تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آن، «پيروى از هواى نفس» و فراموشى هر حق و حقيقت بود. و به همين جهت، از زبانشان، گاهى انكار توحيد بيرون مى جست، و گاهى انكار معاد، و گاهى هم، ردّ و انكار دعوت رسالت.
چون اين دعوت، به دنياى ايشان و افسار گسيختگى آنان ضرر مى زد، و از پيروى هواى نفس بازشان مى داشت. پس يك بار عوام خود را خطاب نموده به طور تحقير و توهين به نوح «عليه السلام» اشاره نموده گفتند: «مَا هَذَا إلّا بَشَرٌ مِثلُكُم يَأكُلُ مِمَّا تَأكُلُونَ مِنهُ وَ يَشرَبُ مِمَّا تَشرَبُون»: اين، جز بشرى مثل شما نيست. از آنچه شما مى خوريد و مى نوشيد، مى خورد و مى نوشد. و مقصودشان، تكذيب نوح در دعوى رسالت است، كه بيان استدلالشان، در داستان قبلى نوح گذشت.
و از استدلالى كه كردند كه او مانند ساير مردم است، چون مثل انسان مى خورد و مى نوشد، معلوم مى شود كه براى انسان، غير از خوردن و نوشيدن كه خاصيت حیوانيت است، كمال و فضيلت ديگرى سراغ نداشته ان،د و غير از خوردن و نوشيدن، كه كمال و فضيلت حيوانات است، سعادتى نمى ديدند.
تنها خوشبختى بشر را در اين مى دانسته اند كه چون حيوانات در چريدن و لذت بردن آزاد باشد. همچنان كه قرآن كريم، در وصف اين گونه مردم فرموده: «أُولَئِكَ كَالأنعَام». و نيز فرموده: «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأكُلُونَ كَمَا تَأكُلُ الأنعَامُ».
بار ديگر گفتند: «وَ لَئِن أطَعتُم بَشَراً مِثلُكُم إنّكُم إذاً لَخَاسِرُون»، كه در معناى آن كلامى است كه در قصه سابق گفتند كه: «يُرِيدُ أن يَتَفَضَّلَ عَلَيكُم»، و مقصودشان اين بوده كه پيروى او، با اين كه بشرى مانند شما است و هيچ فضيلتى بر شما ندارد، مايه خسران و بطلان سعادت زندگى شما است. چون جز حيات دنيا، حيات ديگرى نيست، و در اين زندگى هم، جز حريت و آزادى در لذت، سعادتى نيست و اگر بخواهيد از كسى اطاعت كنيد كه بر شما فضيلتى ندارد، حرّيت تان از دست مى رود، و اين مساوى با خسران شما است.
بار سوم گفتند: «أيَعِدُكُم أنَّكُم إذا مِتُّم وَ كُنتُم تُرَاباً وَ عِظَاماً أنَّكُم مُخرَجُون». يعنى: او شما را وعده مى دهد كه بعد از آن كه مُرديد و خاك و استخوان شديد، مجددا از خاك بيرون مى شويد. يعنى براى حساب و جزا مبعوث مى شويد.
«هَيهَاتَ هَيهَاتَ لِمَا تُوعَدُونَ» - كلمۀ «هيهات» در مورد استبعاد به كار مى رود، و تكرار آن، مبالغه را مى رساند. يعنى به هيچ وجه، این وعده ای که می دهد، شدنی نیست.
«إن هِىَ إلّا حَيَاتُنَا الدُّنيَا نَمُوتُ وَ نَحيَا»: مرادشان از اين كه گفتند «مى ميريم و زنده مى شويم»، اين است كه يك عده از ما مى ميرند، عده اى ديگر به دنيا مى آيند و پيوسته اين چنين ايم. «وَ مَا نَحنُ بِمَبعُوثِين». يعنى: براى يك زندگى ديگر غير از زندگى دنيايى، زنده نمى شويم.
و ممكن است اين جمله از كلام ايشان را حمل بر تناسخ كنيم. و «تناسخ»، عبارت از اين است كه: با مرگ يك فرد آدمى، روح او از كالبدش بيرون آمده و به بدن يك فرد ديگر، چه انسان و چه غير انسان حلول كند. چون اين نظريه، در ميان وثنى مذهبان (مشركان) شايع است، و بسيارى از آنان، تناسخ را به ولادت بعد از ولادت تعبير مى كنند. ولى اين احتمال، آن طور كه بايد و شايد، با سياق آيات مورد بحث سازگارى ندارد.
بار چهارم گفتند: «إن هُوَ إلّا رَجُلٌ افتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً وَ مَا نَحنُ لَهُ بِمُؤمِنِين»، و مقصودشان از اين جمله، تكذيب آن حضرت در دعوى رسالت، و آنچه كه دعوايش متضمن آن است، مى باشد. قبلا هم توحيد و معاد را انكار كرده بودند.
و مرادشان از كلمۀ «نَحنُ: ما»، خودشان (كه از بزرگان و اشراف اند) و عامۀ مردمشان مى باشند. همه را شركت دادند تا عامه مردم، ايشان را متهم نكنند به اين كه شما ما را به شرك و انكار رسالت رسول دعوت كرديد. ممكن هم هست مراد تنها خودشان باشند، نه عامه مردم، و منظورشان، اعلام نظريه خود بوده تا عوام هم، به آن ها اقتداء كنند.
همه اين حرف ها در اول آيات، آن جا كه خدا اوصاف آنان را مى شمرد، جمع و يك جا آمده بود، و آن عبارت بود از: انكار توحيد و نبوت و معاد، و اتراف در زندگى دنيا.
اين را هم بايد دانست اين كه در صدر آيات كه فرمود: «وَ قَالَ المَلَاءُ مِن قَومِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ الآخِرَة وَ أترَفنَاهُم»، جملۀ «مِن قَومِهِ» را بر جملۀ «الَّذِينَ كَفَرُوا» مقدم ذكر كرد، و در داستان سابق كه مى فرمود: «وَ قَالَ المَلَاءُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَومِهِ» عكس اين را آورد، براى اين جهت است كه ترتيب جمله هاى پشت سرِ هم، يعنى «كَفَرُوا» و «كَذَّبُوا» و «أترَفنَاهُم» به هم نخورد، و اگر هم بعد از همه جملات مى آورد، فاصله زياد مى شد.
«قَالَ رَبّ انصُرْنى بِمَا كَذَّبُونِ»:
تفسير اين جمله، در داستان سابق گذشت.
«قَالَ عَمَّا قَلِيلٍ لَّيُصبِحُنَّ نَادِمِينَ»:
اين جمله، پاسخ پروردگار به نوح در استجابت دعاى او است، و پشيمان شدن قوم، كنايه است از رسيدن عذاب انقراض.
و اين كه فرمود: «عَمَّا قَلِيلٍ»، كلمۀ «عَن» به معناى «بعد»، و كلمۀ «ما»، براى تأكيد كمى مدت است، و ضمير جمع به قوم بر مى گردد. و «لام» در «لَيُصبِحُنّ»، كلام را تأكيد مى كند، و همچنين نون تأكيد آن و معنايش اين است كه: سوگند مى خورم كه به زودى با فرا رسيدن عذاب، پشيمانى ايشان را خواهد گرفت.
آغاز نزول عذاب الهى، با صيحه اى آسمانى
«فَأَخَذَتهُمُ الصيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْنَاهُمْ غُثَاءً فَبُعْداً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»:
حرف «باء» در كلمۀ «بِالحَقّ»، براى مصاحبت و معيّت است، و اين جار و مجرور، متعلق است به جملۀ «فَأخَذَتهُم». يعنى: صيحه، ايشان را گرفت، در حالى كه مصاحب با «حق» بود.
و ممكن هم هست براى سببيت باشد، و كلمۀ «حق»، وصفى باشد كه در جاى موصوف خود نشسته است، و موصوف آن حذف شده، و تقدير آن «فَأخَذَتهُمُ الصَّيحَةُ»، بسبب «الأمر الحق» - و يا - «قضاء الحق» باشد. يعنى: صيحه ايشان را گرفت به سبب امر حق - و يا - قضاء حق. همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «فَإذَا جَاءَ أمرُ اللِه قُضِى بِالحَقّ».
كلمه «غُثَاء» - به ضمّ غين، كه گاهى «ثاء» آن مشدّد خوانده مى شود - به معناى گياه و برگ و چوب پوسيده است كه با سيل مى آيد. و جملۀ «فَبُعداً لِلقَومِ الظَّالِمين»، لعنت و دورى ايشان و نفرين بر ايشان است.
و معناى آيه اين است كه: ما به وعده اى كه به رسول خود داده بوديم كه ايشان را عذاب مى كنيم، وفا كرديم. پس صيحه آسمانى كه عذابشان بود، آن ها را بگرفت و ايشان را هلاك نموده، به صورت غثاى سيل در آورديم. پس دور باشند قوم ستمكار، دورى سختى.
قرآن كريم، نامى از اين قوم كه خداوند بعد از نوح به وجودشان آورده و سپس هلاكشان كرده، و نيز نامى از رسول ايشان نبرده. و بعيد نيست كه مراد، همان «ثمود»، قوم صالح باشند. چون خداى تعالى، در چند جا، داستان ايشان را آورده و فرموده كه اين قوم بعد از نوح مى زيستند و با بلاى صيحه نابود شدند.
«ثُمّ أنشَأنَا مِن بَعدِهِم قُرُوناً آخَرِين * مَا تَسبِقُ مِن أُمّةٍ أجَلَهَا وَ مَا يَستَأخِرُونَ»:
توضيح معناى اين آيه، مكرر گذشت.
«ثمَّ أَرْسلْنَا رُسُلَنَا تَترَا كُلَّ مَا جَاءَ أُمَّةً رَسُولهَُا كَذَّبُوهُ...»:
فرستادن رسولان به صورت «تترى»، به معناى فرستادن يكى پس از ديگرى است.
كلمۀ «تواتر» هم، از همين باب است. چون تواتر هم، به معناى تك تك و فرد فردهاى پشت سرِ هم است. و از اصمعى نقل شده كه در معناى «وَاتَرتُ الخَبَرَ» گفته: يعنى ابعاض آن را پشت سرِ هم قرار دادم، در حالى كه مابين هر دو بعض، مختصر سكوتى هست.
اين آيه، تتمه آيه قبلى است كه مى فرمود: «ثُمَّ أنشَأناَ مِن بَعدِهِم قُرُوناً»، و كلمۀ «ثُمّ»، براى افاده بعديت ذكرى است، نه زمانى.
و اين قصه، اجمالى است كه از داستان هاى انبياء و امت هاى ايشان انتزاع و خلاصه گيرى شده. انبياى مابين نوح و موسى و امت هاى آنان.
خداى تعالى مى فرمايد: سپس بعد از آن امت كه با صيحه هلاك شدند، و بعد از امت نوح بودند، امت هاى ديگرى خلق كرديم، و پيامبران خود را، يكى پس از ديگرى، به سويشان گسيل داشتيم، به طورى كه اگر يكى مى رفت، يكى ديگر جايش را مى گرفت، ولى هر پيغمبرى كه از قومى به سوى آن قوم مبعوث مى شد، تكذيبش مى كردند. ما هم ايشان را يكى پس از ديگرى به عذاب خود گرفته، آن ها را به صورت سرگذشت در آورديم.
يعنى بعد از آن كه انسان هايى زنده و خارجى بودند، معدومشان كرديم، و تنها قصه اى از ايشان باقى گذاشتيم. پس دور باشند مردمى كه ايمان نمى آورند.
اين آيات، دلالت مى كند بر اين كه يكى از سنت هاى خداى تعالى اين بوده كه همواره امتى را بعد از امت ديگر انشاء و ايجاد نموده، و به سوى حق هدايتشان كند. و به اين منظور، رسولانى پى در پى بفرستد كه اين، «سنت امتحان» و ابتلاى او است. سنتى هم كه امت ها داشته اند، اين بوده كه پيغمبران را يكى پس از ديگرى، تكذيب مى كرده اند. سنت دوم خدا اين است كه تكذيب كنندگان را، يكى پس از ديگران هلاك كند، و اين، «سنت مجازات» او است.
و اين كه فرموده: «وَ جَعَلنَاهُم أحَادِيثَ»، بليغ ترين بيان در رساندن تسلط قهر الهى بر دشمنان حق و تكذيب كنندگان دعوت حق است. چون مى رساند كه اين قهر، آن چنان آن ها را از بين مى برد، كه نه عينى از ايشان باقى مى گذارد، و نه اثرى، و نه نامى و نه نشانى. تنها داستانى باقى گذاشته، كه مايه عبرت ديگران باشد.
اشاره اى به رسالت حضرت موسى و هارون«ع»
«ثمَّ أَرْسلْنَا مُوسى وَ أَخَاهُ هَارُونَ بِآيَاتِنَا وَ سُلْطانٍ مُّبِينٍ»:
مقصود از اين «آيات»، همان عصا و يد بيضاء، و ساير معجزاتى است كه موسى، به فرعون و قومش نشان داد. و مقصود از «سُلطَان مُبين»، حجت هاى واضح است. و اين كه بعضى از مفسران، آن را به معجزه عصا تفسير كرده اند، صحيح نيست.
«إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلايهِ فَاستَكْبرُوا وَ كانُوا قَوْماً عَالِينَ»:
بعضى گفته اند: اگر تنها بزرگان فرعون را نام برده و نام قوم را نبرده، از اين جهت است كه ملأ، بزرگان و اشراف بوده اند، و مردم همه تابع ايشان.
منظور از «عَالِين»، اين است كه نسبت به ديگران علو و برترى داشته، ديگران را بنده و فرمانبر خود كرده بودند، همچنان كه بنى اسرائيل را هم عبد خود قرار داده بودند. پس «علوّ در زمين»، كنايه است از طغيان بر اهل زمين، و اهل زمين را به اطاعت خود در آوردن.
«فَقَالُوا أَنُؤْمِنُ لِبَشرَيْنِ مِثْلِنَا وَ قَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ»:
مراد از بشر بودن آن دو (موسى و هارون) و همانند بودنشان با آنان، اين است كه اين دو، فضيلتى بر ما ندارند، و چطور مى توانند فضيلتى داشته باشند و حال آن كه دودمانشان بردگان مايند؟ پس ما همان طور كه بر قوم آن دو برترى داريم، بر خود آن دو نيز برترى داريم.
و چون برترى داريم، آن دو نيز، بايد ما را بپرستند، همان طور كه قومشان، ما را مى پرستند. نه اين كه ما به آن دو ايمان بياوريم، همچنان كه خود فرعون، به موسى گفت: «لَئِنِ اتَّخَذتَ إلَهاً غَيرِى لَأجعَلَنَّكَ مِنَ المُسجُونِين».
خداى تعالى، اين قصه را با جملۀ «فَكَذَّبُوهُمَا فَكَانُوا مِنَ المُهلَكِين» كه خبر از هلاكت آنان مى دهد، خاتمه داده، سپس فرموده: «وَ لَقَد آتَينَا مُوسَى الكِتَابَ لَعَلَّهُم يَهتَدُون»، كه مراد از ضمير «هُم»، بنى اسرائيل است. چون تورات بعد از هلاك شدن فرعون و قومش نازل شد.
«وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيمَ وَ أُمَّهُ آيَةً وَ آوَيْنَهُمَا إِلى رَبْوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَ مَعِينٍ»:
قبلا در داستان مسيح «عليه السلام» گذشت كه مقصود از آيت، همان ولادت خارق العاده آن جناب است، و چون اين آيت، قائم به مسيح و مريم «عليهما السلام» بوده، لذا هر دو را، به عنوان يك آيت شمرده است.
كلمۀ «آوَينَا»، از مصدر «إيواء» و «إيواء» كه باب إفعال است، از «أوى» است، كه در اصل به معناى بازگشت بوده، سپس در بازگشت انسان به خانه و مسكن استعمال شد. و جملۀ «آوَاهُ إلَى مَكَانٍ كَذَا»، به معناى اين است كه او را در فلان مكان جاى داد. و كلمۀ «رَبوَه»، به معناى مكان و بلند و هموار و وسيع است، و كلمۀ «مَعِين»، به معناى آب جارى است.
و معناى آيه، اين است كه: ما عيسى بن مريم و مادرش را آيتى قرار داديم، كه دلالت بر ربوبيت ما مى كند، و ما آن دو را در مكانى مرتفع، و هموار، و وسيع جاى داديم، كه در آن آبى جارى هست.
خطابى از خداوند به عموم پيامبران
«يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطيِّبَاتِ وَ اعْمَلُوا صَالِحاً إِنّى بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ»:
خطابى است به عموم پيامبران، به اين كه از طيبات بخورند. و گويا مراد از خوردن از طعام هاى پاكيزه، ارتزاق و تصرف در آن باشد. حال چه به خوردن باشد و يا به هر تصرف ديگر. و استعمال كلمه «خوردن» در انحاى تصرفات، استعمالى است شايع.
سياق آيات شهادت مى دهند به اين كه جملۀ «كُلُوا مِنَ الطَيِّبَات» در مقام منت نهادن بر انبياء است. در نتيجه، جمله بعدى هم كه مى فرمايد «وَ اعمَلُوا صَالِحاً» در اين مقام است كه بفرمايد در مقابل اين منت و شكرگزارى از آن، عمل صالح انجام دهند.
و در اين كه با جملۀ «إنِّى بِمَا تَعمَلُونَ عَلِيم» تعليلش كرد، تحذيرى است به ايشان از مخالفت امر، و تحريكى است به اين كه ملازم تقوا باشند.
«وَ إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ»:
تفسير اين آيه، در تفسير نظير آن در سوره «انبياء» گذشت.
«فَتَقَطعُوا أَمْرَهُم بَيْنهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبِ بِمَا لَدَيهِمْ فَرِحُونَ»:
در مجمع البيان گفته: كلمۀ «تَقَطَّعَ» و كلمۀ «تقطيع»، هر دو به معناى پاره پاره شدن است. و كلمۀ «زُبُر» - به ضم زاء، و باء - جمع «زبور» و به معناى كتاب ها است.
آيه مورد بحث، متفرع بر مطالب قبل است، و معنايش اين است كه: خداوند رسولان خود را، يكى پس از ديگرى به سوى ايشان فرستاد و همه آن ها، امتى واحد و داراى ربّى واحدند، ايشان را به سوى تقوا دعوت كردند، وليكن بشر به امر ايشان عمل نكرد، در نتيجه، امر آنان بين ايشان پاره پاره شد و آن را به صورت كتاب هايى در آورده، هر جمعيتى، كتابى را به خود اختصاص دادند، و هر حزبى به آنچه داشتند، دلخوش گشتند.
در قرائت ابن عامر «زُبُراٌ» - به ضمۀ زاء و فتحه باء - آمده كه جمع «زبره»، و به معناى فرقه است. بنابراين قرائت، معنايش اين مى شود كه: در امر انبياء متفرق شده، جمعيت هاى گوناگون شدند، و هر حزبى به آنچه داشت، دلخوش گشت. و اين قرائت، راجح تر است.
«فَذَرْهُمْ فى غَمْرَتِهِمْ حَتى حِينٍ»:
در مفردات مى گويد: «غمره»، آب زياد است كه بستر آن پيدا نباشد، و اين چنين آبى، مَثَل شده براى جهالتى كه صاحبش را فرا گرفته باشد. در اين آيه، تهديدى است به عذاب. قبلا هم اشاره شد كه يكى از سنت هاى خداى تعالى، مجازات به عذاب بعد از تكذيب رسالت است. و اگر كلمۀ «حين» را نكره آورده، براى اشاره به اين است كه عذاب موعود، ناگهانى و بى خبر مى رسد.
بحث روايتى: (رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته)
در نهج البلاغه فرموده: اى مردم! خداوند شما را از اين كه به شما جور كند، ايمنى داده، ولى از اين كه امتحانتان كند، ايمنى نداده و حتما امتحانتان مى كند، همچنان كه فرموده: «إنّ فِى ذَلِكَ لَآيَاتٍ وَ إن كُنَّا لَمُبتَلِين».
و در تفسير قمى، در روايت ابى الجارود، از امام باقر «عليه السلام» آمده كه در تفسير «فَجَعَلنَاهُم غُثَاءً» فرموده: «غُثَاء»، گياهان خشكيده و پوسيده است.
و در همان كتاب، در ذيل جملۀ «إلَى رَبوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَ مَعِين» گفته كه امام فرموده: مقصود از «رَبوَة»، شهر حيره، و مقصود از «ذَات قَرَارٍ وَ مَعِين»، شهر كوفه است.
و در مجمع البيان، در ذيل جملۀ «آوَينَاهُمَا إلَى رَبوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَ مَعِين» نقل مى كند كه گفته شده: «حيره»، كوفه و پيرامون آن است. و مقصود از «قرار»، مسجد كوفه، و از «معين»، آب فرات است. و گوينده مطلب را به امام باقر و امام صادق «عليهما السلام» نسبت داده.
مؤلف: در الدرالمنثور هم از ابن عساكر، از ابى امامه، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» روايت آورده كه فرموده: «ربوه»، دمشق شام است. و نيز از ابن عساكر و غير او، از مره بهزى، روايت كرده كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» فرموده: «رَبوَة»، رمله است.
و همه اين روايات سهمى از ضعف دارند.
و در مجمع البيان، در ذيل آيه «يَا أيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَيِّبَات»، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» روايت آورده كه فرمود: خداى تعالى، خودش طيب و پاكيزه است، و جز پاكيزه قبول نمى كند، و به مؤمنان همان دستورى را داده كه به رسولان خود داده، و فرموده: «يَا أيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَيِّبَات»، و از يك سو همين خطاب را متوجه مؤمنان كرده و فرموده: «يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِنَ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقنَاكُم».
مؤلف: اين روايت را، الدرالمنثور هم، از احمد، مسلم و ترمذى، و ديگران از ابوهريره، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله» نقل كرده اند.
و در تفسير قمى، در ذيل جملۀ «أُمّةً وَاحِدَة» گفته است: يعنى يك مذهب دارند.
و در همان كتاب، در ذيل جملۀ «كُلُّ حِزبٍ بِمَا لَدَيهِم فَرِحُون» فرموده: هر كس براى خود دينى اختيار كند، به همان خوشحال مى شود.
آيات ۵۵ - ۷۷ سوره مؤمنون
أَيحْسبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَ بَنِينَ(۵۵)
نُسارِعُ لهَُمْ فى الخَْيرَاتِ بَل لا يَشعُرُونَ(۵۶)
إِنَّ الَّذِينَ هُم مِّنْ خَشيَةِ رَبِّهِم مُّشفِقُونَ(۵۷)
وَ الَّذِينَ هُم بِآيَاتِ رَبهِمْ يُؤْمِنُونَ(۵۸)
وَ الَّذِينَ هُم بِرَبّهِمْ لا يُشرِكُونَ(۵۹)
وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا ءَاتَوا وَّ قُلُوبهُمْ وَجِلَةٌ أَنهُمْ إِلى رَبّهِمْ رَجِعُونَ(۶۰)
أُولَئك يُسارِعُونَ فى الخَْيرَاتِ وَ هُمْ لهََا سابِقُونَ(۶۱)
وَ لا نُكلِّف نَفْساً إِلا وُسعَهَا وَ لَدَيْنَا كِتَابٌ يَنطِقُ بِالحَْقِّ وَ هُمْ لا يُظلَمُونَ(۶۲)
بَلْ قُلُوبُهُمْ فى غَمْرَةٍ مِّنْ هَذَا وَ لهَُمْ أَعْمَالٌ مِّن دُونِ ذَلِك هُمْ لَهَا عَامِلُونَ(۶۳)
حَتّى إِذَا أَخَذْنَا مُترَفِيهِم بِالْعَذَابِ إِذَا هُمْ يجْئَرُونَ(۶۴)
لا تجْئَرُوا الْيَوْمَ إِنَّكُم مِّنَّا لا تُنصرُونَ(۶۵)
قَدْ كانَت آيَاتى تُتْلى عَلَيْكُمْ فَكُنتُمْ عَلى أَعْقَابِكمْ تَنكِصُونَ(۶۶)
مُستَكْبرِينَ بِهِ سامِراً تَهْجُرُونَ(۶۷)
أَفَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جَاءَهُم مَّا لَمْ يَأْتِ آبَاءَهُمُ الاَوَّلِينَ(۶۸)
أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولهَُمْ فَهُمْ لَهُ مُنكِرُونَ(۶۹)
أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةُ بَلْ جَاءَهُم بِالْحَقِّ وَ أَكثرُهُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ(۷۰)
وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسدَتِ السَّمَاوَات وَ الاَرْض وَ مَن فِيهِنَّ بَلْ أَتَيْنَاهُم بِذِكرِهِمْ فَهُمْ عَن ذِكْرِهِم مُّعْرِضونَ(۷۱)
أَمْ تَسئَلُهُمْ خَرْجاً فَخَرَاجُ رَبِّك خَيرٌ وَ هُوَ خَيرُ الرَّازِقِينَ(۷۲)
وَ إِنَّك لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِرَاطٍ مُّستَقِيمٍ(۷۳)
وَ إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ عَنِ الصرَاطِ لَنَاكِبُونَ(۷۴)
وَ لَوْ رَحِمْنَاهُمْ وَ كَشفْنَا مَا بِهِم مِّن ضُرٍّ لَّلَجُّوا فى طغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ(۷۵)
وَ لَقَدْ أَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ فَمَا استَكانُوا لِرَبّهِمْ وَ مَا يَتَضرَّعُونَ(۷۶)
حَتى إِذَا فَتَحْنَا عَلَيهِم بَاباً ذَا عَذَابٍ شدِيدٍ إِذَا هُمْ فِيهِ مُبْلِسونَ(۷۷)
آيا اين مردم كافر مى پندارند از آنچه ما به آن ها مدد رسانيديم، از مال و فرزندان. (۵۵)
كه ما در رساندن خير به آنان شتاب كرديم؟ نه، بلكه نمى فهمند. (۵۶)
همانا آن مؤمنانى كه از خوف پروردگارشان هراسانند. (۵۷)
و آن هايى كه به آيات پروردگارشان ايمان مى آورند. (۵۸)
و آن هايى كه به پروردگارشان شرك نمى ورزند. (۵۹)
و آن هايى كه از آنچه خدايشان داده، مى دهند، در حالى كه باز از روزى كه به خداى خود باز مى گردند، ترسانند. (۶۰)
چنين كسانى در خيرات شتاب نموده، بدان سبقت مى گيرند. (۶۱)
و ما هيچ كس را بيش از توانايى اش تكليف نمى كنيم، و نزد ما كتابى است كه به حق گويا است و هيچ كس، به هيچ وجه ستم نخواهد شد. (۶۲)
بلكه دل هاى كافران از اين (كتاب) در جهل و غفلت است و اعمالى كه اينان عامل آن اند، غير اعمال اهل ايمان است، اين ها به همين كردار زشت مشغول اند. (۶۳)
تا آنگاه كه ما متنعمان آن ها را به عذاب اعمالشان بگيريم، در آن حال، فرياد خدا خدايش (چون صداى گاو وحشى) بلند شود. (۶۴)
(و ما در جوابشان گوييم) كه امروز فرياد مكنيد، كه از ما به شما، هيچ مدد نخواهد رسيد. (۶۵)
كه همانا آيات ما بر شما تلاوت مى شد و شما واپس مى رفتيد. (۶۶)
در حالى كه به هذيان و افسانه هاى شبانه خود، از شنيدن كلام خدا دورى مى كرديد. (۶۷)
آيا در سخن خدا و قرآن انديشه نمى كنند، يا آن كه كتابى و رسولى بر اينان آمده، كه براى پدرانشان نيامده. (۶۸)
و يا رسول خود را نشناخته اند، كه او را انكار و تكذيب مى كنند. (۶۹)
يا آن كه (از جهل) مى گويند كه اين رسول را جنون عارض شده؟ نه، چنين نيست، بلكه در كمال عقل دين حق را براى آنان آورده، وليكن اكثر آن ها، از حق كراهت دارند. (۷۰)
و اگر حق تابع هواى نفس آنان شود، همانا آسمان ها و زمين و هرچه در آن هاست، تباه خواهد شد، نه، بلكه ما مايه تذكرشان را فرستاديم، و ايشان از مايه تذكر خود، روى گردانند. (۷۱)
و يا آن كه تو اى رسول، از ايشان مزد طلب كرده اى؟ مزدى كه خدا به تو دهد، از هر چيز بهتر است، كه خدا بهترين روزى دهنده است. (۷۲)
و تو، همانا خلق را به راه راست مى خوانى. (۷۳)
و كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، از راه بر مى گردند. (۷۴)
و اگر ما بر آن شفقت كرده، هر گونه درد و بلا را برطرف سازيم، سخت در طغيان فرو مى روند. (۷۵)
و همانا ما آن ها را به عذاب سخت گرفتار كرديم و باز آن كافران، از جهل و عناد، روى تضرع و توبه به درگاه خداى نياورند. (۷۶)
تا آن كه بر آن ها درى از بلاى سخت گشوديم، كه ديگر ناگهان از هر سو نوميد شدند. (۷۷)
سنّت املاء و استدراج خداوند، در حق کافران، با افزایش مال و اولاد
اين آيات، متصل به جمله اى است كه در آخر آيات قبل بود، و مى فرمود: «فَذَرهُم فِى غَمرَتِهِم حَتّى حِين»، و وجه اتصال اين است كه بعد از آن كه در دنباله داستان انبياء فرمود: «دين خدا يكى بود و مردم آن را پاره پاره نموده و هر جمعيتى به داشتن يك قسمت، از آن خوشحال شدند» و آنگاه ايشان را تهديد به عذاب معينى كرد كه پس از رسيدن آن مدت معين، هيچ گريزى از آن نيست، و اخطار فرمود كه در همان غمرات جهل خود، به هر طور كه مى خواهند خود را آماده عذاب بكنند، كه به زودى آنان را از همه اطراف فرا خواهد گرفت.
اينك در اين آيات، ايشان را به اشتباهى كه داشته اند، متنبه نموده و مى فرمايد: اگر ما در مال و اولاد به ايشان توسعه داديم، خيال نكنند كه خواسته ايم خير ايشان را زودتر به ايشان برسانيم. چون اگر خير بود، توانگران و مترفين ايشان را به عذاب خود دچار نمى كرديم، بلكه اين عمل ما، براى بيشتر عذاب كردن ايشان است، بلكه مسارعت در خيرات، آن اعمال صالحى است كه خداوند به مؤمنان، توفيق انجام آن را داده است و نيز ثمرات، آن است كه همان اجر جزيل و ثواب عظيم در دنيا و آخرت است. در نتىجه مؤمنان در اعمال صالح سرعت مى گيرند و خدا هم در فراهم نمودن اسباب براى آنان سرعت مى گيرد.
پس عذاب ما، اين فرو رفتگان در جهل را خواهد گرفت و حجت بر ايشان تمام شده و ديگر عذرى كه به آن عذرخواهى كنند، ندارند. نه مى توانند عذر بياورند كه ما كلام حق را نفهميديم، و نه مى توانند بگويند دعوت پيغمبر، نو ظهور و بى سابقه بود، و نه مى توانند عذر بیاورند که رسول را نشناختیم، و یا رسول
مجنون بود، و كلماتش مختل و پريشان بود. و نه ممكن است بگويند كه رسول از ما خرجى مى خواست، هيچ يك از اين عذرها را ندارند، تنها دردشان اين بود كه اهل عناد و لجاج بودند و به حق ايمان نمى آوردند، تا عذاب حتمى ايشان را بگيرد.
«أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَ بَنِينَ نُسارِعُ لهَُمْ فى الخَْيرَاتِ بَل لا يَشعُرُونَ»:
كلمه «نُمِدُّهُم» - به ضمۀ نون - از «امداد» است. امداد و «مدّ» به يك معنا است و آن، اين است كه: نقص چيزى را تكميل و تتميم كنى و آن را از اين كه پاره و يا نابود شود، حفظ نمايى. راغب در مفردات گفته: بيشتر موارد استعمال كلمۀ «إمداد» در چيزهاى دوست داشتنى و «مدّ» در مكروهات است.
پس جملۀ «نُمِدُّهُم»، از «إمداد» است كه بر خلاف استعمال مشهور، در مكروه به كار رفته و «مسارعت در خيرات»، افاضۀ خيرات است به سرعت، به خاطر احترامى كه براى خود خيال كرده اند. پس خيرات به خيال ايشان، مال و فرزند است كه به سرعت بدان رسيده اند.
و معناى آيه اين است: آيا اينان گمان مى كنند كه اگر در مدت مهلت، مال و فرزندان به ايشان داديم، از اين جهت بوده كه دوستشان داشته ايم و يا نزد ما احترام داشتند، لذا خواسته ايم خيرشان را زودتر به ايشان برسانيم؟ نه، بلكه نمى فهمند. يعنى مطلب به عكس است، ولى آنان حقيقت امر را درك نمى كنند. زيرا حقيقت امر اين است كه ما ايشان را املاء و استدراج كرده ايم. يعنى اگر از مال و فرزند بيشتر به ايشان مى دهيم، مى خواهيم در طغيان بيشترى فرو روند.
و اين، همان مضمونى است كه خداى تعالى، در سوره «اعراف» آورده و مى فرمايد: «سَنَستَدرِجُهُم مِن حَيثُ لَا يَعلَمُونَ * وَ أُملِى لَهُم إنَّ كَيدِى مَتِينٌ».
«إِنَّ الَّذِينَ هُم مِّنْ خَشيَةِ رَبّهِم مُّشفِقُونَ...وَ هُمْ لهََا سَابِقُونَ»:
خداى تعالى در اين آيات پنجگانه، با كمك آيات گذشته، اين معنا را بيان مى كند كه: اين كفار كه پنداشته اند مال و اولاد خير ايشان است و خيراتى است كه ما زودتر به ايشان رسانده ايم به خطا رفته اند، و مال و اولاد خيرات نيست، بلكه استدراج و املاء است. خيراتى كه در آن سرعت مى شود، آن است كه مؤمنان به خدا و رسول و روز جزا دارند، و آن اعمال صالح ايشان است.
شرح صفات مؤمنان
آنگاه خداى سبحان صفات مؤمنان را شرح داده و مى فرمايد:
آن هايى هستند كه از خشيت پروردگارشان مشفق اند. و «اشفاق»، به گفته راغب، به معناى عنايت آميخته با ترس است. چون شخص مشفق، هم مشفق عليه خود را دوست مى دارد و هم بيمناك خطرى است كه برايش پيش مى آيد، و در قرآن كريم هم آمده است كه: «وَ هُم مِنَ السَّاعَةِ مُشفِقُون: ايشان از قيامت مشفق اند».
راغب اضافه مى كند كه: اين ماده، اگر با حرف «مِن» متعدى شود (همچنان كه در آيه قبلى اين طور بود)، معناى خوف در آن بيشتر و ظاهرتر مى شود، و چون با حرف «فِى» متعدى شود، معناى عنايت در آن ظاهرتر مى گردد. از قرآن كريم، براى هر دو مثال آورده. يكى آيه: «إنَّا كُنَّا قَبلُ فِى أهلِنَا مُشفِقِين» است، كه «إشفاق» در آن، با «فِى» متعدى شده. و آيه ديگر: «مُشفِقُونَ مِنهَا» است، كه با حرف «مِن» متعدى شده است.
اين آيه، مؤمنان را توصيف مى فرمايد به اين كه: خداى سبحان را ربّ خود گرفته اند. ربّى كه مالك و مدبّر امر ايشان است و لازمه اش، آن است كه نجات و هلاكتشان، دائر مدار رضا و سخط او باشد. در نتىجه مؤمنان، هم از او خشيت دارند و هم دوستش مى دارند. چون نجات و سعادتشان به دست او است، و نجات و سعادت خود را مى خواهند. و همين معنا، ايشان را واداشته كه به آيات او ايمان آورده، او را پرستش كنند.
از مطالب گذشته كه در معناى آيه گفته شد، اين معنا به دست آمد كه: جمع ميان «خشيت» و «اشفاق»، تكرار نيست.
آنگاه فرموده: «وَ الَّذِينَ هُم بِآيَاتِ رَبِّهِم يُؤمِنُون»، كه منظور از آيات، هر چيزى است كه بشر را به سوى خداى تعالى رهنمون شود، كه يكى از آن ها، رسولان خدايند كه حامل رسالت اويند. يكى ديگر، كتاب و شريعت ايشان است كه نبوتشان را تأييد مى كند، و مؤمنان كسانى هستند كه به اين ها ايمان مى آورند. چون از خدا خشيت دارند، و همان خشيت وادارشان مى كند كه در مقام تحصيل رضاى او برآيند، و دعوت او را بپذيرند، و امر او را اطاعت بكنند. همان اوامرى كه از طريق وحى و رسالت به ايشان مى رسد.
آنگاه فرموده: «وَ الَّذِينَ هُم بِرَبِّهِم لَا يُشرِكُون»، و ايمان به آيات خدا هم در ايشان اثرى دارد و آن، اين است كه وادارشان مى كند شركاء را از او نفى كنند و كسى را جز او نپرستند.
چون ايمان به آيات او، ايمان به شريعت او است. شريعتى كه عبادت او را تشريع مى كند، و نيز ايمان به ادله اى است كه توحيد در ذات و در ربوبيت و الوهيت او را اثبات مى نمايد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |