تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۳۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
عذرتراشی تخلف كنندگان از همراهى با پيامبر«ص» در داستان حدیبیّه
«سيَقُولُ لَك الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الاَعْرَابِ شغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا فَاستَغْفِرْ لَنَا ...»:
در مجمع البيان گفته: «مُخَلّف»، به كسى گفته مى شود كه در جاى كسانى كه از شهر خارج مى شوند، باقى گذاشته شود. و اين كلمه، مشتق از ماده «خلف» است، و ضد آن «مقدّم» مى باشد.
و كلمه «الأعراب» - به طورى كه گفته اند - به معناى جماعتى از عرب هاى باديه نشين است و بر عرب هاى شهرنشين اطلاق نمى گردد. و اين كلمه، اسم جمع است كه از لفظ خودش مفرد ندارد.
«سَيَقُولُ لَكَ المُخَلّفُونَ مِنَ الأعرَاب» - اين آيه، از آينده نزديكى خبر مى دهد كه متخلّفان از داستان حديبيّه به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، چنين و چنان خواهند گفت. و از عبارت آيه بر مى آيد كه اين آيات، در مراجعت از حديبيّه به مدينه و قبل از ورود به آن نازل شده.
«شَغَلَتنَا أموَالُنَا وَ أهلُونَا فَاستَغفِر لَنَا» - يعنى: عاملى كه ما را مشغول كرد از حركت با اصحاب، و باز داشت از اين كه در خدمتت باشيم، اموال و زن و فرزندمان بود، كه كسى را نداشتيم براى سرپرستى آنان بگذاريم، و بيم آن داشتيم كه در نبود ما، دچار حادثه اى شوند. لذا مانديم، و تو از خدا براى ما طلب مغفرت كن كه خدا ما را بيامرزد، و به جرم تخلّف، مؤاخذه نفرمايد.
و از اين كه طلب استغفار كردند، پيداست كه تخلّف از جهاد را گناه مى دانسته اند، و نمى خواسته اند مسأله زن و فرزند و مال و منال را عذر موجهى دانسته، بگويند به خاطر اين عذر، گناه كرده ايم، بلكه خواسته اند بگويند: علت اين كه اين گناه را مرتكب شده ايم، علاقه به زن و فرزند و مال بوده.
«يَقُولُونَ بِألسِنَتِهِم مَا لَيسَ فِى قُلُوبِهِم» - اين جمله، گفتار و اعتذار آنان را تكذيب مى كند، و مى فرمايد: نه گرفتارى مال و اولاد، آنان را باز داشت و نه اعتنايى به استغفار تو دارند، بلكه همه اين ها را مى گويند، تا روپوشى باشد كه به وسيله آن، از شرّ عتاب و توبيخ مردم در امان باشند.
«قُل فَمَن يَملِكُ لَكُم مِنَ اللّه شَيئاً إن أرَادَ بِكُم ضَرّاً أو أرَادَ بِكُم نَفعاً» - جوابى است حلّى از اعتذارى كه مى جويند، و خواهند گفت مال و اولاد ما بى صاحب بود.
و حاصل جواب اين است كه: خداى سبحان، خالق و آمر و مالك و مدبّر هر چيز است. غير او ربّى نيست. پس هيچ نفع و ضررى نيست، جز با اراده و مشيت او. احدى از طرف خدا، مالك هيچ چيز نيست، تا قاهر بر آن باشد، و از ضرر آن - اگر بخواهد ضرر برساند - جلوگيرى كند، و يا نفع آن را جلب كند، اگر خدا ضررش را خواسته باشد، و يا از خيرش جلوگيرى كند، اگر اين قاهر خير آن را نخواهد.
و چون چنين است، پس انصراف شما از شركت در لشكر پيغمبر براى يارى دين، و اشتغالتان به آن بهانه هايى كه آورديد، شما را از خدا به هيچ وجه بى نياز نمى كند. يعنى عذرتان را پذيرفته نمى سازد. نه ضررى از شما دفع مى كند، اگر او ضررتان را خواسته باشد، و نه نفعى به سوى شما جلب مى كند، و يا در جلبش تعجيل مى كند، اگر او خير شما را خواسته باشد.
پس جمله «قُل فَمَن يَملِكُ لَكُم...»، جواب از تعلل آنان است، به اين كه سرگرم زندگى بوديم. تازه اگر در اين دعوى راست گفته باشند. و خلاصه اش اين شد كه: دلبستگى شما در دفع ضرر و جلب خير به اسباب ظاهرى - كه يكى از آن ها اداره و تدبير امور زن و فرزند است - و ترك يك وظيفه دينى به اين منظور، شما را در دفع ضرر و جلب منفعت هيچ سودى نمى دهد، بلكه امر، تابع اراده خداى سبحان است.
پس آيه شريفه، در معناى آيه «قُل لَن يُصِيبَنَا إلّا مَا كَتَبَ اللّهُ لَنَا» است.
و تمسك به اسباب و عدم لغويت آن ها، هرچند كارى است مشروع، و حتى خدا به آن امر فرموده كه بايد تمسك به اسباب ظاهرى جست، ولى اين در صورتى است كه معارض با امرى مهم نباشد. و چنانچه امرى مهمتر از تدبير امور زندگى پيش آيد - مثلا دفاع از دين و كشور - بايد از آن اسباب چشم پوشيد و به دفاع پرداخت، هرچند كه در اين كار ناملايماتى هم محتمل باشد. مگر اين كه در اين ميان خطرى قطعى و يقينى در كار باشد، كه با وجود آن خطر، ديگر دفاع و كوشش مؤثر نباشد. در آن صورت مى شود دفاع را تعطيل كرد.
«بَل كَانَ اللّهُ بِمَا تَعمَلُونَ خَبِيراً» - اين جمله، تعريض و كنايه به متخلفان است و در آن، به اين نكته اشاره مى كند كه شما در اين بهانه خود دروغ مى گوييد. اصللا علت تخلف شما، مسأله اشتغال به امور اموال و اولاد نبود.
«بَلْ ظنَنتُمْ أَن لَّن يَنقَلِب الرَّسولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلى أَهْلِيهِمْ أَبَداً وَ زُيِّنَ ذَلِك فى قُلُوبِكُمْ ...»:
اين آيه، علت واقعى تخلّف را بيان مى كند و مى فرمايد: تخلف شما از شركت در جهاد، براى اشتغال به امور مذكور نبود، بلكه اين بود كه شما پنداشتيد رسول و مؤمنان هرگز از اين جنگ بر نمى گردند و هر كس در اين سفر شركت كرده، به دست قريش كه آن همه لشكر فراهم آورده و آن همه نيرو و شوكت دارد، كشته خواهد شد. اين بود علت تخلف شما.
«وَ زُيّنَ ذَلِكَ فِى قُلُوبِكُم» - و اين كه فرمود: همين بهانه در دل شما است كه به دست شيطان جلوه داده شد، و شما هم طبق آن عمل كرديد. و آن، اين بود كه از حركت به سوى جهاد تخلف كنيد، تا مبادا شما هم كشته شويد و از بين برويد.
«وَ ظَنَنتُم ظَنَّ السَّوء وَ كُنتُم قَوماً بُوراً» - كلمه «بور» - به طورى كه گفته اند - مصدر و به معناى فساد و يا هلاكت است، كه البته منظور از آن، معناى اسم فاعلى آن است، و معنايش: و شما مردمى هالك و يا فاسد بوده ايد، مى باشد.
بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «ظَنّ سَوء»، همان پندارى بود كه پنداشتند رسول و مؤمنان از سفر حديبيه برنخواهند گشت. و بعيد هم نيست كه مراد از آن، اين پندار باشد كه خدا، رسولش را يارى نمى كند و دين خود را غلبه نمى دهد، كه اين احتمال در ذيل آيه ششم همين سوره گذشت، كه مى فرمود: «الظَّانِّينَ بِاللّهِ ظَنَّ السَّوء»، بلكه اين احتمال روشن تر به نظر مى رسد.
«وَ مَن لَّمْ يُؤْمِن بِاللَّهِ وَ رَسولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ سعِيراً»:
در اين آيات شريفه، بين ايمان به خدا و ايمان به رسول جمع شده، و اين براى آن است كه بفهماند كفر به رسول و اطاعت نكردن از او، كفر به خدا هم هست، و در اين آيه لحنى است تهديدآميز.
در جمله «فَإنّا أعتَدنَا لِلكَافِرِينَ سَعِيراً»، مقتضاى ظاهر اين بود كه بفرمايد: «أعتَدنَا لَهُم». چون كلمه «كافرين» قبلا گذشته بود و ضمير، كار آن كلمه را مى كرد. پس اگر به جاى ضمير، خود كلمه را تكرار كرد، براى اين است كه اشاره كند به اين كه آماده كردن سعير دوزخ براى آنان چه علتى داشت. چون در اصطلاح اهل ادب، معروف است كه تعليق حكم بر وصف، عليّت آن وصف براى حكم را مى رساند.
در نتيجه، معنا چنين مى شود كه: اگر ما براى كفار آتش دوزخ فراهم كرده ايم، بدين علت است كه آن ها كافرند. لذا سعيرى، يعنى آتشى مسعر، يعنى مشتعل، برايشان فراهم كرديم. و اگر كلمه «سَعيراً» را نكرده آورده، براى اين است كه دلهره بيشترى ايجاد كند.
«وَ للَّهِ مُلْكُ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ يَغْفِرُ لِمَن يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَن يَشاءُ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِيماً»:
معناى آيه روشن است. و اين آيه مطالب قبل را تأييد مى كند. و اگر در ذيل آيه كه راجع به مالكيت مطلق خدا است، دو نام «غفور» و «رحيم» را آورده، براى اين است كه اشاره كند به اين كه رحمتش از غضبش پيشى دارد، تا بندگانش به اين وسيله، تحريك و تشويق به استغفار و استرحام شوند.
«سيَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انطلَقْتُمْ إِلى مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْكُمْ ...»:
در اين آيه، از يك آينده اى ديگر خبر مى دهد و آن، اين است كه: مؤمنان به زودى جنگى مى كنند كه در آن جنگ فتح نصيبشان مى شود، و غنيمت هايى عائدشان مى گردد. آن وقت آن هايى كه تخلف كردند، پشيمان شده، درخواست مى كنند اجازه دهند به دنبالش به صحنه جنگ آيند، تا از غنيمت بهره مند شوند. و اين جنگ، جنگ «خيبر» است كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» و مؤمنان از آنجا گذشتند و آن را فتح نموده، غنيمت هايى گرفتند. و خداى تعالى، آن غنائم را به كسانى اختصاص داد كه در سفر حديبيّه، با او بودند، و غير آنان را شركت نداد.
و معناى آيه اين است كه: شما به زودى روانه جنگى مى شويد كه در آن غنيمت هايى به دست خواهيد آورد. آن وقت اين متخلفان خواهند گفت: بگذاريد ما هم به شما بپيونديم.
«يُرِيدُونَ أن يُبَدّلُوا كَلَامَ اللّه» - بعضى گفته اند: مراد از اين كلام خدا كه «مى خواهند تبديلش كنند»، همان وعده اى است كه خدا به اهل حديبيه داد كه به زودى، غنيمت هاى خيبر را بعد از فتح خيبر به آنان اختصاص مى دهد، كه به زودى، داستانش در تفسير آيه «وَعَدَكُمُ اللّهُ مَغَانِمَ كَثِيرَة تَأخُذُونَهَا فَعَجّلَ لَكُم هَذِهِ» خواهد آمد. و خدا در اين آيه، با جمله «إذَا انطَلَقتُم إلَى مَغَانِمَ لِتَأخُذُوهَا»، به همان داستان اشاره دارد.
«قُل لَن تَتّبِعُونَا كَذَلِكُم قَالَ اللّهُ مِن قَبل» - در اين آيه، به رسول گرامى خود مى فرمايد: ايشان را نگذار دنبالت بيايند. و در پاسخ جمله «ذَرُونَا»، بگو: «لَن تَتَّبِعُونَا».
«فَسَيَقُولُونَ بَل تَحسُدُونَنَا» - يعنى متخلفان بعد از اين كه اين درخواستشان كه به دنبال آن ها حركت كنند، پذيرفته نشود، خواهند گفت: شما به ما حسد مى ورزيد. و در جمله «بَل كَانُوا لَا يَفقَهُونَ إلّا قَلِيلاً»، پاسخى است از اين كه گفتند: شما به ما حسد مى ورزيد، ولى اين جواب را صريحا متوجه خود آنان نكرد و نفرمود: «بَل لَا تَكَادُونَ تَفقَهُون...»، شما حرف به خرجتان نمى رود، بلكه فرمود ايشان حرف به خرجشان نمى رود، و اين، بدان جهت بوده كه حرف به خرجشان نمى رفته، و در مقامى كه قرآن ادعا مى كند كه آن ها چنين هستند، ديگر معنا ندارد روى سخن را به خود آنان كند. لذا خطاب را متوجه رسول خدا كرد و فرمود: «بَل كَانُوا لَا يَفقَهُونَ إلّا قَلِيلاً».
و دليل نفهمی شان، اين است كه: اين گفتارشان «شما با ما حسادت مى ورزيد»، اصلا ربطى به كلام رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» ندارد و آن جناب، از غيب خبرشان داده بود كه خدا از پيش، اين چنين خبر داده كه شما هرگز ما را پيروى نمى كنيد. و آن ها در پاسخ گفته اند: اولا شما نمى گذاريد ما پيروی تان كنيم، و اين معنا از ناحيه خدا نيست. و ثانيا جلوگيری تان از شركت ما، در غنائم، براى اين است كه مى خواهيد غنائم را خودتان به تنهايى بخوريد و به ما ندهيد.
و اين پاسخ كلام كسى است كه نه ايمان دارد و نه عقل. كسى كه اين قدر قدرت تشخيص ندارد كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، معصوم است و در هيچ امرى داخل و خارج نمى شود، مگر به امر خدا. اگر بخواهيم حمل به صحت كنيم، حدّاقل اين است كه بگوييم مردمانى ساده و كم فهم بوده اند، كه با ادعاى اسلام و ايمان، اين طور با رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» سخن گفته اند.
از اين جا معلوم مى شود كه مراد از نفهميدن شان مگر اندك، بسيط بودن عقل و ضعف فهم آنان است، كه سخن اشخاص را آن طور كه بايد درك نمى كنند. نه اين كه بعضى از قسمت هاى كلام را مى فهمند و بعضى را نمى فهمند و آنچه مى فهمند، كمتر و آنچه را نمى فهمند، بيشتر است. و نه اين كه اقليتى از آنان مى فهمند و اكثريتى نمى فهمند، كما اين كه بعضى از مفسران اين طور معنا كرده اند.
«قُل لِّلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الاَعْرَابِ ستُدْعَوْنَ إِلى قَوْمٍ أُولى بَأْسٍ شدِيدٍ تُقَاتِلُونهُمْ أَوْ يُسلِمُونَ»:
مفسران اختلاف كرده اند در اين كه: اين قوم داراى «بأس شديد»، چه كسانی اند؟
بعضى گفته اند: قبيله هوازن هستند. بعضى ديگر گفته اند: ثقيف اند. و بعضى گفته اند: هر دو طايفه اند. بعضى گفته اند: مردم روم اند، كه در دو جنگ موته و تبوك شركت كردند. و بعضى گفته اند: اهل رده هستند، كه ابوبكر بعد از رحلت رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، با آنان جنگيد. بعضى هم گفته اند: ايرانيان هستند. و بعضى گفته اند: عرب ها و كردهاى ايران اند.
و از جمله «سَتُدعَونَ» به نظر مى رسد كه منظور، بعضى از اقوامى است كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» بعد از فتح خيبر با آن ها نبرد كرد. يعنى هوازن و ثقيف و روم و موته. و اين كه خداى تعالى، از پيش خبر داد كه «به متخلفان بگو شما ما را پيروى نخواهيد كرد»، ناظر به پيروى كردن آنان در جنگ خيبر است - اين طور از سياق استفاده مى شود.
و جمله «تُقَاتِلُونَهُم أو يُسلِمُون»، جمله اى است استينافى كه تنويع را مى رساند. مى فرمايد: يا اين است كه با ايشان نبرد مى كنيد، و يا اين كه مسلمان مى شوند. شقّ سوم كه جزيه گرفتن باشد، در آنان نيست. چون مشرك اند، و جزيه از مشرك قبول نمى شود و حكم - جزيه مخصوص اهل كتاب است. مشرك، يا بايد مسلمان شود و يا جنگ كند.
و نمى شود جمله «تُقَاتِلُونَهُم» را صفت قوم بگيريم. چون مسلمين دعوت مى شوند كه با قومى قتال كنند، نه اين كه با قومى كه قتال مى كنند، قتال كنند. همچنين نمى شود آن را حال از نائب فاعل در «سَتُدعَونَ» دانست. براى اين كه مسلمين دعوت مى شوند تا با قومى قتال كنند، نه اين كه در حال قتال دعوت مى شوند قتال كنند - آن چنان كه بعضى از مفسران خيال كرده اند.
خداى سبحان، سپس كلام خود را با وعده و وعيد خاتمه مى دهد. وعده در مقابل اطاعت، و وعيد در مقابل معصيت.
مى فرمايد: «فَإن تُطِيعُوا»: اگر اطاعت كنيد و براى قتال بيرون شويد «يُؤتِكُمُ اللّهُ أجراً حَسَناً»: خدا اجر نيكى به شما مى دهد، «وَ إن تَتَوَلَّوا»: و اگر روى بگردانيد و نافرمانى كنيد و خارج نشويد، «كَمَا تَوَلّيتُم مِن قَبل»: همان طورى كه بار قبلى رو گردانديد، و در سفر حديبيه خارج نشديد، آن وقت «يُعَذّبُكُم عَذَاباً ألِيماً»: خدا در دنيا - به طورى كه از ظاهر مقام استفاده مى شود - و يا هم در دنيا و هم در آخرت، شما را به عذابى اليم و دردناك معذّب مى كند.
«لَّيْس عَلى الاَعْمَى حَرَجٌ وَ لا عَلى الاَعْرَج حَرَجٌ وَ لا عَلى الْمَرِيضِ حَرَجٌ»:
در اين آيه، حكم جهاد را از معلولين كه جهاد برايشان طاقت فرسا است، به لسان رفع لازمه اش بر مى دارد. يعنى نمى فرمايد: اين ها حكم جهاد ندارند، بلكه مى فرمايد لازمه آن را كه حرج است، ندارند. آنگاه در اين جا نيز، مانند آيه قبلى، كلام را با وعده و وعيد خاتمه مى دهد.
در وعده اش مى فرمايد: و هر كس خدا و رسول او را اطاعت كند، خدا در بهشتى داخلش مى سازد كه نهرها از دامنه آن جارى است. و در وعيدش مى فرمايد: و هر كس روى بگرداند، خدا به عذابى دردناك معذّبش مى كند.
آيات ۱۸ - ۲۸ سوره فتح
لَّقَدْ رَضىَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَك تحْت الشجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فى قُلُوبهِمْ فَأَنزَلَ السّكِينَةَ عَلَيهِمْ وَ أَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً(۱۸) وَ مَغَانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونهَا وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً(۱۹) وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ كثِيرَةً تَأْخُذُونهَا فَعَجَّلَ لَكُمْ هَذِهِ وَ كَف أَيْدِى النَّاسِ عَنكُمْ وَ لِتَكُونَ ءَايَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ وَ يَهْدِيَكُمْ صِرَاطاً مُّستَقِيماً(۲۰) وَ أُخْرَى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَيهَا قَدْ أَحَاط اللَّهُ بِهَا وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيراً(۲۱) وَ لَوْ قَاتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الاَدْبَارَ ثُمَّ لا يجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً(۲۲) سنَّةَ اللَّهِ الَّتى قَدْ خَلَت مِن قَبْلُ وَ لَن تجِدَ لِسنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً(۲۳) وَ هُوَ الَّذِى كَفّ أَيْدِيَهُمْ عَنكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ عَنهُم بِبَطنِ مَكَّةَ مِن بَعْدِ أَنْ أَظفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيراً(۲۴) هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صدُّوكُمْ عَنِ الْمَسجِدِ الْحَرَامِ وَ الهَْدْى مَعْكُوفاً أَن يَبْلُغَ محِلَّهُ وَ لَوْلا رِجَالٌ مُّؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُّؤْمِنَاتٌ لَّمْ تَعْلَمُوهُمْ أَن تَطئُوهُمْ فَتُصِيبَكُم مِّنْهُم مَّعَرَّةُ بِغَيرِ عِلْمٍ لِّيُدْخِلَ اللَّهُ فى رَحْمَتِهِ مَن يَشاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَاباً أَلِيماً(۲۵) إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فى قُلُوبِهِمُ الحَْمِيَّةَ حَمِيَّةَ الجَْاهِلِيَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سكينَتَهُ عَلى رَسولِهِ وَ عَلى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كلِمَةَ التَّقْوَى وَ كانُوا أَحَقَّ بهَا وَ أَهْلَهَا وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شىْءٍ عَلِيماً(۲۶) لَّقَدْ صدَقَ اللَّهُ رَسولَهُ الرُّءْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسجِدَ الْحَرَامَ إِن شاءَ اللَّهُ ءَامِنِينَ محَلِّقِينَ رُءُوسكُمْ وَ مُقَصّرِينَ لا تخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِن دُونِ ذَلِك فَتْحاً قَرِيباً(۲۷) هُوَ الَّذِى أَرْسلَ رَسولَهُ بِالْهُدَى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلى الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفَى بِاللَّهِ شهِيداً(۲۸)
خداى تعالى، آن روز كه مؤمنان در زير آن درخت با تو بيعت كردند، از ايشان راضى شد، چون از نيات درونی شان آگاه بود و به همين جهت، آرامشى بر آنان نازل كرد و به عنوان پاداش، فتحى نزديك روزی شان كرد(۱۸).
و نيز غنيمت هايى بسيار روزی شان كرد، كه به دست آورند و خدا، همواره مقتدرى شكست ناپذير و حكيمى فرزانه است(۱۹).
خدا به شما وعده غنيمت هاى بسيارى داد كه به دست آوريد، اين يك غنيمت را زودرس كرد و دست شرارت مردم را از شما كوتاه كرد (براى مصالحى ناگفتنى)، و براى اين كه آيتى باشد براى مؤمنان، و شما را به سوى صراط مستقيم هدايت كند(۲۰).
و غنيمت ديگرى كه هنوز بدان دست نيافته ايد، خداوند به آن احاطه دارد و خدا بر هر چيزى قادر است(۲۱).
و اگر كفار با شما جنگ كنند، پا به فرار خواهند گذاشت و ديگر سرپرست و ياورى نخواهند يافت(۲۲).
اين سنت خدا است كه تا امروز همواره جريان داشته و تو هرگز براى سنت خدا، دگرگونگى نخواهى يافت(۲۳).
و او، همان كسى است كه در درون مكه، در زير پنجۀ دشمن، دست كفار را از شما و دست شما را از ايشان كوتاه كرد، بعد از آن كه در جنگ هاى قبلى، شما را بر آنان پيروزى داد و خدا بدانچه مى كنيد، بينا است(۲۴).
و اما اين كه دست شما را از ايشان كوتاه كرد، با اين كه اينان همان هايى هستند كه كفر ورزيدند و از ورود شما به مسجد الحرام جلوگيرى نمودند و نگذاشتند قربانی هاى شما به قربانگاه برسد، براى اين بود كه خون مردان و زنان مؤمن را كه در بين كفار هستند و شما نمى شناسيد، حفظ كند و دست شما به خون آن بیگناهان آلوده نگشته، در نتيجه بدون آگاهى به آثار سوء آن گرفتار نشويد، تا خدا هر كه را بخواهد داخل در رحمت خود كند، و الّا اگر آن مؤمنان ناشناخته از بين كفار جدا شده بودند، ما كفار را به عذابى دردناك گرفتار مى كرديم(۲۵).
براى اين كه آن ها كه كافر شدند، حميت هاى جاهليت را در دل پروريدند و خدا در مقابل آن نيروى درونى كفار، نيروى سكينت بر رسول و بر مؤمنان نازل كرد و كلمه تقوا را نيروى جداناشدنى ايشان كرد، و ايشان سزاوارترين كس به آن بودند و اهليت آن را داشتند و خدا به هر چيزى دانا است (۲۶).
و خداوند آن رؤيا را كه در خواب به تو نشان داد كه إن شاء اللّه، به زودى داخل مسجد الحرام خواهيد شد، در حالى كه از شرّ كفار ايمن باشيد و سر بتراشيد و بدون هيچ ترسى تقصير كنيد، ديدى كه چگونه آن رؤيا را به حق به كرسى نشاند. آرى، او چيزهايى مى دانست كه شما نمى دانستيد و به همين جهت، قبل از فتح مكه، فتحى نزديك قرار داد(۲۷).
او كسى است كه رسول خود را به هدايت و دين حق فرستاد، تا دين حق را بر همه اديان غالب سازد و اين گواهى خدا، كافى ترين گواهى است (۲۸).
اين آيات، فصل چهارم از آيات سوره است كه در آن شرحى از مؤمنان كه با رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، به حديبيه رفتند، ذكر نموده، و رضايت خود را از آنان كه با آن جناب در زير درخت بيعت كردند، اعلام مى دارد. آنگاه بر آنان منت مى گذارد كه سكينت را بر قلبشان نازل كرده و به فتحى قريب و غنيمت هايى بسيار نويدشان مى دهد.
و نيز خبرى كه در حقيقت نويدى ديگر است، مى دهد كه مشركان اگر با شما جنگ كنند، فرار خواهند كرد، به طورى كه پشت سرِ خود را نگاه نكنند. و مى فرمايد: آن رؤيايى كه در خواب به پيامبرش نشان داد، رؤياى صادقه بود، و بر حسب آن، به زودى داخل مسجد الحرام خواهند شد، در حالى كه ايمن باشند و سر خود را بتراشند، بدون اين كه از كسى واهمه اى كنند. چون خدا، رسول خود را به هدايت و دين حق فرستاده، تا دين حق را بر همه اديان غلبه دهد، هرچند كه مشركان كراهت داشته باشند.
مقصود از رضا و سخط خدا، ثواب و عقاب او است
«لَّقَدْ رَضىَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَك تحْت الشجَرَةِ»:
«رضايت»، حالتى است كه در برخورد با هر چيز ملايم عارض بر نفس انسان مى شود، و آن را مى پذيرد و از خود دور نمى كند. در مقابل رضايت، كلمه «سخط» قرار دارد، و اين دو كلمه، وقتى به خداى سبحان (كه نه نفس دارد و نه دل) نسبت داده مى شود، مراد از آن ثواب و عقاب او خواهد بود.
پس «رضاى خدا»، به معناى ثواب دادن و پاداش نيك دادن است، نه آن هيئتى كه حادث و عارضى بر نفس است. چون خداى تعالى، محال است در معرض حوادث قرار گيرد. از اين جا، اين را هم مى فهميم كه رضايت و سخط از صفات فعل خدايند، نه از صفات ذات او.
و كلمه رضا - به طورى كه گفته اند - هم به خودى خود متعدى مى شود و مفعول مى گيرد، و هم با حرف «عن». چيزى كه هست، اگر به خودى خود متعدى نشود، ممكن است مفعولش، هم ذات باشد، مثل اين كه بگويى: «رَضِيتُ زَيداً: از زيد خوشنودم». و هم ممكن است معنا باشد، مثل اين كه بگويى: «رَضِيتُ إمَارَة زَيدٍ: من از امارت و رهبرى زيد خوشنودم».
همان طور كه خداوند فرموده: «وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإسلَامَ دِيناً». و اگر با حرف «عن» متعدى شود، مفعولش تنها ذات خواهد بود. همان طور كه خداوند فرموده: «رَضِىَ اللّهُ عَنهُم وَ رَضُوا عَنهُ». و اگر با حرف «باء» متعدى شود، مفعولش تنها معنا خواهد بود. مثل اين قول خداوند: «أرَضِيتُم بِالحَيَاةِ الدُّنيَا مِنَ الآخِرُة».
و چون همان طور كه گفتيم، «رضايت خدا»، صفت فعل او و به معناى ثواب و جزاء است، و جزاء همواره در مقابل عمل قرار مى گيرد، نه در مقابل ذات، در نتيجه هر جا ديديم كه رضايت خدا به ذاتى نسبت داده شده، و با حرف «عن» متعدى گشته، همان طور كه در آيه «لَقَد رَضِىَ اللّهُ عَنِ المُؤمِنِين» اين طور استعمال شده، بايد بگوييم نوعى عنايت باعث شده كه كلمه «رضا» با حرف «عن» متعدى شود، و آن عنايت اين است كه بيعت گرفتن را كه متعلق رضا است، ظرف گرفته براى رضا، و ديگر چاره اى جز اين نبوده كه رضا متعلق به خود مؤمنين شود.
پس جمله «لَقَد رَضِىَ اللّهُ عَنِ المُؤمِنِينَ إذ يُبَايِعُونَكَ تَحتَ الشَّجَرَة»، از ثواب و پاداشى خبر مى دهد، كه خداى تعالى، در مقابل بيعتشان در زير درخت به ايشان ارزانى داشته.
و بيعت حديبيه، در زير درختى به نام «سمره» واقع شد، و همه مؤمنانى كه با آن جناب بودند، بيعت كردند. از اين جا معلوم مى شود كه ظرف «إذ يُبَايِعُونَكَ»، متعلق است به رضايت در جمله «لَقَد رَضِىَ» و لام در اين جمله، لام سوگند است.
«فَعَلِمَ مَا فى قُلُوبهِمْ فَأَنزَلَ السّكِينَةَ عَلَيهِمْ وَ أَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً وَ مَغَانِمَ كَثِيرَةً يَأْخُذُونهَا وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً»:
اين آيه، به دليل اي نكه در آغازش «فاء» تفريع آمده، نتيجه گيرى از جمله «لَقَد رَضِىَ اللّهُ...» است، و مراد از «مَا فِى قُلُوبِهِم»، حسن نيت و صدق آن در بيعتشان است. چون عملى مرضىّ خداى تعالى واقع مى شود، كه نيت در آن صادق و خالص باشد. نه اين كه صورتش زيبا و جالب باشد.
پس معناى آيه مورد بحث اين است كه: خداى تعالى، از صدق نيت و خلوص آن ها در بيعت كردنشان با تو آگاه است.
ولى بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «مَا فِى قُلُوبِهِم»، ايمان و صحت آن و حبّ دين و حرص بر آن است. بعضى ديگر گفته اند: غيرت و تصميم بر نشان ندادن نرمى در برابر مشركان و صلح با ايشان است. و سياق آيه با هيچ يك از اين دو وجه سازگار نيست و اين بر كسى پوشيده نمى باشد.
حال اگر بگويى: مراد از «مَا فِى قُلُوبِهِم»، مطلق آنچه در دل هايشان بوده نيست، بلكه مراد نيت صادق و خالص آنان در خصوص بيعت است، كه قبلا هم گفته شد، و علم خداى تعالى، به چنين نيت صادقانه و خالصانه باعث خشنودى او شده، نه اين كه رضا و خشنودى او، باعث و سبب علم او باشد. و لازمۀ اين حرف آن است كه رضايت را تفريع بر علم كرده و فرموده باشد: «لَقَد عَلِمَ مَا فِى قُلُوبِهِم فَرَضِىَ عَنهُم». نه اين كه علم را متفرع بر رضايت كرده باشد، همان طور كه در آيه كرده است.
در پاسخ مى گوييم: همان طور كه مسبّب، متفرع بر سبب است، از اين جهت كه وجودش موقوف به وجود آن است، همچنين سبب هم متفرع بر مسبّب هست. حال چه سبب تامّ و چه ناقص، از اين جهت كه انكشاف و ظهور سبب، به وسيله مسبّب است، و «رضايت» همان طور كه در سابق گفتيم، صفت فعلى خداى تعالى است، كه از مجموع علم خدا و عمل صالح عبد منتزع مى شود. بايد عبد عمل صالح بكند، تا «رضايت خدا» كه همان ثواب و جزاى او است، محقق شود. و آنچه در مقام ما «رضايت» از آن انتزاع مى شود، مجموع علم خدا است به آنچه در دل هاى مؤمنان است، و به انزال سكينت بر آن دل ها، و به ثوابى كه به صورت «فتح قريب» و «مغانم كثيره» به آنان داد، رضايت از مجموع اينها انتزاع شده.
پس جمله «فَعَلِمَ مَا فِى قُلُوبِهِم فَأنزَلَ السّكِينَة...»، متفرّع است بر جمله «لَقَد رَضِىَ اللّهُ عَنِ المُؤمِنِين»، تا كشف كند حقيقت آن رضايت چيست، و دلالت كند بر مجموع امورى كه با تحقق آن ها، رضايت متحقق مى شود.
و آنگاه جمله «فَأنزَلَ السّكِينَةَ عَلَيهِم» متفرع شده است بر جمله «فَعَلِمَ مَا فِى قُلُوبِهِم»، و همچنين جمله معطوف بر آن، يعنى جمله «وَ أثَابَهُم فَتحاً قَرِيباً...».
و مراد از «فتح قريب»، فتح خيبر است - اين طور از سياق استفاده مى شود - و همچنين مراد از «مَغَانِمَ كَثِيرَة يَأخُذُونَهَا»، غنائم خيبر است. بعضى هم گفته اند: مراد از «فتح قريب»، فتح مكه است. ولى سياق با اين قول مساعد نيست.
و جمله «وَ كَانَ اللّهُ عَزِيزاً حَكِيماً»، به اين معنا است كه: خدا در آنچه اراده مى كند، مسلط و غالب است، و نيز آنچه را اراده مى كند، متقن انجام مى دهد، نه گزافى و كدره اى.
«وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ كثِيرَةً تَأْخُذُونهَا فَعَجَّلَ لَكُمْ هَذِهِ ...»:
مراد از اين «مَغانم كثيرة» كه مؤمنان به زودى آن ها را به دست مى آورند، اعم از غنيمت هاى خيبر و غير خيبر است، كه بعد از مراجعت از حديبيّه، به دست آنان افتاد. در نتيجه جملۀ «فَعَجّلَ لَكُم هَذِهِ»، اشاره است به غنيمت هاى مذكور در آيه قبلى، يعنى غنيمت هاى خيبر، كه از شدت نزديكى، به منزله غنيمت به دست آمده به حساب آورده.
البته اين در صورتى است كه آيه شريفه با آيات سابق نازل شده باشد. و اما بنابر احتمالى كه بعضى داده اند كه اين آيه بعد از فتح خيبر نازل شده، در آن صورت معناى كلمه «هذه» روشن است. چيزى كه هست، معروف همين است كه سوره «فتح»، تمامى اش، بعد از حديبيّه و قبل از رسيدن به مدينه نازل شده.
بعضى از مفسران گفته اند: كلمه «هذه»، اشاره است به بيعت در حديبيّه و در زير آن درخت. ليكن خواننده به نادرستى اين قول واقف است.
«وَ كَفّ أيدِى النّاس عَنكُم» - بعضى گفته اند: مراد از كلمه «ناس»، دو قبيله «اسد» و «غطفان» است كه تصميم گرفتند بعد از مراجعت رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» از خيبر، به مدينه حمله نموده، اموال و زن و بچه مسلمين را به غارت ببرند، وليكن خداى تعالى، وحشتى در دل آنان انداخت كه از اين كار بازشان داشت.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از «ناس»، مالك بن عوف و عيينة بن حصين با بنى اسد و غطفان است، كه در جنگ خيبر آمدند تا يهوديان را يارى دهند، ولى خداى تعالى، ترس را بر دل هايشان مسلط كرد و از نيمه راه برگشتند.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از «ناس»، اهل مكه و افراد پيرامون مكه است كه دست به جنگ نزدند، و به صلح قناعت كردند.
«وَ لِتَكُونَ آيَة لِلمُؤمِنِين» - اين جمله عطف است بر مطالبى كه در تقدير است، و تقدير كلام چنين است كه: خداى تعالى، مسلمانان را به اين فتح و غنيمت هاى بسيار و ثواب هاى اخروى وعده داد. براى اين كه چنين و چنان شود، و براى اين كه تو آيتى باشى. يعنى علامت و نشانه اى باشى، تا آنان را به حق راهنمايى كنى، و بفهمانى كه پروردگارشان، در وعده اى كه به پيغمبر خود مى دهد، صادق، و در پيشگویی هايش، راستگو است.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |