تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيات ۱ - ۶ سوره شورى
- سوره «شورى»، مكى است و پنجاه و سه آيه دارد.
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * حم (۱) عسق (۲) كَذَلِك يُوحِى إِلَيْك وَ إِلى الَّذِينَ مِن قَبْلِك اللَّهُ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ(۳) لَهُ مَا فى السمَاوَاتِ وَ مَا فى الاَرْضِ وَ هُوَ الْعَلىُّ الْعَظِيمُ(۴) تَكادُ السمَاواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِن فَوْقِهِنَّ وَ الْمَلَائكَةُ يُسبِّحُونَ بحَمْدِ رَبهِمْ وَ يَستَغْفِرُونَ لِمَن فى الاَرْضِ أَلا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ(۵) وَ الَّذِينَ اتخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ اللَّهُ حَفِيظٌ عَلَيهِمْ وَ مَا أَنت عَلَيهِم بِوَكِيلٍ(۶)
به نام خداوند بخشنده مهربان.
حم (۱)
عسق (۲)
اين چنين خداى عزيز حكيم، به سوى تو و به سوى انبياى قبل از تو وحى مى فرستاد (۳).
خدايى كه آنچه در آسمان ها و در زمين است، مِلك او است و او، علىّ و عظيم است (۴).
(اين وحى آن قدر عظيم است كه مبدأ نزولش، يعنى) آسمان ها، نزديك است از بالا شكافته شود و ملائكه هم (كه مى بينند خداوند بندگان خود را مهمل نگذاشته، به منظور هدايتشان وحى مى فرستد) او را تسبيح و حمد مى گويند و براى سكنۀ زمين استغفار مى كنند، و اعلام مى دارند كه بدانيد خدا آمرزگار رحيم است (۵).
و كسانى كه غير از خدا اوليايى مى گيرند، باز خدا نگهبان آن هاست و تو بر آنان وكالت ندارى (۶).
اين سوره، پيرامون مسأله وحى سخن مى گويد، كه خود نوعى تكلم از ناحيۀ خداى سبحان با انبياء و رسل اوست. همچنان كه مى بينيم در آغاز مى فرمايد: «كَذَلِكَ يُوحِى إلَيكَ وَ إلَى الّذِينَ مِن قَبلِكَ اللّهُ...»، و در آخر هم مى فرمايد: «وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أن يُكَلّمَهُ اللّهُ إلّا وَحياً» - تا آخر سوره.
و نيز در بين سوره هم، چند نوبت سخن از وحى مى آورد، يك جا مى فرمايد: «وَ كَذَلِكَ أوحَينَا إلَيكَ قُرآناً عَرَبِيّاً...»، و جايى ديگر مى فرمايد: «شَرَعَ لَكُم مِنَ الدِّينِ مَا وَصّى بِهِ نُوحاً...». و نيز مى فرمايد: «اللّهُ الّذِى أنزَلَ الكِتَابَ بِالحَقِّ وَ المِيزَانَ ...». و همچنين چند نوبت در سوره، سخن از رزق به ميان آورده، چون «وحى»، خود رزقى است براى انبياء.
بنابراين، مسأله «وحى»، موضوعى است كه در اين سوره محور كلام قرار گرفته. و اما مطالب ديگر، از قبيل آيات توحيد و صفات مؤمنان و كفار، و سرانجامى كه هر يك از اين دو فريق دارند، و بازگشت شان به خداى سبحان در روز قيامت، از باب «الكلامُ يَجُرُّ الكَلام = حرف، حرف مى آورد» مى باشد، و منظور اولىِ سوره نيست.
اين سوره در مكه نازل شده - مگر چند آيه آن كه استثناء شده است و آن، آيه «وَ الّذِينَ استَجَابُوا لِرَبّهِم» تا آخر سه آيه، و يكى هم آيه «قُل لَا أسألُكُم عَلَيهِ أجراً إلّا المَوَدّةَ فِى القُربى» تا آخر چهار آيه است، كه در باره اش - إن شاء اللّه - سخن خواهيم گفت.
«حم عسق»:
اين پنج حرف از حروف مقطعه است كه در اوائل چند سوره از سوره هاى قرآنى آمده و اين، از مختصات قرآن كريم است و در هيچ كتاب آسمانى ديگر ديده نمى شود.
مفسران - قدماء و متأخّرين - در تفسير آن ها اختلاف كرده اند، و صاحب مجمع البيان، مرحوم طبرسى، در تفسير خود، يازده قول از آن ها در معناى آن نقل كرده.
اقوال مفسران، در معناى حروف مقطعه
۱ - اين حروف از متشابهات قرآن است، كه خداى سبحان، علم به آن را به خود اختصاص داده، و در ذيل آيه هفتم از سوره آل عمران فرموده: «تأويل متشابهات را جز خدا كسى نمى داند».
۲ - هر يك از اين حروف مقطعه، نام سوره اى است كه در آغازش قرار دارد.
۳ - اين حروف اسمایى هستند براى مجموع قرآن.
۴ - مراد از اين حروف، اين است كه بر اسماء خداى تعالى دلالت كنند. پس معناى «الم»، «أنَا اللّهُ أعلَمُ»، و معناى «المر»، «أنَا اللّهُ أعلَمُ وَ أرى»، و معناى «المص»، «أنَا اللّهُ أعلَمُ وَ أفضَلُ» مى باشد.
و در حروف «كهيعص»، «كاف» از «كافى»، و «هاء» از «هادى»، و «ياء» از «حكيم»، و «عين» از «عليم»، و «صاد» از «صادق» گرفته شده. اين مطلب از ابن عباس روايت شده است.
و حروفى كه از اسماء خدا گرفته شده، طرز گرفته شدنش مختلف است. بعضى از حروف، از اولِ نام خدا گرفته شده، مانند «كاف» كه از «كافى» است. و بعضى از وسط گرفته شده، مانند «ياء» كه از «حكيم» است. و بعضى از آخر گرفته شده، مانند «ميم» كه از «أعلم» گرفته شده.
۵ - اين حروف اسمایى از خداست، اما مقطعه و بريده، كه اگر از مردم كسى بتواند آن ها را آن طور كه بايد تركيب كند، به اسم اعظم خدا دست يافته، همان طور كه از تركيب «الر» و «حم» و «ن»، «الرحمان» درست مى شود، و همچنين ساير حروف. چيزى كه هست، ما انسان ها قادر بر تركيب آن نيستيم. اين معنا از سعيد بن جبير روايت شده.
۶ - اين حروف سوگندهايى است كه خداى تعالى خورده، و مثل اين كه خداوند به اين حرف سوگند مى خورد، بر اين كه قرآن كلام او است. و اصولا حروف الفباء داراى شرافتى هستند، چون با همين حروف است كه كتب آسمانى و اسماء حُسناى خدا و صفات علياى او، و ريشه لغت هاى امتهاى مختلف درست مى شود.
۷ - اين حروف اشاراتى است به نعمت هاى خدا و بلاهاى او و مدت زندگى اقوام و عمر و اجلشان.
۸ - مراد از اين حروف، اين است كه اشاره كند به اين كه امت اسلام تا آخر دهر باقى مى ماند و منقرض نمى شود. حساب جمل هم، كه نوعى محاسبه است، بر اين معنا دلالت دارد.
۹ - مراد از اين حروف، همان حروف الفباء است. چيزى كه هست، با ذكر نام بعضى از آن ها، از ذكر بقيه بى نياز بوده. در حقيقت خواسته است بفرمايد: اين قرآن از الفباء تركيب شده.
۱۰ - اين حروف به منظور ساكت كردن كفار در ابتداى سوره هاى قرار گرفته. چون مشركان به يكديگر سفارش مى كردند: «مبادا به قرآن گوش دهيد، و هر جا كسى قرآن مى خواند، سر و صدا بلند كنيد تا صوت قرآن در بين صوت هاى نامربوط گُم شود». قرآن، اين جريان را در آيه «لَا تَسمَعُوا لِهَذَا القُرآنَ وَ الغَوا فِيهِ...» حكايت فرموده.
و گاهى مى شد كه در هنگام شنيدن صوت قرآن سوت مى زدند، و بسا مى شد كف مى زدند، و بسا مى شد صداهاى دسته جمعى در مى آوردند تا رسول خدا را در خواندن آن دچار اشتباه سازند. لذا خداى تعالى، در آغاز بعضى از سوره هاى قرآن، اين حروف را نازل كرد تا آن رجّاله ها را ساكت كند. چون وقتى اين حروف را مى شنيدند، به نظرشان عجيب و غريب مى آمد و به آن گوش فرا داده در باره اش فكر مى كردند، و همين اشتغالشان به آن حروف، از جار و جنجال بازشان مى داشت و در نتيجه، صداى قرآن به گوششان مى رسيد.
۱۱ - اين حروف از قبيل شمردن حروف الفباء است. مى خواهد بفهماند كه اين قرآنى كه تمامى شما مردم عرب را از آوردن مثلش عاجز كرده، از جنس همين حروفى است كه مدام با آن محاوره و گفتگو مى كنيد و در خطبه ها و كلمات خود به كار مى بنديد. بايد از اين كه نمى توانيد مثل آن را بياوريد، بفهميد كه اين كلام از ناحيه خداى تعالى است. و اگر در چند جا و چند سوره اين حروف تكرار شده، براى اين بوده كه همه جا، محكمىِ برهان را به رُخ كفار بكشد. اين تفسير از قطرب روايت شده، و ابومسلم اصفهانى هم، همين وجه را اختيار كرده، و بعضى از مفسران قرون اخير نيز، بدان تمايل كرده اند.
اين بود آن يازده وجهى كه مرحوم طبرسى از مفسران نقل كرده، و در بين اين اقوال، وجوه ديگر هم مى توان قرار داد. مثلا از ابن عباس نقل شده كه در خصوص «الم» گفته است: «الف» اشاره است به نام «اللّه» و «لام» به «جبرئيل» و «ميم» به «محمّد» (صلوات اللّه عليه).
و نيز از بعضى ديگر نقل شده كه گفته اند: حروف مقطعه در اوائل هر سوره اى كه با آن آغاز شده، اشاره است به آن غرضى كه در سوره بيان شده. مثل اين كه مى گويند: حرف «نون» در سورۀ «ن» اشاره است به اين كه در اين سوره، بيشتر راجع به نصرت موعود به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» صحبت شده. و حرف «قاف» در سوره «ق» اشاره است به اين كه در اين سوره بيشتر درباره قرآن، و يا قهر الهى سخن رفته. و بعضى ديگر هم گفته اند: اين حروف صرفا براى هشدار دادن است.
اما حق مطلب اين است كه هيچ يك از اين وجوه آدمى را قانع نمى سازد.
اما قول اول كه ما در بحث پيرامون محكم و متشابه قرآن در اوائل جلد سوم اين كتاب گفتيم كه يكى از اقوال در معناى متشابه همين قول اول است. و در آن جا گفتيم: محكم بودن و متشابه بودن از صفات آياتى است كه الفاظش بر معنايش دلالت دارد. چيزى كه هست از آن جايى كه معانى آن الفاظ با عقايد مسلمه سازش ندارد، مى گوييم اين آيه متشابه است). و باز در آن جا گفتيم كه: تأويل از قبيل معنا كردن لفظ نيست، بلكه تأويل ها، عبارتند از: حقايق واقعى كه مضامين بيانات قرآنى از آن حقايق سرچشمه گرفته، چه محكماتش و چه متشابهاتش. و بنابراين، نه حروف مقطعه قرآن از متشابهات مى تواند باشد و نه معانى آن ها از باب تأويل.
و اما ده قول ديگر كه اصلا نمى توان تفسيرش ناميد، بلكه تصويرهايى است كه از حد احتمال تجاوز ننموده، و هيچ دليلى كه بر يكى از آن ها دلالت كند، در دست نيست.
بله در بعضى از روايات كه به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» و ائمّه اهل بيت «عليهم السلام» نسبت داده شده، مؤيداتى براى قول چهارم و هفتم و هشتم و دهم ديده مى شود، كه إن شاء اللّه در بحث روايتى آينده، نقل آن و بحث در پيرامونش خواهد آمد.
نكته اى كه در اين جا نبايد از آن غافل بود، اين است كه: اين حروف در چند سوره تكرار شده. يعنى در بيست و نه سوره، حروف مقطعه آمده كه بعضى با يك حرف افتتاح شده. مانند: سوره «ص» و «ق» و «ن». و بعضى ديگر با دو حرف، چون «طه» و «طس»، و «يس» و «حم»، و بعضى ديگر با سه حرف، چون «الم» و «الر» و «طسم»، و بعضى ديگر با چهار حرف، چون «المص» و «المر»، و بعضى با پنج حرف، چون سوره «كهيعص» و «حمعسق».
از سوى ديگر، اين حروف هم با يكديگر تفاوتى دارند و آن، اين است كه: بعضى از آن ها، تنها در يك جا آمده، مانند «ن». و بعضى ديگر در آغاز چند سوره آمده، مانند: «الم»، و «الر» و «طس» و «حم».
شباهت سوره هايى كه حروف مقطعه اولشان، يكى است
با در نظر گرفتن اين دو نكته، اگر كمى در سوره هايى كه حروف مقطعه سرآغاز آن ها يكى است، مانند «الم»، «المر»، «طس» و «حم» دقت كنى، خواهى ديد كه آن سوره ها از نظر مضمون نيز، به هم شباهت دارند و سياقشان يكى است، به طورى كه شباهت بين آن ها در ساير سوره ها ديده نمى شود.
مؤكّد اين معنا، شباهتى است كه در آيات اول بيشتر اين سوره ها مشاهده مى شود. مثلا در سوره هاى «حم»، آيه اول آن يا عبارت «تِلكَ آيَاتُ الكِتَاب» است، يا عبارتى ديگر كه اين معنا را مى رساند. و نظير آن، آيه هاى اول سوره هايى است كه با «الر» افتتاح شده كه فرموده: «تِلكَ آيَاتُ الكِتَاب»، و يا عبارتى در همين معنا. و نيز نظير اين در سوره هايى كه با «طس» شروع مى شود و يا سوره هايى كه با «الم» آغاز گشته، كه در بيشتر آن ها، نبودن «رَيب» و «شك» در كتاب به ميان آمده، و يا عبارتى كه همين معنا را مى رساند.
با در نظر گرفتن اين شباهت ها، ممكن است آدمى حدس بزند كه بين اين حروف و مضامين سوره اى كه با اين حروف آغاز شده، ارتباط خاصى باشد. مؤيّد اين حدس، آن است كه مى بينيم سورۀ اعراف كه با «المص» آغاز شده، مطالبى را كه در سوره هاى «الم» و سوره «صاد» هست، در خود جمع كرده. و نيز مى بينيم سوره رعد كه با حروف «المر» افتتاح شده، مطالب هر دو قسم سوره هاى «الم» و «المر» را دارد.
از اين جا استفاده مى شود كه اين حروف، «رموزى» هستند بين خداى تعالى و پيامبرش، كه معناى آن ها از ما پنهان است و فهم عادى ما راهى به درك آن ها ندارد، مگر به همين مقدار كه حدس بزنيم بين اين حروف و مضامينى كه در سوره هاى هر يك آمده، ارتباط خاصى هست.
و چه بسا اگر اهل تحقيق در مشتركات اين حروف دقت كنند، و مضامين سوره هايى را كه بعضى از اين حروف در ابتداى آن ها آمده با يكديگر مقايسه كنند، رموز بيشتر برايشان كشف شود.
و اى بسا كه معناى آن روايتى هم كه اهل سنّت، از على «عليه السلام» نقل كرده اند، همين باشد. و آن روايت - به طورى كه در مجمع البيان آمده - اين است كه آن جناب فرمود: «براى هر كتابى نقاط برجسته و چكيده اى است، و چكيدۀ قرآن، حروف الفباء است».
«كَذَلِك يُوحِى إِلَيْك وَ إِلى الَّذِينَ مِن قَبْلِك اللَّهُ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ ... الْعَلىُّ الْعَظِيمُ»:
مقتضاى اين كه گفتيم محور اصلى غرض اين سوره بيان وحى و تعريف حقيقت آن و اشاره به هدف آن و نتائجى كه دارد مى باشد، اين است كه اشاره با كلمۀ «كَذَلِكَ»، اشاره به شخص وحى باشد. يعنى وحى خصوص اين سوره به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، در نتيجه تعريف مطلق وحى نيز هست. چون مطلق وحى را تشبيه كرده به وحيى كه به آن اشاره نموده، و به مخاطب نشان داده. در نتيجه، مضمون آيه مثل اين مى شود كه بگوييم: انسان مثل زيد است. در اين جا نيز مى فرمايد: وحى به طور كلى، مثل وحى همين سوره است.
و بنابراين، جمله «إلَيكَ وَ إلَى الّذِينَ مِن قَبلِكَ» در معناى اين است كه فرموده باشد: إلَيكُم جَمِيعاً». يعنى نظير وحى اين سوره، به همه شما امت هاى بشرى وحى مى شد. و اگر اين طور نفرمود، براى اين بود كه دلالت كند بر اين كه «وحى»، يك سنت الهى است كه همواره در نسل هاى بشر جريان داشته، و يك مطلب نوظهور و بى سابقه نيست.
و معناى آيه اين است كه: وحيى كه ما به خصوص شما انبياء يكى پس از ديگرى مى فرستيم، يك سنت جارى و ديرينه است، مثل همين وحيى كه در گرفتن اين سوره دارى مى بينى.
بيشتر مفسران، كلمۀ «كَذَلِكَ» را اشاره گرفته اند به وحى، اما نه از آن جهت كه وحى است، بلكه از جهت مفادى كه دارد. و در حقيقت گفته اند: اشاره به معارفى است كه اين سوره مشتمل بر آن است. آن وقت از اين گفتار خود نتيجه گرفته اند كه: مضمون سوره، چيزى است كه خداى تعالى به همه انبياء وحى فرموده. پس وحى اين سوره، وحيى است مشترك. ولى خواننده عزيز متوجه شد كه غرض اين سوره و سياق آياتش با گفتار اين مفسران سازگار نيست.
«العَزِيزُ الحَكِيمُ * لَهُ مَا فِى السّماواتِ وَ مَا فِى الأرضِ وَ هُوَ العَلِىُّ العَظِيمُ»:
در اين جملات از اسماء حسناى الهی، پنج نام مقدس ذكر شده: ۱ - عزيز. ۲ - حكيم. ۳ - على. ۴ - عظيم. ۵ - «لهُ مَا فِى السّماواتِ وَ مَا فِى الأرض»؛
و اين جمله به معناى «مالك» است. و اگر نام «مالك» را اين طور مشروح ذكر كرده و نيز آن چهار نام ديگر را در اين جا آورد، براى اين است كه اصل وحى را و همچنين سنت جارى بودن آن را تعليل كرده باشد. چون «وحى»، عبارت است از» قانون خداوندى كه هدايتگر مردم است به سعادت دنيا و آخرتشان و هيچ كس و هيچ مانعى نيست كه خداى را از تشريع چنين قوانينى باز بدارد. براى اين كه «عزيز» است. يعنى در هرچه اراده كند، مغلوب هيچ چيز و هيچ عاملى واقع نمى شود.
و نيز، خداى تعالى امر هدايت بندگان خود را مهمل نمى گذارد، و در آن سهل انگارى نمى كند. براى اين كه «حكيم» است. يعنى افعالش همه متقن است، و يكى از آثار متقن بودن عمل، اين است كه عمل خود را طورى انجام دهد كه به نتيجه برسد.
و نيز حق خداى تعالى است كه در بندگان خود و امور ايشان به هر طورى كه بخواهد، تصرف كند. چون او «مالك» ايشان است. و نيز، حق اوست كه بندگان به وظيفه پرستش او قيام كنند و او، ايشان را به بندگى خود وادار سازد و امر و نهى كند. چون هم «عَلِىّ» است و هم «عَظِيم».
پس هر يك از اين پنج اسم، سهمى در تعليل اصل وحى دارند و نتيجه مجموع آن ها اين است كه: خداى تعالى، از هر جهت «وَلىّ» بندگان است و جز او، «وَلىّ» ديگرى نيست.
توضيح آيه: «تَكَادُ السّمَاواتُ يَتَفَطَّرنَ مِن فَوقِهِنّ...»
«تَكادُ السّمَاواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِن فَوْقِهِنَّ ...»:
كلمه «يَتَفَطَّرنَ» از مصدر «تَفَطّر» است كه به معناى پاره پاره شدن است. چون كلمۀ «تفطّر» - كه مصدر باب تفعّل است - از «فطر» گرفته شده، كه به معناى پاره شدن و شكافتن است.
آنچه كه از سياق آيه و نظم كلام كه درباره بيان حقيقت وحى و آثار و نتائج آن است، به دست مى آيد، اين است كه: مراد از «پاره پاره شدن آسمان ها از بالاى سرِ مردم»، شكافتن آن ها است به وسيله وحيى كه از ناحيه خداى «عَلىّ عَظِيم» نازل مى شود، و فرشتگان، آن وحى را از همۀ آسمان ها عبور مى دهند تا به زمين نازل كنند. چون مبدأ وحى خداى سبحان است، و آسمان ها به حكم آيه «وَ لَقَد خَلَقنَا فَوقَكُم سَبعَ طَرَائِقَ وَ مَا كُنّا عَنِ الخَلقِ غَافِلِين»، راه هايى است به سوى زمين.
و اما اين كه چرا جملۀ «يَتَفَطُّرن» را مقيد كرد به جملۀ «مِن فَوقِهِنّ»؟ وجهش روشن است. براى اين كه وحى از مافوق و بالاى سر نازل مى شود. چون از ناحيه خدايى نازل مى شود كه مافوق هر چيز است، و علوّ و عظمتى مطلق دارد. قهرا اگر آسمان ها شكافته شوند، از بالا شكافته مى شوند.
و نيز مى خواهد امر وحى را بزرگ بدارد، از اين جهت كه وحى كلام كسى است كه «علىّ و عظيم» است. پس از اين جهت كه كلام خدايى است داراى عظمت مطلق و آسمان ها در هنگام نزول آن نزديك به پاره پاره شدن مى شود، و از اين جهت كه كلام خدايى است عَلىّ و داراى علوّ، اگر آسمان ها پاره شوند، از بالا پاره مى شوند.
پس آيه شريفه در مقام بزرگداشت كلام خدا از اين جهت كه در هنگام نزولش از آسمان ها عبور مى كند، نظير آيه شريفه «حَتّى إذَا فُزّعَ عَن قُلُوبِهِم قَالُوا مَا ذَا قَالَ رَبُّكُم قَالُوا الحَقّ وَ هُوَ العَلِىّ الكَبِير» است كه در مقام بزرگداشت وحى است، از حيث اين كه ملائكه حامل آن به سوى زمين هستند.
و نيز، نظير آيه شريفه «لَو أنزَلنَا هَذَا القُرآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأيتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدّعاً مِن خَشيَةِ اللّه» است كه در مقام بزرگداشت وحى است، بر فرضى كه بر كوهى نازل شود.
و نيز، نظير آيه شريفه «إنّا سَنُلقِى عَلَيكَ قَولاً ثَقِيلاً» است كه در مقام بزرگداشت آن از نظر سنگينى و صعوبت عمل آن است. اين آن مطلبى است كه سياق، آن را به دست مى دهد.
ولى ديگر مفسران، آيه را بر دو معناى ديگر حمل كرده اند:
اول اين كه: مراد از «تَفَطّر»، پاره شدن آسمان ها از جلال و عظمت خداى جلّ جلاله است، همچنان كه توصيف خدا به «علىّ عظيم» در آيه قبلى هم، مؤيّد اين معنا است.
دوم اين كه: مراد شكافتن آسمان ها از شرك مشركان اهل زمين است، و از اين حرفشان كه مى گفتند: «اتّخَذَ الرَّحمَانُ وَلَداً»، خدا فرزندى گرفته، چون عين اين كلام در سوره مريم نيز آمده و فرموده: «تَكَادُ السّمَاواتُ يَتَفَطّرنَ مِنهُ».
صاحبان اين دو توجيه درباره قيد «مِن فَوقِهِنّ»، دچار اشكال شده اند، و مخصوصا آن كه وجه دوم را اختيار كرده، درباره توجيه قيد مذكور به زحمت افتاده. و همچنين در اين كه اتصال جملۀ «وَ المَلائِكَةُ يُسَبّحُونَ بِحَمدِ رَبّهِم وَ يَستَغفِرُونَ لِمَن فِى الأرضِ...»، به ماقبل را چطور توجيه كنند، دست و پا زده اند، كه هر كس به كتب تفسير آنان مراجعه كند، بر اين مطلب واقف مى گردد.
مقصود از استغفار ملائكه براى اهل زمين
«وَ المَلائِكَةُ يُسَبّحُونَ بِحَمدِ رَبّهِم وَ يَستَغفِرُونَ لِمَن فِى الأرض»: يعنى فرشتگان، خداى را از هرچه كه لايق به ساحت قدسش نيست، منزّه داشته، و او را با شمردن كارهاى جميلش ثنا مى گويند. و يكى از چيزهايى كه لايق ساحت قدس او نيست، همين است كه امر بندگان خود را مهمل گذارد، و آنان را به سوى دينى كه خود تشريع مى كند، و از راه وحى ابلاغ مى فرمايد، هدايت نكند. با اين كه اين هدايت يكى از كارهايى است كه انجامش از ناحيۀ خدا جميل و پسنديده است. و از خداى سبحان درخواست مى كنند كه اهل زمين را بيامرزد.
و معلوم است كه حصول اين آمرزش سببى دارد كه قبلا بايد حاصل شده باشد، و آن سبب، عبارت است از: پيمودن طريق بندگى، و آن هم احتياج به هدايت خود خدا دارد. پس برگشت درخواست مغفرت براى اهل زمين، به اين درخواست است كه خدا براى آنان دينى تشريع كند، و آنگاه كسانى را كه به آن دين مى گروند، بيامرزد.
پس معناى جمله مورد بحث اين مى شود كه: ملائكه از خداى سبحان درخواست مى كنند كه براى ساكنان زمين از طريق وحى دينى تشريع كند، و آنگاه به وسيله آن دين ايشان را بيامرزد.
شاهد بر اين معنا اين است كه جمله مورد بحث در خلال سياقى واقع شده كه در صدد بيان صفت وحى است. و نيز شاهد ديگرش اين است كه براى اهل زمين طلب مغفرت مى كنند، و معنا ندارد ملائكه براى همۀ اهل زمين طلب مغفرت كنند، و از خدا بخواهند حتى مشركان را كه مى گفتند «اتّخَذَ اللّهُ وَلَداً» بيامرزد. با اين كه قبلا از خود ملائكه حكايت كرده بود كه: وَ يَستَغفِرُونَ لِلّذِينَ آمَنُوا». پس ناگزير بايد بگوييم منظور از طلب مغفرت، طلب وسيله و سبب مغفرت است و آن، همين است كه نخست براى اهل زمين دينى تشريع كند، تا سپس متدينين به آن دين را بيامرزد.
«ألا إنَّ اللّهَ هُوَ الغَفُورُ الرَّحِيمَ«»: يعنى آگاه باش كه خداى سبحان، بدان جهت كه متصف به دو صفت مغفرت و رحمت است، و او را به نام «غفور» و «رحيم» مى خوانيد، ساحت قدسش اقتضاء مى كند كه براى اهل زمين كارى كند و زمينه اى فراهم سازد كه به مغفرت و رحمت او برسند و آن كار، همين است كه از راه وحى و رسالت، دينى برايشان تشريع كند كه به وسيلۀ آن به سوى سعادت خود هدايت شوند.
بعضى از مفسران گفته اند: در جملۀ «ألا إنّ اللّه...»، اشاره اى است به اين كه خداى تعالى، هم استغفار ملائكه را قبول كرده، و هم بيشتر از آن مقدارى را كه ملائكه خواسته اند، مغفرت و رحمت مى دهد.
«وَ الَّذِينَ اتخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ اللَّهُ حَفِيظٌ عَلَيهِمْ وَ مَا أَنت عَلَيهِم بِوَكِيلٍ»:
بعد از آن كه از آيات قبل استفاده شد كه خداى تعالى، تنها «وَلىّ» بندگان خويش است، و جز او، «وَلىّ» ديگرى نيست، و تنها او متولّى امور سكنۀ زمين است كه برايشان دينى تشريع كند، دينى كه خودش بپسندد، و آن را به مقتضاى اسماء حُسنا و صفات عليائش از طريق وحى به انبياء به ايشان برساند، و لازمه اين ولايت آن بود كه سكنۀ زمين غير از او كسى را «وَلىّ» خود نگيرند، اينك در آيه مورد بحث، به حال كسانى اشاره مى كند كه به غير از خدا اوليايى براى خود درست كردند، و آن ها را در ربوبيت و الوهيت، شركاى خدا پنداشتند، آنگاه مى فرمايد:
خدا از آنچه اين طايفه مى كنند، غافل نيست، و اعمالشان عليه خود آنان محفوظ مى ماند، تا به زودى بر آن اعمال مؤاخذه شوند و در اين بين، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، هيچ مسؤوليتى ندارد. چون به جز ابلاغ رسالت وظيفه اى ندارد. نه وكيل مردم است، نه از اعمال آنان بازخواست مى شود.
پس اينكه فرمود «اللّهُ حَفِيظٌ عَلَيهِم»، معنايش اين است كه شرك آنان را عليه آنان حفظ مى كند، و همچنين گناهان و اعمال فاسدى مترتب بر شرك ايشان است.
«وَ مَا أنتَ عَلَيهِم بِوَكِيل»: يعنى اعمال مردم به تو واگذار نشده تا تو آن را برايشان اصلاح كنى، و به اين منظور به سوى دين حق هدايتشان كنى. اين آيه شريفه، لحنش، لحن تسليت دادن به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» است.
بحث روایتی: (رواياتى درباره حروف مقطعه قرآن)
در الدر المنثور است كه ابن اسحاق و بخارى در تاريخ خود، و ابن جرير به سندى ضعيف از ابن عباس، از جابر بن عبداللّه ابن رباب روايت كرده اند كه گفت: روزى ابوياسر بن اخطب با جمعى از مردان يهود به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» عبور مى كردند، در حالى كه آن جناب، اولِ سوره بقره را مى خواند كه مى فرمايد: «الم ذَلِكَ الكِتَابُ لا رَيبَ فِيه». از بين آن جمع، برادر ابوياسر، حىّ بن اخطب به آن جمع ملحق شد، و گفت: هيچ مى دانيد؟ به خدا سوگند من از محمّد شنيدم كه از جمله آنچه به وى وحى شده اين را مى خواند: «الم ذَلِكَ الكِتَاب». پرسيدند: راستى تو خودت شنيدى؟ گفت: آرى.
پس يهوديان نزد رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» شدند و گفتند: اى محمّد! يادت نيست كه در ضمن آنچه به تو وحى شده، مى خواندى: «الم ذَلِكَ الكِتَاب»؟ فرمود: بلى درست است. گفتند: آيا جبرئيل اين را از ناحيه خدا برايت آورده؟ فرمود: آرى. گفتند: با اين كه خداوند قبل از تو هم انبيایى فرستاده، و ما سراغ نداريم كه هيچ پيغمبرى مدّت سرورى و مقدار عمر امتش را دانسته باشد، غير از تو كه در اين كلام خود از آن خبر مى دهى؟ در همين بين، حىّ بن اخطب به عده اى كه همراهش بودند، گفت: «الف» يك، و «لام» سى، و «ميم» چهل، جمعا مى شود: هفتاد و يك، و آيا شما مى خواهيد به دين پيغمبرى درآييد كه مدت سرورى اش و عمر امتش مجموعا هفتاد و يك سال است.
آنگاه رو كرد به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» و گفت: اى محمّد! آيا غير از «الم»، حرف ديگرى هم هست؟ فرمود: بله. پرسيد: چيست؟ فرمود: «المص». حىّ بن اخطب گفت: (عجب)، اين از اولى سنگين تر و طولانى تر است. چون «الف» يك، و «لام» سى، و «ميم» چهل، و «صاد» نود است كه جمعا صد و شصت و يك مى شود. اى محمّد! آيا غير از اين هم هست؟
رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» فرمود: بله. پرسيد چيست؟ فرمود: «الر». گفت: اين كه از آن دو سنگين تر و طولانى تر است. چون «الف» يك، و «لام» سى، و «راء» دويست است، كه جمعا دويست و سى و يك مى شود.
حال بگو ببينيم باز هم هست؟ فرمود: بله، «المر». حىّ گفت: اين ديگر از آن ها سنگين تر و بلندتر است. «الف» يك، و «لام» سى، و «ميم» چهل، و «راء» دويست، كه جمعا دويست و هفتاد و يك.
سپس حىّ بن اخطب گفت: اى محمّد! امر تو بر ما مشتبه شد، نمى دانيم دوران نبوتت كوتاه است يا بلند؟ آنگاه برخاستند كه بروند. برادر او، ابوياسر به او و همراهانش از علماى يهود گفت: نظر شما چيست؟ آيا به راستى همه اين مدت ها، يعنى «۷۱» و «۱۶۱» و «۲۳۱» و «۲۷۱» را به محمد داده اند، كه جمعا هفتصد و سى و چهار سال باشد؟ آنها نيز گفتند: امر او براى ما مشتبه است.
راويان نامبرده معتقدند كه آيات «هُوَ الّذِى أنزَلَ عَلَيكَ الكِتَابَ مِنهُ آيَاتٌ مُحكَمَاتٌ هُنّ أُمّ الكِتَابِ وَ أُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ...»، در خصوص همين يهوديان نازل شده.
مؤلف: و نيز الدر المنثور، قريب به اين مضمون از ابن منذر، از ابن جريح نقل كرده. قمى هم نظير آن را در تفسير خود، از پدرش، از ابن رئاب، از محمّد بن قيس، از ابى جعفر «عليه السلام» نقل كرده. و در اين روايت نيامده كه رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» هم، حساب ابجد يهوديان و يا متشابه بودن حروف مقطعه را امضاء كرده باشد. خود يهوديان هم دليلى براى گفته خود نياورده اند، در سابق هم گفتيم كه آيات متشابه قرآن، غير از حروف مقطعه اى است كه در آغاز بعضى سوره ها آمده.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |