تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۴۰
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
وجوه گفته شده در معناى آيه: «مَن كَانَ يَظُنُّ أن لَن يَنصُرَهُ اللهُ...»
«مَن كانَ يَظُنُّ أَن لَّن يَنصُرَهُ اللَّهُ فى الدُّنْيَا وَ الآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسبَبٍ إِلى السَّمَاءِ ثُمَّ لْيَقْطعْ فَلْيَنظُرْ هَلْ يُذْهِبنَّ كَيْدُهُ مَا يَغِيظ»:
در مجمع البيان گفته: كلمۀ «سبب»، به معناى هر چيزى است كه با آن و به وسيله آن، چيز ديگرى را به دست مى آورند و به همين جهت است كه طناب را «سبب» مى گويند (كه به وسيله آن، آب از چاه بيرون مى آورند). و طريق را «سبب» مى گويند (چون به وسيله آن به مقصد مى رسند) و درب را «سبب» مى گويند (چون به وسيله آن وارد خانه مى شوند). و مراد خداى تعالى از «سبب» در اين آيه، همان معناى اول، يعنى طناب است.
كلمۀ «قطع» به معناى بريدن و از جمله معانى آن اختناق است و گويا از اين باب اختناق را قطع مى گويند، كه مستلزم قطع نفس است.
مفسران گفته اند: ضمير در «لَن يَنصُرَهُ اللّهُ» به رسول خدا بر مى گردد. چون مشركان مكه مى پنداشتند دينى كه وى آورده، دروغى و نوظهور است كه اساس محكمى ندارد و به همين جهت دعوتش منتشر نمى شود، و نزد خدا هم منزلتى ندارد تا او پشتيبانش باشد. ولى وقتى كه آن جناب به مدينه مهاجرت فرمود و خدا نصرتش داد و دينش عالَمگير شد و آوازه اش همه جا پيچيد، اين حادئه غيرمنتظره، سخت ايشان را به خشم آورد.
لذا خدا در اين آيه، ايشان را نكوهش كرده و اشاره مى كند كه ياور او، خدا است و چون ياور او خداست، خشم ايشان پايان نمى پذيرد و لو خود را خفه كنند. پس نقشه هاى ايشان هم اثرى نخواهد داشت.
و معناى آيه، اين است كه: هر كه از مشركان خيال كند كه خدا او را يارى نمى كند و در دنيا نام پيغمبر خود را بلند نمى كند و دين او را گسترش نمى دهد و در آخرت او را مشمول مغفرت و رحمت خود نمى گرداند و گروندگان به وى را نيز وا مى گذارد، آنگاه به خاطر همين خيال وقتى مى بيند كه خدا او را يارى كرده، دچار خشم مى شود، چنين كسى طنابى بگيرد و با آن به بلندى برود - مثل كسى كه با طناب به درخت بلندى بالا مى رود - آنگاه با همان طناب خود را خفه كند. بعد ببيند آيا كيد و حيله اش، خشمش را مى نشاند، يا خير؟
و اين معنا، معناى خوبى است كه سياق آيات قبلى، و نزول اين سوره به اندك مدتى بعد از هجرت، يعنى در ايامى كه مشركان هنوز قدرت و شوكت خود را داشتند، آن را تأييد مى كند.
ولى بعضى از مفسران گفته اند كه: ضمير مذكور به كلمۀ «مَن» بر مى گردد، و معناى قطع هم، قطع مسافت و بريدن راه است. و مقصود از «مدّ سبب به سوى آسمان»، بالا رفتن به آسمان به منظور ابطال حكم خدا است. و معناى آيه اين است كه: كسى كه مى پندارد كه خدا در دنيا و آخرت ياری اش نمى كند، به آسمان بالا رود و آنگاه مسافت را بپيمايد، و سپس ببيند آيا كيد و مكرش، حكم خداى را كه مايه خشم او شده، از بين مى برد، يا نه؟
و اين حرف صحيح نيست و شايد مقصودشان اين باشد كه مراد از آيه شريفه اين باشد كه بفرمايد: بر هر انسانى لازم است كه در امور دنيا و آخرت خود اميدوار خدا باشد، و اگر اميدوار او نباشد و خيال كند كه خدا او را يارى نمى كند و به خاطر همين خيال دچار غيظ شود، پس هر نقشه كه مى تواند بريزد كه نقشه اش، سودى به حالش نخواهد داشت.
بعضى ديگر گفته اند كه: ضمير مذكور به موصول بر مى گردد، همچنان كه در قول سابق به آن بر مى گشت. و مراد از «نصرت»، رزق است. وقتى مى گويند: «أرضٌ مَنصُورَة»، معنايش زمين باران ديده است، و معناى آيه، همان معنايى است كه در قول سابق گذشت.
چيزى كه هست، قول دومى از قول سابق به اعتبار عقلى، نزديك تر و بهتر است، ليكن اشكالى بر هر دو قول متوجه است و آن، اين است كه لازمه هر دو قول اين است كه آيه شريفه متصل به آيات قبلش نباشد.
اشكال ديگر اين كه: اگر اين دو قول صحيح بود، جا داشت بفرمايد: «مَن ظَنَّ أن لَن يَنصُرَهُ اللّهُ...»، نه اين كه بفرمايد: «مَن كَانَ يَظُنُّ». زيرا تعبير دومى كه در قرآن آمده، استمرار ظن در گذشته را مى رساند و همين تعبير، مؤيد قول اول است.
«وَ كذَلِك أَنزَلْنَاهُ آيَاتِ بَيِّنَاتٍ وَ أَنَّ اللَّهَ يَهْدِى مَن يُرِيدُ»:
در سابق مكرر گذشت كه كلمۀ «كَذَالِكَ: اين چنين»، از باب تشبيه كلى به فرد است، با اين كه فرد مصداق كلى است، ولى به اين اعتبار كه ميان كلى و فرد تباين فرض شده باشد، و اين اعتبار به خاطر اين است كه بفهماند حكم جارى در فرد مفروض در ساير افراد نيز جريان دارد. مثل كسى كه به حسن و جواد كه مشغول صحبت كردن و قدم زدن هستند، اشاره كرده بگويد: انسان بايد اين طور باشد. يعنى حكم و طريقه حرف زدن و تكلم كه در اين دو نفر جريان دارد، بايد در همه جريان يابد.
پس معناى آيه اين مى شود كه: ما قرآن را در حالى كه آياتى روشن و واضح الدلاله است، نازل كرديم، همچنان كه آيات سابقه بر اين سوره نيز واضح بود.
جملۀ «وَ أنَّ اللّهَ يَهدِى مَن يُرِيدُ»، خبرى است براى مبتداى حذف شده، و تقدير آن «وَ الأمرُ أنَّ اللّهَ يَهدِى مَن يُرِيدُ» است، و معنايش اين است كه مطلب از اين قرار است كه خدا هر كه را بخواهد هدايت مى كند، و اما كسى كه او نخواهد، هدايت كند، ديگر هدايت كننده اى برايش نخواهد بود. پس صرف اين كه آيات الهى بينات واضحه الدلاله هستند، در هدايت شنونده كافى نيست، مگر آن كه خدا بخواهد هدايتش كند.
بعضى از مفسران گفته اند: جملۀ مذكور، عطف است بر ضمير در «أنزَلنَاهُ» و تقدير كلام «وَ كَذَلِكَ أنزَلنَا أنَّ اللّهَ يَهدِى مَن يُرِيدُ» است، ولى وجه اول صدر و ذيل آيه را بهتر متصل مى سازد، و اين خود روشن است.
بحث روايتى
در تفسير قمى، در ذيل جملۀ «وَ يَتَّبُعُ كُلَّ شَيطَانٍ مَرِيد» فرموده: «مَرِيد»، به معناى خبيث است.
و در الدر المنثور است كه: ابن ابى حاتم، از ابى زيد روايت كرده كه در ذيل آيه «وَ مِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِى اللّه بِغَيرِ عِلمٍ» گفته: اين آيه، درباره «نضر بن حارث» نازل شد.
مؤلف: اين روايت را، الدر المنثور، از ابن جرير و ابن منذر، از ابن جريح نيز روايت كرده. و ظاهرا منظور وى تطبيق «نضر بن حارث» با عنوان كلى آيه است، همان طور كه روش راويانى كه متعرض اسباب نزول شده اند، همين است كه به جاى اين كه بگويند: فلان مورد، يكى از مصاديق آيه است، مى گويند: آيه درباره فلان مورد نازل شده.
و بنابراين، گفتار مجاهد كه گفته است آيه بعدى كه مى فرمايد: «وَ مِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِى اللّه بِغَيرِ عِلمٍ وَ لَا هُدىً» درباره نضر بن حارث نازل شده، از روايت گذشته بهتر است. چون شخص مزبور، از معاريف قوم خود بوده، و آيه دوم همان طور كه گفتيم، درباره بزرگان ضلالت و پيشوايان كفر، و آيه اول درباره پيروان ايشان است.
و در تفسير قمى، در ذيل جملۀ «مُخَلَّقَة وَ غَيرِ مُخَلَّقَة»، از امام «عليه السلام» نقل كرده كه فرمود: «مُخَلّقَة»، جنين كامل الخلقه است، و «غَيرِ مُخَلّقة»، جنينى است كه ناقص سقط شود.
و در الدر المنثور است كه احمد، بخارى، مسلم، ابو داوود، ترمذى، نسايى، ابن ماجه، ابن منذر، ابن ابى حاتم، و بيهقى - در كتاب شعب الايمان - از عبداللّه بن مسعود روايت كرده اند كه گفت:
رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» كه پيغمبرى صادق و مصدق است، براى ما صحبت كرد كه خلقت هر يك از شما در شكم مادر، بعد از چهل روز در حالى كه نطفه است، شروع مى شود و به صورت علقه در مى آيد. چهل روز هم علقه است، آنگاه به صورت مضغه در مى آيد. چهل روز هم مضغه است، آنگاه خداوند فرشته خود را مى فرستد تا در آن نفخ روح كند و دستور مى دهد تا مقدر او را در چهار جهت بنويسد: يكى رزق، دوم اجل و مدت عمر، سوم عمل، چهارم سعادت و شقاوت.
به آن خدايى كه غير او خدايى نيست، بعضى از شما عمل اهل بهشت را انجام مى دهد تا جايى كه ميان او و بهشت بيش از يك ذراع فاصله نماند، ولى آن نوشته از عمل او پيشى گرفته، كار خود را مى كند و با ارتكاب چند عمل از اعمال اهل دوزخ او را دوزخى مى كند. و بعضى از شما عمل اهل جهنم را مرتكب مى شود، تا جايى كه ميان او و آتش دوزخ بيش از يك ذراع فاصله نماند، ولى آن نوشته از عمل او پيشى گرفته، كار خود را مى كند. يعنى او را موفق به چند عمل از اعمال اهل بهشت مى سازد و به همان وسيله او را بهشتى مى كند.
مؤلف: اين روايت به طرق ديگرى نيز از ابن مسعود، ابن عباس، انس و حذيفه بن اسيد روايت شده. البته در متن آن ها اختلاف هست. در بعضى از آن ها - يعنى روايت ابن جرير از ابن مسعود - آمده كه به فرشته گفته مى شود: راه بيفت به سوى امّ الكتاب و از روى آن كتاب، نسخه اى از اوصاف اين نطفه بردار. پس فرشته نزد امّ الكتاب مى رود و از آن كتاب، از مطالبى كه درباره آن نطفه است، نسخه برداشته، تمامى صفات آن را مى گيرد...
از طرق شيعه، از ائمه اهل بيت «عليهم السلام» نيز قريب به اين مضمون رواياتى رسيده، مانند آن روايتى كه در قرب الاسناد حميرى، از احمد بن محمد، از احمد بن ابى نصر، از حضرت رضا «عليه السلام» نقل شده كه در آن آمده: پس همين كه چهار ماهش تمام شد، خداى تبارك و تعالى، دو فرشته خلاق مى فرستد تا او را صورتگرى كنند و رزق و مدت عمرش، و شقاوت و سعادتش را بنويسند...
ما در تفسير اول سوره «آل عمران»، حديث كافى، از امام باقر «عليه السلام» را كه درباره تصوير جنين و نوشتن مقدرات او است، نقل كرديم، و در آن داشت كه آن دو ملك، تمامى مقدرات آن طفل را از روى لوحى كه در پيشانى مادرش مى خورد، نسخه برداشته و در آخر هر مقدرى كه مى نويسند، شرط مى كنند كه اگر بدائى حاصل نشود و گرنه اين مقدر تغيير مى كند...
و در اين معنا، روايات ديگرى نيز هست و مقتضاى اين حديث و هر حديثى كه بدين معنا باشد، اين است كه:
هر مقدرى كه براى كودك نوشته مى شود، قابل تغيير است، همچنان كه مقتضاى روايات وارده از طرف اهل سنت كه گذشت، خلاف اين معنا است، ولى به هر حال، منافاتى ميان اين دو مدلول نيست. براى اين كه براى هر چيز - و از آن جمله براى آدميان - بهره اى از لوح محفوظى است كه هرگز دچار تغيير و تبديل نمى شود و نيز بهره اى از لوح محو و اثبات دارد، كه قابل تغيير و تبديل هست.
و بنابراين، قضاهاى رانده شده، دو نوع است: قضاى حتمى و غير حتمى، كه خداى تعالى، درباره آن دو فرموده: «يَمحُوا اللّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثبِتُ وَ عِندَهُ أُمّ الكِتَاب».
و ما، در گذشته، گفتارى پيرامون معناى قضا گذرانديم و در آن جا روشن كرديم كه «لوح قضا» هرچه باشد، با نظام عليت و معلوليت منطبق است، كه به دو سلسله منحل مى شود: يكى سلسله علل تامه و معلولات آن ها كه هيچ قابل تغيير و تبديل نيست. و ديگرى سلسله علل ناقصه و معلول هاى آن، كه اين سلسله تغيير و تبديل مى پذيرد.
و گويا طايفه اول از روايات، به قضاهاى حتمى جنين و دسته دوم به قضاهاى غير حتمى او اشاره مى كنند، و ما اين معنا را نيز توضيح داديم كه حتميت قضا، منافاتى با اختياريت افعال آدمى ندارد، كه خواننده عزيز بايد متوجه اين نكته باشد.
و در كافى، به سند خود، از سلام بن مستنير روايت كرده كه گفت: از امام ابوجعفر «عليه السلام»، از معناى آيه «مُخَلَّقَة وَ غَيرِ مُخَلَّقَة» پرسش نمودم.
فرمود: «مُخَلَّقَة» عبارتند از: همان ذرّه هايى كه خدا در پشت آدم قرار داده و از آن ها پيمان گرفته و سپس به پشت مردان و رحم زنان روانشان كرد و آنان همان افرادى از انسان هايند كه به دنيا مى آيند تا از آن پيمان پرسش شوند. و اما «غير مُخَلّقة» عبارتند از: هر انسانى كه خداوند در هنگام خلقت ذرّه در پشت آدم قرارشان نداد و در نتيجه يا به صورت نطفه هدر رفته از بين مى روند، يا اگر هم صورت انسانى به خود بگيرند، هنوز به كمال نرسيده و قبل از نفخ روح سقط مى شوند.
مؤلف: در گذشته، يعنى در بحث روايتى كه در ذيل آيه «ذَر»، در سوره «اعراف» عنوان كرديم، توضيحى براى اين حديث گذشت.
و در تفسير قمى، به سند خود، از على بن مغيره، از امام صادق، از پدر بزرگوارش نقل كرده كه فرمود: وقتى آدمى به سن صد سالگى رسد، به «أرذَلِ العُمُر» رسيده است.
مؤلف: در تفسير سوره «نحل»، در ذيل آيه هفتم، پاره اى روايات در اين معنا ذكر كرديم.
چند روايت در ذيل آيه: «وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَعبُدُ اللهَ عَلى حَرفٍ»
و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم و ابن مردويه، به سند صحيح، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت:
مردمى از اعراب بودند كه نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى آمدند و اسلام مى آوردند، و چون به ديار خود بر مى گشتند، اگر آن سالشان، سال پر باران و پر حاصل و پر نتاج مى بود، مى گفتند: دين ما، دين صالحى است و به آن تمسك مى كردند. و اگر آن سالشان، سال بى باران و قحطى و مصيبت زا مى بود، مى گفتند: اين دين كه ما اختيار كرديم، هيچ خير و بركتى ندارد، و بدين جهت بود كه آيه شريفه «وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَعبُدُ اللّهَ عَلَى حَرفٍ» نازل شد.
مؤلف: اين معنا به غير اين، از طريق ابن عباس نيز روايت شده.
و در كافى، به سند خود، از زراره، از امام ابى جعفر «عليه السلام» روايت كرده كه گفت: از آن جناب، از معناى كلام خداى عزوجل پرسيدم كه مى فرمايد: «وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَعبُدُ اللّهَ عَلى حَرفٍ» فرمود:
بله مردمى هستند كه خدا را به يگانگى مى پرستند و از پرستش غير خدا دست بر مى دارند و از شرك بيرون مى شوند، ولى نمى دانند كه محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، رسول خدا است. اين ها، كسانى هستند كه خدا را به يك طرف مى پرستند. يعنى با شك در نبوت محمّد و حقانيت آنچه آورده، و مى گويند: ما صبر مى كنيم، ببينيم اموالمان زياد مى شود و عافيت در بدن و فرزند مى يابيم، يا نه. اگر اموالمان زياد شد و خود و فرزندانمان قرين عافيت شديم، آن وقت مى فهميم كه اين مرد صادق، و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است، و اما اگر نشد، به دين سابق خود بر مى گرديم.
لذا خداى تعالى درباره آنان مى فرمايد: «فَإن أصَابَهُ خَيرٌ اطمَأنَّ بِه». يعنى اگر عافيتى در دنياى خود يافت، به آن دين اطمينان مى يابد، «وَ إن أصَابَتهُ فِتنَةٌ»، يعنى اگر دچار بلايى در خود شد «انقَلَبَ عَلَى وَجهِهِ»، با شك خود به سوى شرك قبلی اش بر مى گردد، «خَسِرَ الدُّنيَا وَ الآخِرَة ذَلِكَ هُوَ الخُسرَانُ المُبِينُ * يَدعُوا مِن دُونِ اللّهِ مَا لَا يَضُرُّهُ وَ مَا لَا يَنفَعُهُ».
فرمود: مقصود از «انقلاب»، همين است كه مشرك مى شود، و غير خدا را مى خواند و مى پرستد...
مؤلف: اين روايت را صدوق، در كتاب توحيد خود، با مختصر اختلافى نقل كرده.
و در الدر المنثور است كه فاريابى، عبد بن حميد، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، و حاكم - وى حديث را صحيح دانسته - و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده اند كه در ذيل آيه «مَن كَانَ يَظُنُّ أن لَن يَنصُرَهُ اللّهُ» گفته:
يعنى كسى كه بپندارد كه خدا، محمّد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» را در دنيا و آخرت يارى نمى كند، «فَليَمدُد بِسَبَبٍ إلَى السَّمَاء»، يعنى طنابى به سقف خانه خود بياويزد، «ثُمّ ليَقطَع»، پس خود را خفه كند تا بميرد.
مؤلف: هرچند اين حرف تفسيرى است از ابن عباس، وليكن در حقيقت معناى شأن نزول را در بر دارد و به همين جهت ما آن را نقل كرديم.
آيات ۱۷ - ۲۴ سوره حج
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هَادُوا وَ الصّابِئِينَ وَ النَّصارَى وَ الْمَجُوس وَ الَّذِينَ أَشرَكوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَئٍ شهِيدٌ(۱۷)
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسجُدُ لَهُ مَن فى السّمَاوَاتِ وَ مَن فى الاَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الجِْبَالُ وَ الشجَرُ وَ الدَّوَابُّ وَ كثِيرٌ مِنَ النَّاسِ وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَاب وَ مَن يُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُّكْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يَشاءُ (۱۸)
هَذَانِ خَصمَانِ اخْتَصمُوا فى رَبّهِمْ فَالَّذِينَ كفَرُوا قُطِّعَت لهَُمْ ثِيَابٌ مِن نَّارٍ يُصَبُّ مِن فَوْقِ رُءُوسِهِمُ الحَْمِيمُ(۱۹)
يُصهَرُ بِهِ مَا فى بُطونهِمْ وَ الجُْلُودُ(۲۰)
وَ لهَُم مَّقَامِعُ مِنْ حَدِيدٍ(۲۱)
كلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنهَا مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيهَا وَ ذُوقُوا عَذَاب الحَْرِيقِ(۲۲)
إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تجْرِى مِن تَحْتِهَا الاَنْهَارُ يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَساوِرَ مِن ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِبَاسُهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ(۲۳)
وَ هُدُوا إِلى الطيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى صِرَاطِ الحَْمِيدِ(۲۴)
كسانى كه ايمان آوردند و آنان كه يهودى شدند و صابئى ها و نصارا و مجوس و كسانى كه شرك آوردند، خدا در روز رستاخيز، ميانشان امتياز مى نهد، و از هم جدايشان مى كند، كه خدا به همه چيز گواه است. (۱۷)
مگر ندانى كه هر كه در آسمان ها و در زمين هست، با خورشيد و ماه و ستارگان و كوه ها و درختان و جانوران و بسيارى مردمان، خدا را سجده مى كنند و بسيارى نيز، عذاب بر آن ها محقق شده، و هر كس كه خدا خوارش كند، ديگر كسى نيست كه او را گرامى بدارد كه خدا هرچه بخواهد، مى كند. (۱۸)
اين دو طايفه دشمنان هم هستند كه در مورد پروردگارشان با يكديگر مخاصمه كرده اند، و كسانى كه كافرند، برايشان جامه هايى از آتش بريده شده و از بالاى سرهايشان، آب جوشان ريخته مى شود.(۱۹)
كه امعاء ايشان را با پوست ها بگدازد. (۲۰)
و برايشان گرزهايى آهنين آماده است. (۲۱)
هر وقت بخواهند از آن شدت و محنت در آيند، بدان باز گردانيده شوند (گويند) عذاب سوزان را بچشيد.(۲۲)
خدا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، به بهشت هايى مى برد كه در آن جوی ها روان است، در آن جا دستبندها از طلا و مرواريد زيور كنند و لباسشان در آن جا، ديبا خواهد بود. (۲۳)
آنان به گفتار نيك هدايت شده اند و به راه ستوده رهنمايى گشته اند.(۲۴)
بعد از آن كه در آيات سابق اختلاف مردم و خصومت آنان را درباره خداى سبحان نقل كرد، كه يكى تابع پيشوايى گمراه كننده است و ديگرى پيشوايى است گمراه كننده كه بدون علم درباره خدا جدال مى كند، و يكى ديگر مذبذب و سرگردانى است كه خدا را در يك صورت مى پرستد و در ساير صور به شرك قبلى خود بر مى گردد و ديگرى به خداى سبحان ايمان دارد و عمل صالح مى كند، اينك در اين آيات مى فرمايد كه:
خدا عليه ايشان شهادت مى دهد و به زودى در روز قيامت، ميان آنان داورى مى كند، در حالى كه همه خاضع و مقهور او هستند و در برابر عظمت و كبرياى او، به سجده در مى آيند، سجده حقيقى - و لو اين كه بعضى از اينان، يعنى آن هایى كه عذاب بر آنان حتمى شده، بر حسب ظاهر از سجده امتناع كنند - آنگاه اجر مؤمنان و كيفر غيرمؤمنان را بعد از فصل قضاء در قيامت بيان مى كند.
مراد از «نَصارا»، «صابئين»، «مَجُوس» و «مشرکان»، در آیه شریفه
«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هَادُوا وَ الصّابِئِينَ وَ النَّصارَى وَ الْمَجُوس وَ الَّذِينَ أَشرَكوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ...»:
مراد از «الَّذِينَ آمَنُوا» به قرينه مقابله، كسانى است كه به محمّد بن عبداللّه «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و كتاب و قرآن ايمان آوردند. و مراد از «وَ الَّذِينَ هَادُوا»، گروندگان به موسى و پیامبران قبل از
موسى است، كه در موسى توقف كردند و كتابشان تورات است، كه «بخت نصر»، پادشاه بابل، وقتى در اواسط قرن هفتم بر آنان مستولى شد، قبل از مسيح آن را سوزانيد و مدت ها به كلى نابود شد، تا آن كه «عزراى كاهن» در اوايل قرن ششم قبل از مسيح، در روزگارى كه «كورش»، پادشاه ايران، بابل را فتح نموده و بنى اسرائيل را از اسارت نجات داده، به سرزمين مقدس برگردانيد، آن را به رشته تحرير در آورد.
و مراد از «صَابِئين»، پرستندگان كواكب نيست، به دليل خود آيه كه ميان صابئين و مشركان مقابله انداخته بلكه - به طورى كه بعضى گفته اند - «صابئين» عبارتند از: معتقدان به كيشى كه حد وسط ميان يهوديت و مجوسيت است و كتابى دارند كه آن را به حضرت «يحيى بن زكرياى» پيغمبر نسبت داده اند، و امروز عامه مردم ايشان را (صبئ) مى گويند، و ما در ذيل آيه شريفه: «إنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هَادُوا وَ النَّصَارَى وَ الصَّابِئِين»، بحثى درباره «صابئين» گذرانديم.
و مراد از «نصارا»، گروندگان به مسيح، عيسى بن مريم «عليهما السلام» و پيامبران قبل از وى، و كتب مقدسه انجيل هاى چهارگانه (لوقا، مرقس، متى و يوحنا) و كتب عهد قديم است. البته آن مقدار از كتب عهد قديم كه كليسا آن را مقدس بداند، ليكن قرآن كريم مى فرمايد: كتاب مسيحيان، تنها آن انجيلى است كه به عيسى نازل شد.
و منظور از «مجوس»، قوم معروفى هستند كه به زرتشت گرويده، كتاب مقدسشان «اوستا» نام دارد. چيزى كه هست، تاريخ حيات زرتشت و زمان ظهور او، بسيار مبهم است، به طورى كه مى توان گفت به كلى منقطع است. اين قوم، كتاب مقدس خود را در داستان استيلاى اسكندر بر ايران به كلى از دست دادند، و حتى يك نسخه از آن نماند، تا آن كه در زمان ملوك ساسانى، مجددا به رشته تحرير در آمد، و به همين جهت ممكن نيست بر واقعيت مذهب ايشان وقوف يافت.
آنچه مسلم است، مجوسيان معتقد هستند كه براى تدبير عالَم، دو مبدأ است: يكى مبدأ خير، و ديگرى مبدأ شر. اولى نامش «يزدان»، و دومى «اهريمن»، و يا اولى «نور»، و دومى «ظلمت» است.
و نيز مسلم است كه ايشان ملائكه را مقدس دانسته، بدون اين كه مانند بت پرستان براى آن ها بتى درست كنند، به آن ها توسل و تقرب مى جويند. و نيز مسلم است كه عناصر بسيطه - و مخصوصا آتش را - مقدس مى دارند. و در قديم الايام، مجوسيان در ايران و چين و هند و غير آن ها، آتشكده هايى داشتند كه وجود همه عالَم را مستند به «اهورا مزدا» دانسته، او را ايجاد كننده همه مى دانستند.
و اما مراد از «مشركان» در «وَ الَّذِينَ أشرَكُوا»، همان وثنى ها هستند كه بت مى پرستيدند، و اصول مذاهب آن ها سه است: يكى مذهب وثنيت صابئه، و يكى وثنيت برهمائيه، و يكى بودايى.
البته اين سه مذهب، اصول مذاهب مشركان است، و گرنه اقوام ديگرى هستند كه از اصنام هرچه بخواهند و به هر نحوى بخواهند، مى پرستند، بدون اين كه پرستش خود را بر اصل منظمى استوار سازند. مانند بت پرستان حجاز، و طوائفى در اطراف معموره جهان، كه گفتار مفصل و شرح عقايد شان، در جلد دهم اين كتاب گذشت.
«إنَّ اللّهَ يَفصِلُ بَينَهُم يَومَ القِيَامَة» - مقصود از اين «فصل»، فصل قضاء و حكم به حق در مسائلى است كه صاحبان اين مذاهب در آن اختلاف داشته اند، تا محق آنان از مبطل جدا شود، آن چنان كه هيچ ساترى در ميان نماند، و هيچ حاجبى جلو آن حكم به حق را نگيرد.
و اگر كلمۀ «إنّ» در اين آيه شريفه تكرار شده، براى تأكيد است. چون ميان «إنّ»، اول و خبرش زياد فاصله شده. لذا دوباره «إنّ» را تكرار فرموده، تا تأكيد، اثر خود را ببخشد.
نظير اين تكرار در سوره «نحل» آمده: «ثُمَّ إنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِن بَعدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَاهَدُوا وَ صَبَرُوا إنَّ رَبَّكَ مِن بَعدِهَا لَغَفُورٌ رَحِيمٌ». و نيز در همان سوره اين تكرار آمده، مى فرمايد: «ثُمَّ إنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابُوا مِن بَعدِ ذَلِكَ وَ أصلَحُوا إنَّ رَبَّكَ مِن بَعدِهَا لَغَفُورٌ رَحِيمٌ».
«إنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَئٍ شَهِيد» - اين جمله، تعليل آن فصل است كه چگونه فصل به حق است.
سجده تكوينى و تشریعی موجودات، در برابر خداوند است
«أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسجُدُ لَهُ مَن فى السَّمَاوَاتِ وَ مَن فى الاَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الجِْبَالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابّ...»:
ظاهرا خطاب در جملۀ «ألَم تَرَ» به همه كسانى است كه مى توانند ببينند و صلاحيت خطاب را دارند، و منظور از ديدن در اين جا، دانستن است.
البته ممكن هم هست بگوييم خطاب مختص به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است، و مقصود از «رؤيت»، رؤيت قلبى است، همچنان كه درباره آن فرموده: «مَا كَذَبَ الفُوآدِ مَا رَآ * أفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا يَرَى».
و اين كه در آيه مورد بحث، سجده را به غيرعقلا از قبيل خورشيد و ماه و ستارگان و كوه ها نسبت داده، خود دليل بر اين است كه مراد از آن، «سجده تكوينى» است، نه سجده تشريعى و تكليفى.
و «سجده تكوينى»، عبارت است از: تذلل و اظهار كوچكى در مقابل عزّت و كبريايى خداى عزوجل، و در تحت قهر و سلطنت او. و لازمۀ آن، اين است كه كلمۀ «مَن» در جملۀ «مَن فِى الأرض»، شامل نوع انسان، از مؤمن و كافر بشود. چون در سجده تكوينى و تذلل وجودى، استثنايى نيست.
و اگر در زمره سجده كنندگان، خود آسمان و زمين را نام نبرد، با اين كه حكم سجده تكوينى شامل آن ها نيز هست، مى فهماند كه معناى كلام اين است كه مخلوقات علوى و سفلى، چه آن ها كه عقل دارند و چه آن ها كه ندارند، در وجودشان خاضع و متذلل در برابر عزّت و كبريايى خدايند، و مدام با هستى خود به طور تكوين و اضطرار سجده مى كنند.
جملۀ «وَ كَثِيرٌ مِنَ النَّاس»، عطف است بر جملۀ «مَن فِى السَّمَاوات...»، و معنايش اين است كه: سجده مى كند براى او، هر كس كه در آسمان ها و زمين است و نيز سجده مى كند براى او بسيارى از مردم.
و اگر سجده آدمى را به بسيارى از آنان نسبت داد، خود دليلى است بر اين كه منظور از اين سجده، نوع ديگرى از سجده و غير از سجده سابق است. چون اگر همان مقصود بود، تمامى افراد بشر در آن سجده شركت دارند. پس اين نوع سجده، همان «سجده تشريعى» و «اختيارى» و به رو افتادن به زمين، براى تجسم تذلل است، تا آن تذلل و عبوديت تكوينى و ذاتى را اظهار كنند.
و در جملۀ «وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيهِ العَذَاب» با جمله قبلى مقابله افتاده و اين مقابله مى رساند كه معناى آن اين است كه مقصود از آن بسيارى كه عذاب بر آنان حتمى شده، كسانى هستند كه از سجده سر مى تابند.
چيزى كه هست، اثر سرپيچى كه همان عذاب است، در جاى خود آن ذكر شده، و اگر ثبوت عذاب در جاى خوددارى از سجده ذكر شده، براى اين است كه دلالت كند بر اين كه اين عذاب، عين همان عمل ايشان است، كه به صورت عذاب به ايشان بر مى گردد. و نيز براى اين است كه زمينه را براى جمله بعدى كه مى فرمايد «وَ مَن يُهِن اللّهُ فَمَا لَهُ مِن مُكرِمٍ» فراهم سازد. چون جمله مذكور، دلالت مى كند بر اين كه ثبوت عذاب براى آنان به دنبال سرپيچى آنان از سجده، خوارى و ذلت است كه ديگر دنبالش كرامت و خيرى نخواهد بود.
پس امتناع آنان از سجود، به مشيت خدا عذاب را براى ايشان به دنبال دارد، و آن عذاب هم، عبارت است از خوارى و ذلتى كه بعد از آن كرامتى تا ابد نخواهد بود. براى اين كه همه خيرها، و خير همه اش به دست خدا است، همچنان كه فرموده: «بِيَدِكَ الخَير»، و با اين حال اگر او خير را از شخصى دريغ بدارد، ديگر كسى نيست كه خير را به آن شخص برساند.
جملۀ «إنَّ اللّهَ يَفعَلُ مَا يَشَاءُ»، كنايه است از عموم قدرت خدا، و تعليلى است براى مطالب قبل، كه يكى اثبات عذاب بود براى مستكبران از سجده براى خدا، و يكى اهانت آنان بود، اهانتى كه بعد از آن كرامتى نباشد.
پس معناى آيه - و خدا داناتر است - اين مى شود كه:
خدا در روز قيامت، ميان مردمى كه با هم اختلاف داشتند، حكم مى كند و آن ها را از يكديگر متمايز و جدا مى سازد. تو كه خوب مى دانى كه موجودات علوى و سفلى، همه با تكوين و هستى خود در برابر خدا تذلل و خضوع دارند، و تنها بشر است كه بسيارى از آنان در مقام عبوديت برخاسته، خضوع و عبوديت ذاتى خود را اظهار مى دارند و بعضى از ايشان از اين اظهار استنكاف مى ورزند، و اين دسته كسانى هستند كه عذاب بر آنان حتمى شده، و خدا خوارشان مى سازد. خواريى كه بعد از آن ديگر كرامتى نباشد، و او بر هرچه بخواهد، قادر است و آنچه بخواهد مى كند.
با اين معنايى كه براى آيه كرديم، وجه اتصالش به ماقبل روشن گرديد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |