تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۲۶

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۳۱۹

آيات ۱۲ - ۱۹ سوره لقمان

وَ لَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الحِْكْمَةَ أَنِ اشكُرْ للَّهِ وَ مَن يَشكُرْ فَإِنَّمَا يَشكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنىُّ حَمِيدٌ(۱۲)

وَ إِذْ قَالَ لُقْمَانُ لابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظهُ يَا بُنىَّ لا تُشرِك بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْك لَظلْمٌ عَظِيمٌ(۱۳)

وَ وَصيْنَا الإنسانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فى عَامَينِ أَنِ اشكرْ لى وَ لِوَلِدَيْك إِلىَّ الْمَصِيرُ(۱۴)

وَ إِن جَاهَدَاك عَلى أَن تُشرِك بى مَا لَيْس لَك بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُمَا وَ صَاحِبْهُمَا فى الدُّنْيَا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنَاب إِلىَّ ثُمَّ إِلىَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(۱۵)

يَا بُنىَّ إِنّهَا إِن تَك مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ فَتَكُن فى صَخْرَةٍ أَوْ فى السَّمَاوَاتِ أَوْ فى الاَرْضِ يَأْتِ بهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ(۱۶)

يَا بُنىَّ أَقِمِ الصلَوةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنكَرِ وَ اصبرْ عَلى مَا أَصابَك إِنَّ ذَلِك مِنْ عَزْمِ الاُمُورِ(۱۷)

وَ لا تُصعِّرْ خَدَّك لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فى الاَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ(۱۸)

وَ اقْصِدْ فى مَشيِك وَ اغْضُض مِن صَوْتِك إِنَّ أَنكَرَ الاَصوَاتِ لَصوْتُ الحَْمِيرِ(۱۹)

«ترجمه آیات»

به تحقيق لقمان را حكمت داديم، (و چون لازمۀ حكمت شكر منعم است، به او گفتيم:) خدا را سپاس بدار، و هر كس سپاس بدارد، به نفع خود سپاس مى دارد، و هر كه كفران كند، (دود کفرانش به چشم خودش مى رود)، چون خدا بى نياز است، (از شكر نكردن خلق متضرر نمى شود)، و نيز ستوده است، (چه شكرش بگزارند و چه كفرانش كنند). (۱۲)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۳۲۰

و آن دم كه لقمان به پسر خويش كه پندش مى داد، گفت: اى پسرك من! به خدا شرك ميار، كه شرك، ستمى است بزرگ. (۱۳)

ما انسان را در مورد پدر و مادرش، و مخصوصا مادرش، كه با ناتوانى روزافزون حامل وى بوده، و از شير بريدنش تا دو سال طول مى كشد، سفارش كرديم و گفتيم: مرا، و پدر و مادرت را سپاس بدار، كه سرانجام، به سوى من است. (۱۴)

و اگر بكوشند تا چيزى را كه در مورد آن علم ندارى، با من شريك كنى، اطاعتشان مكن، و در اين دنيا به نيكى همدمشان باش، طريق كسى را كه سوى من بازگشته است، پيروى كن، كه در آخر بازگشت شما نيز نزد من است، و از اعمالى كه مى كرده ايد، خبرتان مى دهيم. (۱۵)

اى پسرك من! اگر عمل تو، هم وزن دانۀ خردلى، آن هم پنهان در دل سنگى، يا در آسمان، يا در زمين باشد، خدا آن را مى آورد، كه خدا دقيق و كاردان است. (۱۶)

اى پسرك من! نماز به پا دار، و امر به معروف و از منكر نهى كن، و بر مصائب خويش صبر كن، كه اين از كارهاى مطلوب است. (۱۷)

اى پسرك من! از درِ كبر و نخوت، از مردم روى بر مگردان و در زمين، چون مردم فرحناك راه مرو، خدا خودپسندان گردن فراز را دوست نمى دارد. (۱۸)

در راه رفتن خويش معتدل باش، و صوت خود ملايم كن، كه نامطبوع ترين آوازها، آواز خران است. (۱۹)

«ترجمه آیات»

در اين آيات اشاره شده به اين كه به لقمان حكمت داده شد، و چند حكمت نيز از او، در اندرز به فرزندش نقل شده. و در قرآن كريم، جز در اين سوره، نامى از لقمان نيامده، و اگر در اين سوره آمده، به خاطر تناسبى است كه داستان سراسر حكمت او با داستان خريدار «لهو الحديث» داشته.

چون اين دو نفر، در دو نقطه مقابل هم قرار دارند. يك فرد انسان، آن قدر دانا و حكيم است كه كلماتش راهنماى همه مى شود، و در مقابل، فرد ديگرى يافت مى شود كه راه خدا را مسخره مى كند، و براى گمراه كردن مردم، اين در و آن در مى زند، تا لهو الحديثى جمع آورى نمايد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۳۲۱

«شكرگزارى» خداوند، حكمتى است كه خدا به لقمان عطا فرمود

«وَ لَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الحِْكْمَةَ أَنِ اشكُرْ للَّهِ... فَإِنَّ اللَّهَ غَنىُّ حَمِيدٌ»:

كلمۀ «حكمت» - به طورى كه از موارد استعمالش فهميده مى شود - به معناى معرفت علمى است در حدى كه نافع باشد. پس حكمت، حدّ وسط بين جهل و جربزه است.

در جملۀ «أنِ اشكُر لله» بعضى گفته اند: كلمۀ «قُلنَا» در تقدير است، و معنايش اين است كه: «بدو گفتيم ما را شكر بگزار». ولى ظاهرا احتياجى به اين تقدير نيست، و جمله مذكور، تفسير حكمت دادن به لقمان است و مى خواهد بفرمايد حكمتى كه به لقمان داديم، اين بود كه: «خدا را شكر بگزار».

چون «شكر»، عبارت است از به كار بردن هر نعمتى در جاى خودش، به طورى كه نعمتِ ولى نعمت را بهتر وانمود كند. و به كار بردن نعمت به اين نحو، محتاج است به اين كه اول منعم، و سپس نعمت هايش، بدان جهت كه نعمت اوست، شناخته شود. سپس كيفيت به كار بردن در محلش، آن طور كه لطف و انعام او را بهتر وانمود كند، شناخته گردد.

پس «حكمت» دادن به لقمان، لقمان را وادار كرد تا اين مراحل را در شكر طى كند، و در حقيقت، حكمت دادن به او، مستلزم امر به شكر نيز هست.

در جملۀ «أنِ اشكُر لِلّهِ» التفاتى از تكلم به غيبت به كار رفته. چون قبلا سياق، سياق تكلم با غير بود، و مى فرمود: «آتَينَا»، اين جا هم بايد فرموده باشد: «أنِ اشكُر لَنَا»، و اگر اين طور نفرمود، بدان جهت است كه تعبير به «نَا: ما» در جملۀ «آتَينَا» از گوينده، براى اظهار عظمت از قبال خودش و خدمه اش صحيح است، ولى در مسأله شكر صحيح نبود، چون با توحيد در شكر تناسب نداشت.

«وَ مَن يَشكُرْ فَإِنَّمَا يَشكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنىُّ حَمِيدٌ»:

اين آيه، بى نيازى خدا را خاطرنشان مى سازد، و مى فرمايد: فايده «شكر»، تنها به خود شاكر عايد مى شود، همچنان كه ضرر كفران هم، به خود كفران كننده عايد مى گردد، نه به خدا. چون خدا، غنىّ مطلق است، و احتياج به شكر كسى ندارد، و چون «حميد» و «محمود» است، چه شكرش بگزارند و چه نگزارند، پس كفران هم به او ضرر نمى رساند.

و اگر در «شكر»، تعبير به مضارع كرده، كه دلالت بر استمرار دارد، و در «كفر»، تعبير به ماضى كرده، كه تنها يك بار را مى رساند، براى اين است كه «شكر»، وقتى نافع است كه استمرار داشته باشد، ولى «كفر»، با يك بار هم، ضررش خواهد رسيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۳۲۲

«وَ إِذْ قَالَ لُقْمَانُ لابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يَا بُنىَّ لا تُشرِك بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْك لَظلْمٌ عَظِيمٌ»:

عظمت هر عملى به عظمت اثر آن است، و عظمت معصيت به عظمت كسى است كه نافرمانى اش مى شود، چون كه مواخذه عظيم، نيز عظيم است. بنابراين بزرگترين گناهان و نافرمانى ها، نافرمانى خدا است. چون عظمت كبريايى همه از او است، و فوق هر عظمت و كبريايى است. چون خدايى است بى شريك، و بزرگترين نافرمانی هاى او، اين است كه برايش شريك قائل شوى.

««إنَّ الشِّركَ لَظُلمٌ عَظِيمٌ» - در اين جمله، عظمت شرك را مقيد به قيدى با مقايسه با ساير گناهان نكرد، تا بفهماند كه عظمت ظلم شرك، آن قدر است كه با هيچ گناه ديگرى قابل قياس نيست.

تشكر از پدر و مادر، شكر خدا است

«وَ وَصَّيْنَا الإنسَانَ بِوَالِدَيْهِ ... إِلىَّ الْمَصِيرُ»:

اين آيه، جمله معترضه اى است كه در وسط كلمات لقمان قرار گرفته، و از كلمات او نيست. و اگر در اين جا واقع شده، براى اين است كه دلالت كند بر وجوب شكر والدين، مانند شكر خدا، بلكه شكر والدين، شكر خدا است. چون منتهى به سفارش و امر خداى تعالى است. پس شكر پدر و مادر، عبادت خدا و شكر اوست.

«حَمَلَتهُ أُمُّهُ وَهناً عَلَى وَهنٍ وَ فِصَالُهُ فِى عَامَين» - در اين جمله، پاره اى از مشقات و اذيت ها كه مادر در حمل فرزند و تربيت او تحمل مى كند، ذكر شده، تا شنونده را به شكر پدر و مادر و بخصوص مادر وا بدارد.

كلمۀ «وَهن»، به معناى ضعف است، و در آيه شريفه، حال و به معناى صاحب وهن است. ممكن هم هست مفعول مطلق باشد، و تقدير كلام «تهن وَهناً عَلَى وَهنٍ» بوده باشد.

و كلمۀ «فِصَال»، به معناى از شير جدا شدن، و شير ندادن به بچه است. و معناى اين كه فرمود: «از شير گرفتنش در دو سال است»، يعنى بعد از تحقق دو سال، آن نيز محقق مى شود، و در نتيجه، مدت شير دادن دو سال مى شود. و چون با آيه «وَ حَملُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهراً: حملش و از شير گرفتنش، سى ماه است» ضميمه شود، اين نكته به دست مى آيد كه كمترين مدت حاملگى زن، شش ماه است، كه در بحث روايتى آينده، باز به اين نكته اشاره خواهد شد، إن شاء الله.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۳۲۳

«أنِ اشكُر لِى وَ لِوَالِدَيكَ إلَىَّ المَصِيرُ» - اين جمله، تفسير «وَصَّينَا...» است، و معنايش اين است كه وصيت ما، همانا امر به شكر پدر و مادر بود، همچنان كه امر به شكر خدا نيز كرديم. و جملۀ «إلَىَّ المَصِيرُ»، انذار و تأكيد امر به شكر است.

در اين جمله نيز، التفاتى نظير التفات در جملۀ «أنِ اشكُر لِلّه» به كار رفته، كه نكته اش نيز، همان نكته است.

بيان موردى كه نبايد در آن، از والدين اطاعت كرد

«وَ إِن جَاهَدَاك عَلى أَن تُشرِك بى مَا لَيْس لَك بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُمَا ... كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»:

يعنى: اگر پدر و مادر به تو اصرار كردند كه چيزى را كه علم بدان ندارى و يا حقيقت آن را نمى شناسى، شريك من بگيرى، اطاعتشان مكن، و براى من شريكى مگير.

و مراد از اين كه شريك مفروض، حقيقتش نامعلوم است، اين است كه چنين چيزى اصلا وجود ندارد، و مجهول مطلقى است كه علم بدان تعلق نمى گيرد. پس برگشت معنا به اين مى شود كه چيزى را كه چيزى نيست، شريك من مگير.

اين حاصل آن چيزى است كه زمخشرى در كشاف گفته، و چه بسا آيه «أتُنَبِّئُونَ اللهَ بِمَا لَا يَعلَمُ فِى السَّمَاوَاتِ وَ لَا فِى الأرض»، اين معنا را تأكيد مى كند. يعنى به شريكى كه در همه اين عوالم وجود ندارد.

ولى بعضى ديگر از مفسران گفته اند: كلمۀ «تَشرِكَ» در اين جا به معناى «تَكفُرُ» و كلمۀ «مَا»، به معناى «الَّذِى» است، و معناى آيه، اين است كه: هرچه پدر و مادر به تو اصرار كردند كه به من كفر بورزى، كفرى كه هيچ دليل و حجتى بر آن نداشته باشى، اطاعتشان مكن!

مؤيّد اين احتمال، اين است كه خداى تعالى، در كلام مجيدش، مكرر «سلطان»، يعنى برهان بر شرك را نفى كرده. از آن جمله مثلا فرموده: «مَا تَعبُدُونَ مِن دُونِهِ إلّا أسمَاءً سَمَّيتُمُوهَا أنتُم وَ آبَاؤُكُم مَا أنزَلَ اللهُ بِهَا مِن سُلطَان»، و آيات ديگرى نظير آن.

«وَ صَاحِبهُمَا فِى الدُّنيَا مَعرُوفاً وَ اتَّبِع سَبِيلَ مَن أنَابَ إلَىَّ» - اين دو جمله، به منزله خلاصه و توضيحى است از مطالب دو آيه قبل، كه سفارش والدين را مى كرد، و از اطاعت آنان در مورد شرك به خدا، نهى مى كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۳۲۴

مى فرمايد: بر انسان واجب است كه در امور دنيوى، نه در احكام شرعى كه راه خدا است، با پدر و مادر خود به طور پسنديده و متعارف مصاحبت كند، نه به طور ناشايست. و رعايت حال آن دو را نموده، با رفق و نرمى رفتار نمايد، و جفا و خشونت در حقشان روا ندارد. مشقاتى كه از ناحيه آنان مى بيند، تحمل نمايد.

چون دنيا بيش از چند روزى گذرا نيست، و محروميت هايى كه از ناحيه آن دو مى بيند، قابل تحمل است. به خلاف دين، كه نبايد به خاطر پدر و مادر از آن چشم پوشيد. چون راه سعادت ابدى است. پس اگر پدر و مادر از آن هايى باشند كه به خدا رجوع دارند، بايد راه آن دو را پيروى كند، و گرنه راه غير آن دو را، كه با خدا انابه دارند.

از اين بيان روشن مى شود كه در جملۀ «وَ اتَّبِع سَبِيلَ مَن أنَابَ إلَىَّ»، اختصارى لطيف به كار رفته. چون در عين كوتاهی اش، مى فهماند اگر پدر و مادر با خدا بودند، بايد راهشان را پيروى كنى، و گرنه اطاعتشان بر تو واجب نيست، و بايد راه غير آن دو را، يعنى راه كسانى را كه با خدا هستند، پيروى نمايى.

«ثُمَّ إلَىَّ مَرجِعُكُم فَأُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُم تَعمَلُون» - يعنى: اين مطلبى كه گفته شد، تكليف و وظيفه دنيايى شما است، و سپس چيزى نمى گذرد كه به سوى من بر مى گرديد. آن وقت شما را به حقيقت آنچه مى كرديد، آگاه مى كنم، و بر حسب كرده هايتان، چه خير و چه شر، حكم خواهم كرد.

از آنچه گذشت، اين معنا روشن شد كه جملۀ «فِى الدُّنيَا»، سه نكته را در بر دارد:

اول اين كه: مصاحبت به نيكى و معروف را منحصر مى كند در امور مادى و دنيايى، نه امور دينى و معنوى.

دوم اين كه: تكليف را سبك مى كند، و مى فهماند تكليف مذكور، هرچه هم دشوار باشد، در چند روزى انگشت شمار، و مدتى اندك به دوش شما است. پس تحمل بارِ خدمت به آنان، شما را خيلى به ستوه نياورد.

سوم اين كه: مى فهماند اين كلمه در مقابل جملۀ «ثُمَّ إلَىَّ مَرجِعُكُم» قرار دارد، و در نتيجه سفارش مى شود به اين كه آخرت را در نظر داشته باشند.

برخی از سفارشات لقمان، به فرزند خود

«يَا بُنىَّ إِنَّهَا إِن تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ فَتَكُن فى صَخْرَةٍ أَوْ فِى السَّمَاوَاتِ أَوْ فى الاَرْضِ يَأْتِ بهَا اللَّهُ...»:

مى گويند كه ضمير در «إنَّهَا» به خصلت - كه يا خير است يا شر - بر مى گردد. چون از سياق چنين بر مى آيد، و در عين حال، همين ضمير اسم «كَانَ»، و جملۀ «مِثقَالَ حَبَّةٍ»، خبر آن است. و مراد از بودن آن در صخره، پنهان بودن و جايگير بودنش در شكم صخره محكم است، يا در جوف آسمان ها، يا در دل زمين. و مراد از آوردن آن، حاضر كردنش براى حساب و جزاست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۳۲۵

فصل سابق از كلام لقمان كه نقل شد، راجع به توحيد و نفى شريك بود، و مضمون آيه مورد بحث، فصل ديگرى از كلام اوست، كه مربوط به معاد و حساب اعمال است. و معنايش اين است كه:

اى پسرم! اگر آن خصلتى كه انجام داده اى، چه خير و چه شر، از خردى و كوچكى همسنگ يك دانۀ خردل باشد، و همان عمل خُرد و كوچك در شكم صخره اى، و يا در هر مكانى از آسمان ها و زمين باشد، خدا آن را براى حساب حاضر خواهد كرد، تا بر طبقش جزاء دهد. چون خدا «لطيف» است، و چيزى در اوج آسمان ها و جوف زمين و اعماق دريا، از علم او پنهان نيست و علم او، به تمامى پنهان ها احاطه دارد. خبيرى است كه از كُنه موجودات با خبر است.

«يَا بُنىَّ أَقِمِ الصلَوةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنكَرِ وَ اصبرْ عَلى مَا أَصابَك إِنَّ ذَلِك مِنْ عَزْمِ الاُمُورِ»:

اين آيه و آيه بعدش، جزو گفتار لقمان و مربوط به پاره اى از دستورات راجع به عمل و اخلاق پسنديده است.

از جمله اعمال، نماز است، كه عمود دين است، و دنبال آن، امر به معروف و نهى از منكر است. و از جمله اخلاق پسنديده، صبر در برابر مصائبى است كه به آدمى مى رسد.

و كلمۀ «ذَلِكَ» در جملۀ «إنَّ ذَلِكَ مِن عَزمِ الأُمُور»، اشاره است به صبر، و اگر اشاره را به لفظ «ذَلِكَ» آورده، كه براى دور است، نه «هَذَا» كه براى نزديك است، براى اين است كه به اهميت آن اشاره كرده باشد، و بلندى مرتبه صبر را رسانده باشد.

و اين كه بعضى از مفسران گفته اند اشاره است به همه مطالب قبلى، كه عبارت است از نماز، امر به معروف، و نهى از منكر و صبر، صحيح نيست. چون تنها در اين آيه نيست كه صبر به عنوان عزم الامور ستوده شده، بلكه اين مطلب، مكرر در كلام خداى تعالى آمده.

از آن جمله فرموده: «وَ لَمَن صَبَرَ وَ غَفَرَ إنَّ ذَلِكَ لَمِن عَزمِ الأُمُور». و نيز فرموده: «إن تَصبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإنَّ ذَلِكَ مِن عَزمِ الأُمُور».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۳۲۶

كلمۀ «عَزم»، به طورى كه راغب گفته، عبارت است از: تصميم قلبى بر گذراندن و فيصله دادن به كارى. و اگر صبر را كه همان حبس نفس از انجام امرى است، از عزم دانسته، از اين جهت است كه عقد قلبى مادام كه سست نشده، و اين گره دل باز نگشته، انسان بر آن امرى كه بر انجامش تصميم گرفته، و در دل گره زده است، پا برجا و بر تصميم خود باقى است.

پس كسى كه بر امرى صبر مى كند، حتما در عقد قلبى اش و محافظت بر آن جديت دارد، و نمى خواهد كه از آن صرف نظر كند، و اين خود از قدرت و شهامت نفس است.

و اين كه بعضى گفته اند: «معنايش اين است كه اين از عزيمت خدا، و ايجاب او در امور است»، صحيح نيست، و از لفظ آيه دور است. و همچنين گفتار بعضى ديگر كه گفته اند كه عزم در لغت «هُذَيل»، عبارت است از جزم.

«وَ لا تُصعِّرْ خَدَّك لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فى الاَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مخْتَالٍ فَخُورٍ»:

راغب گفته: كلمه «صعر»، به معناى كج بودن گردن، و كلمۀ «تصعير»، به معناى گرداندن گردن از نظرها از روى تكبر است. همچنان كه خداى تعالى فرمود: «وَ لَا تُصَعِّر خَدَّكَ لِلنَّاس». و نيز گفته: كلمۀ «مَرح»، به معناى شدت خوشحالى، و زياده روى در آن است.

و بنا به گفتۀ وى، معنا چنين مى شود كه: روى خود از درِ تكبّر از مردم بر مگردان. و نيز در زمين چون آنان كه بسيار خوشحال اند، راه مرو، كه خدا دوست نمى دارد كسانى را كه دستخوش خيلاء و كبرند.

و اگر كبر را «خيلاء» خوانده اند، بدين جهت است كه آدم متكبر، خود را بزرگ خيال مى كند، و چون فضيلت براى خود خيال مى كند، زياد فخر مى فروشد.

بعضى ديگر، در معناى آيه گفته اند: معناى «لَا تُصَعِّر خَدَّكَ لِلنَّاس»، اين است كه در وقت حاجت، گردن خود را از درِ تذلل و احساس خوارى، براى مردم كج مكن. و در مقابل، هنگام بى نيازى هم، غرور و خيلاء تو را نگيرد. ليكن اين معنا با ذيل آيه نمى سازد. چون در ذيل آيه مى فرمايد: خدا متكبران را دوست نمى دارد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۳۲۷

«وَ اقْصِدْ فى مَشيِك وَ اغْضُض مِن صَوْتِك إِنَّ أَنكَرَ الاَصوَاتِ لَصَوْتُ الحَْمِيرِ»:

كلمۀ «قصد» در هر چيز، به معناى حد اعتدال در آن است، و كلمۀ «غَض»، به طورى كه راغب گفته، به معناى نقصان در نگاه كردن و صدا كردن است. و بنا به گفته وى، «غضّ صوت» به معناى آهسته و كوتاه صدا كردن است.

و معناى آيه، اين است كه: در راه رفتنت، ميانه روى را پيش گير، و در صدايت، كوتاه و ناقص آن را پيشه ساز، كه ناخوش ترين صوت ها، صوت خران است، كه در نهايت بلندى است.

بحث روايتى: (روایاتی در باره حقوق والدین)

در كافى، به سند خود، از عبدالله بن سنان روايت كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام» شنيدم مى فرمود:

يكى از گناهان كبيره، عقوق والدين، و يكى ديگر نوميدى از رحمت خدا، و يكى، ايمنى از مكر اوست. و روايت شده كه: شرک به خدا، از هر گناهى بزرگتر است.

و در كتاب فقيه، در حقوقى كه از امام زين العابدين «عليه السلام» روايت كرده، فرموده:

بزرگترين حق خدا بر تو، اين است كه او را بپرستى، و چيزى شريكش نسازى، كه اگر اين كار را به اخلاص كردى، خداوند حقى براى تو، بر خود واجب مى كند و آن، اين است كه امور دنيا و آخرتت را كفايت مى كند.

و نيز فرمود: و اما «حقّ مادرت»، اين است كه بدانى او، تو را طورى حمل كرد كه احدى، احدى را آن طور حمل نمى كند.

آرى، او تو را در داخل شكم خود حمل كرد، و از ميوه قلبش چيزى به تو داد، كه احدى به احدى نمى دهد، و او با تمامى اعضاى بدنش، تو را محافظت نمود، و باك نداشت از اين كه گرسنه و تشنه بماند، بلكه پروايش همه از گرسنگى و تشنگى تو بود.

او باك نداشت از اين كه برهنه بماند، همه پروايش از برهنگى تو بود. او هيچ پروايى نداشت از گرما، ولى سعيش اين بود كه بر سرِ تو، سايه بيفكند. او به خاطر تو، از خواب خوش صرف نظر كرد، و تو را از گرما و سرما حفظ نمود. همۀ اين تلاش ها، براى اين است كه تو مال او باشى، و تو نمى توانى از عهده شكر او برآيى، مگر با يارى و توفيق خدا.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۳۲۸

و اما «حق پدرت»، اين است كه بدانى او ريشه تو است. چون اگر او نبود، تو نبودى. پس هر وقت از خودت چيزى ديدى كه خوشت آمد، بدان كه اصل آن نعمت، پدر تو است. پس حمد خدا گوى، و شكر پدر به جاى آر، آن قدر كه با اين نعمت برابرى كند، و هيچ نيرويى نيست جز به وسيله خدا.

و در كافى، به سند خود، از هشام بن سالم، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود:

مردى نزد رسول اكرم «صلى الله عليه و آله و سلم» رفت و گفت: يا رسول الله! به چه كس نيكى كنم؟ فرمود: به مادرت. عرضه داشت: سپس به چه كس؟ فرمود: به مادرت. عرضه داشت: سپس به چه كس؟ فرمود: به مادرت. عرضه داشت: سپس به چه كس؟ فرمود: به پدرت.

و در مناقب آمده كه روزى حسين بن على «عليهما السلام»، به عبدالرحمان بن عمرو بن عاص گذشت. پس عبدالرحمان گفت: هر كه مى خواهد به مردى نظر كند كه محبوب ترين اهل زمين است نزد اهل آسمان، به اين شخص نظر كند، كه دارد مى گذرد. هر چند كه من بعد از جنگ صفين، تاكنون با او همكلام نشده ام.

پس ابوسعيد خدرى او را نزد آن جناب آورد. حسين «عليه السلام» به او فرمود: آيا مى دانستى كه من محبوب ترين اهل زمين نزد اهل آسمانم، و با اين حال در صفين، به روى من و پدرم شمشیر كشيدى؟ به خدا سوگند، پدر من، بهتر از من بود.

پس عبدالرحمان عذر خواهى كرد و گفت: آخر چه كنم رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» به خود من سفارش فرمود كه پدرت را اطاعت كن!

حضرت فرمود: مگر كلام خداى را نشنيدى كه فرمود: «وَ إن جَاهَدَاكَ عَلَى أن تُشرِكَ بِى مَا لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ فَلَا تُطِعهُمَا»؟

و نيز، مگر از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نشنيده اى كه فرمود: اطاعت (پدر و مادر و يا هر كس كه اطاعتش واجب است)، بايد كه معروف باشد، و اطاعتى كه نافرمانى خدا است، معروف و پسنديده نيست؟

و نيز مگر نشنيده اى كه هيچ مخلوقى در نافرمانى خدا، نبايد اطاعت شود؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۳۲۹

و در كتاب فقيه، در ضمن كلمات كوتاه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» آمده كه فرمود: «لَا طَاعَةَ لِمَخلُوقٍ فِى مَعصِيَةِ الخَالِق»، كه ترجمه اش در صفحه قبل گذشت.

رواياتى درباره نماز، صبر و پرهيز از گناهان كوچك

و در كافى، به سند خود، از ابى بصير، از امام باقر «عليه السلام» روايت كرده كه گفت شنيدم مى فرمود:

بپرهيزيد از گناهان كوچك، كه آن ها هم، بازخواست كننده اى دارد. ممكن است فكر كنيد كه گناه مى كنم و سپس از خدا طلب آمرزش مى كنم، ولى خداى عزوجل مى فرمايد: «سَنَكتُبُ مَا قَدَّمُوا وَ آثَارَهُم وَ كُلَّ شَئٍ أحصَينَاهُ فِى إمَامٍ مِبِين: به زودى مى نويسيم آنچه به دست خود از پيش فرستاده اند، و آنچه اثر از ايشان به جاى مانده، و ما هر چيزى را در كتابى آشكارا مى نويسيم».

و نيز فرموده: «إنَّهَا إن تَكُ مِثقَالَ حَبَّةٍ مِن خَردَلٍ فَتَكُن فِى صَخرَةٍ أو فِى السَّمَاوَاتِ أو فِى الأرضِ يَأتِ بِهَا اللهُ إنَّ اللهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ»، كه ترجمه اش گذشت.

و نيز، در همان كتاب، به سند خود، از معاوية بن وهب روايت كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام» پرسيدم: بهترين چيزى كه با آن بندگان خدا به پروردگار خود تقرب مى جويند، و نزد خدا، محبوب ترين چيز است چيست؟ فرمود: من بعد از معرفت، هيچ چيزى بهتر از اين نماز سراغ ندارم...

و نيز، در همان كتاب، به سند خود، از محمد بن فضيل، از ابى الحسن رضا «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: نماز، مايه تقرب هر پرهيزكار است.

و در مجمع البيان، جملۀ «وَ اصبِر عَلَى مَا أصَابَكَ» را تفسير كرده، به مشقت ها و اذيت هايى كه در اثر امر به معروف و نهى از منكر، به انسان مى رسد. و اين تفسير را به على «عليه السلام» نسبت داده.

و نيز جملۀ «وَ لَا تُصَعِّر خَدَّكَ لِلنَّاس»، را تفسير كرده به اين كه: روى خود را به كلّى از مردم مگردان، و از كسى كه دارد با تو سخن مى گويد، از درِ توهين اعراض مكن. و اين معنا را به ابن عباس، و امام صادق «عليه السلام» نسبت داده است.

و در الدر المنثور است كه طبرانى، و ابن عدى، و ابن مردويه، از ابوايّوب انصارى روايت كرده كه گفت: شخصى از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، از معناى جملۀ «وَ لَا تُصَعِّر خَدَّكَ لِلنَّاس» پرسيد. فرمود: اين كه در استهزاء و توهين به اشخاص، دهن كجى نموده، لوچه آويزان كنى.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۳۳۰

و در مجمع البيان، در ذيل جملۀ «إنَّ أنكَرَ الأصوَات لَصَوتُ الحَمِير» گفته كه: از امام صادق «عليه السلام» روايت شده كه فرمود: منظور، عطسه كردن به صداى بلند و زشت است. و همچنين اين كه كسى در سخن گفتن صداى خود را به طور ناخوشايندى بلند كند، مگر اين كه در حال دعا يا قرائت قرآن باشد.

مؤلف: و در همه اين معانى كه گذشت، مخصوصا در مسأله عاق والدين، روايات بسيار زيادى هست كه به منظور اختصار، از نقلش خوددارى كرديم.

گفتارى پيرامون داستان لقمان و پاره اى از كلمات حكمت آمیز او

* ۱ - «فصل اول»:

نام «لقمان»، در كلام خداى تعالى، جز در سورۀ لقمان نيامده، و از داستان هاى او، جز آن مقدار كه در آيات «وَ لَقَد آتَينَا لُقمَانَ الحِكمَةَ أن اشكُر لِلّهِ...» آمده، سخنى نرفته است. ولى در داستان هاى او و كلمات حكمت آميزش، روايات بسيار مختلف رسيده، كه ما بعضى از آن ها را - كه با عقل و اعتبار سازگارتر است - نقل مى كنيم.

در كافى، از بعضى راويان اماميه، و سپس بعد از حذف بقيه سند، از هشام بن حكم روايت كرده كه گفت: ابوالحسن موسى بن جعفر «عليه السلام» به من فرمود: اى هشام! خداى تعالى كه فرموده: «وَ لَقَد آتَينَا لُقمَانَ الحِكمَةَ»، منظور از «حكمت»، فهم و عقل است.

و در مجمع البيان گفته: نافع، از ابن عمر روايت كرده كه گفت: از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» شنيدم مى فرمود: به حق مى گويم كه لقمان پيغمبر نبود، وليكن بنده اى بود كه بسيار فكر مى كرد، و يقين خوبى داشت. خدا را دوست مى داشت، و خدا هم او را دوست بداشت، و به دادن حكمت، به او منت نهاد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۳۳۱

روزى در وسط روز خوابيده بود كه ناگهان ندايى شنيد: اى لقمان! آيا مى خواهى خدا تو را خليفه خود در زمين كند، تا بين مردم به حق حكم كنى؟ لقمان صدا را پاسخ داد كه: اگر پروردگارم مرا مخير كند، عافيت را مى خواهم، و بلاء را نمى پذيرم، ولى اگر او اراده كرده مرا خليفه كند، سمعا و طاعتا. براى اين كه ايمان و يقين دارم كه اگر او چنين اراده اى كرده باشد، خودش ياريم نموده و از خطا نگهم مى دارد.

ملائكه - به طورى كه لقمان ايشان را نمى ديد - پرسيدند: اى لقمان چرا؟

گفت: براى اين كه هيچ تكليفى دشوارتر از قضاوت و داورى نيست، و ظلم، آن را از هر سو احاطه مى كند. اگر در داورى راه صواب رود، اميد نجات دارد، نه يقين به آن، ولى اگر راه خطا رود، راه بهشت را عوضى رفته است. و اگر انسان در دنيا ذليل و بى اسم و رسم باشد، ولى در آخرت شريف و آبرومند، بهتر است از اين كه در دنيا شريف و صاحب مقام باشد، ولى در آخرت ذليل و بى مقدار. و كسى كه دنيا را بر آخرت ترجيح دهد، دنيايش از دست مى رود، و به آخرت هم نمى رسد.

ملائكه از منطق نيكوى او تعجب كردند. لقمان به خواب رفت، و در خواب، «حكمت» به او داده شد، و چون از خواب برخاست، به حكمت سخن مى گفت و او با حكمت خود، براى داوود وزارت مى كرد.

روزى داوود به او گفت: اى لقمان! خوشا به حالت كه حكمت به تو داده شد، و بلاى نبوت هم، از تو گردانده شد.

و در الدر المنثور است كه ابن مردويه، از ابوهريره روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: آيا مى دانيد لقمان چه بوده؟ گفتند: خدا و رسولش داناتر است. فرمود: حبشى بود.

* ۲ - «فصل دوم»:

در تفسير قمى، به سند خود، از حمّاد روايت كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام»، از لقمان سراغ گرفتم، كه چه كسى بود؟ و حكمتى كه خدا به او ارزانى داشت، چگونه بود؟

فرمود: آگاه باش كه به خدا سوگند، «حكمت» را به لقمان به خاطر حسب و دودمان و مال و فرزندان و يا درشتى در جسم و زيبايى رخسار ندادند، وليكن او مردى بود كه در برابر امر خدا، سخت نيرومندى به خرج مى داد و به خاطر خدا، از آنچه خدا راضى نبود، دورى مى كرد.

مردى ساكت و فقير احوال بود. نظرى عميق و فكرى طولانى و نظرى تيز داشت. همواره مى خواست تا از عبرت ها غنى باشد و هرگز در روز نخوابيد، و هرگز كسى او را در حال بول و يا غايط و يا غسل نديد. بس كه در خودپوشى مراقبت داشت. و نظرش بلند و عميق بود، و مواظب حركات و سكنات خويش بود.

هرگز از ديدن يا شنيدن چيزى نخنديد، چون مى ترسيد گناه باشد، و هرگز خشمگين نشد، و با كسى مزاح نكرد، و چون چيزى از منافع دنيا عايدش مى شد، اظهار شادمانى نمى كرد، و اگر از دست مى داد، اظهار اندوه نمى نمود. زنانى بسيار گرفت، و خدا فرزندانى بسيار به او مرحمت نمود، وليكن بيشتر آن فرزندان را از دست داد، و بر مرگ احدى از ايشان نگريست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۳۳۲

لقمان هرگز از دو نفر كه نزاع و يا كتك كارى داشتند، نگذشت، مگر آنك ه بين آن دو را اصلاح كرد، و از آن دو عبور نكرد، مگر وقتى كه دوستدار يكديگر شدند. و هرگز سخن نيكو از احدى نشنيد، مگر آن كه تفسيرش را پرسيد، و پرسيد كه اين سخن را از كه شنيده اى؟

لقمان بسيار با فقهاء و حكما نشست و برخاست مى كرد، و به ديدن قاضيان و پادشاهان و صاحبان منصب مى رفت. قاضيان را تسليت مى گفت، و برايشان نوحه سرايى مى كرد، كه خدا به چنين كارى مبتلايشان كرده، و براى سلاطين و ملوك اظهار دلسوزى و ترحم مى نمود، كه چگونه به مُلك و سلطنت دل بسته، و از خدا بى خبر شده اند.

لقمان بسيار عبرت مى گرفت، و طريقه غلبه بر هواى نفس را از ديگران مى پرسيد، و ياد مى گرفت، و با آن طريقه همواره با هواى نفس در جنگ بود، و از شيطان احتراز مى جست، و قلب خود را با فكر، و نفس خويش را با عبرت، مداوا مى كرد. هرگز سفر نمى كرد مگر به جايى كه برايش اهميت داشته باشد، به اين جهات بود كه خدا حكمتش بداد، و عصمتش ارزانى داشت.

و خداى تبارك و تعالى دستور داد به طوائفى از فرشتگان، كه در نيمه روزى كه مردم به خواب قيلوله رفته بودند، لقمان را ندا دهند - به طورى كه صداى ايشان را بشنود، ولى اشخاص ايشان را نبيند - كه:

اى لقمان! آيا مى خواهى خدا تو را خليفه خود در زمين كند؟ تا فرمانفرماى مردم باشى؟ لقمان گفت: اگر خدا بدين شغل فرمانم دهد، كه سمعا و طاعتا. چون اگر او اين كار را از من خواسته باشد، خودش ياريم مى كند، و راه نجاتم مى آموزد، و از خطا نگهم مى دارد، ولى اگر مرا مخير كند، من عافيت را اختيار مى كنم.

ملائكه گفتند: اى لقمان چرا؟ گفت: براى اين كه داورى بين مردم در دشوارترين موقعيت ها، براى حفظ عصمت است، و فتنه و آزمايشش از هر جاى ديگر سخت تر و بيشتر است و آدمى بیچاره مى ماند، و كسى هم كمكش نمى كند. ظلم از چهار سو احاطه اش نموده، كارش به يكى از دو احتمال مى انجامد:

يا اين است كه در داورى اش، رأى و نظريه اش مطابق حق و واقع مى شود، كه در اين صورت، جا دارد كه سالم باشد، و احتمال آن هست، و يا اين است كه راه را عوضى مى رود كه در اين صورت، راه بهشت را عوضى مى رود و هلاكتش قطعى است.

و اگر آدمى در دنيا ذليل و ضعيف باشد، آسان تر است تا آن كه در دنيا رئيس و آبرومند بوده، ولى در آخرت ذليل و ضعيف باشد. از سوى ديگر، كسى كه دنيا را بر آخرت ترجيح دهد، هم در دنيا خاسر و زيانكار است، و هم در آخرت. چون دنيايش تمام مى شود، و به آخرت هم نمى رسد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۳۳۳

ملائكه از حكمت او به شگفت آمده، خداى رحمان نيز، منطق او را نيكو دانست. پس همين كه شام شد، و در بستر خوابش آرميد، خدا «حكمت» را بر او نازل كرد، به طورى كه از فرق سر تا قدمش را پُر كرد، و او خود در خواب بود كه خدا پرده و جامعه اى از حكمت بر سراسر وجود او بپوشانيد.

لقمان از خواب بيدار شد، در حالى كه قاضى ترين مردم زمانش بود، و در بين مردم مى آمد، و به حكمت سخن مى گفت، و حكمت خود را در بين مردم منتشر مى ساخت.

سپس امام صادق «عليه السلام» فرمود: بعد از آن كه فرمان خلافت به او داده شد، و او نپذيرفت، خداى عزوجل ملائكه را فرمود تا داوود را به خلافت ندا دهند. داوود پذيرفت، بدون اين كه شرطى را كه لقمان كرده بود، به زبان آورد. پس خداى عزوجل، خلافت در زمين را به او داد، و چند مرتبه به آزمايش مبتلا شد، و در هر دفعه، پايش به طرف خطا لغزيد و خدا او را نگهدارى نموده و از آن انحرافش در گذشت.

لقمان بسيار به ديدن داوود مى رفت، و او را اندرز مى داد، و مواعظ و حكمت ها و علوم بسيار در اختيارش مى گذاشت، و داوود همواره به او مى گفت: خوشا به حالت اى لقمان، كه حكمت به تو داده شد، و به بلاى خلافت هم گرفتار نگشتى، و به داوود خلافت داده شد و به حكم و فتنه گرفتار آمد.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←