تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۳۵

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ابوعبداللّه حافظ، به سند خود، از ابى رافع، بردۀ آزاد شده رسول خدا، روايت كرده كه گفت: ما با على «عليه السلام» بوديم كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، او را به سوى قلعه خيبر روانه كرد. همين كه آن جناب به قلعه نزديك شد، اهل قلعه بيرون آمدند و با آن جناب قتال كردند. مردى يهودى ضربتى به سپر آن جناب زد، سپر از دست حضرتش بيفتاد. ناگزير على «عليه السلام»، درب قلعه را از جاى كند، و آن را سپر خود قرار داد و اين درب همچنان در دست آن حضرت بود و جنگ مى كرد، تا آن كه قلعه به دست او فتح شد. آنگاه درب را از دست خود انداخت.

به خوبى به ياد دارم كه من، با هفت نفر ديگر، كه مجموعا هشت نفر مى شديم، هرچه كوشش كرديم كه آن درب را تكان داده و جا به جا كنيم، نتوانستيم.

و نيز به سند خود، از ليث بن ابى سليم، از ابى جعفر محمد بن على روايت كرده كه فرمود: جابر بن عبداللّه برايم حديث كرد كه على «عليه السلام»، در جنگ خيبر، درب قلعه را روى دست بلند كرد، و مسلمانان دسته دسته، از روى آن عبور كردند با اين كه سنگينى آن درب، به قدرى بود كه چهل نفر نتوانستند آن را بلند كنند.

و نيز گفته كه از طريقى ديگر، از جابر روايت شده كه گفت: سپس هفتاد نفر دور آن درب جمع شدند تا توانستند آن را به جاى اولش برگردانند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۴۲

و نيز به سند خود، از عبدالرحمان بن ابى ليلى روايت كرده كه گفت: على «عليه السلام»، همواره در گرما و سرما، قبايى باردار و گرم مى پوشيد، و از گرما پروا نمى كرد. اصحاب من نزد من آمدند و گفتند: ما از اميرالمؤمنين چيزى ديده ايم، نمى دانيم تو هم متوجه آن شده اى يا نه؟ پرسيدم چه ديده ايد؟

گفتند: ما ديديم كه حتى در گرماى سخت، با قبایى باردار و كلفت بيرون مى آيد، بدون اين كه از گرما پروايى داشته باشد. و بر عكس، در سرماى شديد با دو جامه سبك بيرون مى آيد، بدون اين كه از سرما پروايى كند. آيا تو در اين باره چيزى شنيده اى؟ من گفتم: نه چيزى نشنيده ام. گفتند: پس از پدرت بپرس، شايد او در اين باب اطلاعى داشته باشد. چون او با آن جناب همراز بود. من از پدرم ابى ليلى پرسيدم، او هم گفت: چيزى در اين باب نشنيده ام.

آنگاه به حضور على «عليه السلام» رفت و با آن جناب به راز گفتن پرداخت و اين سؤال را در ميان نهاد. على «عليه السلام» فرمود: مگر در جنگ خيبر نبودى؟ عرضه داشتم چرا. فرمود يادت نيست كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، ابوبكر را صدا كرد، و بيرقى به دستش داده، روانه جنگ يهود كرد. ابوبكر همين كه به لشكر دشمن نزديك شد، مردم را به هزيمت برگردانيد. سپس عُمَر را فرستاد و لوایى به دست او داده، روانه اش كرد. عُمَر، همين كه به لشكر يهود نزديك شد و به قتال پرداخت، پا به فرار گذاشت.

رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: رايت جنگ را امروز به دست مردى خواهم داد، كه خدا و رسول را دوست مى دارد، و خدا و رسول هم او را دوست مى دارند، و خدا به دست او، كه مردى كرّار و غير فرّار است، قلعه را فتح مى كند. آنگاه مرا خواست و رايت جنگ به دست من داد، و فرمود: بارالها! او را از گرما و سرما حفظ كن. از آن به بعد، ديگر سرما و گرمايى نديدم.

همۀ اين مطالب، از كتاب دلائل النبوة، تأليف امام ابى بكر بيهقى نقل شده.

ماجراهای پس از فتح قلعه «خيبر»

طبرسى مى گويد: بعد از فتح خيبر، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، مرتب ساير قلعه ها را يكى پس از ديگرى فتح كرد و اموال را حيازت نمود، تا آن كه رسيدند به قلعه «وطيح» و قلعه «سلالم»، كه آخرين قلعه هاى خيبر بودند، آن قلعه ها را هم فتح نمود و ده روز و اندى محاصره شان كرد.

ابن اسحاق مى گويد: بعد از آن كه قلعه «قموص» - كه قلعه ابى الحقيق بود - فتح شد، «صفيّه»، دختر حىّ بن اخطب و زنى ديگر كه با او بود، اسير شدند. بلال آن دو را از كنار كشتگان يهود عبور داد، و «صفيّه»، چون چشمش به آن كشتگان افتاد، صيحه زد، و صورت خود را خراشيد و خاک بر سر خود ریخت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۴۳

چون رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، اين صحنه را ديد، فرمود: اين زن فتنه انگيز را از من دور كنيد و دستور داد «صفيّه» را پشت سرِ آن جناب جاى دادند، و خود ردایى به روى او افكند. مسلمانان فهميدند رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، او را براى خود انتخاب فرموده. آنگاه وقتى از آن زن يهودى آن وضع را ديد، به بلال فرمود: اى بلال! مگر رحمت از دل تو كنده شده كه دو تا زن داغديده را از كنار كشتۀ مردان شان عبور مى دهى؟

از سوى ديگر، «صفيّه»، در ايام عروسى اش كه بنا بود به خانه كنانه بن ربيع بن ابى الحقيق برود، شبى در خواب ديد ماهى به دامنش افتاد، و خواب خود را به همسرش گفت.

كنانه گفت: اين خواب تو تعبيرى ندارد جز اين كه آرزو دارى همسر محمّد، پادشاه حجاز شوى، و سيلى محكمى به صورتش زد، به طورى كه چشمان صفيّه از آن سيلى كبود شد، و آن روزى كه او را نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» آوردند، اثر آن كبودى هنوز باقى مانده بود. رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» پرسيد: اين كبودى چشم تو از چيست؟ صفيه جريان را نقل كرد.

ابن ابى الحقيق، شخصى را نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرستاد كه در يك جا جمع شويم، با شما صحبتى دارم. حضرت پذيرفت. ابن ابى الحقيق تقاضاى صلح كرد، بر اين اساس كه خون هر كس كه در قلعه ها مانده اند، محفوظ باشد، و متعرض ذرّيه و اطفال ايشان نيز نشوند، و جمعيت با اطفال خود از خيبر و اراضى آن بيرون شوند، و هرچه مال و زمين و طلا و نقره و چارپايان و اثاث و لباس دارند براى مسلمانان بگذارند، و تنها با يك دست لباس كه به تن دارند، بروند.

رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» هم، اين پيشنهاد را پذيرفت، به شرطى كه از اموال چيزى از آن جناب پنهان نكرده باشند، و گرنه ذمّۀ خدا و رسولش از ايشان برى خواهد بود. ابن ابى الحقيق پذيرفت و بر اين معنا صلح كردند.

مردم فدك وقتى اين جريان را شنيدند، پيكى نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرستادند كه به ما هم اجازه بده بدون جنگ از ديار خود برويم، و جان خود را سالم، به در ببريم و هرچه مال داريم، براى مسلمين بگذاريم.

رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» هم پذيرفت، و آن كسى كه بين رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» و اهل فدك پيام ردّ و بدل مى كرد، «محيصه بن مسعود»، يكى از بنى حارثه بود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۴۴

بعد از آن كه يهوديان بر اين صلحنامه تن در دادند، پيشنهاد كردند كه اموال خيبر را به ما واگذار كه ما به اداره آن واردتر هستيم تا شما، و عوائد آن بين ما و شما به نصف تقسيم شود.

رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» هم پذيرفت، به اين شرط كه هر وقت خواستيم شما را بيرون كنيم، اين حق را داشته باشيم. اهل فدك هم به همين قسم مصالحه كردند. در نتيجه، اموال خيبر بين مسلمانان تقسيم شد، چون با جنگ فتح شده بود، ولى املاك فدك، خالص براى رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» شد، براى اين كه مسلمانان در آن جا، جنگى نكرده بودند.

ماجرای مسموم شدن پیامبر«ص»، توسط یک زن یهودی

بعد از آن كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» آرامشى يافت، «زينب»، دختر حارث، همسر سلام بن مشكم و برادرزادۀ مرحب، گوسفندى بريان براى رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» هديه فرستاد. قبلا پرسيده بود كه آن جناب از كدام يك از اجزاى گوسفند بيشتر خوشش مى آيد؟ گفته بودند: از پاچۀ گوسفند، و بدين جهت از سمّى كه در همه جاى گوسفند ريخته بود، در پاچۀ آن بيشتر ريخت، و آنگاه آن را براى رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» آورد، و جلو آن حضرت گذاشت.

رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، پاچۀ گوسفند را گرفت و كمى از آن در دهان خود گذاشت، و «بشر بن براء ابن معرور» هم كه نزد آن جناب بود، استخوانى را برداشت تا آن را بليسد. رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: فرمود: از خوردن اين غذا دست بكشيد، كه شانۀ گوسفند به من خبر داد كه اين طعام مسموم است!

آنگاه «زينب» را صدا زدند، و او اعتراف كرد. پرسيد: چرا چنين كردى؟ گفت: براى اين كه مى دانى چه بر سرِ قوم من آمد؟ پيش خود فكر كردم اگر اين مرد پيغمبر باشد، از ناحيه غيب آگاهش مى كنند، و اگر پادشاهى باشد، داغ دلم را از او گرفته ام.

رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» از جرم او گذشت، و «بشر بن براء»، با همان يك لقمه اى كه خورده بود، درگذشت.

مى گويد: در مرضى كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» به آن مرض از دنيا رفت، مادر «بشر بن براء» وارد شد بر رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» تا از آن جناب عيادت كند. رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: اى أُمّ بشر! آن لقمه اى كه من با پسرت در خيبر خورديم، مدام اثرش به من بر مى گردد، و اينك نزديك است رگ قلب مرا قطع كند.

و مسلمانان معتقدند كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، با اين كه خداى تعالى او را به نبوت گرامى داشته بود، به شهادت از دنيا رفت.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۴۵

آيه ۲۹ سوره فتح

محَمَّدٌ رَسولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعاً سجَّداً يَبْتَغُونَ فَضلاً مِّنَ اللَّهِ وَ رِضوَاناً سِيمَاهُمْ فى وُجُوهِهِم مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِك مَثَلُهُمْ فى التَّوْرَاةِ وَ مَثَلُهُمْ فى الإنجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شطئَهُ فَئَازَرَهُ فَاستَغْلَظ فَاستَوَى عَلى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظ بهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصالِحَاتِ مِنهُم مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيمَا(۲۹)

«ترجمه آيه »

محمّد، رسول خدا است و كسانى كه با او هستند، عليه كفار شديد و بى رحم اند، و در بين خود رحيم و دلسوزند. ايشان را مى بينى كه همواره در ركوع و سجودند و در طلب فضل و رضوان خدايند. علامتشان در رخسارشان از اثر سجده نمايان است. اين وصف ايشان است در تورات، و اما وصف آنان در انجيل اين است كه: چون زراعتى هستند كه از شدت بركت، پيرامونش جوانه هايى مى زند و آن جوانه ها هم كلفت مى شود و مستقيم بر پاى خود مى ايستد، به طورى كه برزگران را به شگفت مى آورد (مؤمنان نيز اين طورند). اين براى آن است كه كفار را به خشم آورد. خدا به كسانى كه ايمان آورده و از آن بين، به كسانى كه اعمال صالح هم مى كنند، وعدۀ مغفرت و اجرى عظيم داده (۲۹).

«بیان آيه »

اين آيه، خاتمه سوره است و پيامبر را توصيف مى كند، و نيز آن هايى را كه با اويند، به اوصافى مى ستايد كه در تورات و انجيل ستوده. و مؤمنان را كه عمل صالح انجام داده اند، وعده جميل مى دهد. اين آيه، متصل به آيه قبل است. چون در آن آيه مى فرمود كه: او، رسول خود را به هدايت و دين حق فرستاده.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۴۶

«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ ...»:

ظاهرا اين جمله، مركب است از مبتدا و خبر، و كلامى است تمام. بعضى گفته اند: «محمّد»، خبر مبتدایى است كه حذف شده و آن، ضميرى است كه به كلمه «رسول» در آيه سابق بر مى گردد و تقديرش «هُوَ مُحمّد» مى باشد و «رَسُولُ اللّه»، عطف بيان و يا صفت و يا بَدَل است.

بعضى ديگر گفته اند: «محمّد»، مبتدا و «رَسُولُ اللّه»، عطف بيان، يا صفت و يا بَدَل است و «الّذِينَ مَعَهُ» هم، عطف بر مبتدا و جمله «أشدّاءُ عَلَى الكُفّار...»، خبر مبتدا است.

اوصاف و ویژگی های یاران پيامبر«ص»

«وَ الّذِينَ مَعَهُ أشِدَّاءُ عَلَى الكُفّارِ رُحَمَاءُ بَينَهُم» - اين جمله نيز مركب است از مبتدا و خبر. پس كلام در اين صدد است كه مؤمنان به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را توصيف كند، و «شدّت» و «رحمت» - كه دو صفت متضاد است - از صفات ايشان شمرده شده.

و جملۀ «أشِدّاءُ عَلَى الكُفّار» را مقيّد كرد به جملۀ «رُحَمَاءُ بَينَهُم»، تا توهمى كه ممكن بود بشود، دفع كرده باشد، و ديگر كسى نپندارد كه شدّت و بى رحمى نسبت به كفار، باعث مى شود مسلمانان به طور كلّى و حتى نسبت به خودشان هم سنگدل شوند. لذا دنبال «أشِدّاء» فرمود: «رُحَمَاءُ بَينَهُم». يعنى: در بين خود مهربان و رحيم اند. و اين دو جمله، مجموعا افاده مى كند كه سيره مؤمنان با كفار، شدّت و با مؤمنان، رحمت است.

«تَرَاهُم رُكّعاٌ سُجّداٌ» - كلمه «رُكّع» و همچنين كلمه «سُجّد»، جمع «راكع» و «ساجد» است. و مراد از اين كه فرمود: مؤمنان را، «راكع» و «ساجد» مى بينى، اين است كه مؤمنان نماز مى خوانند. و كلمه «تَرَاهُم» استمرار را مى رساند. و حاصل معناى جمله اين است كه: مؤمنان، مستمر در خواندن نمازند. و جمله مورد بحث، خبر دوم است براى مبتداى گذشته، يعنى كلمه «وَ الّذِينَ مَعَهُ».

«يَبتَغُونَ فَضلاً مِنَ اللّه وَ رِضوَاناً» - كلمه «إبتغاء» - كه مصدر «يَبتَغُونَ» است - به معناى طلب است. و كلمه «فضل»، به معناى عطيه است، كه در اين جا منظور از آن، «ثواب» است. و كلمه «رضوان»، به معناى خشنودى است، همچنان كه كلمه «رضا»، به اين معنا است. ولى كلمه «رضوان» در رساندن اين معنا، بليغ ‌تر است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۴۷

در جمله مورد بحث، دو احتمال هست:

يكى اين كه بيانى باشد براى نتيجه اى كه از ركوع و سجود خود در نظر دارند، كه در اين صورت، مناسب تر آن است كه جمله، حال از ضمير مفعول، يعنى ضمير «هُم»، در جمله «تَرَاهُم» باشد.

ديگر اين كه بيانى باشد براى نتيجه زندگى مؤمنان به طور كلى، همچنان كه ظاهرش هم همين است. آن وقت در اين صورت، اين جمله نيز خبر سومى مى شود براى «وَ الّذِينَ مَعَهُ».

«سِيمَاهُم فِى وُجُوهِهِم مِن أثَرِ السُّجُود» - كلمه «سيما»، به معناى علامت است. و جمله «سِيمَاهُم فِى وُجُوهِهِم»، روى هم مبتدا و خبر، و جمله «مِن أثَرِ السُّجُود»، حال ضميرى است كه در باطن خبر است و به سيما بر مى گردد. و يا بيان است براى سيما، و معنايش اين است كه:

سجده آنان براى خدا، به عنوان تذلّل و تخشّع براى او است و اين سجده، در چهره آنان اثرى گذاشته، و آن اثر، سيماى خشوع براى خداست، كه هر كس ايشان را ببيند، با آن سيما ايشان را مى شناسد.

و قريب به اين معنا روايتى است از امام صادق «عليه السلام» كه فرموده: «منظور شب زنده دارى به نماز است». و روايت را صدوق در كتاب فقيه، و مفيد در روضه الواعظين، بدون ذكر سند، از عبداللّه بن سنان، از آن جناب نقل كرده اند.

بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «سيما»، اثر خاكى است كه در پيشانى دارند. چون مؤمنان همواره بر خاك سجده مى كنند، نه بر فرش و جامه.

بعضى ديگر گفته اند: مراد، سيماى مؤمنان در روز قيامت است، كه محل سجده آنان در آن روز، مانند چراغ مى درخشد و نور مى دهد.

«ذَلِكَ مَثَلُهُم فِى التّورَة وَ مَثَلُهُم فِى الإنجِيل» - كلمه «مَثَل»، به معناى صفت است. يعنى: اين توصيفى كه ما از ايشان كرديم و گفتيم «أشدّاء بر كفار و مهربانان در بين خود هستند...»، همان وصفى است كه ما در دو كتاب تورات و انجيل، ايشان را به آن اوصاف ستوده ايم.

پس جمله «وَ مَثَلُهُم فِى الإنجِيل»، عطف است بر جمله «مَثَلُهُم فِى التَّورَية». ولى بعضى از مفسران گفته اند: جمله «وَ مَثَلُهُم فِى الإنجِيل»، عطف بر ماقبل نيست، بلكه آغاز كلامى ديگر است، و مبتدايى است كه خبرش جمله «كَزَرعٍ أخرَجَ شَطئَهُ...» مى باشد، در نتيجه وصف مؤمنان در تورات، همان است كه فرمود: «أشِدّاءُ عَلَى الكُفّار»، تا جمله «مِن أثَرِ السُّجُود». و وصفشان در انجيل اين است كه: ايشان مانند زرعى هستند كه در اطرافش جوانه زده باشد...

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۴۸

«كَزَرعٍ أخرَجَ شَطئَهُ فَآزَرَهُ فَاستَغلَظَ فَاستَوَى عَلى سُوقِهِ يُعجِبُ الزُّرّاع» - «شطاء گياه»، به معناى آن جوانه هايى است كه از خود گياه به وجود مى آيد و در اطراف آن مى رويد. و كلمه «إيزار» - كه مصدر «آزَرَهُ» است - به معناى اعانت و يارى است. و كلمه «إستِغلَاظ»، به معناى رو به غلظت نهادن است. و كلمه «سوق»، جمع «ساق» است. و كلمه «زُرّاع»، جمع «زارع» است.

و معناى آيه اين است كه: مَثَل مؤمنان، مَثَل زراعت و گياهى است كه از كثرت بركت، جوانه هايى هم در پيرامون خود رويانده باشد، و آن را كمك كند تا آن نيز قوى و غليظ شده، مستقلا روى پاى خود بايستد، به طورى كه برزگران از خوبى رشد آن، به شگفت درآمده باشند.

و اين آيه به اين نكته اشاره مى كند كه: خداى تعالى، در مؤمنان بركت قرار داده، و روز به روز، به عِدّه و نيروى آنان اضافه مى شود. و به همين جهت، دنبال اين كلام فرمود: «لِيَغِيظَ بِهِمُ الكُفّار»، تا خداوند به وسيله آنان، كفار را به خشم آورد.

وعدۀ مغفرت و اجر عظيم، شامل همه صحابۀ پيامبر«ص» نمى شود

«وَعَدَ اللّهُ الّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحَات مِنهُم مَغفِرَةً وَ أجراً عَظِيماً» - ضمير «مِنهُم» به «الّذِينَ مَعَهُ» بر مى گردد. و كلمه «مِن» - به طورى كه از ظاهر چنين كلامى بر مى آيد - تبعيض را مى رساند. و از اين كلام استفاده مى شود كه: «مغفرت» و «اجر عظيم»، در حدوث و بقائش، هم مشروط به ايمان است و هم مشروط است به عمل صالح.

پس اگر از كسانى كه با رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» بودند، افرادى بوده باشند كه در باطن ايمان نداشته اند، و مانند منافقان، ايمانشان زبانى بوده و توانسته اند نفاق خود را از ديگران پنهان بدارند، (چون بعضى از منافقان معروف به نفاق بودند، و بعضى از آن ها معروف به ايمان)، چنين كسانى مغفرت و اجر عظيم ندارند. همچنان كه آيه شريفه: «وَ مِن أهلِ المَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعلَمُهُم نَحنُ نَعلَمُهُم»، از وجود چنين منافقانى خبر مى دهد.

و نيز، اگر كسانى كه با رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» بودند، در آغاز ايمان آوردند، ولى بعدا به شرك و كفر گرایيدند، آنان نيز مغفرت و اجر عظيم ندارند. همچنان كه آيه شريفه: «إنّ الّذِينَ ارتَدُّوا عَلى أدبَارِهِم مِن بَعدِ مَا تَبَيّنَ لَهُمُ الهُدَى... وَ لَو نَشَاءُ لَأرَينَاكَهُم فَلَعَرَفتَهُم بِسِيمَاهُم»، از وجود آنان خبر مى دهد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۴۹

و نيز، اگر كسى از اصحاب رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» ايمان آورد - و واقعا هم ايمان آورد - و به سوى كفر و شرك برنگشت، ولى عمل صالح هم نكرد، او نيز مغفرت و اجر عظيم ندارد. همچنان كه از آيات «إفك» هم اين معنا استفاده مى شود.

چون بعضى از كسانى كه در اين واقعه دست داشتند، صحابى بودند. بدرى هم بودند، و در عين حال، خداى تعالى در باره شان مى فرمايد: «إنّ الّذِينَ يَرمُونَ المُحصَنَاتِ الغَافِلاتِ المُؤمِنَاتِ لُعِنُوا فِى الدُّنيَا وَ الآخِرَة وَ لَهُم عَذَابٌ عَظِيم». با اين حال، آن هايى كه نسبت زنا به عايشه دادند، جزء مؤمنان بودند، ولى در عين حال، مغفرت و اجر عظيم ندارند.

و نيز از آيه «إن جَاءَكُم فَاسِقٌ بِنَبَإ فَتَبَيّنُوا: اگر فاسقى برايتان خبرى آورد، تحقيق كنيد» - كه در باره «وليد بن عقبة» است - بر مى آيد كه در عين اين كه صحابى بود و جزء مؤمنان به شمار مى رفت، ولى فاسق شده، و به حكم آيه «فَإنّ اللّهَ لَا يَرضَى عَنِ القُومِ الفَاسِقِين»، خدا از مردم فاسق راضى نمى شود.

و نظير اين اشتراط، يعنى شرط ايمان واقعى و عمل صالح، «اشتراط وفاء» است، كه در آيه شريفه: «إنّ الّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إنّمُا يُبَايِعُونَ اللّه يَدُ اللّهِ فَوقَ أيدِيهِم فَمَن نَكَثَ فَإنّمَا يَنكُثُ عَلى نَفسِهِ وَ مَن أوفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيهُ اللّه فَسَيُؤتِيهِ أجراً عَظِيماً» گذشت.

و ابن عباس هم، در روايتى كه آن نيز گذشت، از آيه «فَعَلِمَ مَا فِى قُلُوبِهِم فَأنزَلَ السّكِينَةَ عَلَيهِم»، اين طور فهميد و گفت: «سكينت بر كسى نازل مى شود، كه خدا در دل او، وفایى سراغ داشته باشد».

باز نظير آيه مورد بحث در اشتراط، شرايط مذكور در آيه «وَعَدَ اللّهُ الّذِينَ آمَنُوا مِنكُم وَ عَمِلُوا الصّالِحَاتِ لَيَستَخلِفَنّهُم فِى الأرض... وَ مَن كَفَرَ بَعدَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الفَاسِقُون» است، كه مى فرمايد: «خداى تعالى، به كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح كردند، وعده داده كه ايشان را در زمين جانشين كند... و هر كس بعد از ايمان آوردن كفر بورزد، آنان فاسقان اند».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۵۰

بعضى از مفسران گفته اند: كلمه «مِن» در آيه شريفه، بيانيه است، نه تبعيضى. و در نتيجه «وعده» در آيه، يعنى وعدۀ مغفرت و اجر عظيم، شامل تمامى افرادى كه با پيامبر بودند، يعنى شامل تمامى صحابه آن جناب مى شود، هرچند كه منافق شناخته شده، يا منافق شناخته نشده و يا فاقد عمل صالح و يا فاسق بوده باشند.

اين حرف صحيح نيست: زيرا به طورى كه ديگران هم گفته اند، كلمه «مِن»، اگر بيانيه باشد، به هيچ وجه داخل بر ضمير نمى شود، و در كلام عرب چنين چيزى سابقه ندارد. و اگر اين مفسران، به آيه «لَو تَزَيّلُوا لَعَذّبنَا الّذِينَ كَفَرُوا مِنهُم» استشهاد كنند كه كلمه «مِن»، با اين كه بيانيه است، بر ضمير «هُم» داخل شده، جواب مى گوييم:

اين استشهاد وقتى درست است، كه ضمير در «تَزَيّلُوا»، تنها به مؤمنان برگردد، و ضمير «مِنهُم» به كفار برگردد، و حال آن كه در تفسير آيه گفتيم: هر دو ضمير، به مجموع مؤمنان و كفار مكه بر مى گردد. و در نتيجه، كلمۀ «مِن» در آن جا نيز، تبعيضى است، نه بيانيه. پس استشهاد درست نيست.

و بعد از همه اين حرف ها، اگر وعدۀ مغفرت يا خود مغفرت شامل همه نامبردگان، به طور مطلق بشود و هيچ شرطى از ايمان و عمل صالح در كار نباشد و همه آمرزيده باشند - چه ايمان داشته باشند، و چه مشرك باشند، چه عمل صالح كرده باشند و چه عمل فسق انجام داده باشند - بايد به طور قطع و به روشنى، ملتزم شويم به اين كه تمامى تكاليف دينى در باره غيرمؤمنان لغو و بيهوده بوده، و اصلا تكليف از آنان برداشته شده. و اين مطلبى است كه قرآن و سنت، آن را به شدّت دفع مى كند.

پس اشتراط مذكور، اشتراطى است صحيح كه فى نفسه، هرچند آيه و روايتى آن را نگفته باشد، واقعيت دارد. خداى تعالى، حتى در باره انبيايش فرموده: «وَ لَو أشرَكُوا لَحَبِطَ عَنهُم مَا كَانُوا يَعمَلُون». و اشتراط ايمان را حتى در مورد انبيايش - با اين كه معصوم بودند - اثبات كرده، آن وقت چگونه مى توانيم در ديگران آن را معتبر نشماريم.

حال اگر بگويى: اشتراط وعدۀ مغفرت و اجر عظيم به ايمان و عمل صالح، اشتراطى است عقلى - كه بيانش گذشت - و نمى شود آن را انكار كرد، وليكن سياق آيه «وَعَدَ اللّهُ الّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحَاتِ مِنهُم»، شهادت مى دهد به اين كه اصحاب رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، هم ايمان داشته اند و هم عمل صالح، و خلاصه واجد شرط بوده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۵۱

مخصوصا با در نظر گرفتن اين كه كلمۀ «مِنهُم» را بعد از جمله «الّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحَات» آورد، كه مى فهماند عمل صالح، جداى از آنان نبوده، به خلاف آيه «وَعَدَ اللّهُ الّذِينَ آمَنُوا مِنكُم وَ عَمِلُوا الصّالِحَاتِ لَيَستَخلِفَنَّهُم»، كه به قول بعضى از مفسران چنين دلالتى ندارد. باز مؤيّد اين حرف، مدحى است كه از مؤمنان كرده، و فرموده: «تَرَاهُم رُكّعاً سُجّداً يَبتَغُونَ فَضلاً مِنَ اللّه وَ رِضوَاناً». چون از اين تعبير، استمرار در ركوع و سجود استفاده مى شود.

در پاسخ مى گوييم: اما اين كه كلمۀ «مِنهُم» در آيه شريفه بعد از جمله «الّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحَات» آمده، براى اين نيست كه دلالت كند بر اين كه عمل صالح منفك از اصحاب رسول خدا نبوده، بلكه براى اين است كه موضوع حكم مجموع دو طائفه «الّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحَات» بود، و اثر مغفرت و اجر بر صرف ايمان و بدون عمل صالح مترتب نمى شود، و كلمه «مِنهُم» هم، از آن جايى كه متعلق به مجموع موضوع است، لذا جا دارد كه بعد از تمام شدن موضوع، يعنى بعد از ذكر «الّذِينَ آمَنُوا» و نيز «وَ عَمِلُوا الصّالِحَات» گفته شود.

و اما در آيه شريفه «وَعَدَ اللّهُ الّذِينَ آمَنُوا مِنكُم وَ عَمِلُوا الصّالِحَات لَيَستَخلِفَنّهُم»، كه ضمير «مِنكُم» بعد از ذكر ايمان و قبل از ذكر عمل صالحات آمده، براى اين بوده كه وجهۀ كلام و هدف آن، بشارت دادن مؤمنان است، و در چنين زمينه اى مناسب تر آن است كه در مخاطب قرار دادن مؤمنان شتاب شود، تا زودتر خرسند گشته و از شنيدن بشارت خوشحال گردند. پس نمى توان گفت آيه مذكور دلالت دارد بر اين كه موضوع در آن، تنها ايمان است، هرچند عمل صالح نداشته باشند، ولى در آيه مورد بحث دلالت دارد بر اين كه مؤمنان مورد نظر آن، منفكّ از عمل صالح نيستند.

و اما اين كه گفتند: جمله «تَرَاهُم رُكّعاً سُجّداً...»، دلالت بر استمرار دارد، ما نيز در آن حرفى نداريم، اما استمرار تا روز نزول آيه، نه تا چندى كه زنده اند. پس ممكن است افراد مورد نظر آيه تا روز نزول آيه، هم ايمان داشته باشند و هم عمل صالح، ولى بعدا ايمان خود و يا عمل صالح را از دست داده باشند. و اشكالى كه در كار است، مربوط است به لغويت احكام در آينده آنان، نه در گذشته. چون آمرزش گناهان گذشته، منافات ندارد با اين كه همان آمرزيدگان در آينده نيز مكلّف باشند،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۵۲

نه تنها منافات ندارد، بلكه مؤكّد آن نيز هست. به خلاف اين كه مغفرت مطلق باشد، و گناهان آينده را نيز شامل شود، كه ديگر با بقاى تكليف مولوى نمى سازد و ديگر معنا ندارد تكليف باز هم معتبر باشد. ناگزير بايد بگوييم مشمولين اين آيه بعد از نزول آيه، ديگر تكليفى نداشته اند، و بطلان اين حرف قطعى است. علاوه بر اين كه ارتفاع تكليف، مستلزم آن است كه ديگر معصيتى نباشد، و حتى بزرگترين گناهان، معصيت و نافرمانى نباشد، چون ديگر فرمانى نيست تا مخالفتش نافرمانى باشد، و وقتى نافرمانى نبود، مغفرت معنا ندارد. پس مغفرت اين طورى، مستلزم عدم مغفرت است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۵۳

«سوره حجرات»

آيات ۱ - ۱۰ سوره حجرات

  • سوره «حجرات»، مدنى است و هيجده آيه دارد.

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَينَ يَدَىِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سمِيعٌ عَلِيمٌ(۱) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصوَاتَكُمْ فَوْقَ صوْتِ النَّبىِّ وَ لا تجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكمْ لِبَعْضٍ أَن تحْبَط أَعْمَالُكُمْ وَ أَنتُمْ لا تَشعُرُونَ(۲) إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصوَاتَهُمْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ أُولَئك الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبهُمْ لِلتَّقْوَى لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ(۳) إِنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَك مِن وَرَاءِ الحُْجُرَاتِ أَكثرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ(۴) وَ لَوْ أَّنهُمْ صبرُوا حَتى تخْرُجَ إِلَيهِمْ لَكانَ خَيراً لَّهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(۵) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِن جَاءَكمْ فَاسِقُ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْمَا بجَهَالَةٍ فَتُصبِحُوا عَلى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ(۶) وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكمْ فى كَثِيرٍ مِنَ الاَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لَكِنَّ اللَّهَ حَبَّب إِلَيْكُمُ الإيمَانَ وَ زَيَّنَهُ فى قُلُوبِكمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسوقَ وَ الْعِصيَانَ أُولَئك هُمُ الرَّاشِدُونَ(۷) فَضلاً مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ(۸) وَ إِن طائفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصلِحُوا بَيْنهُمَا فَإِن بَغَت إِحْدَاهُمَا عَلى الاُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتى تَبْغِى حَتى تَفِئَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ فَإِن فَاءَت فَأَصلِحُوا بَيْنهُمَا بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ(۹) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصلِحُوا بَينَ أَخَوَيْكمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكمْ تُرْحَمُونَ(۱۰)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۴۵۴
«ترجمه آيات»

به نام «اللّه» كه رحمان و رحيم است.

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، در حكم كردن از خدا و رسول او پيشى مگيريد و از خدا پروا كنيد، كه خدا شنواى دانا است (۱).

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، صداى خود را بلندتر از صداى رسول اللّه برنياوريد و با او به صوت بلند سخن مگوييد، آن چنان كه با يكديگر سخن مى گوييد، تا اعمالتان ندانسته بى نتيجه نشود (۲).

به درستى آنان كه صوت خود را در برابر رسول خدا آهسته بر مى آورند، كسانی اند كه خدا دل هايشان را براى تقوا بيازموده، ايشان مغفرت و اجرى عظيم دارند (۳).

به درستى آنان كه تو را از پشت ديوار حجره ها بانگ مى زنند، بيشترشان تعقل ندارند (۴).

و اگر ايشان صبر كنند تا تو از خانه به سويشان در آيى، برايشان بهتر است و خدا آمرزگار رحيم است(۵).

هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر فاسقى خبرى برايتان آورد، تحقيق كنيد تا مبادا ندانسته، به قومى بى گناه حمله كنيد و بعدا كه اطلاع يافتيد، از كردۀ خود نادم شويد (۶).

و بدانيد كه رسول اللّه در بين شما است، بايد كه از او اطاعت كنيد و اگر او شما را در بسيارى امور اطاعت كند، خود شما به تنگ مى آييد، وليكن خداى تعالى، ايمان را محبوب شما كرد و در دل هايتان زينت داد و كفر و فسوق و عصيان را مورد نفرتتان قرار داد، اينان رشد يافتگان اند (۷).

رشدى كه خود فضلى از خدا و نعمتى از او است و خدا داناى فرزانه است (۸).

اگر دو طائفه از مؤمنان به جان هم افتادند، بينشان اصلاح كنيد. پس اگر معلوم شد يكى از آن دو طائفه بر ديگرى ستم مى كند، با آن طائفه كارزار كنيد، تا به حكم اجبار تسليم امر خدا شود و اگر به سوى خدا برگشت، بين آن دو طائفه به عدل اصلاح كنيد (و باز هم توصيه مى كنم كه) عدالت را گسترش دهيد، كه خدا عدالت گستران را دوست مى دارد (۹).

تنها مؤمنان برادر يكديگرند. پس بين برادران خود اصلاح كنيد و از خدا پروا كنيد، شايد مورد رحمش قرار گيريد (۱۰).


→ صفحه قبل صفحه بعد ←