تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۲۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
وجود رابطه مستقيم بين اعمال مردم و حوادث عالَم
«بِمَا كَسَبَت أيدِى النَّاس» - يعنى اين فساد ظاهر در زمين، بر اثر اعمال مردم است. يعنى به خاطر شركى است كه مى ورزند، و گناهانى است كه مى كنند. و ما در تفسير آيه: «وَ لَو أنَّ أهلَ القُرَى آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحنَا عَلَيهِم بَرَكَاتٍ مِنَ السَّمَاء وَ الأرض». و نيز در مباحث نبوت، در جلد دوم اين كتاب، اثبات كرديم كه بين اعمال مردم و حوادث عالَم، رابطه مستقيم هست، كه هر يك متأثر از صلاح و فساد ديگرى است.
«لِيُذِيقَهُم بَعضَ الَّذِى عَمِلُوا» - لام در اين جمله، لام غايت است، و آيه چنين معنا مى دهد: آنچه در زمين ظاهر شد، به خاطر اين بود كه خدا وبال پاره اى از آنچه مى كردند، به ايشان بچشاند، بلكه براى اين بود كه خود اعمالشان را به ايشان بچشاند، كه به صورت وبال به سويشان بر مى گشت.
و اما اين كه چرا فرمود: بعض اعمالشان را، براى اين كه خدا از بيشتر اعمال آنان صرف نظر كرد، همچنان كه فرمود: «وَ مَا أصَابَكُم مِن مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَت أیدِيكُم وَ يَعفُو عَن كَثِيرٍ».
اين آيه شريفه، ناظر است به وبال دنيوى گناهان، و چشاندن وبال بعضى از آن ها، نه همه آن ها. و اما عذاب و وبال اخروى گناهان، آيه از آن ساكت است.
پس اين كه بعضى ها گفته اند: «مراد اين است كه وبال دنيوى را مى چشانيم، و اخروى آن را تا رسيدن قيامت تأخير مى اندازيم»، تفسيرى است بدون دليل.
و بعيد نيست كه تقدير كلام را «لِيُذِيقَهُم بَعضَ جَزَاء مَا عَمِلُوا: تا بچشاند به ايشان بعضى از كيفر آنچه كرده اند» گرفته اند و حال آن كه تقدير آن به عكس اين است. يعنى تقديرش «لِيُذِيقَهُم جَزَاءَ بَعضَ مَا عَمِلُوا: تا بچشاند به ايشان جزاء بعضى از كارهاى ايشان را» است. براى اين كه: آنچه كه ما را ناگزير مى كند از اين كه چيزى تقدير بگيريم - البته اگر ناگزير باشيم - اين است كه آنچه به صورت فساد به آنان بر مى گردد، جزاى اعمالشان است، نه خود اعمال. پس آنچه مى چشند، جزاى پاره اى از اعمال است، نه پاره اى از جزاء اعمال.
و اين كه فرمود: «لَعَلَّهُم يَرجِعُون»، معنايش اين است كه: خداوند مى چشاند به آنان آنچه را مى چشاند، براى اين كه شايد از شركشان و گناهانشان دست برداشته، به سوى توحيد و اطاعت برگردند.
و اما در پاسخ اين سؤال كه وجه اتصال آيه مورد بحث، به ماقبلش چيست؟
مى گوييم: وجهش اين است كه در آيه قبل، استدلال مى كرد بر توحيد، و نزاهت خدا از شركى كه برايش قائل شده اند. اينك در اين آيه، به آثار شرك اشاره مى كند، و آن عبارت است از: گناه و فساد در زمين، و چشيدن وبال گناهان. چيزى كه هست، در اين آيه نامى از شرك نبرده، و مطلب را به گناهان ناشى از شرك اختصاص نداده، بلكه به طور كلى راجع به گناه صحبت كرده است.
سخن عجيب مفسران، در باره آيه: «ظَهَرَ الفَسَادُ فِى البَرِّ وَ البَحرِ...»
مفسران، در تفسير اين آيه، سخنان مختلف و عجيب و غريبى زده اند.
مثلا بعضى گفته اند: «مراد از «ارض»، سرزمين مكه است».
بعضى گفته اند: «مراد از «بَرّ: خشكى»، بيابان هايى خشك است كه نهرى از آن نمى گذرد. و مراد از «بحر»، هر شهر و قريه اى است كه بر لب نهرى بزرگ قرار داشته باشد».
بعضى ديگر گفته اند: «مراد از «بَرّ»، صحراها و محل قبايل است. و مراد از «بَحر»، سواحل و شهرهاى ساحل دريا و نهرها است».
بعضى ديگر گفته اند: «مقصود از «بَرّ»، بيابان هاى لَم يَزرَع و خشك است. و مراد از «بَحر»، صحراهاى سبز و خرم است».
بعضى گفته اند: «در اين جا، مضافى در تقدير است، و تقدير «ظَهَرَ الفَسَادُ فِى البَرِّ وَ مُدُنِ البَحرِ» است. يعنى: فساد در زمين و شهرهاى دريا ظاهر شد».
شايد داعى آقايان بر اين حرف ها، اين بوده كه فكر كرده اند آيه شريفه - بر حسب روايتى كه رسيده - ناظر به قحط سالى مكه به دنبال نفرين رسول خدا به قريش است. چون قريش در كفر خود لجاجت كرده، و بر عناد خود ادامه دادند، و رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» نفرينشان كرد. در نتيجه، شهر مكه دچار قحطى شد. لذا خواسته اند با اين اقاويل، آيه را به آن روايت تطبيق دهند. در نتيجه، اين طور به زحمت افتاده اند.
و نيز بعضى گفته اند: «مراد از «فساد در خشكى»، كشتن يكى از پسران آدم برادر خودش را مى باشد،
و مراد از «فساد در دريا»، غضب كردن آن پادشاه است كه كشتى هاى مردم را مى گرفت». ولى خود خواننده به سستى اين سخن واقف است. زيرا در آيه شريفه، دليلى بر آن نيست. علاوه بر اين كه آيه عام است.
«قُل سِيرُوا فِى الأرضِ فَانظُرُوا كَيفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبلُ كَانَ أكثَرُهُم مُشرِكِينَ»:
در اين آيه شريفه، رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» را مأمور مى كند به اين كه به مردم دستور دهد در زمين سير كنند، و سرانجام و آثار باقيمانده اقوام گذشته را ببينند، كه چگونه خانه هايشان خراب گشته، و آثارشان محو شد، و تا آخرين نفر منقرض شدند، و نسلشان قطع گشت، و دچار انواع گرفتاری ها و بلاها شدند. به خاطر اين كه بيشترشان مشرك بودند.
پس خدا جزاى بعض كرده هايشان را به ايشان چشانيد، تا شايد عبرت گيرندگان، عبرت گيرند، و در نتيجه، به سوى توحيد برگردند. پس آيه شريفه، در مقام استشهاد براى مضمون آيه قبل است.
«فَأَقِمْ وَجْهَك لِلدِّينِ الْقَيِّمِ مِن قَبْلِ أَن يَأْتىَ يَوْمٌ لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ يَوْمَئذٍ يَصدَّعُونَ»:
اين آيه، تفريع بر ماقبل است، و معنايش اين است كه: وقتى شرك و كفر به حق، چنين سرانجامى داشت، و وبالش گردنگير مرتكبش مى شود، پس رو به سوى دين مستقيم كن. «مِن قَبلِ أن يَأتِىَ يَومٌ لَا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللهِ». ظرف «مِن قَبل»، متعلق است به جملۀ «فَأقِم». و كلمۀ «مَرَدّ»، مصدر ميمى از «ردّ» و به معناى «رَادّ: برگرداننده» است. و مراد از روزى كه برگرداننده اى براى آن نيست، و كسى نيست كه آن را از خدا برگرداند، روز قيامت است.
دو دسته شدن مردم در روز قيامت: گروهی به سوی جهنم و گروهی به سوی بهشت
«يَومَئِذٍ يَصَدَّعُونَ» - اصل اين كلمه «يَتَصَدَّعُونَ» بوده، و «تَصَدُّع» در اصل، به معناى تفرق اجزاء ظروف بوده و - به طورى كه گفته اند - بعدها در مطلق تفرق استعمال شده، و - باز به طورى كه گفته اند - مراد از آن در آيه، اين است كه: روز قيامت، مردم به دو طرف بهشت و جهنم، متفرق مى شوند.
بعضى ديگر گفته اند: «مراد تفرقه اشخاص مردم است، همچنان كه آيه «يَومَ يَكُونُ النَّاسُ كَالفَرَاشِ المَبثُوث» بدان اشاره مى كند، و براى هر يك از اين دو معنا، وجهى است، ولى ظاهر آن است كه - همان طور كه بعدا نيز خواهد آمد - بگوييم: مراد همان وجه اول است.
«مَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلاَنفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ»:
ظاهرا اين آيه مى خواهد «يَتَفَرَّقُون» را كه در آيه قبل بود، تفسير كند. و در جملۀ «فَعَلَيهِ كُفرُهُ»، ممكن هست مضاف حذف شده باشد، و تقدير آن «فَعَلَيهِ وَبَالُ كُفرِهِ» باشد. يعنى: هر كس كفر بورزد، وبال كفرش بر خودش مى باشد.
و ممكن هم هست مضافى در تقدير نباشد و معنايش «هر كه كفر بورزد، كفرش عليه خودش است» باشد. چون همان عمل و يا اعتقادى كه در اين نشئه كفر نام دارد، در نشئه ديگر، به آتش جاودانه منقلب مى شود. اين آيه، بيان يكى از دو فريق است، و فريق ديگر را، آيه بعدى بيان مى كند.
«وَ مَن عَمِلَ صَالِحاً فَلأنفُسِهِم يَمهَدُون» - كلمۀ «يَمهَدُون»، از «مهد» است، كه به معناى گستردن بستر و استفاده از آن است، و فريق دوم كه ايمان آورده و عمل صالح كردند، بسترى براى خود گسترده اند.
و اگر فرموده: «فَلأنفُسِهِم»، با اين كه هر يك از ايشان يك نفرند، و بايد فرموده باشد «هر كس عمل صالح كند، براى خود...، نه براى خودشان»، اين بدان جهت است كه نظر به معناى «مَن» دارد، كه جمع است، نه به لفظ آن كه مفرد است. همچنان كه در جملۀ شرطيه سابق كه مى فرمود: «مَن كَفَرَ فَعَلَيهِ كُفرُهُ»، نظر به لفظ «مَن» داشت، و ضمير را مفرد آورد.
نكته ديگر اين كه در جمله مورد بحث، در شرط كردن اكتفا كرد به عمل صالح، و نامى از ايمان نياورد، و اين بدان جهت است كه عمل بدون ايمان صالح نمى شود. علاوه بر اين، چون در آيه قبلى شرط ايمان را آورده بود، ديگر حاجت به تكرار نداشت.
و معناى آيه، اين است كه: كسانى كه - بعد از ايمان - اعمالى صالح را كردند، براى خود تهيه ديده اند سرمايه اى را كه با آن زندگى كنند، و به زودى بر آنچه براى خود گسترده اند، قرار مى گيرند.
«لِيَجْزِى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِن فَضلِهِ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْكَافِرِينَ»:
راغب گفته: «كلمۀ «جَزَاء» به معناى بى نيازى و كفايت است، چنان كه خداى تعالى فرموده: «لَا تجَزِى نَفسٌ عَن نَفسٍ شَيئاً». و نيز فرموده: «لَا يَجزِى وَالِدٌ عَن وَلَدِهِ وَ لَا مَولُودٌ هُوَ جَازٍ عَن وَالِدِهِ شَيئاً».
و نيز به معناى آن مقابلى كه كفايت كند، و در ازاء مقابل خود قرار گيرد، آمده. مى گويى: «جَزَيتُهُ كَذَا: من او را اين طور جزاء دادم». و يا «جَزَيتُهُ بِكَذَا: من او را به فلان چيز جزاء دادم». حال اين چيز، خير باشد، جزايش هم خير مى شود، شر باشد، جزايش شر مى شود.
شدت فضل و رحمت خداوند، بر بندگان صالح خود
در آيه مورد بحث، «لام» در «لِيَجزِىَ»، لام غايت است، و منافات نيست مابين اين كه آنچه را در قيامت به صالحان مى دهد، «جزاء» خوانده، كه معناى مقابله را مى دهد، و اين كه در عين حال آن را فضل خود خوانده، كه در معنايش مقابله اى نيست.
براى اين كه درست است كه ثواب آخرت را «جزاء» و مقابل اعمال صالح آنان خوانده، ولى اين را هم نبايد فراموش كرد كه صاحبان اعمال صالح، خودشان و اعمالشان، مِلك طلق خداى سبحان اند. پس چيزى از خود ندارند، تا به خدا بدهند، و مستحق جزاء شوند. عبوديت كجا، و مالكيت استحقاق كجا؟ پس هر جزايى هم كه به ايشان داده شود، فضلى است كه بدون استحقاق به ايشان داده شده است.
چيزى كه هست، خداى تعالى، باز از شدت فضل و رحمتى كه به بندگان خود دارد، آنان را مالك اعمالشان اعتبار كرده، و در عين اين كه خودش، مالك ايشان و مالك اعمال ايشان است، در برابر اعمالشان، حقى برايشان قائل شده و آنان را مستحق آن حق خوانده، و بهشت و مقام قربى كه به ايشان مى دهد، پاداشى در مقابل اعمالشان دانسته، و اين حق اعتبارى، خود فضل ديگرى است از خداى سبحان.
منشأ اين فضل، محبتى است كه خدا به بندگان خود دارد. چون آنان پروردگار خود را دوست مى دارند، و رو به سوى او مى كنند، و دين او را به پا مى دارند، و فرستادگان او را به آنچه دعوت مى كنند، پيروى مى كنند. لذا خدا هم ايشان را دوست مى دارد، همچنان كه خودش فرموده: «قُل إن كُنتُم تُحِبُّونَ اللهِ فَاتَّبِعُونِى يُحبِبكُمُ الله».
بدين جهت است كه آيه مورد بحث، آنچه را كه خدا از ثواب به بندگان مى دهد، «اجر» و پاداش آنان ناميده، با اين كه در معناى اين كلمه، چه در عربى (أجر) و چه فارسى (پاداش)، معناى مقابله و مبادله هست، و در عين حال، آن را «فضل» هم خوانده. براى اين كه گفتيم خود آن مقابله و مبادله نيز از فضل خدا است، و منشأش، محبتى است كه به بندگان خويش دارد. لذا در آخر آيه، به همين نكته اشاره نموده و مى فرمايد: «إنَّهُ لَا يُحِبُّ الكَافِرِين: چون او كفار را دوست نمى دارد».
پس از اين جا معلوم شد كه جملۀ «إنَّهُ لَا يُحِبُّ الكَافِرِين»، هم طرف اثبات را تعليل مى كند، و هم طرف نفى را، و مى فرمايد: خدا مؤمنان اهل عمل را به اين فضل اختصاص داده، و كفار را از آن محروم كرده. براى اين كه مؤمنان را دوست مى دارد، و كفار را دوست نمى دارد.
يادآورى آيت «باد» و آثار آن
«وَ مِنْ آيَاتِهِ أَن يُرْسِلَ الرِّيَاحَ مُبَشرَاتٍ وَ لِيُذِيقَكم مِّن رَّحْمَتِهِ وَ لِتَجْرِى الْفُلْك بِأَمْرِهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِن فَضلِهِ وَ لَعَلَّكمْ تَشكُرُونَ»:
منظور از اين كه بادها را «مبشر» خوانده، اين است كه: بادها مژده باران مى دهند، چون قبل از آمدن باران، باد مى وزد.
«وَ لِيُذِيقَكُم مِن رَحمَتِهِ» - اين جمله، عطف است بر محل «مبشّرات»، نه بر ظاهرش. چون در آن معناى تعليل است، و تقدير كلام اين است كه: «يُرسِلَ الرِّيَاحَ لِتُبَشِّرَكُم وَ لِيُذِيقَكُم مِن رَحمَتِهِ»: بادها را مى فرستد براى اين كه شما را مژده دهد، و براى اين كه از رحمت خود به شما بچشاند.
و مراد از «إذاقه رحمت»، رساندن انواع نعمت ها است كه بر وزيدن باد مترتب مى شود. چون وقتى باد مى وزد عمل تلقيح در گُل ها و ميوه ها انجام مى شود، و عفونت ها از بين مى رود، و جوّ زمين تصفيه مى شود، و نعمت هايى ديگر از اين قبيل كه اطلاق جمله، همه را شامل مى شود.
«وَ لِتَجرِىَ الفُلكُ بِأمرِهِ» - يعنى بادها را مى فرستد تا چنين و چنان شود، و نيز كشتی ها به امر او به حركت در آيند. «وَ لِتَبتَغُوا مِن فَضلِهِ». يعنى: و تا رزق او را كه از فضل اوست، بطلبيد.
«وَ لَعَلَّكُم تَشكُرُون» - و تا شايد شكر بگزاريد. اين جمله، هدف و نتيجه معنوى فرستادن باد است، همچنان كه بشارت باد، و چشاندن رحمت، و جريان كشتى ها، و به دست آوردن فضل خدا، نتايج صورى و مادى آن بود.
كلمه «شكر»، به معناى آن است كه نعمت ولى نعمت را طورى به كار بزنى، كه از انعام منعم آن خبر دهد، و يا ثناى او بگويى كه چه نعمت ها به تو ارزانى داشته است، و هر كدام باشد، منطبق با عبادت او مى شود، و به همين جهت تعبير كرد به «لَعَلّ»، كه اميد را مى رساند. چون نتايج معنوى تخلف پذير است. يعنى ممكن است مردم شكر او را به جا نياورند، و لذا فرمود تا شايد شكر بگزاريد. به خلاف نتايج مادى مذكور كه تخلف پذير نيست، باد وقتى وزيد، نتايج مذكور را در پى دارد.
«وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا مِن قَبْلِك رُسُلاً إِلى قَوْمِهِمْ فجَاءُوهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَانتَقَمْنَا مِنَ الَّذِينَ أَجْرَمُوا وَ كانَ حَقاًّ عَلَيْنَا نَصرُ الْمُؤْمِنِينَ»:
راغب مى گويد: «اصل «جرم» - به فتح جيم و سكون راء - به معناى كندن ميوه از درخت است - تا آن جا كه مى گويد - و «أجرَمَ»، به معناى اين است كه: فلانى صاحب جرم شد. مانند «أثمَر و أتمر والّبَن» كه به معناى اين است كه: «صاحب ميوه و خرما و شير شد».
اين معناى لغوى ثلاثى و باب إفعال كلمه است، وليكن به عنوان استعاره، در ارتكاب هر عمل زشتى استعمال مى شود، و در سراسر كلام عرب ديده نشده كه اين كلمه در حق اشخاص دانا و پسنديده استعمال شود».
و اين آيه شريفه، نظير جمله معترضه است، و گويا بدين منظور آمده كه بيان كند براى مؤمنان حقى بر پروردگارشان هست، و آن، اين است كه: در دنيا و آخرت ياريشان كند، كه يكى از مصاديق يارى او از ايشان، اين است كه از مجرمان انتقام بگيرد.
اين حقى است كه از ناحيه خود خداى تعالى براى مؤمنان جعل شده. پس ديگر جا ندارد كسى بر آن اشكال كند كه: خدا هيچ وقت مقهور و محكوم غير خود نمى شود.
«فَانتَقَمنَا مِنَ الَّذِينَ أجرَمُوا» - «فاء» بر سرِ اين جمله، فاى فصيحه است، و معنايش اين است كه: پس بعضى از ايشان ايمان آورده، و بعضى ديگر جرم كردند. در نتيجه ما از مجرمان انتقام گرفتيم، و اين همواره حقى است به عهده ما كه مؤمنان را يارى كنيم. يعنى از عذاب نجات داده و مخالفينشان را هلاك كنيم، و در اين آيه، تا حدى إشعار به اين معنا است كه انتقام از مجرمان به خاطر مؤمنان است. چون يكى از مصاديق نصرت آنان است.
بحث روايتى
در تفسير قمى، در ذيل آيه: «ظَهَرَ الفَسَادُ فِى البَرِّ وَ البَحرِ بِمَا كَسَبَت أيدِى النَّاس»، نقل كرده كه فرمودند: فساد خشكى، به نيامدن باران است، كه باعث تباهى حيوانات مى شود. و همچنين فساد در دريا كه آن هم با نيامدن باران و هلاك جنبندگان درياست.
و نيز امام صادق «عليه السلام» فرمود: زندگى جنبندگان دريا به باران بستگى دارد. پس اگر باران نيايد، هم خشكى فاسد مى شود، هم دريا، و اين وقتى است كه گناهان بسيار شود.
مؤلف: اين دو روايت، از باب تطبيق كلى بر مصداق است. نه اين كه آيه در خصوص نيامدن باران نازل شده باشد.
و در روضه كافى، به سند خود، از ابى الربيع شامى روايت كرده كه گفت: از امام صادق «عليه السلام» پرسيدم: معناى آيه «قُل سِيرُوا فِى الأرضِ فَانظُرُوا كَيفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبل» چيست؟ فرمود: منظور از آن، اين است كه: در قرآن نظر بيفكنيد، تا ببينيد عاقبت مردم قبل از شما چه بود.
و در مجمع البيان، ذيل جملۀ «وَ مَن عَمِلَ صَالِحاً فَلأنفُسِهِم يَمهَدُون» مى گويد: منصور بن حازم، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: عمل صالح قبل از صاحبش، به سرعت به سوى بهشت مى رود، تا آن جا را براى ورود وى آماده كند، همان طور كه خادم شما براى شما، آب و جارو مى كند.
و نيز در همان كتاب است كه روايت آمده از «امّ درداء»، كه گفت: من از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» شنيدم مى فرمود: هيچ مردى از ناموس برادرش دفاع نمى كند، مگر آن كه حقى بر خدا ثابت مى شود، كه در قيامت آتش جهنم را از او رد كند. آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: «وَ كَانَ حَقّاً عَلَينَا نَصرُ المُؤمِنِين».
مؤلف: اين روايت را، الدر المنثور هم، از ابن ابى حاتم، و نيز طبرانى، و ابن مردويه، از ابى الدرداء، نقل كرده اند.
آيات ۴۸ - ۵۳ سوره روم
اللَّهُ الَّذِى يُرْسِلُ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سحَاباً فَيَبْسُطُهُ فى السَّمَاءِ كَيْف يَشاءُ وَ يجْعَلُهُ كِسفاً فَترَى الْوَدْقَ يخْرُجُ مِنْ خِلَالِهِ فَإِذَا أَصابَ بِهِ مَن يَشاءُ مِنْ عِبَادِهِ إِذَا هُمْ يَستَبْشِرُونَ(۴۸)
وَ إِن كانُوا مِن قَبْلِ أَن يُنزَّلَ عَلَيْهِم مِّن قَبْلِهِ لَمُبْلِسِينَ(۴۹)
فَانظرْ إِلى آثَارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كيْف يُحْىِ الاَرْض بَعْدَ مَوْتهَا إِنَّ ذَلِك لَمُحْىِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شئٍ قَدِيرٌ(۵۰)
وَ لَئنْ أَرْسلْنَا رِيحاً فَرَأَوْهُ مُصفَرًّا لَّظلُّوا مِن بَعْدِهِ يَكْفُرُونَ(۵۱)
فَإِنَّك لا تُسمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسمِعُ الصُمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ(۵۲)
وَ مَا أَنت بِهَادِ الْعُمْىِ عَن ضلَالَتِهِمْ إِن تُسمِعُ إِلا مَن يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا فَهُم مُّسلِمُونَ(۵۳)
خدا آن كسى است كه بادها را مى فرستد تا ابرها را برانگيزد، و هر طور بخواهد، آن را در آسمان بگستراند، و آن را قطعه هايى روى هم و متراكم كرده، قطره هاى باران را مى بينى كه از لابلاى آن ابر بيرون مى شود، و چون آن را به هر كس از بندگان خود برساند، شادمانى كنند. (۴۸)
و اگر چه پيش از آن كه باران به ايشان نازل شود، نوميد بودند. (۴۹)
پس نشانه هاى رحمت خدا را ببين، كه چگونه زمين را از پس موات شدنش زنده مى كند. اين، همان خدا است كه زنده كننده مُردگان است، و همو به همه چيز توانا است. (۵۰)
سوگند مى خورم، كه اگر باد سردى بفرستيم كه زراعت هايشان را زرد كند، همين كه آن را يكباره به نعمت هاى خدا كفر مى ورزند. (۵۱)
پس تو غم اينان مخور، كه هر دم بر يك مزاج اند، چون اين ها مُردگانند، كه وقتى رو مى گردانند، تو نمى توانى بشنوانى. (۵۲)
و نيز تو نمى توانى كوران گمراه را از گمراهى به هدايت بكشانى، و به جز كسانى را كه به آيات ما ايمان دارند، و تسليم ما هستند، نمى شنوانى. (۵۳)
اين آيات، سومين فصل از سوره است، كه گفتيم از راه افعال خداى تعالى، بر اصول عقايد استدلال مى كند. و يا به عبارتى ديگر، اسامى افعال خدا را مى شمارد. و غرض عمده از آن، احتجاج بر مسأله معاد است، و از آن جا كه عمده انكار و لجاجت مشركان، متوجه به معاد است و انكار آن، مايه لغويت احكام و شرايع است، و در نتيجه مسأله توحيد هم لغو مى شود، لذا دنبال احتجاج بر مسأله معاد، رسول گرامى اش را از تأثير دعوتش در آنان مأيوس نموده، و دستور مى دهد تنها به دعوت كسانى بپردازد كه در نفسشان استعداد ايمان و صلاحيت اسلام و تسليم شدن در برابر حق باشد.
استدلال بر توحيد و معاد، با يادآورى انزال باران و ديگر افعال خداى تعالى
«اللَّهُ الَّذِى يُرْسِلُ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سحَاباً فَيَبْسُطُهُ فى السَّمَاءِ كَيْف يَشاءُ... إِذَا هُمْ يَستَبْشِرُونَ»:
كلمۀ «إثاره»، به معناى تحريك و هم به معناى پاشاندن است. و كلمۀ «سَحَاب»، به معناى ابر است. و «سَمَاء» جهت بالا را گويند. پس هرچه بالاى سر آدمى قرار دارد، و سايه بر سرش بيفكند، «سَمَاء» است.
كلمۀ «كِسَف» - به كسره كاف و فتحه سين - جمع «كسفه»، به معناى قطعه است. و كلمۀ «وَدَق»، به معناى مقدارى از باران است. و كلمۀ «خلال»، جمع «خلة»، به معناى شكاف است.
و معناى آيه، اين است كه: خدا آن كسى است كه بادها را مى فرستد، و بادها، ابرها را به حركت در آورده، و منتشر مى كند، و ابرها در جهت جوّ بالاى سرِ شما گسترده گشته، هر جور كه خداى سبحان بخواهد بسط مى يابد، و خدا آن ها را قطعه قطعه روى هم سوار، و در هم فشرده مى كند. سپس مى بينى كه مقدارى باران از شكاف ابرها بيرون مى آيد، و چون به مردمى كه خدا مى خواهد، برسد، آن مردم خوشحال مى شوند، و به يكديگر بشارت مى دهند. چون ماده حياتشان و حيات حيوانات و گياهان، به ايشان رسيده.
«وَ إِن كانُوا مِن قَبْلِ أَن يُنزَّلَ عَلَيْهِم مِّن قَبْلِهِ لَمُبْلِسِينَ»:
كلمۀ «مُبلِسِين»، از مصدر «إبلاس» است، و «إبلاس» به معناى يأس و نوميدى است. و ضمير در «يُنَزَّلَ» به كلمه «ودق» بر مى گردد. همچنين ضمير در كلمۀ «مِن قَبلِهِ» - به طورى كه گفته اند - و بنابراين كلمۀ «مِن قَبلِهِ»، تأكيد جملۀ «مِن قَبلِ أن يُنَزَّلَ عَلَيهِم» خواهد بود، و فایده اين تأكيد - باز به طورى كه گفته اند - فهماندن سرعت دگرگونى دل ها از يأس به خوشحالى است.
چون جملۀ «مِن قَبلِ أن يُنَزَّلَ عَلَيهِم» بيش از اين نمى رسانيد، كه خشكى زدگان، قبل از اين كه باران آيد، نوميد بودند. و احتمال دارد كه نوميدى آنان، مدت زيادى قبل از آمدن باران بوده و كلمۀ «مِن قَبلِهِ»، احتمال فاصله زياد را دفع نموده، مى رساند در همان يك لحظه قبل نوميد بودند.
و در كشاف گفته كه جملۀ «مِن قَبلِهِ» از باب تكرار، و به منظور تأكيد است. مانند تكرار در آيه «فَكَانَ عَاقِبَتَهُمَا أنَّهُمَا فِى النَّارِ خَالِدِينَ فِيهَا». و معناى تأكيد در دلالت، و معناى تأكيد در قبليت، اين است كه دلالت كند بر اين كه عهد مردم به باران طولانى شده بود. چون مدت ها بود باران نديده بودند، در نتيجه نوميدی شان از باران در دل هايشان محكم و جايگير شده بود، و بدين جهت، وقتى باران را ديدند، خوشحالى آن مدت كوتاه به اندازه غم و اندوه آن مدت طولانى بود.
و چه بسا گفته شده كه ضمير در جملۀ «مِن قَبلِهِ» به إرسال رياح بر مى گردد، و معناى آيه، اين است كه: «هرچند قبل از فرستادن باران بر آنان و بلكه قبل از برخاستن باد مأيوس و نوميد بودند».
«فَانظرْ إِلى آثَارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْىِ الاَرْضَ بَعْدَ مَوْتهَا إِنَّ ذَلِك لَمُحْىِ الْمَوْتى وَ هُوَ عَلى كُلِّ شئٍ قَدِيرٌ»:
كلمه «آثار»، جمع «أثر» است، و «اثر» به معناى باقى مانده اى از چيزى است كه بعد از رفتنش بماند، و به هر بيننده بفهماند كه قبلا چنين چيزى در اين جا بوده، مانند اثر پا، و اثر ساختمان، ليكن به عنوان استعاره در هر چيزى كه متفرع بر چيز ديگرى شود، استعمال مى شود.
و مراد از رحمت خدا، بارانى است كه از ابرها فرو مى ريزد. ابرهايى كه به وسيله بادها گسترش يافته، و آثار آن، عبارت است از هر چيزى كه بر آمدن باران مترتب شود. چون گياه و درخت و ميوه، كه در عين اين كه آثار باران اند، آثار حيات يافتن زمين بعد از مُردنش نيز هستند.
و لذا در آيه شريفه فرمود: «نظر كن به آثار رحمت خدا، كه چگونه زمين را بعد از مُردنش زنده مى كند» كه در اين عبارت، باران را «رحمت خدا»، و كيفيت زنده كردن زمين بعد از مُردنش را، «آثار» آن خوانده. پس زنده شدن زمين بعد از مُردنش، از آثار رحمت خدا است، و نباتات و اشجار و ميوه ها از آثار زنده شدن زمين است، با اين كه خود آن ها نيز از آثار رحمت هستند، و تدبير، تدبيرى است الهى، كه از خلقت باد و ابر و باران حاصل مى شود.
و در جملۀ «إنّ ذَلِكَ لَمُحىِ المَوتَى»، كلمه «ذَلِكَ» اشاره است به خداى تعالى، كه داراى رحمتى است كه از آثار آن، احياى زمين بعد از مُردنش مى باشد، و اگر براى اشاره به خداى تعالى كلمه: «ذَلِكَ» را - كه مخصوص اشاره به دور است - به كار برده، به منظور تعظيم بوده، و مراد از «مَوتَى: مُردگان»، انسان و يا انسان و ساير جانداران است.
خدايى كه زمين موات را زنده مى كند، مُردگان را نيز زنده خواهد كرد
و مراد از جمله مذكور، فهماندن اين معنا است كه زنده كردن مُردگان، مثل زنده كردن زمين موات است. چون در هر دو، مرگ هست، كه عبارت از اين است كه آثار حيات از چيزى سلب شود.
و نيز، حيات عبارت از اين است كه چيزى بعد از ساقط شدن آثار حيات از او، دوباره اثر حيات به خود بگيرد، و زمين در فصل بهار، داراى اثر حيات مى شود. پس در فصل بهار، خداوند زمين مُرده را زنده كرده، و حيات انسان و حيوان نيز مثل حيات زمين است، و چيزى غير از آن نيست.
خوب، وقتى مى بينيم كه خداى تعالى مى تواند از بين چند چيز مثل هم، يكى را بعد از مُردن زنده كند، ديگر چرا نگوييم كه مى تواند آن چند چيز ديگر را نيز بعد از مُردن زنده كند؟ با اين كه بنا به قاعده معروف: «حُكمُ الأمثَال فِيمَا يَجُوزُ وَ مَا لَا يَجُوزُ وَاحِدٌ: حكم چند چيز مثل هم در يكى كه محقق شده، با آن كه محقق نشده، يكى است». وقتى مى بينيم زمين و نبات مُرده را زنده كرده، بى درنگ بايد قبول كنيم كه حيوان و انسان را هم مى تواند زنده كند.
و جملۀ «وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَئٍ قَدِيرٌ» اثبات احياى مذكور است. به بيانى ديگر مى فرمايد: چرا خدا نتواند مُردگان را زنده كند؟ با اين كه قدرت او عمومى و غير محدود، و غير متناهى است. و وقتى قدرت غير متناهى شد، شامل احياى بعد از موت نيز مى شود، و گرنه لازم است قدرت مقيد شود و حال آن كه ما آن را مطلق فرض كرديم.
«وَ لَئنْ أَرْسلْنَا رِيحاً فَرَأَوْهُ مُصفَرًّا لَّظلُّوا مِن بَعْدِهِ يَكْفُرُونَ»:
ضمير در «فَرَأوهُ»، به نبات بر مى گردد. البته لفظ نبات در سابق نيامده بود، بلكه معناى آن از سياق استفاده مى شود. پس ضمير به نبات مستفاد از معنا بر مى گردد. و جمله «لَظَلُّوا» جواب سوگند، و قائم مقام جزاى شرط «لَئِن» است، و معنايش اين است كه: سوگند مى خورم كه اگر باد سردى بفرستيم كه زراعت هايشان و درخت هايشان را زرد كند، و ببينند كه روييدنی هايشان زرد شده، بلا درنگ به نعمت هاى خدا كفران مى ورزند.
پس در آيه شريفه، مشركان را سرزنش مى كند به اين كه به سرعت، دل هايشان زير و رو مى شود. هنگام نعمت يك جور، و هنگام نقمت جور ديگر. به محضى كه آثار نعمت نزديك مى شود، بى درنگ خوشحال مى شوند، و چون بعضى از نعمت ها را از ايشان بگيرد، بدون هيچ درنگى، نعمت هاى مسلّم و روشن را منكر مى شوند.
بعضى گفته اند ضمير در «فَرَأوهُ»، به كلمه «سحاب» بر مى گردد. چون سحاب (ابر) وقتى زرد رنگ شد، ديگر نمى بارد.
بعضى ديگر گفته اند: به كلمۀ «ريح» بر مى گردد، چون كلمۀ مذكور، هم مرجع ضمير مؤنث مى شود و هم مذكر، ليكن هر دو قول بعيد است.
«فَإِنَّك لا تُسمِعُ الْمَوْتى ... فَهُم مُّسلِمُونَ»:
اين جمله، علت مطلبى را كه از سياق سابق فهميده مى شد، بيان مى كند. گويا فرموده: اين قدر مشغول اين گونه افراد سست عنصر مشو، و غم بى ايمانی شان را مخور، كه چرا يك دم خوشحال و يك دم مأيوس اند، و به آيات ما ايمان نمى آورند، و در آن ها تعقل نمى كنند.
چون اينان مُردگانى كر و كورند، و تو نمى توانى چيزى به ايشان بشنوانى، و هدايتشان كنى. تو، تنها كسانى را مى شنوانى و هدايت مى كنى كه به آيات ما ايمان داشته باشند. يعنى در اين جهت ها تعقل كنند، و تصديق نمايند. پس تنها اين گونه افراد مسلم اند.
و چون تفسير اين دو آيه در سوره «نمل» گذشت، ديگر تكرار نمى كنيم.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |