تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۱۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
ولى بعضى از مفسران، آيه را طورى ديگر تجزيه و تحليل كرده اند و گفته اند كه: فاعل جمله «لَن يَنفَعَكُم»، ضميرى است كه به آرزوى مذكور در آيه قبلى بر مى گردد، و معناى جملۀ «إذ ظَلَمتُم» چنين مى باشد: «به خاطر اين كه در دنيا به خود ستم كرديد، و قرينان را در كفر و گناه پيروى نموديد». و جملۀ «أنّكُم فِى العَذَابِ مُشتَرِكُون»، تعليل بى فايده بودن است.
و معناى آيه اين است كه: اين آرزو كردنتان كه از قرينان دور باشيد، سودى به حالتان ندارد. براى اين كه حقتان همين است كه با آن قرينان در عذاب شريك باشيد.
و انصاف اين است كه اين ها آيه را خوب معنى نكرده اند. زيرا اول و آخرش با هم تناقض و تدافع دارد. چون بنابه گفتۀ آنان، جملۀ «إذ ظَلَمتُم»، تعليل اول بى فايده بودن آرزو است. و جملۀ «أنّكُم فِى العَذَابِ مَشتَرِكُون»، تعليل دوم آن است. و لازمه اين كه قاعدتا بايد بين دو تعليل تطابق باشد، اين است كه در دومى بفرمايد: «خدا حكم رانده كه شما آرزومندان در قيامت و تابعان قرينان، در عذاب باشيد»، نه اين كه بفرمايد: «خدا حكم كرده كه شما آرزومندان معذّب در قيامت با متبوعان خود مشترك باشيد».
بعضى ديگر گفته اند: معناى آيه اين است كه: اشتراك، چيزى از عذاب را از شما كم نمى كند، براى اين كه هر يك از شما و قرينان شما، بهره وافرى از عذاب دارد.
اين هم درست نيست. چون بر فرض، علتى كه براى كم نشدن عذاب و بى فايده بودن اشتراك ذكر كرده، فى نفسه صحيح باشد، نه لفظ آيه شريفه و نه سياق آن، دلالتى بر اين علت ندارد.
بعضى ديگر گفته اند معنايش اين است كه: اشتراك شما و قرينان در عذاب، سودى به حال شما ندارد، آن طور كه در دنيا سود داشت. چون در دنيا وقتى مشتركا به شدائد گرفتار مى شديد، به يكديگر كمك مى كرديد، و سنگينى گرفتارى بين همه شما تقسيم مى شد. ولى در اين جا، اين طور نيست. چون هر يك از شما و قرينان شما، بيش از حد طاقت، تحمل عذاب ندارد.
اين نيز، مانند وجه قبلى درست نيست و همان اشكال بر اين نيز وارد است. بعلاوه، فهم چنين معنايى به ذهن هيچ كس در نمى آيد، تا آيه شريفه بخواهد آن را از ذهنش بيرون آورد.
«أَ فَأَنت تُسمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِى الْعُمْىَ وَ مَن كانَ فى ضَلَالٍ مُّبِينٍ»:
بعد از آن كه داستان قرين قرار دادن براى كورصفتان را ذكر كرد، و فرمود كه در نتيجه چنين سرنوشتى درك و فهمشان معكوس مى شود، به طورى كه ضلالت را هدايت مى پندارند و نمى توانند حق را بشناسند، اينك در اين آيه، به عنوان تفريع و نتيجه گيرى، رسول گرامى خود را متوجه مى كند به اين كه: اين گونه افراد، كرها و كورهايى هستند كه تو نمى توانى سخن حق را به ايشان بشنوانى، و به سوى راه رشد هدايتشان كنى. پس بيهوده خودت را به زحمت مينداز و در دعوت آنان پافشارى منما، و از اعراضشان اندوه مخور. چيزى كه هست، اين معنا را به صورت استفهام انكارى بيان مى فرمايد. بقيه الفاظ آيه روشن است.
«فَإِمَّا نَذْهَبنَّ بِك فَإِنَّا مِنهُم مُّنتَقِمُونَ أَوْ نُرِيَنَّك الَّذِى وَعَدْنَاهُمْ فَإِنَّا عَلَيهِم مُّقْتَدِرُونَ»:
مراد از «بردن پيامبر»، بردنش از دنيا است، قبل از انتقام گرفتن از كفار. بعضى از مفسران گفته اند: مراد از بردن آن جناب، بيرون كردنش از بين مشركان است. و معناى جمله «فَإنّا مِنهُم مُنتَقِمُون»، اين است كه ما ناچار از ايشان انتقام خواهيم گرفت.
و مراد از اين كه فرمود: «آنچه به ايشان وعده داديم، به تو نشان مى دهيم»، همان انتقام گرفتن از ايشان است، قبل از آن كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از دنيا برود، و يا در حالى كه در بين ايشان باشد. و معناى جمله «فَإنّا عَلَيهِم مُقتَدِرُون»، اين است كه اقتدار ما بر آنان تفوّق دارد (و اين تفوّق را از كلمۀ «عَلى» مى فهميم).
و جمله «فَإمّا نَذهَبَنَّ بِكَ»، در اصل «ان نَذهَب بِك» بوده، كلمه «ما» بر كلمه «ان» اضافه گشته و «إمّا» شده، و نون تأكيد هم بر «نَذهَب» اضافه شده، «نَذهَبَنّ» گشته. و حاصل معناى آيه اين است كه: ما از ايشان انتقام خواهيم گرفت، حال يا بعد از درگذشت تو، و يا قبل از آن.
«فَاستَمْسِك بِالَّذِى أُوحِىَ إِلَيْك إِنَّك عَلى صِرَاطٍ مُّستَقِيمٍ»:
از ظاهر كلام بر مى آيد كه حرف «فاء» در آغاز جمله، براى اين است كه اين جمله، نتيجه همه حرف هاى گذشته (نازل كردن ذكر از طريق وحى، و اين كه نبوت يكى از سنت هاى الهى است، و اين كه كتاب نازل بر آن جناب حق است، و اين كه آن جناب رسولى مبين است، كه دعوتش را جز مردم با تقوا، اجابت نمى كنند، و جز دارندگان قرين از شياطين از آن اعراض نمى نمايند، و اين كه پيامبر بايد براى هميشه از ايمان آوردن آنان مأيوس باشد، و اين كه خدا از ايشان انتقام خواهد گرفت) مى باشد.
و به همين جهت، بعد از همه آن مطالب تأكيد مى فرمايد بر اين كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، به كتابى كه بر او وحى شده، تمسك جويد. چون او بر صراط مستقيم است.
«وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّك وَ لِقَوْمِك وَ سَوْف تُسئَلُونَ»:
ظاهرا مراد از «ذكر»، ذكر خدا باشد. و كلمه «ذكر» در اين سوره، به اين معنا مكرر آمده. و حرف «لام» در جمله «لَكَ وَ لِقَومِكَ»، اختصاص را مى رساند. به اين معنا كه تكاليفى كه در كتاب است، متوجه آن جناب و قوم اوست. مؤيّد اين معنا تا اندازه اى جمله «وَ سَوفَ تُسألُون» است. يعنى در روز قيامت، از آن بازخواست مى شويد. (چون اگر آن جناب و قومش خصوصيتى نداشتند، نمى فرمود شما بازخواست مى شويد، بلكه مى فرمود: همه مردم به زودى بازخواست مى شوند).
و از بيشتر مفسران نقل شده كه گفته اند: مراد از «ذكر»، شرف و نام نيكى است كه از آن جناب و قومش باقى بماند. و معنايش اين است كه: اين قرآن، شرافت عظيمى است براى تو و قومت - يعنى اعراب - كه تا قيام قيامت، در بين امت هاى ديگر، سربلند خواهيد بود.
اقوال مفسران درباره آیه: «وَ اسئل مَن أرسَلنَا مِن قَبلِكَ...»
«وَ سئَلْ مَنْ أَرْسلْنَا مِن قَبْلِك مِن رُسُلِنَا أَجَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمَانِ ءَالِهَةً يُعْبَدُونَ»:
بعضى از مفسران گفته اند: منظور از اين كه مى فرمايد: «بپرس از رسولانى كه قبل از تو فرستاده ايم»، پرسيدن از امت هاى آن رسولان است. يعنى مثلا از علماى يهود و نصارا بپرس. نظير آيه: «فَسئَلِ الّذِينَ يَقرَؤُنَ الكِتَابَ مِن قَبلِكَ». و فايدۀ اين مجازگويى اين است كه اگر مى فرمود: «از امّت هايى كه قبل از تو پيامبرانى به سويشان فرستاديم، بپرس: آيا ما غير از رحمان، آلهۀ ديگرى برايشان قرار داديم تا آن ها را بپرستند؟»، ممكن بود همان امت ها، به دروغ بگويند: بله. ولى فرمود: «از پيامبرانى كه قبل از تو فرستاديم، بپرس»، تا معلوم شود كه گفتار امّت ها حجت نيست، تا هرچه در جواب بگويند، درست باشد.
بعضى ديگر گفته اند: مراد سؤال از اهل كتاب، تورات و انجيل است و بس. چون اين دو امت، هرچند كه كافر بودند، ليكن وقتى به تواتر خبر دادند كه: نه، خداوند آلهه اى براى ما قرار نداده، سخن ايشان براى مردم حجت مى شود. چون گو اين كه خطاب به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است، ليكن تكليف در آن، متوجه به امت آن جناب است.
ليكن بعيد بودن اين دو تفسير بر خواننده پوشيده نيست. مخصوصا وجه دومى، از اين جهت كه اهل اين دو كتاب، خصوصيتى ندارند تا تنها از آنان سؤال شود.
بعضى ديگر گفته اند: آيه شريفه، از آياتى است كه در شب معراج، خطاب به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» شده، تا آن جناب از ارواح انبياء «عليهم السلام» اين سؤال را بكند، و در هنگامى كه به ايشان بر مى خورد، بپرسد: آيا جز دين توحيد، دين ديگرى براى امت خود آورده بودند.
البته روايات زيادى هم از ائمه اهل بيت «عليهم السلام»، بر طبق اين تفسير رسيده، كه در بحث روايتى آينده - إن شاء اللّه تعالى - از نظر خواننده خواهد گذشت.
بحث روايتى
در مجمع البيان، در ذيل جمله «وَ جَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِى عَقَبِه» آمده كه بعضى گفته اند: منظور از «كلمۀ باقيه در نسل آن جناب»، امامت است كه تا روز قيامت در ذريۀ آن جناب باقى است - نقل از امام صادق «عليه السلام».
مؤلف: و در اين معنا، روايات ديگرى نيز هست كه در بعضى از آن ها، آيه شريفه، بر امامت از نسل امام حسين «عليه السلام» تطبيق شده.
و دقت در اين روايات، اين معنا را به دست مى دهد كه بناى آن، بر اين است كه ضمير در «جَعَلَهَا» به هدايتى برگردد كه از جمله «سَيَهدِين» استفاده مى شود. و در سابق هم در آيه «إنّى جَاعِلُكَ لِلنّاسِ إمَاماً» گفتيم كه: وظيفۀ امام، هدايت مردم است در ملكوت و واقع اعمال شان. به اين معنا كه با ارشاد خود، ايشان را به سوى خداى سبحان سوق دهند، و به درجات قرب به خداى عزّوجلّ نزديك گردانند، و عمل هر صاحب عملى را به آن منزلتى كه عملش اقتضاء دارد، نازل سازند. البته با در نظر داشتن اين كه حقيقت هدايت از خدا است، و اگر به امام هم نسبت مى دهيم، به تَبَع يا بالعرض است.
و فعليّت هدايتى كه از ناحيه خدا به سوى خلق نازل شده، نخست شامل امام مى شود و سپس از ناحيه امام، به سوى سايرين افاضه مى شود. پس هدايت امام، تمام ترين مراتب هدايت است، و هدايت هاى ديگران، مادون آن است. و اين كه ابراهيم «عليه السلام» گفت: «فَإنّهُ سَيَهدِين» و قيدى براى هدايت نياورد، خود دليل است بر اين كه مراد از هدايت، مطلق هدايت است. هم مى تواند با عالى ترين مراتب هدايت - كه حظّ امام از آن مرتبه است - منطبق شود، و هم بر ديگر مراتب. پس مى توانيم بگوييم: منظور از آن، امامت است و همين امامت است، كه كلمه اى است باقى در نسل ابراهيم «عليه السلام».
و در احتجاج، از حضرت عسكرى «عليه السلام»، از پدران بزرگوارش روايت آورده كه فرمودند:
روزى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، در سايه كعبه نشسته بود، كه عبداللّه بن اميه مخزومى عرضه داشت: اگر خدا مى خواست رسولى در بين ما مبعوث كند، كسى را مبعوث مى كرد كه از همه ما ثروتمندتر و نيكوحال تر باشد. چرا اين قرآن كه تو مى پندارى خدا بر تو نازلش كرده و به وسيله آن مبعوث به رسالتت نموده، بر يكى از دو مرد عظيم اين دو شهر، يعنى «وليد بن مغيره» در مكه و «عروه بن مسعود ثقفى»، در طائف نازل نشد؟
آنگاه امام «عليه السلام»، در كلامى طولانى، پاسخ رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را نقل فرموده كه مضمونش همان است كه در آيات آمده.
آنگاه فرموده: و پاسخ همان است كه قرآن در جواب از «وَ قَالُوا لَولَا نُزّلَ هَذَا القُرآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ القَريَتَينِ عَظِيم» فرموده: «أهُم يَقسِمُونَ رَحمَةَ رَبّك»: اى محمد! آيا اين مشركان، رحمت پروردگار تو را تقسيم مى كنند؟ «نَحنُ قَسَمَنَا بَينَهُم مَعِيشَتَهُم فِى الحَيَوة الدُّنيَا». اين ماييم كه معيشت شان را در زندگى دنيا تقسيم مى كنيم. آرى، خدا است كه بعضى از ما را، محتاج بعضى ديگر كرده، اين را محتاج مال او، و او را نيازمند كالا و يا خدمت اين كرده است.
در نتيجه مى بينى كه بزرگترين پادشاهان و غنى ترين توانگران، محتاج به فقيرترين فقراء شده تا كالایى از انواع كالاها كه نزد اوست، از او بخرد، و يا برايش خدمتى كند و گوشه اى از زندگی اش را اصلاح نمايد، كه اگر آن فقير نمى بود، اصلاح نمى شد، و خود آن پادشاه نمى توانست آن را اصلاح كند. و يا آن كه از علمى كه آن فقير از انواع حكمت و علوم دارد، استفاده نمايد. پس او محتاج به اين فقير است، و اين فقير هم، محتاج مالِ آن پادشاه توانگر است. حاجت اين فقير، نزد اوست و حاجت آن پادشاه، كه يا خدمت و يا علم و يا رأى درست است، نزد اين فقير است.
پس آن پادشاه نمى تواند بگويد: چرا من علم اين فقير و مالِ خودم را نداشته باشم، و فقير هم نمى تواند بگويد: چرا مالِ آن پادشاه با علم و رأى و معرفت خودم، برايم جمع نشد؟ آنگاه امام «عليه السلام»، اين آيه را قرائت فرمود: «وَ رَفَعنَا بَعضَهُم فَوقَ بَعضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتّخِذَ بَعضُهُم بَعضاً سُخرِيّاً».
آنگاه فرمود: «وَ رَحمَةُ رَبّكَ خَيرٌ مِمّا يَجمَعُون». يعنى: رحمت پروردگار تو، بهتر از اموال دنيايى است كه اينان جمع مى كنند.
رواياتى ديگر در ذيل برخى آيات گذشته
و در كافى، به سند خود، از سعيد بن مسيب روايت كرده كه گفت: من از على بن الحسين «عليهما السلام»، از كلام خداى عزوجل پرسيدم كه مى فرمايد: «وَ لَولَا أن يَكُونَ النّاسُ أُمّةً وَاحِدَةً». فرمود: منظورش از اين امت، امت محمّد است كه اگر همه كفار و داراى يك مسلك نمى شدند، «لَجَعَلنَا لِمَن يَكفُرُ بِالرَّحمان...».
و در تفسير قمى، به سند خود، از يحيى بن سعيد، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در معناى جمله «فَإمّا نَذهَبَنّ بِكَ» فرمود: اگر تو را از مكه به مدينه هم ببريم، اراده كرده ايم كه دوباره به مكه برگردانيم، و به وسيله على بن ابيطالب «عليه السلام»، از اهل مكه انتقام بگيريم.
و در الدر المنثور است كه عبدالرزاق، عبد بن حميد، ابن جرير، ابن منذر، و حاكم - وى حديث را صحيح دانسته - از قتاده روايت كرده اند كه در تفسير جمله «فَإمّا نَذهَبَنّ بِكَ فَإنّا مِنهُم مُنتَقِمُون»، از انس نقل كرده كه گفت:
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از دنيا رفت، و نقمت و عذاب به جاى گذاشت. تا آن جناب بود خداوند هيچ ناملايمى از امتش به وى ننمود، تا از دنيا رفت، در حالى كه هيچ پيامبرى نبود، مگر آن كه عذاب خدا را در امتش مى ديد، مگر پيغمبر شما كه عذاب امتش را براى آينده اش پيش بينى كرد، و در خواب ديد كه بعد از درگذشتش، چه بر سرِ امتش مى آيد. و به همين جهت، ديگر هرگز خندان و خوشحال ديده نشد تا از دنيا رفت.
مؤلف: اين معنا، از انس و نيز از على بن ابيطالب و از غير آن دو، به طريقى ديگر نقل شده.
و نيز در همان كتاب مى گويد: ابن مردويه، از طريق محمد بن مروان، از كلبى، از ابى صالح، از جابر بن عبداللّه، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده كه در ذيل آيه «فَإمّا نَذهَبَنّ بِكَ فَإنّا مِنهُم مُنتَقِمُون» فرموده است: اين آيه، در باره على بن ابى طالب نازل شده كه بعد از درگذشتم، از ناكثين و قاسطين انتقام خواهد گرفت.
مؤلف: از ظاهر اين روايت و روايت قبلی اش و روايتى كه در اين معنا رسيده، بر مى آيد كه تهديد در اين دو آيه، راجع به كسانى است كه از راه حق منحرف مى شوند، در عين اين كه از مسلمانان هستند، و راجع به كفار قريش نيست.
و در احتجاج، از اميرالمؤمنين «عليه السلام» روايت آورده كه در حديثى طولانى فرمود:
و اما آيه «وَ اسئَل مَن أرسَلنَا مِن قَبلِكَ مِن رُسُلِنَا»، خود يكى از براهين نبوت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است كه خداى تعالى به او ارزانى داشته، و به وسيله آن، حجت را بر ساير خلایق تمام كرده. براى اين كه بعد از آن كه نبوت را به وسيله آن جناب خاتمه داد و او را به عنوان پيامبر براى تمام امت ها و ساير ملل قرار داد، اين امتياز را به او داد كه به آسمان عروجش داد، و در آن روز، همه انبياء «عليهم السلام» را برايش جمع كرد، و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، از نبوت همه آگاه شد، و آن ها چيزهايى از عزائم خدا و آيات و براهين او برايش به عنوان ارمغان بيان كردند...
مؤلف: اين معنا را، قمى هم، در تفسير خود، به سند خويش، از ابى الربيع، از ابى جعفر «عليه السلام»، در پاسخ از سؤالات نافع بن ازرق روايت كرده. و نيز الدر المنثور، آن را به چند طريق، از سعيد بن جبير و ابن جريح و ابن زيد روايت كرده است.
آيات ۴۶ - ۵۶ سوره زخرف
وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا مُوسى بِئَايَاتِنَا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلايهِ فَقَالَ إِنى رَسولُ رَبّ الْعَالَمِينَ(۴۶) فَلَمَّا جَاءَهُم بِئَايَاتِنَا إِذَا هُم مِّنهَا يَضحَكُونَ(۴۷) وَ مَا نُرِيهِم مِّنْ ءَايَةٍ إِلّا هِىَ أَكبرُ مِنْ أُخْتِهَا وَ أَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ(۴۸) وَ قَالُوا يَأَيُّهَ الساحِرُ ادْعُ لَنَا رَبَّك بِمَا عَهِدَ عِندَك إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ(۴۹) فَلَمَّا كَشفْنَا عَنهُمُ الْعَذَاب إِذَا هُمْ يَنكُثُونَ(۵۰) وَ نَادَى فِرْعَوْنُ فى قَوْمِهِ قَالَ يَا قَوْمِ أَ لَيْس لى مُلْك مِصرَ وَ هَذِهِ الاَنْاهَرُ تجْرِى مِن تحْتى أَ فَلا تُبْصِرُونَ(۵۱) أَمْ أَنَا خَيرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِى هُوَ مَهِينٌ وَ لا يَكادُ يُبِينُ(۵۲) فَلَوْلا أُلْقِىَ عَلَيْهِ أَسوِرَةٌ مِّن ذَهَبٍ أَوْ جَاءَ مَعَهُ الْمَلَائكةُ مُقْترِنِينَ(۵۳) فَاستَخَف قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فَاسِقِينَ(۵۴) فَلَمَّا ءَاسفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِينَ(۵۵) فَجَعَلْنَاهُمْ سلَفاً وَ مَثَلاً لِّلاَخِرِينَ(۵۶)
همانا ما موسى را با آيات خود به سوى فرعون و درباريانش فرستاديم، گفت: من فرستادۀ ربُّ العالَمين ام(۴۶).
پس از آن همين كه آيات ما را به ايشان نمود، ناگهان از آن معجزات به خنده درآمدند (۴۷).
و ما هيچ آيتى به ايشان ننموديم، مگر آن كه از آيت قبلى بزرگتر بود، و ايشان را به عذاب گرفتيم، شايد برگردند (۴۸).
و گفتند: هان اى جادوگر! پروردگار خود را برايمان بخوان، به خاطر آن عهدى كه به تو داده (كه اگر ايمان آوريم)، عذاب را از ما بردارد كه ما حتما به راه خواهيم آمد (۴۹).
ولى همين كه عذاب را از آنان برداشتيم، دوباره پيمان شكستند (۵۰).
و فرعون در قوم خود ندا كرد و گفت: اى مردم! آيا مُلك مصر از من نيست و اين نهرها از دامنۀ قصرم نمى گذرد؟ چرا پس نمى بينيد؟ (۵۱)
با اين حال، آيا من بهترم يا اين مرد بى كس و خوار، كه قادر بر بيان نيست (۵۲).
اگر او هم كسى بود، چرا (مثل من به علامت سرورى)، دستبندى از طلا از طرف خدا ندارد، و يا (چون من كه خدم و حشم دارم)، ملائكه با او قرين نشدند، و به ياريش نيامدند؟ (۵۳)
پس به اين وسيله، قوم خود را ذليل و زبون داشت، در نتيجه اطاعتش كردند، چون آن ها مردمى فاسق بودند(۵۴).
همين كه ما را به خشم آوردند، از ايشان انتقام گرفتيم و همه را غرق كرديم (۵۵).
پس سرگذشت شان را، سَلَف و مَثَلى براى ديگران كرديم (۵۶).
ارسال موسى «ع» به سوى فرعون و فرعونيان
بعد از آن كه در آيات قبل فرمود: خداوند كفار را به نعمت هاى خود متمتع كرد و اين برخوردارى، ايشان را به طغيان واداشت، و كتاب حقى را كه رسول مبينش آورد، به سحر نسبت دادند، و نيز گفتند: چرا اين قرآن بر يكى از مردان دو قريه بزرگ نازل نشد، و با اين گفتار خود، دو مرد از شهر بزرگ را به خاطر اين كه مال بيشترى داشتند، بر رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» ترجيح دادند، اينك در اين آيات، برايشان مَثَلى از داستان هاى موسى «عليه السلام» و فرعون و قومش آورده، كه خدا او را با معجزات و آيات باهره اش، به سوى ايشان گسيل داشت، و آنان بر آن آيات خنديدند و مسخره كردند.
و فرعون، براى قومش احتجاج كرد و به آنان خطاب نمود كه من بهتر از موسى هستم. براى اين كه مُلك مصر، از آنِ من است كه اين نهرها از دامنۀ آن جارى است. با اين حرف ها، عقل مردم را دزديد و آنان اطاعتش كردند، و سرانجام كارشان و استكبارشان بدين جا كشيد كه خدا از ايشان انتقام گرفته، غرقشان كرد.
«وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا مُوسى بِئَايَاتِنَا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلايهِ فَقَالَ إِنّى رَسُولُ رَبّ الْعَالَمِينَ»:
حرف «لام» كه در اول كلام آمده، لام قسم است، و حرف «باء» در جمله «بِآياتِنَا»، مصاحبت را مى رساند. و بقيه الفاظ آيه روشن است.
«فَلَمَّا جَاءَهُم بِئَايَاتِنَا إِذَا هُم مِّنهَا يَضحَكُونَ»:
منظور از عبارت «همين كه آيات ما را آورد»، اظهار معجزاتى است كه بر رسالت آن جناب دلالت مى كرد. و مراد از اين كه فرمود: «ناگهان از آن به خنده درآمدند»، اين است كه به منظور استهزاء و خوار شمردن آيات خدا خنديدند.
«وَ مَا نُرِيهِم مِّنْ ءَايَةٍ إِلّا هِىَ أَكبرُ مِنْ أُخْتِهَا ...»:
كلمه «أُخت»، به معناى مثل و مانند است. و جمله «هِىَ أكبَرُ مِن أُختِهَا»، كنايه است از اين كه هر يك از اين آيت ها مستقلا دلالت بر حقيقت رسالت دارد. و جمله «وَ مَا نُرِيهِم مِن آيَةٍ...»، حال از ضمير «مِنهَا» است. و معنايش اين است كه: وقتى معجزات را ديدند، ناگهان از آن به خنده درآمدند، در حالى كه هر يك از آن معجزات، در دلالت بر حقانيت رسالت و در اعجاز، به حدّ كمال بود و هيچ نقص و قصورى در آن نبود.
«وَ أخَذنَاهُم بِالعَذَابِ لَعَلّهُم يَرجِعُون» - يعنى ما آنان را به عذاب دنيايى گرفتيم، به اميد اين كه دست از استكبار بردارند و از لجبازى به سوى قبول رسالت برگردند. و مراد از عذاب مذكور، همان بلاهايى است كه بر بنى اسرائيل نازل شد. مانند: قحطى، كمى ثمرات، طوفان، ملخ، شپش، قورباغه و خون، كه هر يك جدا جدا، بلايى بزرگ بودند كه تفصيلش در سوره اعراف آمده.
«وَ قَالُوا يَا أَيُّهَ السّاحِرُ ادْعُ لَنَا رَبَّك بِمَا عَهِدَ عِندَك إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ»:
كلمه «ما» در جمله «بِمَا عَهِدَ عِندَكَ»، مصدريه است، و جمله را معناى «بِعَهدِهِ عِندَكَ» مى دهد. و منظور از اين عهد - به طورى كه گفته اند - عهدى است كه خدا به موسى «عليه السلام» داده بود، كه اگر بنى اسرائيل ايمان آوردند، بلا را از ايشان بردارد.
و جمله «يَا أيُّهَ السّاحِر»، خطاب قوم فرعون، به موسى «عليه السلام» است، كه خطابى است از درِ استهزاء و استكبار، همچنان كه در جمله «أُدعُ لَنَا رَبّك: پروردگارت را بخوان» نيز، اين استهزاء و استكبار به چشم مى خورد. چون اگر اين منظور را نداشتند، مى گفتند: «خدا را بخوان». و مراد از اين جمله، آن است كه از موسى بخواهند دعا كند تا عذاب از ايشان برداشته شود، كه اگر برداشته شود، به وعدۀ خود عمل نموده، ايمان مى آورند، و به راه هدايت در مى آيند.
بعضى از مفسران گفته اند: «ساحر» در عرف قوم فرعون، به معناى عالم است، و ساحران در نزد ايشان خيلى عظيم و محترم بوده اند. و اگر به موسى ساحر گفته اند، منظورشان توهين و مذمت نبوده، بلكه منظور تعظيم موسى بوده است. و اين حرف صحيح نيست، بلكه همان طور كه گفتيم، منظورشان استكبار بوده، به شهادت اين كه دنبالش گفتند: «أُدعُ لَنَا رَبّك».
«فَلَمَّا كَشفْنَا عَنهُمُ الْعَذَاب إِذَا هُمْ يَنكُثُونَ»:
كلمه «يَنكُثُون»، از مصدر «نكث» است، كه به معناى نقض عهد و خُلف وعده است و وعده اى كه به موسى داده بودند، همان بود كه گفتند: «إنّنَا لَمُهتَدُون: ما حتما و قطعا ايمان خواهيم آورد».
«وَ نَادَى فِرْعَوْنُ فى قَوْمِهِ قَالَ يَقَوْمِ أَلَيْس لى مُلْك مِصرَ وَ هَذِهِ الاَنْهَارُ تجْرِى مِن تحْتى أَفَلا تُبْصِرُونَ»:
يعنى: فرعون قوم خود را ندا كرد كه: اى قوم! آيا مُلك مصر از آنِ من نيست؟ و اين نهرها از دامنۀ مُلكم جارى نيست؟ آيا نمى بينيد؟ و در اين جمله، با آوردن كلمه «قال»، جملۀ بعد را از ماقبل جدا كرد. چون جملۀ بعد، به منزلۀ جواب از سؤالى تقديرى است. بعد از آن كه فرمود: «فرعون در ميان قوم خود ندا كرد»، كأنّه كسى پرسيده: چه گفت؟ فرمود: «قَالَ يَا قَوم...».
و معناى اين كه فرمود: «وَ هَذِهِ الأنهَارُ تَجرِى مِن تَحتِى»، اين است كه اين نهرها از تحت قصرم و يا از زير و دامنۀ بستانم - كه قصرم در آن است - جارى است، كه به احتمال دوم، قصرش در آن باغ و در نقطۀ مرتفعى قرار داشته، و بنايى بلند بوده است. و جملۀ مذكور، حال از ماقبل است، و نيز عطف است بر «مُلك مصر»، و جمله «تَجرِى مِن تَحتِى»، حال است از «أنهَار»، و منظور از «أنهار»، شعبه هاى رود نيل است.
و جملۀ «أفَلَا تُبصِرُون»، در معناى تكرار كردن استفهام سابق است، كه فرعون مى پرسيد: «ألَيسَ لِى مُلك مِصر...».
«أَمْ أَنَا خَيرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِى هُوَ مَهِينٌ وَ لا يَكادُ يُبِينُ»:
كلمه «مَهِين»، به معناى خوار و ضعيف است، و از مصدر مهانت است كه معناى حقارت را مى دهد، و منظور فرعون از «مهين»، حضرت موسى «عليه السلام» است. چون او مردى فقير و تهیدست بود.
و معناى جمله «وَ لَا يَكَادُ يُبِين»، اين است كه او، هرگز نمى تواند مقصود خود را تفهيم كند. و بعيد نيست كه اين سخن را به آن جهت گفته كه سابقۀ قبل از رسالت موسى «عليه السلام» را مى دانسته، كه مردى كم حرف بوده، و يا لكنتى در زبان داشته، و فرعون خبر نداشته از اين كه موسى «عليه السلام»، از خدا خواست تا لكنت را از زبانش بردارد، و به حكايت قرآن عرضه داشت: «وَ احلُل عُقدَةً مِن لِسَانِى يَفقَهُوا قَولِى»، و خداى تعالى هم، دعايش را مستجاب نموده، فرمود: «قَد أُوتيتَ سُؤلَكَ يَا مُوسى».
و در صدر آيه، در جمله «أم أنَا خَيرٌ...»، كلمۀ «أم»، هم مى تواند منقطعه باشد، و هم متصله. اگر منقطه اش بگيريم، بيانگر كلام سابق مى شود، و معناى جمله چنين مى شود: «بلكه من از موسى بهترم، براى اين كه او چنين و چنان است». و اگر متصله بگيريم، يكى از دو طرف ترديدش با همزۀ استفهامش حذف شده، و تقديرش چنين است: «أهَذَا خَيرٌ أم أنَا خَيرٌ... : آيا اين موسى بهتر است و يا من...».
و در مجمع البيان مى گويد: سيبويه و خليل، حرف «أم» را عاطفه گرفته اند. و جمله «أنَا خَيرٌ» را عطف بر آخر آيه قبلى. يعنى: جمله «أفَلا تُبصِرُون» گرفته اند. چون معناى «أنَا خَيٌر»، همان معناى «أم تُبصِرُون» است. پس گويا فرموده: «أفَلا تُبصِرُون أم تُبصِرُون». چون به نظر فرعون اگر مردم مى گفتند: «تو بهترى»، داراى بصيرت بودند. در حقيقت خواسته اند بگويند به كار بردن جمله «أم أنَا خَيرٌ»، در جاى «أم تُبصِرُون»، از باب به كار بردن مسبّب، در جاى سبب، و يا به كار بردن سبب در جاى مسبّب است.
و به هرحال، فرعون در اين آيه شريفه، نام موسى «عليه السلام» را نبرد، و از او، به اسم اشاره «هذا = اين»، تعبير كرد كه اين، خود نوعى تحقير و توهين است. و همچنين، جملۀ «الّذِى هُوَ مَهِين وَ لَا يَكَادُ يُبِين»، تحقير را مى رساند، و علت بهتر نبودن موسى را بيان مى كند.
«فَلَوْلا أُلْقِىَ عَلَيْهِ أَسوِرَةٌ مِّن ذَهَبٍ أَوْ جَاءَ مَعَهُ الْمَلَائكةُ مُقْترِنِينَ»:
كلمه «أسوِرَه»، جمع «سِوار» - به كسر سين - است، كه راغب آن را معرّب كلمه «دستواره» دانسته. مى گويند: رسم مردم آن روز بود كه وقتى كسى را بر خود رئيس مى كردند، دستبندى از طلا به دستش و گردنبندى از طلا به گردنش مى انداختند. و بنابراين، معناى آيه چنين مى شود: اگر موسى رسول مى بود، و بدان جهت بر مردم سيادت و سرورى مى داشت، بايد از آسمان، دستبندى از طلا برايش انداخته مى شد.
و از ظاهر جمله «أو جَاءَ مَعَهُ المَلائكَةَ مُقتَرِنِين»، بر مى آيد كه «اقتران»، به معناى تقارن است. (در نتيجه «مُقترنِين»، به معناى «مُتقارِنين» مى باشد). همچنان كه كلمه «استباق»، به معناى «تسابق»، و كلمه «استواء»، به معناى تساوى مى باشد. و منظور از «آمدن ملائكه با موسى «عليه السلام»، در حالى كه مقترن باشند»، اين است كه ملائكه همراه او بيايند و رسالت او را تصديق كنند. و اين كلمه، از سخنانى است كه در قرآن كريم، از زبان تكذيب كنندگان رسولان مكرر آمده. مانند اين كه گفتند: «لَولَا أُنزِلَ إلَيه مَلَكٌ فَيَكُونُ مَعَهُ نَذِيراً».
«فَاستَخَفّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فَاسِقِينَ»:
يعنى: فرعون با اين سخنان، عقول قوم خود را دزديد و فريبشان داد. و بقيه الفاظ آيه روشن است.
«فَلَمَّا ءَاسفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِينَ»:
كلمه «آسَفُوا»، از مصدر «إيساف» است، كه به معناى خشمگين كردن ديگرى است. و معناى آيه چنين است: بعد از آن كه با فسوق خود ما را به خشم در آوردند، از ايشان انتقام گرفتيم و همه شان را غرق كرديم. البته اين نكته را بايد در نظر داشت كه خشم در خداى تعالى، به معناى ارادۀ عقوبت است.
«فَجَعَلْنَاهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلاً لِّلاَخِرِينَ»:
كلمه «سَلَف»، به معناى متقدم است، و ظاهرا مراد از «سلف بودنشان براى ديگران»، اين است كه قبل از ديگران، داخل آتش مى شوند. و مراد از اين كه «مَثَل باشند براى ديگران»، اين است كه ديگران سرنوشت آنان را مَثَل بزنند و از آن عبرت بگيرند. و ظاهر مَثَل بودن فرعونيان براى مردم اين است كه اقوام ديگر، اگر اهل عبرت باشند و پند بپذيرند، از سرگذشت آنان پند بگيرند.
بحث روایتی
در تفسير قمى، در ذيل جمله «وَ لَا يَكَادُ يُبِين» گفته: يعنى كلامش را روشن اداء نمى كرد.
و در كتاب توحيد، به سندى كه به احمد بن ابى عبداللّه رسانده، و او بدون ذكر بقيه سند، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در ذيل جمله «فَلَمّا آسَفُونَا انتَقَمنَا مِنهُم» فرمود:
خداى تعالى، مانند ما خشمگين نمى شود، بلكه او براى خود اوليائى خلق كرده كه آن ها خشمگين و يا خشنود مى شوند. و آن اولياء، مخلوق خدا و مدبّر به تدبير خدايند، و خداى تعالى، رضاى آنان را رضاى خود، و سخط آنان را سخط خود قرار داده. چون ايشان را داعيان به سوى خود، و دليل هايى بر هستى و آثار هستى خود قرار داده. بدين جهت اولياء به خاطر او خشم مى كنند، و به خاطر او راضى مى شوند.
و اصولا، خداى تعالى در معرض اين گونه احوال قرار نمى گيرد. و اگر خود خداى تعالى، اين گونه الفاظ را در باره خود استعمال نكرده بود، ما نيز استعمال نمى كرديم، ولى از آن جا كه خودش استعمال كرده، ناگزير بايد معناى صحيحى برايش بكنيم. معنايى كه كلام خود او مصدقش باشد.
همچنان كه فرموده: «هر كس يكى از اولياء مرا اهانت كند، به جنگ من آمده است، و به من اعلان جنگ كرده». و نيز فرموده: «مَن يُطِعِ الرّسُولَ فَقَد أطَاعَ اللّه: هر كس رسول را اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده». و نيز فرموده: «إنّ الّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إنّمَا يُبَايِعُونَ اللّه: كسانى كه با تو بيعت مى كنند، با خدا بيعت مى كنند». همه اين گونه تعبيرات، همان معنايى را دارد كه برايت گفتم، و همچنين، رضا و غضب خدا و صفات ديگرى كه نظير رضا و غضب هستند، همه در حقيقت، صفات اولياى خدا است، نه صفات خدا.
چون اگر صفات خدا باشد، و خدا كه پديد آورنده عالَم است، در معرض اسف و ضجر قرار گيرد، با اين كه اسف و ضجر را خود او خلق كرده، آن وقت مى تواند كسى بگويد: پديد آورندۀ عالَم هم، نابود خواهد شد. براى اين كه وقتى بنا باشد او نيز در معرض ضجر و غضب واقع شود، در معرض تغيير و دگرگونگى هم واقع مى شود. و همين كه فرض دگرگونگى در او صدق كرد، فرض نابودى هم صدق خواهد كرد. و چنين خدايى، ايمن از نابودى نخواهد بود.
و اگر بگويى: چه عيبى دارد كه او هم نابود شود؟ مى گوييم: ديگر پديد آورنده، فرقى با پديده نخواهد داشت، و ديگر بين قادر و مقدور و خالق و مخلوق فرقى نمى ماند. و خداى تعالى بزرگتر از اين گونه فرض ها است. «تَعالَى اللّه عَن ذَلِكَ عُلُوّا كبيراً».
او خالق اشياء است، اما نه به خاطر احتياجش بدان ها. پس وقتى حاجتى به آن ها ندارد، ديگر محال است محدود به حدّى شود و به حالتى كيفيت پيدا كند. (چون اگر احتياج در او فرض شود، وجودش و يا حدّى از كمال وجودش، محدود و مشروط به وجود محتاج إليه است. ولى وقتى احتياج نبود، اين حدّ هم به ميان نمى آيد). پس اين نكته را بفهم - ان شاء اللّه.
مؤلف: نظير اين روايت را كافى هم، به سند خود، از محمد بن اسماعيل بن بزيع، از عمويش حمزه بن بزيع، از آن جناب «عليه السلام» آورده.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |