تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۳۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
پاسخ خداوند، به انسان های ناسپاس و کفران پیشه
اين آيه، رد سخن ايشان و اثبات اين معنا است كه نعمت مزبور، فتنه اى است كه با آن، امتحان مى شوند. مى فرمايد: اگر اين نعمت ها كه در دست دارند، با هنر خود كسب كرده باشند و اين نيرو و توانايى خودشان است كه مايه چنين نعمت ها شده، بايد همين نيرو نگذارد عذاب گناهان، آن ها را از دستشان ببرد، بلكه بايد آن نعمت ها را براى خود حفظ كنند و هميشه از آن متنعم باشند، نه اين كه آن نعمت ها را بگذارند و خود هلاك گردند. با اين كه چنين نيست، نه مى توانند نعمت ها را براى خود حفظ كنند و نه با خود ببرند. اينك، اقوام قبل از آنان، شاهد صدق اين حقيقت اند. چون آن ها هم، همين سخنان را از درِ غرور گفتند، ولى كسب و تجارت و حول و قوّه شان، جلو هلاكتشان را نگرفت و همه به كيفر كرده هاى زشت خود رسيدند.
و ظاهرا جملۀ «قَد قَالَهَا الّذِينَ مِن قَبلِهِم»، اشاره به قارون و امثال وى مى كند. چون قارون هم، نظير همين حرف را زد و به حكايت قرآن گفت: «إنّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلمٍ عِندِى»، كه داستانش در سوره «قصص» گذشت.
«وَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هَؤُلاءِ سَيُصِيبهُمْ سَيِّئَاتُ مَا كَسبُوا وَ مَا هُم بِمُعْجِزِينَ»:
كلمه «هَؤلَاء: اينان»، به قوم رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» اشاره دارد و معنايش اين است كه: اين ستمگران از قوم تو، راهشان، راه اقوام گذشته است. به زودى عذاب آنچه كرده اند، به ايشان خواهد رسيد، و نمى توانند با جلوگيرى از آمدن وبال اعمالشان، خدا را عاجز كنند.
«أَوَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشاءُ وَ يَقْدِرُ ...»:
اين جمله، پاسخ ديگرى از گفتار آن كسى است كه از بين آن مردم ناسپاس گفته: «إنّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلمٍ». چيزى كه هست، جواب اول، يعنى جملۀ «قَد قَالَهَا الّذِينَ مِن قَبلِهِم...»، جواب نقضى بود، ولى اين جواب از طريق معارضه است، به ادله اى اشاره مى كند كه همه دلالت دارند بر اين كه رزق را، خداى سبحان براى بعضى فراخ و براى بعضى تنگ مى گيرد.
توضيح اين كه: سعى و كوشش آدمى و علم و ارادۀ او، براى تحصيل رزق، سبب تامّ به دست آمدن آن نيست، و گرنه مى بايستى همواره و در همه اشخاص، اين سعى و اين كاردانى مؤثر واقع شود،
و صاحبش را به رزق فراوان برساند. با اين كه به چشم خود مى بينيم كه اين طور نيست. بسيار جويندگان هستند كه مأيوس بر مى گردند، و بسيار كوشندگان هستند، كه نتيجه اى عايدشان نمى شود.
پس معلوم مى شود غير از كوشش و كاردانى خود انسان، شرايط و علل زمانى و مكانى ديگرى هم، مؤثر است و موانع مختلفى هم هست، كه به اختلاف ظروف، مانع از به نتيجه رسيدن كوشش ها مى شوند.
و اين شرايط، از حدّ شمار بيرون اند. در صورتى كه همه عوامل و شرايط، دست به دست هم دهند و هيچ يك از موانع هم پيش نيايد، آن وقت، سعى و كوشش ها و كاردانی ها هم، مؤثر مى شوند، و اجتماعِ همۀ علل و شرايط با آن همه اختلاف و تفرقه و تشتت كه از نظر ماده و زمان و مكان و مقتضيات ديگر در آن ها هست، كه مرتبط به آن عوامل اند، بعضى مقارن آن ها و بعضى ديگر جلوتر از آن عوامل اند، و اين دسته اخير هم، خود علل بى شمار ديگرى دارند. يك اجتماع و اتفاق تصادفى نيست، براى اين كه تصادف هيچ وقت دايمى و حتى اكثرى نيست. يعنى اين طور نيست كه در تمامى آثار و يا بيشتر آن ها، علل و شرايطش تصادفا دست به دست هم داده باشند، و قانون ارتزاق ما انسان ها و يا ما و ساير موجودات زنده و روزى خوار، يك نظام جداگانه اى از نظام جارى در اقطار عالَم ماده و مشهود ندارد، بلكه داخل در آن نظام است، و اين نظام عمومى عالَم، با همه وسعتش، امرى است ثابت و محفوظ كه اگر از هم گسيخته شود، در همان لحظه اول، فورا تمامى اشياء نابود مى شوند.
و اين نظام جارى، با اين كه يك نظام است و اجزايش با هم تناسب و سازگارى دارند، خود دلالت بر وحدانيت ناظم و مدبّر و مديرش دارد. مدبّر و مديرى، كه خودش جزو اجزاى اين عالَم نيست. چون گفتيم اجزاى عالَم، به وسيلۀ اين نظام محفوظ مانده اند. پس نمى شود ناظم، خودش يكى از اجزاى عالَم باشد، و آن مدبّر واحد، خداى عزّوجلّ است.
علاوه بر اين، نظام، خود از تدبير است، و مكرر دربارۀ «تدبير» هم گفتيم كه از خلقت است، (و عبارت است از خلق كردن موجودى، بعد از موجود ديگر). پس بنابراين، خالق عالَم مدبّر آن است و مدبّر آن، رازق آن است، و آن، همان خدای تعالى شأنه است.
و اين برهان كه شنيدى، از جملۀ «لِمَن يَشَاءُ» در آيه استفاده مى شود. چون وقتى فراخى رزق و كمى آن به مشيت خداى تعالى باشد، قهرا مشيت خود انسان كه بدان مى بالد، و دم از كاردانى و كوشش خود مى زند، هيچ دخالتى در آن ندارد. همچنان كه مشيّت و ايجاب هيچ يك از علل و اسبابى كه علت و سبب پيدايش آنند، در پيدايش آن دخالت ندارد، و اين خيلى روشن است.
از سوى ديگر، اين را هم نمى توانيم بگوييم كه اين فراخى و تنگى رزق، تصادفى است. چون مى بينيم كه بر طبق نظام جريان دارد. نتيجه مى گيريم كه: پس به مشيّت مجرى اين نظام، يعنى خداى سبحان، جريان مى يابد.
در سابق هم، در ذيل آيه «وَ تَرزُقُ مَن تَشَاءُ بِغَيرِ حِسَاب»، گفتارى در معناى رزق گذشت و به زودى، در تفسير آيه «فَوَ رَبّ السّمَاءَ وَ الأرضِ إنّهُ لَحَقٌّ مِثلَ مَا أنّكُم تَنطِقُون» نيز خواهد آمد - إن شاء اللّه.
بحث روايتى
در كتاب توحيد، از على «عليه السلام» روايت شده كه در ضمن حديثى كه پاسخ به سؤالات مردى است كه آياتى از قرآن برايش مشتبه شده، فرمود:
اما آيه: «يَتَوَفّيكُم مَلَكُ المَوتِ الّذِى وُكّلَ بِكُم»، با آيه: «اللّهُ يَتَوَفّى الأنفُسَ حِينَ مَوتِها»، و آيه «تَوَفّتهُ رُسُلُنَا وَ هُم لَا يُفَرّطُون»، و آيه: «الّذِينَ تَتَوَفّيهُمُ المَلَائِكَةُ ظَالِمِى أنفُسِهِم»، و آيه: «الّذِينَ تَتَوَفّيهُمُ المَلَائِكَةُ طَيّبِينَ يَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَيكُم»، (كه چطور در اولى، قبض روح انسان ها را به ملك الموت، و در دومى به خود خدا، و در سومى به رسولان، و در چهارمى و پنجمى به ملائكه نسبت مى دهد، جوابش اين است كه:)
همانا خداى تبارك و تعالى، يگانه مدبّر امور است. به هر طور كه خودش بخواهد و كسانى از مخلوقات خود را كه مى خواهد، موكّل بر امورى مى كند كه خودش بخواهد. و اما ملك الموت، خدا او را به خصوص، موكّل براى قبض روح اشخاص معينى از خلق كه خود بخواهد، مى كند، و رسولان را از ملائكه انتخاب نموده، و براى قبض روح بعضى ديگر از خلقش، كه باز خودش بخواهد، موكّل مى كند.
و چنان نيست كه هر علمى را كه صاحب علم داراى آن است، ممكن باشد براى همه مردم شرح دهد. زيرا مردم همگى در درك علوم يكسان نيستند. بعضى قوی اند و بعضى ضعيف. ديگر اين كه اصلا بعضى از علوم هست كه مانند بعض ديگر، قابل فرا گرفتن نيست، چون مافوق طاقت است، مگر كسى از اولياى خدا، كه خدا آن را برايش آسان كرده و در حمل آن، ياری اش كرده باشد.
و اين مقدار تو را بس است، كه بدانى كه خدا، مُحيى (زنده كننده) و مُميت (ميراننده) است.
و اوست كه جان ها را به دست هر كس از خلقش كه بخواهد مى گيرد، چه ملائكه، و چه غير ايشان.
و در خصال، از على «عليه السلام»، روايت أربع مأة (۴۰۰ بندى) را آورده كه در آن فرمود:
مسلمان، جنب نمى خوابد و جز، با طهارت به بستر نمى رود، حتى اگر آب نيافت، با خاك تيمم مى كند. چون روح مؤمن در خواب، به سوى خداى تعالى بالا مى رود و اگر با طهارت باشد، خدا او را مى پذيرد، و مباركش مى كند. حال اگر اجلش رسيده باشد، او را در گنجينه هاى رحمت خود جاى مى دهد، و اگر نرسيده باشد، او را با امينان از ملائكه اش روانه مى كند، تا او را به جسدش باز گردانند.
و در مجمع البيان است كه عياشى، به سند خود، از حسن بن محبوب، از عمرو بن ثابت، از ابى المقدام، از پدرش، از امام ابى جعفر (عليه السلام) روايت آورده كه فرمود:
هيچ كس به خواب نمى رود، مگر آن كه نفسش به آسمان عروج مى كند و جانش در بدنش باقى مى ماند، و بين نفس و جان او رابطه اى چون شعاع خورشيد برقرار است. حال اگر خدا اجازۀ قبض ارواح را داده باشد، جان هم به سوى نفس مى رود، و اگر اجازه برگشتن روح را داده باشد، نفس به سوى روح مى رود. و اين است معناى آيه «اللّهُ يَتَوَفّى الأنفُسَ حِينَ مَوتِهَا...».
پس نفس، هر آنچه را كه در ملكوت آسمان ها مشاهده كرده باشد، رؤياى صادقه اى است كه تأويل دارد، و هر آنچه را كه در مابين آسمان و زمين ديده، از موهوماتى است كه شيطان در خيال او انداخته، و تأويلى ندارد.
و در الدرالمنثور است كه ابن ابى حاتم و ابن مردويه، از سليم بن عامر، روايت كرده كه گفت: عُمَر بن خطّاب گفت: عجب است اين رؤياها كه آدمى مى بيند، انسان به خواب مى رود و چيزهايى مى بيند كه تا آن ساعت، اصلا به ذهنش خطور نكرده، و چون بيدار مى شود، عين آن را مى بيند. و شخص ديگر، رؤيايى مى بيند كه در بيدارى، هيچ اثرى از آن پيدا نمى شود.
پس على بن ابى طالب فرمود: اى امير مؤمنان! آيا مى خواهى بگويم علتش چيست؟ خداى تعالى مى فرمايد: «اللّهُ يَتَوَفّى الأنفُسَ حِينَ مَوتِهَا وَ الّتِى لَم تَمُت فِى مَنَامِهَا فَيُمسِكُ الّتِى قَضَى عَلَيهَا المَوتَ وَ يُرسِلُ الأُخرَى إلَى أجَلٍ مُسَمًّى». پس به حكم اين آيه، همه نفس ها را خدا مى گيرد.
پس آنچه نفس در آسمان نزد خدا مى بيند، رؤياى صادقه است، و آنچه در مراجعت به سوى جسد خود مى بيند، تلقينات شيطان هاى در هواست. شيطان ها، ديده هاى او را تكذيب مى كنند، و از اباطيلى به او خبر مى دهند. عُمَر، از كلام على «عليه السلام» تعجب كرد.
مؤلف: گفتار مفصل ما پيرامون رؤيا، در سوره «يوسف» گذشت و مراجعه بدان جا براى فهميدن معناى اين دو روايت مؤثر است. اين را هم بگوييم كه در اين دو روايت، كلمۀ «سماء»، بر همان معناى اصطلاحى علمى، يعنى بر «عالَم مثال اعظم» اطلاق شده، كه بزرگتر از آسمان و زمين است، و كلمۀ «مابين آسمان و زمين»، بر «عالَم مثال اصغر» در اصطلاح علمى اطلاق شده است. متوجه اين نكته باشيد.
آيات ۵۳ - ۶۱ سوره زمر
قُلْ يَا عِبَادِىَ الَّذِينَ أَسرَفُوا عَلى أَنفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ(۵۳) وَ أَنِيبُوا إِلى رَبِّكُمْ وَ أَسلِمُوا لَهُ مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَكُمُ الْعَذَاب ثُمَّ لا تُنصَرُونَ(۵۴) وَ اتَّبِعُوا أَحْسنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِّن رَّبِّكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِيَكُمُ الْعَذَاب بَغْتَةً وَ أَنتُمْ لا تَشعُرُونَ(۵۵) أَن تَقُولَ نَفْسٌ يَا حَسرَتى عَلى مَا فَرَّطتُ فى جَنبِ اللَّهِ وَ إِن كُنتُ لَمِنَ السّاخِرِينَ(۵۶) أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَانِی لَكُنتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ(۵۷) أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرَى الْعَذَاب لَوْ أَنَّ لى كرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ(۵۸) بَلى قَدْ جَاءَتْك ءَايَاتى فَكَذَّبْت بهَا وَ استَكْبرْتَ وَ كُنتَ مِنَ الْكَافِرِينَ(۵۹) وَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلى اللَّهِ وُجُوهُهُم مُّسوَدَّةٌ أَلَيْس فى جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْمُتَكَبرِينَ(۶۰) وَ يُنَجِّى اللَّهُ الَّذِينَ اتَّقَوْا بِمَفَازَتِهِمْ لا يَمَسّهُمُ السُوءُ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ(۶۱)
بگو: اى بندگانم كه بر نفس خود ستم و اسراف كرديد! از رحمت خدا نوميد مشويد، كه خدا تمامى گناهان را مى آمرزد، زيرا او آمرزندۀ رحيم است (۵۳).
و به سوى پروردگارتان رجوع نموده، قبل از آن كه عذاب بر سرتان آيد و ديگر يارى نشويد، تسليمش گرديد(۵۴).
و آنچه را كه از ناحيه پروردگارتان نازل شده، كه بهترين حديث است، پيروى كنيد، قبل از آن كه عذاب ناگهانى و بى خبر شما را بگيرد (۵۵).
بترسيد از روزى كه هر كسى به خود مى گويد: واحسرتا بر من! از آن ستم ها كه به درگاه خدا روا داشتم، اعتراف مى كنم كه به راستى از مسخره كنندگان بودم (۵۶).
و يا مى گويد: اگر خدا هدايتم كرده بود، از پرهيزكاران مى بودم (۵۷).
و يا وقتى عذاب را مى بيند، مى گويد: ای كاش، مى توانستم برگردم و از نيكوكاران مى شدم (۵۸).
در پاسخش مى گويند: آرى، آيات من برايت بيامد و تو به آيات من تكذيب كردى، و از پذيرفتن آن، تكبّر نمودى و اصولا از كافران بودى (۵۹).
و روز قيامت، تكذيب كنندگان بر خدا را مى بينى كه رويشان سياه است، آيا در دوزخ، جايى براى متكبّران نيست(۶۰).
خدا كسانى را كه براى رستگاری شان تقوا پيشه كردند، نجات مى دهد و به چنين كسانى عذاب نمى رسد و اندوهناك نمى گردند (۶۱).
در اين آيات، به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، دستور مى دهد كه مشركان را به اسلام و به پيروى از آنچه خدا نازل كرده، دعوت كند و از عواقب اسرافشان بر نفس خود، يعنى از حسرت و ندامت روزى كه حسرت و ندامت سود نمى دهد، برحذر دارد.
آرى، چگونه سود مى دهد با اين كه در دنيا از پذيرفتن حق، استكبار ورزيدند. و نيز، به يادشان بياورد كه در آن روز متقين رستگارى و نجات و كفار خسران و آتش دارند. و در لسان اين آيات، لحن رأفت و رحمت، به خوبى استفاده مى شود.
«قُلْ يَا عِبَادِى الَّذِينَ أَسرَفُوا عَلى أَنفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ ...»:
در اين آيه، به رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»، دستور مى دهد تا مردم كافر را از طرف خداوند و با لفظ «يَا عِبَادِى: اى بندگان من» صدا بزند. و اين تعبير، نكته اى را هم به يادشان مى آورد و آن، اين است كه: چرا خدا كفار را به عبادت خود دعوت مى كند. و نيز، ترغيب آنان به پذيرفتن دعوت است.
اما يادآورى دليل دعوت، براى اين است كه يادآورى كند كه ايشان، عبد اويند و او، مولاى ايشان است، و حق مولى بر عبدش، اين است كه او را عبادت كند و اوامرش را اطاعت كند. پس مولى حق دارد كه او را به اطاعت و عبادت خود دعوت كند.
و اما اين كه گفتيم ترغيب مى كند به اين كه دعوت را بپذيرند، براى اين كه: كلمۀ «عِبَاد» را بر «يا»ى متكلم اضافه كرده، مى فرمايد: «بندگان من»! و اين تعبير، ايشان را بر مى انگيزد تا به ذيل رحمت و مغفرت او متمسك شوند.
«الّذِينَ أسرَفُوا عَلَى أنفُسِهِم» - كلمۀ «أسرَفُوا»، جمع غايب ماضى از مصدر «إسراف» است و - به طورى كه راغب گفته - «اسراف»، به معناى تجاوز از حد در هر عملى است كه كسى انجام دهد. هرچند كه در خصوص خرج كردن مال، مشهورتر است. و گويى در آيه مورد بحث، متضمن معناى جنايت و يا معنايى قريب به آن نيز هست؛ چون با كلمۀ «عَلَى» متعدى شده.
و اسراف بر نفس، تعدّى بر نفس به جنايت كردن و به ارتكاب گناه است. چه شرك باشد و چه گناهان كبيره و چه گناهان صغيره. چون سياق، اين عموميت را افاده مى كند.
جمعى از مفسران گفته اند: مراد از «عِبَاد»، مؤمنان اند. چون كه در قرآن، استعمال «عِبَادِى» كه به «يَا»ى متكلم اضافه شده، در مؤمنان غلبه دارد. پس معناى آيه چنين مى شود: بگو اى مؤمنانى كه مرتكب گناه شده ايد!
وليكن اين حرف صحيح نيست. براى اين كه آيه مورد بحث تا هفت آيه بعد از آن، همه در يك سياق و متصل به يكديگرند، و همه در مقام دعوت اند. و ما مى بينيم كه در ضمن اين آيات مى فرمايد: «بَلَى قَد جَاءَتكَ آيَاتِى فَكَذّبتَ بِهَا وَ استَكبَرتَ: آرى، آيات من به سوى تو اى مشرك بيامد، ولى تو آن را تكذيب كردى و استكبار ورزيدى». و اين، خود مثل تصريح است به اين كه كلمۀ «عِبَادِى» در اول آيات، شامل مشركان هم مى شود.
و اگر مى بينيم كه لفظ «عِبَادِى» در چيزى بيشتر از ده مورد به معناى مؤمنان آمده، همۀ اين موارد، قرينه هايى در خود كلام همراه دارد، كه نمى شود با بودن آن قرائن، لفظ مزبور را اعم از مؤمن و مشرك گرفت. ولى چنان هم نيست كه هر جايى بدون قرينه و مطلق استعمال شد، باز منصرف به مؤمنان باشد، همچنان كه مى بينيم در كلام خدا، هر جا مطلق ذكر شده، اعم از مؤمن و مشرك اراده شده است.
و كوتاه سخن آن كه: شمول لفظ «يَا عِبَادِى» در آيه شريفه در مورد مشركان، جاى هيچ ترديد نيست، بلكه مى توان گفت اين نظريه كه كلمه «يَا عِبَادِى» در آيه مورد بحث، به خاطر سياقى كه دارد، مختص به مشركان است، قابل قبول تر است از اين كه بگوييم مختص به مؤمنان است. همچنان كه از ابن عباس هم نقل شده.
«لَا تَقنَطُوا مِن رَحمَةِ اللّه» - «قُنُوط»، به معناى نوميدى است، و مراد از رحمت در آيه مورد بحث، به قرينه اين كه خطاب و دعوت در آن به گناهكاران است، رحمت مربوط به آخرت است. نه رحمت اعم از دنيا و آخرت، و اين هم معلوم است كه از شؤون رحمت آخرت، آن قسمت كه مورد احتياج مستقيم و بلاواسطه گناهكاران است، همانا مغفرت خداست. پس مى توان گفت: مراد از رحمت در اين جا، مغفرت است و به همين جهت، نهى از نوميدى را با جملۀ «إنّ اللّهَ يَغفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً» تعليل آورد.
در اين آيه شريفه، التفاتى از تكلم «عِبَادِى»، به غيبت «يَغفِرُ» به كار رفته، با اين كه جا داشت بفرمايد: «إنّى أغفِرُ: من مى آمرزم»، و اين التفات، براى آن به كار رفته كه اشاره نمايد به اين كه : آن كسى كه مى گويد «اى بندگان من، از رحمت من نوميد نشويد»، اللّه است، كه اسمايى حُسنى دارد، كه از آن جمله است «غَفُور» و «رَحِيم». گويا فرموده: از رحمت من نوميد مشويد. چون كه من «اللّه» هستم، همۀ گناهان را مى آمرزم. چون «اللّه»، غفور و رحيم است.
معرکۀ آرای مفسران در بارۀ آیه: «إنّ اللهَ يَغفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً»
«إنّ اللّهَ يَغفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً» - اين جمله، نهى از نوميدى را تعليل نموده و هم اعلام مى دارد كه تمامى گناهان قابل آمرزش اند. پس مغفرت خدا عام است، ليكن آمرزش گناهان هر كسى، سبب مى خواهد و به طور گزاف نمى باشد. و آنچه كه قرآن سبب مغفرت معرفى فرموده، دو چيز است: يكى «شفاعت» كه بحث آن، در جلد اول اين كتاب گذشت و يكى هم «توبه».
حال ببينيم در جملۀ مورد بحث كه گفتيم خطاب در آن، به عموم بندگان خدا، اعم از مشرك و مؤمن است، كدام يك از اين دو سبب آمرزش است؟
به طور مسلّم، شفاعت نمى تواند باشد. چون شفاعت به نصّ قرآن كريم، در آياتى چند شامل شرك نمى گردد و در سابق هم گفتيم كه آيه «إنّ اللّهَ لَا يَغفِرُ أن يُشرَكَ بِهِ وَ يَغفِرُ مَادُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاءُ»، ناظر به شفاعت است. يعنى مى فرمايد: مادون شرك را براى كسانى كه شفيع داشته باشند، مى آمرزد.
ناگزير از آن دو سبب، باقى مى ماند «توبه»، و كلام خداى تعالى هم، صريح در اين است كه خدا، همۀ گناهان، حتى شرك را هم با توبه مى آمرزد.
از اين هم كه بگذريم، گفتيم كه آيات هفتگانه مورد بحث، در يك سياق قرار دارد.
كلامى است واحد و متصل به هم، كه در آن، نخست و به عنوان زمينه چينى از نوميد شدن نهى مى كند، و سپس امر به توبه و اسلام و عمل صالح مى فرمايد. و آيه اولى، كلامى مستقل و بريده از آيات بعد نيست، تا كسى احتمال دهد عموم مغفرت، مقيد به توبه و هيچ سبب ديگرى كه فرض شود، نشده.
و اين آيه شريفه، يعنى جملۀ «إنّ اللّهَ يَغفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً»، در بين مفسران، معركۀ آراء شده.
بعضى گفته اند: عموم «مغفرت» در آن، مقيّد است به غير از شرك و غير از گناهانى كه خدا، وعدۀ آتش به مرتكبان آن ها داده. و اما به توبه مقيد نيست. در نتيجه، عموم آيه، تنها شامل گناهان صغيره مى شود.
دسته اى ديگر گفته اند: اطلاق «مغفرت»، نه مقيد به توبه است، و نه به هيچ قيدى ديگر از اسباب مغفرت. چيزى كه هست، اين عدّه، اطلاق مزبور را مقيّد به غير شرك كرده اند. چون آيه «إنّ اللّهَ لَا يَغفِرُ أن يُشرَكَ بِهِ وَ يَغفِرُ مَادُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاءُ»، صريح در اين است كه شرك آمرزيده نمى شود. آنگاه نتيجه گرفته اند كه: «مغفرت»، عموميت دارد، هرچند كه سبب مخصصى، مانند شفاعت و توبه، در كار نباشد تا گناهكار آمرزيده را بر گناهكار ناآمرزيده ترجيح دهد. و اين، همان مغفرت گزافى است، كه ما ردش كرديم، و استدلال هايى هم كه بر گفته خود كرده اند، هيچ يك درست نيست.
از آن جمله، آلوسى در تفسير روح المعانى، براى اثبات اين مدعا كه مغفرت در آيه، مقيد به توبه نيست، به هفده وجه استدلال كرده، كه هيچ فايده اى دست نداده و در اين شبهۀ ما كه گفتيم: «آمرزيدن بعضى از گناهكاران و نيامرزيدن ديگران سببى مى خواهد، تا گزافى و منافى با حكمت نشود»، مناقشه كرده. و تنها اطلاق آيه را، مقيّد به قيد «لِمَن يَشَاء» كرده، كه در بعضى از قرائته اى غيرمشهور آمده. خواننده عزيز، اگر بخواهد به وجوه او واقف شود، مى تواند به تفسير وى مراجعه كند.
اين را هم بگوييم كه: خواننده، خود توجه دارد كه مورد آيه، شرك و ساير گناهان است و از كلام خداى تعالى، اين معنا معلوم است كه شرك، جز با توبه آمرزيده نمى شود. پس به هرحال، چاره اى جز مقيد كردن اطلاق آيه به «توبه» نداريم.
«وَ أَنِيبُوا إِلى رَبِّكُمْ وَ أَسلِمُوا لَهُ مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَكُمُ الْعَذَاب ثُمَّ لا تُنصرُونَ»:
اين آيه، عطف است بر جمله «لَا تَقنَطُوا». و كلمۀ «أنِيبُوا»، امر از مصدر «إنابه» است، كه به معناى برگشتن به سوى خداست، كه آن را «توبه» هم مى گويند. و جملۀ «إلَى رَبّكُم»، از باب به كار بردن اسم ظاهر در جاى ضمير است. چون مقتضاى ظاهر كلام اين بود كه بفرمايد: «وَ أنِيبُوا إلَيه»، و حال آن كه اين طور نفرمود، تا به علت اين دستور اشاره كرده باشد. چون ملاك در برگشتن به سوى خدا، همانا صفت ربوبيت اوست.
و مراد از «اسلام»، تسليم شدن و منقاد گشتن براى خداست، در آنچه اراده مى كند. و اگر فرمود: «أسلِمُوا»، و نفرمود «آمِنُوا»، براى اين است كه قبل از اين آيه و بعد از آن، سخن از استكبار كفار در برابر حق رفته، و مقابل استكبار، اسلام است، نه ايمان.
و جملۀ «مِن قَبلِ أن يَأتِيَكُمُ العَذَابُ ثُمّ لَا تُنصَرُون»، متعلق به دو كلمۀ «أنِيبُوا» و «أسلِمُوا» است. و مراد از «عَذَاب»، به قرينه آيات بعد، عذاب آخرت است. و به احتمالى بعيد، ممكن است مراد، مطلق عذاب هايى باشد كه توبه بردار نيست. مانند عذاب استيصال و انقراض، همچنان كه درباره آن فرموده: «فَلَم يَكُ يَنفَعُهُم إيمَانُهُم لَمّا رَأوا بَأسَنَا سُنّةَ اللّهِ الّتِى قَد خَلَت فِى عِبَادِه».
و مراد از جملۀ «ثُمّ لَا تُنصَرُون»، اين است كه «آمرزش»، هرگز به شما نمى رسد. چون سبب آن محقق نيست. اما «توبه»، كه مفروض آن است كه توبه نكردند، و «شفاعت» هم، شامل شرك نمى شود.
«وَ اتَّبِعُوا أَحْسنَ مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِّن رَّبِّكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِيَكُمُ الْعَذَابُ بَغْتَةً وَ أَنتُمْ لا تَشعُرُونَ»:
اين خطاب، عام است و مانند خطاب هاى قبلى، هم شامل مؤمن و هم كافر مى گردد. براى اين كه قرآن عزيز، درباره هر دو طايفه نازل شده است. و در اين آيه، دستور مى دهد به اين كه: از بين آنچه از ناحيه خدا نازل شده، بهترش را پيروى كنند. حال ببينيم معناى «بهتر» چيست؟
بعضى گفته اند: مراد پيروى احكام آن، از حلال و حرام است، نه داستان هاى آن.
بعضى ديگر گفته اند: منظور پيروى «عزائم»، يعنى واجبات و محرّمات آن است. (نه مستحبات و مكروهات).
بعضى ديگر گفته اند: مراد دستوراتى است كه بدان امر و از آن نهى كرده. چون به جا آوردن واجبات و مستحبات و اجتناب از محرّمات و مكروهات.
بعضى ديگر گفته اند: پيروى ناسخ آن است، نه منسوخ.
و بعضى ديگر گفته اند: منظور از جملۀ «مَا أُنزِلَ»، تمامى كتاب هاى آسمانى است. و منظور از «أحسن: بهتر» آن ها، قرآن است. پس پيروى از بهترين دستورى كه نازل شده، همان پيروى از قرآن است.
و انصاف اين است كه: جملۀ «وَ أسلِمُوا لَهُ» كه در آيه قبلى بود، شامل مضمون همۀ اين اقوال مى شود. پس حمل كردن آيه: «وَ اتّبِعُوا أحسَنَ مَا أُنزِلَ إلَيكُم»، بر يكى از آن ها، تقريبا تكرارى است بى جهت.
و بعيد نيست مراد از «أحسَنَ مَا أُنزِلَ»، خطاب هايى باشد كه به طريقۀ به كار بردن حق عبوديت در راه امتثال خطاب هاى الهى اشاره مى كند. چه آن ها كه مربوط به عقايد است، و چه آن ها كه مربوط به اعمال. مانند خطاب هايى كه دعوت به استغراق در ذكر خداى تعالى مى كند. و نيز، دعوت به حبّ خدا و تقواى از او به حق، و به اخلاص دين براى او مى كند. چون پيروى اين خطاب ها، انسان را به حياتى طيّب زنده مى كند و روح ايمان را در او مى دمد و اعمالش را صالح مى سازد، و او را در ولايت خدا، يعنى كرامتى كه مافوقش كرامت نيست، داخل مى نمايد.
«مِن قَبلِ أن يَأتِيَكُمُ العَذَابُ بَغتَةً وَ أنتُم لَا تَشعُرُون» - اين آيه، مناسب تر است با آن معنايى كه ما گفتيم. براى اين كه غالبا در جايى دعوت به عمل را با تهديد به فوت وقت مى آورند و مى گويند تا فرصت از دست نرفته و ناگهان مانعى فرصت را از دستت نگرفته اين كار را انجام بده، كه طرف مقابل در انجام آن عمل، امروز و فردا مى كند، و دل خود را به اين خوش دارد كه اگر امروز نشد، فردا انجام مى دهم.
در چنين جايى است كه دعوت كننده، او را تهديد مى كند، به پيش آمدن ناگهانى موانع، و از دست رفتن فرصت. و اين طرز بيان و اين نحوۀ دعوت، با اصلاح باطن سازگارتر است، تا موارد اصلاح ظاهر و آوردن كالبد بى روح عمل.
خلاصه، بيشتر در مواردى اين تهديد را مى آورند كه مى خواهند طرف را به اصطلاح، به باطن خود دعوت كنند، و گرنه، آوردن عملى بى روح، اين همه اهميت ندارد، كه پاى چنين تهديدى در ميان آيد.
پس منظور از «أحسَنَ مَا أُنزِلَ»، همان خطاب هايى است كه با باطن انسان ها سر و كار دارد، و مى خواهد آن جا را اصلاح كند. مانند خطاب هايى كه به يادآورى خدا و محبت ورزيدن به او، و ترس از او و اخلاص دين براى او دعوت مى كند. همچنان كه آيه «يَا أيُّهَا الّذِينَ آمَنُوا استَجِيبُوا لِلهِ وَ لِلرّسُولِ إذَا دَعَاكُم لِمَا يُحيِيكُم وَ اعلَمُوا أنّ اللّهَ يَحُولُ بَينَ المَرءِ وَ قَلبِهِ»، قريب به همين معنا را افاده مى كند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |