تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۳۸
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
در اسلام، از نظر حرمت و كرامت، تفاوتی بين زن و مرد نيست
«إِنَّ الْمُسلِمِينَ وَ الْمُسلِمَاتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ... أَجْراً عظِيماً»:
شريعت مقدسه اسلام، در كرامت و حرمت اشخاص از نظر ديندارى، فرقى بين زن و مرد نگذاشته، و در آيه: «يَا أيُّهَا النَّاسُ إنَّا خَلَقنَاكُم مِن ذَكَرٍ وَ أُنثَى وَ جَعَلنَاكُم شُعُوباً وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إنَّ أكرَمَكُم عِندَ اللهِ أتقَيكُم»، به طور اجمال به اين حقيقت اشاره مى نمايد.
و در آيه: «إنِّى لَا أُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنكُم مِن ذَكَرٍ أو أُنثَى»، به آن تصريح، و سپس در آيه مورد بحث، با صراحت بيشترى آن را بيان كرده است.
پس مقابله اى كه در جملۀ «إنَّ المُسلِمِينَ وَ المُسلِمَاتِ وَ المُؤمِنِينَ وَ المُؤمِنَاتِ»، بين «اسلام» و «ايمان» انداخته، مى فهماند كه اين دو با هم تفاوت دارند، و نوعى فرق بين آن دو هست. و آن آيه اى كه بفهماند آن نوع تفاوت چيست، آيه: «قَالَتِ الأعرَابُ آمَنَّا» است، كه اينك همه آن، از نظر خواننده مى گذرد:
«قَالَتِ الأعرَابُ آمَنَّا قُل لَم تُؤمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أسلَمنَا وَ لَمَّا يَدخُلِ الإيمَانُ فِى قُلُوبِكُم... * إنَّمَا المُؤمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَم يَرتَابُوا وَ جَاهَدُوا بِأموَالِهِم وَ أنفُسِهِم فِى سَبِيلِ الله»، كه مى فهماند:
اولاً «اسلام»، به معناى تسليم دين شدن از نظر عمل است، و عمل هم مربوط به جوارح و اعضاى ظاهرى بدن است. و «ايمان»، امرى است قلبى.
و ثانياً اين كه گفتيم «ايمان»، امرى است قلبى، عبارت است از اعتقاد باطنى، به طورى كه آثار آن اعتقاد در اعمال ظاهرى و بدنى نيز ظاهر شود.
پس «اسلام»، عبارت شد از تسليم عملى براى دين، به اين كه همه تكاليف آن را بياورى، و آنچه از آن نهى كرده، ترك كنى. و «مُسلِمُون» و «مُسلِمَات»، مردان و زنانى هستند كه اين طور تسليم دين شده باشند.
و اما «مُؤمِنِين» و «مُؤمِنَات»، مردان و زنانى هستند كه دين خدا را در دل خود جاى داده باشند، به طورى كه وقتى به اعمال آنان نگاه مى كنى، پيداست كه اين شخص در دل، به خدا ايمان دارد. پس هر مؤمنى، مسلمان هست، ولى هر مسلمانى، مؤمن نيست.
«وَ القَانِتِينَ وَ القَانِتَات» - كلمۀ «قُنُوت»، به طورى كه گفته اند، به معناى ملازمت در اطاعت و خضوع است. و در نتيجه، معناى دو كلمه مورد بحث، مردان و زنانى است كه ملازم اطاعت خدا، و همواره در برابر او خاضع اند.
«وَ الصَّادِقِينَ وَ الصَّادِقَات» - كلمۀ «صدق»، به معناى هر فعل و قولى است كه مطابق با واقع باشد، و مرد و زن با ايمان، هم در ادعاى ديندارى صادق اند، و هم در گفتار، راست مى گويند، و هم خُلف وعده نمى كنند.
«وَ الصَّابِرِينَ وَ الصَّابِرَات» - اينان، كسانى هستند كه هم در هنگام مصيبت و بلاء، صبر مى كنند، و هم در هنگام اطاعت، و هم آن جا كه گناهى پيش آمده، در ترك آن صابرند.
«وَ الخَاشِعِينَ وَ الخَاشِعَات» - كلمۀ «خُشُوع» به معناى خوارى و تذلّل باطنى و قلبى است، همچنان كه كلمۀ «خضوع»، به معناى تذلل ظاهرى، و با اعضاى بدن است.
«وَ المُتَصَدِّقِينَ وَ المُتَصَدِّقَات» - كلمۀ «صدقه»، به معناى خرج كردن مال است در راه خدا، كه يكى از مصاديق آن، زكات واجب است.
«وَ الصَّائِمِينَ وَ الصَّائِمَات» - مراد از «صوم»، روزه هاى واجب و مستحب، هر دو است.
«وَ الحَافِظِينَ فُرُوجَهُم وَ الحَافِظَات» - يعنى كسانى كه فروج خود را حفظ مى كنند، و آن را در غير آنچه خدا حلال كرده، به كار نمى بندند.
«وَ الذَّاكِرِينَ اللهَ كَثِيراً وَ الذَّاكِرَات» - يعنى «وَ الذَّاكِرَاتِ الله»، كه كلمۀ «الله»، به خاطر اين كه معلوم بوده، حذف شده. يعنى: «و كسانى كه ذكر خدا را بسيار مى كنند، هم با زبان و هم با قلب»، و اين ذكر، شامل نماز و حج نيز هست.
«أَعَدَّ اللَّهُ لهَُم مَّغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً»:
آمدن مغفرت و اجر، به منظور تعظيم آن است.
بحث روايتى: (روایاتی ذیل آیات مربوط به همسران پیامبر«ص»)
در تفسير قمى، در ذيل آيه «يَا أيُّهَا النَّبِىُّ قُل لِأزوَاجِكَ» آمده كه:
سبب نزول اين آيه، اين بود كه چون رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» از جنگ خيبر برگشت، و در آن جنگ، گنجینه های «آل ابی الحقیق» نصیب مسلمانان شد، همسرانش به آن جناب عرضه داشتند: اين گنجينه ها را به ما بده.
حضرتش فرمود: بر طبق دستور خداى تعالى، در بين همه مسلمانان تقسيم كردم. همسران، از وى در خشم شدند و گفتند: تو چنان گمان كرده اى كه اگر ما را طلاق دهى، ديگر در همه فاميل ما، يك همسر كفو پيدا نمى شود كه ما را بگيرد؟
خداى تعالى، از اين سخن ايشان، براى رسول گرامى اش غيرت كرد، و به آن جناب دستور داد از ايشان كناره گيرى كند. رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، بيست و نه روز از ايشان كناره گيرى نموده و در مشربۀ «اُمّ ابراهيم» منزل گزيد، تا آن كه يك نوبت حيض ديدند و پاك شدند.
آنگاه آيه «يَا أيَُّهَا النَّبِىُّ قُل لِأزوَاجِك... أجراً عَظِيماً» را فرستاد كه در آن، همسران رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» را مخير كرد بين باقى ماندن بر همسرى آن جناب، و بين طلاق گرفتن.
و اولين كسى كه در بين همسران برخاست، أُمّ سلمه بود. عرضه داشت: من خدا و رسول را اختيار مى كنم. دنبال او، ساير همسران، يكى يكى برخاستند و با رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، از درِ آشتى معانقه كردند، و كلام أُمّ سلمه را همى گفتند.
مؤلف: قريب به اين معنا، از طرق اهل سنت نيز روايت شده، و در آن آمده: اولين كسى كه برخاست و گفت من خدا و رسولش را اختيار كردم، عايشه بود.
و در كافى، به سند خود، از داوود بن سرحان، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: «زينب»، دختر جحش گفت: رسول خدا پنداشتند اگر ما را طلاق دهد، شوهر براى ما قحطى است و اين، در هنگامى بود كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، بيست و نُه روز، از آنان كناره گيرى كرده بود.
وقتى زينب اين حرف را زد، خداى تعالى، جبرئيل را نزد رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرستاد و گفت: «قُل لِأزوَاجِك...». پس همسران گفتند: ما خدا و رسول او را و خانه آخرت را برگزيديم.
و در همان كتاب، به سند خود، از عيص بن قاسم، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: از آن جناب، اين مسأله را پرسيدم كه مردى همسر خود را مخير مى كند، و همسرش جدايى را مى گزيند. آيا به صرف اين گزينش، جدا مى شود يا نه؟ فرمود: نه.
اين حكم، تنها مخصوص رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» بود، كه از ناحيه خدا مأمور شد همسرانش را مخير كند. و او هم، از باب امتثال امر خدا اين كار را كرد. تازه اگر همسرانش جدايى را اختيار مى كردند، رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» طلاقشان مى داد، و صرف اختيار زنان طلاق نمى شود. خداى تعالى هم، به مسأله طلاق تصريح كرده و فرموده: «قُل لِأزوَاجِكَ إن كُنتُنَّ تُرِدنَ الحَيَوةَ الدُّنيَا وَ زِينَتَهَا فَتَعَالَينِ أُمَتِّعكُنَّ وَ أُسَرِّحكُنَّ سَرَاحاً جَمِيلاً».
و در مجمع البيان آمده كه واحدى، به سند خود، از سعيد بن جبير، از ابن عباس روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، با حفصه (دختر عُمَر) نشسته بودند با هم مشاجره كردند و رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» پرسيد: ميل دارى مردى بين من و تو، حَكَم شود؟ حفصه عرضه داشت: آرى.
پس كسى را فرستاد نزد عُمَر. وقتی عُمَر آمد، به دخترش گفت: حرف بزن. حفصه گفت: يا رسول الله! تو سخن بگو، ولى غير از حق چيزى مگو. عُمَر چون اين بشنيد، دست بلند كرد و محكم به صورت دخترش زد، و اين سيلى را دو باره تكرار كرد.
رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» به عُمَر فرمود: دست نگه دار. پس عُمَر به دخترش گفت: اى دشمن خدا! رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، جز حق نمى گويد. به آن خدايى كه او را به حق مبعوث كرده، اگر احترام محضر او نبود، دست خود را نگه نمى داشتم. آن قدر مى زدم، تا بميرى.
رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» برخاست و به بالا خانه اى كه داشت، رفت و تا يك ماه، با احدى از همسرانش نياميخت، و در همان غرفه، صبحانه و شام مى خورد. پس خداى تعالى، اين آيات را فرو فرستاد.
نام و مشخصات همسران و كنيزان رسول خدا «ص»
و در خصال، از امام صادق «عليه السلام» روايت شده كه فرموده:
رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، با پانزده زن ازدواج كرد، و با سيزده نفر از آنان در آميخت، و چون از دنيا رفت، نُه نفر از آنان همسرش بودند. و اما آن دو نفرى كه آن جناب با ايشان آميزش نكرد، يكى «عمره» بود، و ديگرى «سنا». و اما آن سيزده نفرى كه با ايشان بياميخت، اول «خديجه»، دختر خُوَيلد بود، و بعد از او، با «سوده»، دختر زمعه ازدواج كرد، و سپس با «أُمّ سلمه» كه نامش «هند»، و دختر ابى اميه بود، و سپس با أُمّ عبدالله «عايشه»، دختر ابوبكر، و آنگاه با «حفصه»، دختر عُمَر.
و سپس با «زينب»، دختر خزيمة بن حارث، أمّ المساكين، و بعد از او، با «زينب»، دختر جحش. آنگاه با أمّ حبيب «رمله»، دختر ابوسفيان، و بعد از او با «ميمونه»، دختر حارث، و سپس با «زينب»، دختر عميس. آنگاه با «جويريه»، دختر حارث، و بعد از او، با «صفيّه»، دختر حُيَى بن اخطب، و آن كه خود را به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» بخشيد، «خوله»، دختر حكيم سلمى بود.
و آن جناب علاوه بر اين همسران، دو كنيز داشت: يكى «ماريه قبطيّه»، و ديگرى «ريحانه خندفيه»، كه با آنان نيز معامله همسران آزاد را مى كرد. يعنى شب هاى خود را بين همسران و اين دو كنيز تقسيم مى كرد.
و آن نُه نفرى كه در هنگام رحلت آن جناب همسرش بودند، عبارت بودند از: «عايشه»، «حفصه»، «أُمّ سلمه»، «زينب»، دختر جَحش، «ميمونه»، دختر حارث، «أمّ حبيب»، دختر ابوسفيان، «جُوَيريه»، «سوده»، «صفيّه»، كه از همه فاضل تر، «خديجه» و بعد از او، «أُمّ سلمه» و سپس «ميمونه» بود.
و در مجمع البيان، در ذيل آيه «يَا نِسَاءَ النَّبِىّ مَن يَأتِ مِنكُنَّ...» آمده كه: محمّد بن ابى عُمَير، از ابراهيم بن عبدالحميد، از على بن عبدالله بن الحسين، از پدرش، از على بن الحسين «عليهما السلام» روايت كرده كه مردى در حضورش گفت: شما از اهل بيتى هستيد كه خدا شما را آمرزيده.
امام سجاد غضب كرد و فرمود: ما سزاوارتريم به اين كه آنچه خدا در همسران رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» عملى كرد، درباره ما عملى كند. ما معتقديم كه نيكوكار از ما را دو برابر اجر داد، و بدكار از ما را دو برابر عذاب، نه آن كه تو پنداشته اى (كه چون آمرزيده شده ايم، دست از عبادت برداريم و هر كارى خواستيم بكنيم).
و در تفسير قمى، روايتى با سند، از امام صادق، از پدرش «عليهما السلام»، در ذيل آيه «وَ لَا تَبَرَّجنَ تَبَرُّجَ الجَاهِلِيَّةِ الأُولَى» آورده، و آن اين است كه حضرت فرمود: بعد از جاهليت اول، جاهليت ديگرى نيز خواهد آمد.
مؤلف: اين روايت، نكته اى جالب و لطيف را از آيه شريفه استفاده كرده.
رواياتی درباره نزول آيه تطهير، درباره پنج تن آل عبا «ع»
و در الدر المنثور است كه طبرانى، از «أُمّ سلمه» روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» به فاطمه فرمود: همسرت و دو پسرانت را نزدم حاضر كن.
فاطمه ايشان را به خانه ما آورد. پس رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، عبايى بافت فدك بر سر ايشان انداخت، و دست خود را روى سر همگى آنان گذاشت و گفت:
بارالها! اين هايند اهل محمّد - و در نقلى ديگر آمده: اين هايند آل محمّد - پس صلوات و بركات خود را بر آل محمّد قرار ده، همان طور كه بر آل ابراهيم قرار دادى و تو، حميد و مجيدى.
«أُمِ سلمه» مى گويد: پس من عبا را بلند كردم كه من نيز جزو آنان باشم. رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، عبا را از دستم كشيد و فرمود: تو عاقبت به خير هستى.
مؤلف: اين روايت را، صاحب «غاية المرام» هم، از عبدالله بن احمد بن حنبل، از پدرش احمد، و او به سند خود، از أُمّ سلمه نقل كرده است.
و در همان كتاب است كه: ابن مردويه، از أُمّ سلمه روايت كرده كه گفت: آيه «إنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ أهلَ البَيتِ وَ يُطَهِّرَكُم تَطهِيراً» در خانه من نازل شد، و در خانه هفت نفر بودند: جبرئيل، ميكائيل، على، فاطمه، حسن و حسين، و من كه دمِ در ايستاده بودم. عرضه داشتم: يا رسول الله! آيا من از اهل بيت نيستم؟ فرمود: تو عاقبت به خيرى، تو از همسران پيغمبرى.
باز، در همان كتاب است كه ابن جرير، و ابن منذر، و ابن ابى حاتم و طبرانى، و ابن مردويه، همگى از أُمّ سلمه، همسر رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» روايت كرده اند كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، در خانه او عبايى بافت خيبر، به روى خود كشيده و خوابيده بود، كه فاطمه از در، در آمد، در حالى كه ظرفى غذا با خود آورده بود.
رسول خدا فرمود: همسرت و دو پسرانت حسن و حسين را صدا بزن. فاطمه برگشت و ايشان را با خود بياورد. در همان بين كه داشتند آن غذا را مى خوردند، اين آيه نازل شد: «إنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ أهلَ البَيتِ وَ يُطَهِّرَكُم تَطهِيراً».
پس رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، زيادى جامه اى كه داشت، بر سر آنان كشيد، آنگاه دست خود را از زير كسا بيرون آورد، به آسمان اشاره كرد و عرضه داشت: «بار الها! اين ها، اهل بيت من و خاصّگان من هستند. پس پليدى را از ايشان ببر، و تطهيرشان كن»! و اين كلام را سه بار تكرار كرد.
أُمّ سلمه مى گويد: من سر خود را در زير جامه بردم و عرضه داشتم: يا رسول الله! من هم با شمايم؟ حضرت دو بار فرمود: «تو عاقبت به خيرى»!
مؤلف: اين حديث را، صاحب غاية المرام، از عبدالله، پسر احمد بن حنبل، به سه طريق از أُمّ سلمه نقل كرده، و همچنين تفسير ثعلبى نيز، آن را روايت كرده است.
و در همان كتاب است كه ابن مردويه، و خطيب، از ابوسعيد خدرى روايت كرده كه گفت: روزى كه نوبت أُمّ سلمه بود و رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» در خانه او قرار داشت، جبرئيل بر آن جناب نازل شد، و آيه «إنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ أهلَ البَيتِ وَ يُطَهِّرَكُم تَطهِيراً» را نازل كرد.
ابوسعيد سپس مى گويد: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، حسن و حسين و على و فاطمه را خواست. بعد از آن كه نزدش حاضر شدند، ايشان را به خود چسبانيد، و جامه اى رويشان افكند، و اين در حالى بود كه أُمّ سلمه در پشت پرده قرار داشت. آنگاه گفت:
«بار الها! اينان، اهل بيت من اند. پروردگارا! پليدى را از ايشان ببر، و آن طور كه خودت مى دانى پاكشان كن». أُمّ سلمه گفت: اى پيغمبر خدا! آيا من نيز با ايشان هستم؟ حضرت فرمود: تو جاى خود دارى، و عاقبتت به خير است.
باز، در آن كتاب آمده كه ابن جرير، و ابن ابى حاتم و طبرانى، از ابوسعيد خدرى روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: آيه «إنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ أهلَ البَيتِ وَ يُطَهِّرَكُم تَطهِيراً»، درباره پنج نفر نازل شد: من، على، فاطمه، حسن و حسين.
مؤلف: اين روايت را، صاحب غاية المرام نيز، از تفسير ثعلبى نقل كرده.
و نيز در آن كتاب آمده كه ترمذى (وى حديث را صحيح دانسته)، و ابن جرير، ابن منذر، و حاكم (وى نيز حديث را صحيح دانسته)، و ابن مردويه و بيهقى، در سنن خود، از چند طريق از أُمّ سلمه روايت كرده اند كه گفت:
آيه «إنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ أهلَ البَيتِ وَ يُطَهِّرَكُم تَطهِيراً»، در خانه من نازل شد و آن روز در خانه من، فاطمه، على، حسن و حسين بودند، كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، ايشان را با عبايى پوشانيد. آنگاه گفت: «خدايا! اين هايند اهل بيت من، پس پليدى را از ايشان ببر، و پاكشان گردان».
و در غاية المرام، از حميدى روايت كرده كه گفت: شصت و چهارمين حديث مُتفقٌ عليه، از احاديث بخارى و مسلم، از مسند عايشه، از مصعب بن شيبه، از صفيه دختر شيبه، از عايشه اين حديث است كه گفت: روزى صبح رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، از اتاق بيرون شد، در حالى كه بر تن خود مرط مرحل، از مو و رنگ سياه داشت. در اين هنگام، حسن بن على «عليه السلام» وارد شد،
رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، او را داخل جامه برد. پس از او حسين آمد، او را هم داخل كرد. سپس فاطمه آمد، او را هم درون برد. در آخر على آمد، او را نيز داخل برد. آنگاه فرمود: «إنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ أهلَ البَيتِ وَ يُطَهِّرَكُم تَطهِيراً».
مؤلف: اين حديث، به طرق مختلفه از عايشه روايت شده.
رواياتى درباره سیرۀ رسول خدا «ص»، در معرفی «اهل بیت»، با خواندن آيه تطهير
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از ابوسعيد خدرى روايت كرده كه گفت:
چون على «عليه السلام» با فاطمه ازدواج كرد، چهل روز صبح، رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» به درِ خانه او آمد و گفت: سلام بر شما اهل بيت و رحمت خدا و بركات او! وقت نماز است، خدا رحمتتان كند، «إنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ أهلَ البَيتِ وَ يُطَهِّرَكُم تَطهِيراً». من در جنگم، با كسى كه با شما بجنگد، و آشتى و دوستم با كسى كه با شما آشتى و دوست باشد.
و نيز در همان كتاب است كه ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده كه گفت: ما نُه ماه، همه روزه شاهد اين جريان بوديم، كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، هنگام هر نمازى به درِ خانه فاطمه آمد، و گفت: سلام بر شما اهل بيت و رحمت خدا و بركات او، «إنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ أهلَ البَيتِ وَ يُطَهِّرَكُم تَطهِيراً».
مؤلف: و نيز اين روايت را، الدر المنثور از طبرانى، از ابى الحمراء نقل كرده، اما به اين عبارت كه گفت: من شش ماه تمام، رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» را ديدم كه به درِ خانه على و فاطمه مى آمد، و مى گفت: «إنَّمَا يُرِيدُ اللهُ...».
و نيز از ابن جرير، و ابن مردويه، از ابى الحمراء نقل كرده كه چنين گفت: من از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» حفظ كردم، درست هشت ماه در مدينه بر آن جناب گذشت، كه حتى يك روز، براى نماز صبح بيرون نشد مگر آن كه به درِ خانه على مى آمد، و دست خود را بر دو طرف در مى گذاشت و سپس مى گفت: نماز، نماز! «إنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذهِبَ...».
و نيز همين روايت را از ابن ابى شيبه، احمد و ترمذى، (وى حديث را حسن شمرد)، و ابن جرير، ابن منذر، طبرانى، و حاكم (وى آن را صحيح دانسته).
و ابن مردويه، از انس نقل كرده كه عبارتش چنين است كه: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، همواره وقتى براى نماز صبح بيرون مى شد، به درِ خانه فاطمه مى گذشت و مى گفت: نماز، اى اهل بيت! نماز، كه «إنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ أهلَ البَيتِ وَ يُطَهِّرَكُم تَطهِيراً».
مؤلف: روايات در اين معانى از طرق اهل سنت، و همچنين از طرق شيعه بسيار زياد است. هر كس بخواهد بدان اطلاع يابد، بايد به كتاب «غاية المرام» بحرانى، و كتاب «عبقات» مراجعه كند، (و فارسى آن روايات در كتاب «على در كتب اهل سنت»، به قلم مترجم آمده).
چند روايت دیگر، در بارۀ اهل بيت رسول خدا «ص»
و در غاية المرام، از حموينى، و او به سند خود، از يزيد بن حيان روايت كرده كه گفت: داخل شديم بر «زيد بن ارقم». او گفت: روزى رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» ما را خطاب كرد و فرمود:
«آگاه باشيد كه من در بين شما امت اسلام، دو چيز گرانبها مى گذارم و مى روم. يكى كتاب خداى عزوجل است، كه هر كس آن را پيروى كند، هدايت مى شود، و هر كه آن را پشت سر اندازد، در ضلالت است، و سپس اهل بيتم. من خدا را به ياد شما مى آورم در باره اهل بيتم». و اين كلمه را، سه بار تكرار كرد.
ما از «زيد بن ارقم» پرسيديم: اهل بيت رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، چه كسانى بودند؟ آيا همسرانش بودند؟
گفت: نه، اهل بيت او، دودمان اويند، كه بعد از آن جناب، صدقه خوردن بر آنان حرام است. يعنى آل على، آل عباس، آل جعفر، و آل عقيل.
و نيز در همان كتاب، از صحيح مسلم، به سند خود، از يزيد بن حيان، از زيد بن ارقم روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود:
«من در بين شما، دو چيز گرانبها و سنگين مى گذارم. يكى كتاب خدا است، كه حبل الله است، و هر كس آن را پيروى كند، بر طريق هدايت، و هر كس تركش گويد، بر ضلالت است. و دومى اهل بيتم».
پرسيديم: اهل بيت او كيست؟ همسران اويند؟
گفت: نه، به خدا قسم، همسر آدمى چند صباحى با آدمى است، و چون طلاقش دهند، به خانه پدرش بر مى گردد، و دوباره بيگانه مى شود. اهل بيت رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، اهل او، و عصبه و خويشاوندان اويند، كه بعد از او، صدقه بر ايشان حرام است.
مؤلف: در اين روايت، كلمه «بيت»، به «نَسَب» تفسير شده، همچنان كه عرفاً هم، بر اين معنا اطلاق مى شود. مى گويند: «بيوتات عرب»، يعنى خاندان ها و تيره هاى عرب، وليكن روايات سابق كه از أمّ سلمه و غير او نقل شد، با اين معنا سازگار نيست. براى اين كه در آن روايت، «اهل بيت»، تنها به على، فاطمه و حسنين «عليهم السلام» تفسير شده.
و در مجمع البيان مى گويد: مقاتل بن حيان گفته: وقتى «اسماء»، بنت عُمَيس، با شوهرش جعفر بن ابى طالب از حبشه برگشت، داخل شد در بين همسران رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» و پرسيد: آيا چيزى از قرآن در باره مهاجران به حبشه نازل شد؟ گفتند: نه.
پس نزد رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» آمد و عرضه داشت: يا رسول الله! مثل اين كه جنس زن هميشه بايد محروم و در زيان باشد!
رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» پرسيد: چطور مگر؟
گفت: براى اين كه آن طور كه مردان در قرآن كريم به نيكى ياد شده اند، زنان ياد نشده اند. بعد از اين جريان، آيه «إنّ المُسلِمِينَ وَ المُسلِمَاتِ...» نازل گرديد.
مؤلف: در رواياتى ديگر آمده كه اين شكوه را، «أُمّ سلمه» كرد.
آيات ۳۶ - ۴۰ سوره احزاب
وَ مَا كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لهَُمُ الخِْيرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَن يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسولَهُ فَقَدْ ضلَّ ضلَالاً مُّبِيناً(۳۶)
وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِى أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْت عَلَيْهِ أَمْسِك عَلَيْك زَوْجَك وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تخْفِى فى نَفْسِك مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَ تخْشى النَّاس وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَن تخْشاهُ فَلَمَّا قَضى زَيْدٌ مِّنهَا وَطراً زَوَّجْنَاكَهَا لِكَىْ لا يَكُونَ عَلى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فى أَزْوَاج أَدْعِيَائهِمْ إِذَا قَضوْا مِنهُنَّ وَطراً وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً(۳۷)
مَّا كانَ عَلى النَّبىِّ مِنْ حَرَجٍ فِيمَا فَرَض اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فى الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلُ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَّقْدُوراً(۳۸)
الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالَاتِ اللَّهِ وَ يخْشوْنَهُ وَ لا يخْشوْنَ أَحَداً إِلّا اللَّهَ وَ كَفَى بِاللَّهِ حَسِيباً(۳۹)
مَّا كانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَ لَكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شئٍ عَلِيماً(۴۰)
هيچ مرد مؤمن و زن مؤمن را سزاوار نيست كه وقتى خدا و رسولش امرى را صادر فرمودند، باز هم در امور خود، خود را صاحب اختيار بدانند، و هر كس خدا و رسولش را نافرمانى كند، به ضلالتى آشكار گمراه شده است. (۳۶)
به ياد آور كه به آن كس كه خدا به او نعمت داد، و تو نيز به او احسان كردى، خلاف ميلت نگه دار،
و از خدا بترس، (با اين كه تو از پيش مى دانستى، كه سرانجام و بر حسب تقدير الهى، او همسرش را طلاق مى دهد و تو بايد آن را بگيرى)، تو آنچه در دل داشتى، و مى دانستى خدا بالاخره آشكارش خواهد كرد، از ترس مردم پنهان كردى، و خدا سزاوارتر است به اين كه از او بترسى. پس همين كه زيد بهره خود از آن زن گرفت و طلاقش داد، ما او را به همسرى تو در آورديم، تا ديگر مؤمنان نسبت به همسر پسر خوانده هاى خود وقتى مطلقه مى شوند، دچار زحمت نشوند، و آن را حرام نپندارند، و امر خدا سرانجام شدنى است. (۳۷)
بر پيغمبر اسلام هيچ حرجى در خصوص عملى كه خدا بر شخص او واجب كرده نيست، اين سنتى است از خدا كه در امت هاى قبل نيز جارى بوده، و امر خدا، اندازه دار و سنجيده است. (۳۸)
كسانى كه رسالت هاى خدا را ابلاغ مى كنند، و از او مى ترسند، و از احدى به جز خدا نمى ترسند، و خدا براى حسابرسى كافى است. (۳۹)
محمد پدر احدى از مردان فعلى شما نيست، بلكه فرستاده خدا و خاتم پيغمبران است، و خدا به هر چيزى دانا است. (۴۰)
اين آيات يعنى آيه «وَ إذ تَقُولُ لِلَّذِى أنعَمَ اللهُ عَلَيه» - تا آيه - «وَ كَانَ اللهُ بِكُلِّ شَئٍ عَلِيماً» درباره داستان ازدواج رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» با همسر «زيد» است. همان «زيدى» كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» او را به عنوان فرزند خود پذيرفته بود، و بعيد نيست كه آيه اولى هم كه مى فرمايد: «وَ مَا كَانَ لِمُؤمِنٍ وَ لَا مُؤمِنَة...»، از باب مقدمه و توطئه براى آيات بعدش باشد.
مراد از قضاى خدا و رسول «ص»، در آيه شریفه
«وَ مَا كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَن يَكُونَ لهَُمُ الخِْيرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ...»:
سياق، شهادت مى دهد بر اين كه مراد از «قضاء»، قضاء تشريعى، و گذراندن قانون است، نه قضاء تكوينى.
پس مراد از «قضاى خدا»، حكم شرعى او است كه در هر مسأله اى كه مربوط به اعمال بندگان است، مقرر داشته، و بدان وسيله در شؤونات آنان دخل و تصرف مى نمايد، و البته اين احكام را به وسيلۀ يكى از فرستادگان خود بيان مى كند.
و اما «قضاى رسول» او، به معناى دومى از قضاء است، و آن عبارت است از اين كه: رسول او، به خاطر ولايتى كه خدا برايش قرار داده، در شأنى از شؤون بندگان، دخل و تصرف كند.
همچنان كه امثال آيه «النَّبِىُّ أولَى بِالمُؤمِنِينَ مِن أنفُسِهِم»، از اين ولايت كه خدا براى رسول گرامى اسلام قرار داده، خبر مى دهد.
و به حكم آيه مذكور، قضاى رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، قضاى خدا نيز هست. چون خدا قرار دهندۀ ولايت براى رسول خويش است، و اوست كه امر رسول را در بندگانش نافذ كرده.
و سياق جملۀ «إذَا قَضَى اللهُ وَ رَسُولُهُ أمراً»، از آن جايى كه يك مسأله را، هم مورد قضاى خدا دانسته و هم مورد قضاى رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، شهادت مى دهد بر اين كه مراد از «قضاء»، تصرف در شأنى از شؤون مردم است. نه جعل حكم تشريعى، كه مختص به خداى تعالى است.
(آرى، رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، جاعل و قانونگذار قوانين دين نيست. اين شأن، مختص به خدا است، و رسول او، تنها بيان كنندۀ وحى او است. پس معلوم شد كه مراد از «قضاى رسول»، تصرف در شؤون مردم است).
«وَ مَا كَانَ لِمُؤمِنٍ وَ لَا مُؤمِنَة» - يعنى صحيح و سزاوار نيست از مؤمنان و مؤمنات، و چنين حقى ندارند، كه در كار خود اختيار داشته باشند، كه هر كارى خواستند بكنند.
و جملۀ «إذَا قَضَى اللهُ وَ رَسُولُهُ أمراً»، ظرف است. براى اين كه فرمود اختيار ندارند. يعنى در موردى اختيار ندارند، كه خدا و رسول در آن مورد، امرى و دستورى داشته باشند.
و ضمير جمع در جملۀ «لَهُمُ الخِيَرَةُ مِن أمرِهِم»، به مؤمن و مؤمنه بر مى گردد. و مراد از آن دو كلمه، همه مؤمنان و مؤمنات هستند، چون در سياق نفى قرار گرفته اند.
و اگر نفرمود: «أن یَكُونَ لَهُمُ الخِيَرةُ فِيهِ»، بلكه كلمۀ «مِن أمرِهِم» را اضافه كرد، با اين كه قبلا كلمۀ «أمراً» را آورده بود، و حاجتى به ذكر دومى نبود، براى اين است كه بفهماند منشأ توهم اين كه اختيار دارند، اين است كه امر، امر ايشان، و كار، كار ايشان است، و اين توهم را رد نموده مى فرمايد: با اين كه كار، كار خود ايشان است، در عين حال، اختيارى در آن ندارند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |