المدثر ١٧
کپی متن آیه |
---|
سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً |
ترجمه
المدثر ١٦ | آیه ١٧ | المدثر ١٨ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«سَأُرْهِقُهُ»: او را وادار میکنم (نگا: کهف / و ). «صَعُوداً»: گردنه سخت و بلند. مراد مبتلا ساختن به سختیها و دشواریها و واداشتن به مشقّتها و ناگواریها و دردها و رنجها است.
آیات مرتبط (تعداد ریشههای مشترک)
نزول
شأن نزول آیات ۱۲ تا ۱۷:
این آیات با آیه ۱۱ درباره ولید بن مغیرة که پیرمردى مجرب و از زیرکان عرب بود، نازل شده است و کسى بود که پیامبر را مسخره میکرد. روزى رسول خدا صلی الله علیه و آله در حجره خویش مشغول خواندن قرآن بود، قریش که آن آیات را مى شنیدند. نزد ولید رفتند و گفتند: اى ابو عبد شمس این کلماتى که محمد میخواند، چیست؟ آیا شعر است که میخواند و یا کهانت است که مى گوید و یا خطبه است که به زبان میراند؟
ولید گفت: بگذارید تا خودم گوش فرادارم و بشنوم سپس نزدیک رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و گفت: یا محمد از اشعار خود براى من بخوان. پیامبر فرمود: آنچه من تلاوت کرده و میخوانم، شعر نیست بلکه کلام پروردگار است که به توسط فرشتگان براى انبیاء و رسل خویش مى فرستد.
ولید گفت: همان را براى من اندکى بخوان، رسول خدا صلی الله علیه و آله سوره حم سجده را قرائت کرد تا به این آیه رسید. «فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُکمْ صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ».[۱]
ولید وقتى این آیات را شنید به خود لرزید و موى سر و ریش او بر بدنش راست شد از آنجا یکسر به خانه خویش رفت و از آن پس از خانه بیرون نیامد. قریش هر قدر به انتظار وى ماندند، او را ندیدند تا این که نزد ابوجهل رفتند و گفتند: اى ابوالحکم ولید به سوى دین محمد رفته و چند روزى است که از خانه بیرون نمى آید.
ابوجهل نزد ولید رفت و گفت: اى عم، تو آبروى ما را برده اى و ما را در میان قریش رسوا نموده اى و دشمن از هر طرف ما را شماتت و سرزنش مینمایند. آیا واقعا به دین محمد گرویده اى؟ ولید گفت: اى ابوالحکم من به دین محمد نگرویده ام ولى کلامى از او شنیدم که بدن من لرزید.
ابوجهل گفت: آیا براى تو خطبه خواند؟ گفت: نه، خطبه یک سلسله کلام متصل به یکدیگر است ولى کلام او پراکنده بود و هیچکدام با دیگرى شباهتى نداشت، ابوجهل گفت: آیا شعر بود که براى تو خواند؟ گفت: شعر هم نبود زیرا من انواع و اقسام اشعار عرب را به جهات مختلف شنیده ام. کلام او به شعر هم شباهتى نداشت، ابوجهل گفت: پس چه بود؟ ولید گفت: واگذار مرا تا درباره آن بیندیشم تا براى گفتار او نامى بگذارم. فرداى آن روز دوباره ابوجهل با عده اى از قریش نزد او آمدند، گفتند: بالاخره کلام محمد را چه نامیده اى؟ گفت: کلام او سحرى است که بسیار جذب قلوب مردم میکند سپس این آیات نازل گردید.[۲]
چنان که ابن عباس[۳] و دیگران از مفسرین با اندک تفاوت نیز آن را نقل و روایت نموده اند[۴] و نیز گویند: این شأن و نزول درباره ولید بن مغیرة در طى آیات ۱۹ تا ۲۵ این سوره با اندک تفاوتى نازل گردیده است.[۵]
تفسیر
- آيات ۸ - ۳۱ سوره مدثّر
- تركيب نحوى آيه: «فَذَالِكَ يَومَئذٍ يَومٌ عَسِير * عَلَى الكَافِرینَ غَيرُ يَسِير»
- وصف حال «وليد بن مغيره» و تكذيب نمودن او
- مقصود از توصيف «سقر» به اين كه: «لا تُبقِى وَ لا تَذَر...»
- مراد از نوزده نفری که موكّل بر جهنّم اند، چیست؟
- وجود انگيزه هاى نفاق قبل از هجرت
- رواياتى درباره گفتار «وليد بن مغيره» در باره قرآن
تفسیر نور (محسن قرائتی)
ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ «15» كَلَّا إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنِيداً «16» سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً «17» إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ «18» فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ «19» ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ «20» ثُمَّ نَظَرَ «21» ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ «22» ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ «23» فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ «24» إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ «25»
با اين حال، طمع دارد كه بيفزايم. هرگز، زيرا او به آيات ما عناد مىورزد. به زودى او را به گردنهاى سخت گرفتار مىكنم. همانا او (براى مبارزه با قرآن) فكر كرد و به سنجش پرداخت. پس مرگ بر او باد كه چگونه سنجيد. باز هم مرگ بر او كه چگونه سنجيد. سپس نگريست. سپس چهره در هم كشيد و با عجله دست به كار شد. سپس پشت كرد و تكبّر ورزيد. پس گفت: اين (قرآن) جز سحرى كه (از پيشينيان) روايت مىشود نيست. اين نيست مگر گفته بشر.
جلد 10 - صفحه 286
نکته ها
«عنيد» از «عناد» است، يعنى كافران حق را فهميدند، امّا از روى عناد و لجاجت حاضر به پذيرش آن نيستند.
«ارهقه» از «ارهاق» به معناى وادار كردن كسى به كار سخت است.
«صعود» به معناى گردنهاى است كه عبور از آن و صعود بر آن سخت است.
مراد از «قَدَّرَ»، «تقدير» به معناى مقايسه ميان قرآن با سحر و شعر و كهانت است.
قرآن در مورد كفر و دروغ، كلمه «قُتِلَ» را يكبار به كار برده است:
«قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ» «1» كشته باد انسان (بى ايمان) كه تا اين حد كفر مىورزد.
«قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ» «2» كشته باد آن كه دروغ مىبندد.
امّا در مورد توطئه عليه پيامبر و قرآن، دوبار فرمود: «فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ»
در آيه 23 فرمود: «ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ»، حال ببينيم كيفر كسى كه به حق پشت كند و با آن مخالفت ورزد، چيست؟
قرآن درباره كسانى كه با وجود شناخت حق بدان كفر مىورزند و از آن روى مىگردانند مىفرمايد: چنين كسانى به كيفرهاى گوناگونى دچار مىشوند، از جمله:
جهت و هدف خود را در زندگى از دست مىدهند. «استهوته الشيطان فى الارض حيران» «3» فريب و اغواى شيطان او را در زمين سرگردان ساخته است.
ضيق صدر او را تحت فشار قرار مىدهد: «يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً» «4» خداوند، دل او را تنگ و سخت قرار مىدهد.
دچار معيشت دشوار و تنگ مىشود: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً» «5» هركس از ياد و اطاعت من سرپيچى كند، معيشتش تنگ شود.
نكبت و بدبختى بر او مسلّط مىشود: «إِنَّ الْخِزْيَ الْيَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَى الْكافِرِينَ» «6» امروز ذلّت و خوارى عذاب، بر كافران خواهد بود.
«1». عبس، 17
«2». ذاريات، 10
«3». انعام، 71.
«4». انعام، 125.
«5». طه، 123.
«6». نحل، 27.
جلد 10 - صفحه 287
از بهرهگيرى از نعمتهاى الهى در راه صحيح محروم مىشود. قرآن مىفرمايد: خداوند بر دل و گوش و بر چشم كافران مُهر مىزند و پردهاى بر آن مىافكند تا از فهم حقايق الهى محروم مانند: «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ» «1»
اعمالش همانند سرابى كه انسان در بيابان مىبيند، پوشالى و توخالى است: «أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ» «2» و خاكسترى است در معرض تندبادى شديد، كه همه به باد فنا مىرود:
«أَعْمالُهُمْ كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عاصِفٍ» «3»
هر لحظه بر خسارتش افزوده مىشود: «وَ لا يَزِيدُ الْكافِرِينَ كُفْرُهُمْ إِلَّا خَساراً» «4»
همواره از راه حق دور مىشود: «ضَلُّوا ضَلالًا بَعِيداً» «5»
تا آنجا كه جز جهنم و دوزخ هيچ راه ديگرى ندارد: «وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ» «6»
اميرالمؤمنين على عليه السلام در نهجالبلاغه مسلمانان را سرزنش مىكند كه دشمن شما با فكر و برنامهريزى حركت مىكند، امّا شما در خواب هستيد و غافليد: تكادون و لا تكيدون ... لا ينام عليكم و انتم فى غفلة «7»
انسانهاى عنود و لجوج معمولًا برخوردهاى سرسختانهاى دارند و اعتدال خودشان را به كلّى از دست مىدهند. با اين كه «عَبَسَ» و «بَسَرَ» تقريباً به يك معناست. آوردن هر دو كلمه نشانه سرسختى آنها است. «عَبَسَ وَ بَسَرَ» چنانكه روىگردانى بر اساس تكبّر است، اما در اينجا هم كلمه «ادبار» و «استكبار» هر دو آمده است. «ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ»
پیام ها
1- انسان دور از خدا، اهل طمع و افزون خواهى است. «يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ»
2- دشمن، به تمام آرزوهايش نمىرسد. يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ كَلَّا ...
3- در برابر توقّعات نابجا، محكم و قاطع برخورد كنيد. يَطْمَعُ ... كَلَّا
«1». بقره، 7.
«2». نور، 39.
«3». ابراهيم، 18.
«4». فاطر، 39.
«5». نساء، 167.
«6». نساء، 169.
«7». نهجالبلاغه، خطبه 34.
جلد 10 - صفحه 288
4- وقتى عناد و لجاجت در انسان مستقر شود، آيات الهى را تكذيب مىكند. «كانَ لِآياتِنا عَنِيداً»
5- عناد و لجاجت، سبب زوال نعمت مىشود. «يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ كَلَّا إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنِيداً»
6- عناد، سبب عذاب طاقتفرساست. «عَنِيداً سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً»
7- رفاه و كاميابى غافلانه در دنيا، سختىهاى شديد قيامت را در پى دارد. (آرى هر سرازيرى، گردنهاى را به دنبال دارد) جَعَلْتُ لَهُ مالًا مَمْدُوداً ... سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً
8- دشمن با فكر و برنامه كار مىكند. «إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ».
9- برنامه دشمن، مبارزه با قرآن و آيات الهى است. كانَ لِآياتِنا عَنِيداً ... فَكَّرَ وَ قَدَّرَ
10- هر فكرى ارزش ندارد و هر متفكرى ارزشمند نيست. «إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ»
11- توطئه گران بدانند كه آيندگان نيز به آنان نفرين خواهند كرد. «فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ»
12- لعن و نفرين بر دشمن، نه تنها جايز، بلكه لازم است. «فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ»
13- به كسانى كه با فكر و طرح خود ضربه فرهنگى مىزنند و به رهبران فاسد، بايد همواره نفرين كرد. «فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ»
14- فكر بد مقدمهاى براى تصميم خطرناك و نادرست است. (در آيه شريفه به جاى «فقتل كيف فكر»، دو مرتبه فرمود: «فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ»)
15- لحظهاى فكر كردن مىتواند مقدمه كار خير يا كار شر براى مدتهاى طولانى شود. كلمه «فَكَّرَ» يكبار و كلمه «قَدَّرَ» سه بار تكرار شده است.
16- دشمن از طريق نظارت و ارزيابى، فكر و طرح خود را عليه دين عمق و استمرار مىبخشد. إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ ... ثُمَّ نَظَرَ
17- از دشمن، انتظار تبسّم و لبخند نداشته باشيد. «ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ»
18- دشمن براى موفقيّت خود، زمانهاى طولانى را صرف و صبر مىكند. «ثُمَ
جلد 10 - صفحه 289
نَظَرَ، ثُمَّ عَبَسَ، ثُمَّ أَدْبَرَ» (كلمه «ثُمّ» معمولًا در مواردى به كار مىرود كه فاصله زمانى زيادى در كار باشد.)
19- قرآن، حتّى در نظر كافران، كلامى پر جاذبه و سحرآميز است. «إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ»
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً «17»
سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً: زود باشد كه در رسانم او را به عقبهاى كه به مشقت بسيار بالاى آن رفت. اين تمثيلى است براى كسى كه گرفتار شود به عذاب شاق و عقاب سخت كه طاقت آن نداشته باشد.
از حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مروى است كه: صعود كوهى
جلد 13 - صفحه 377
است از آتش، كه وليد در عرض هفتاد سال به بالاى آن رسد. و چون بالا برآيد، به زير افتد. باز او را تكليف به آن نمايند و هميشه به اين عذاب معذب باشد. «1» در تبيان معنى آنكه: تكليف كنم او را به صعود، و آن صخرهاى است در جهنم كه بالاى آن نتوان رفت. پس او را در زنجيرهاى آتش كشيده از پيش مىكشند و از عقب گرزهاى آتشين مىزنند تا بعد از چهل سال بالاى آن رود.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً «11» وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً «12» وَ بَنِينَ شُهُوداً «13» وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً «14» ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ «15»
كَلاَّ إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنِيداً «16» سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً «17» إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ «18» فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ «19» ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ «20»
ثُمَّ نَظَرَ «21» ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ «22» ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ «23» فَقالَ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ «24» إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ «25»
سَأُصْلِيهِ سَقَرَ «26» وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ «27» لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ «28» لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ «29» عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ (30)
وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِكَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ يَزْدادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيماناً وَ لا يَرْتابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ وَ ما هِيَ إِلاَّ ذِكْرى لِلْبَشَرِ (31)
جلد 5 صفحه 300
ترجمه
واگذار مرا با كسيكه آفريدم او را تنها
و قرار دادم برايش مالى ممتدّ و پهناور
و پسرانى حاضر در خدمت
و آماده نمودم براى او آماده نمودنى
پس طمع دارد كه زياد نمايم
نه چنين است همانا او با آيات ما دشمنى ورزيد
در آتيه وادار ميكنم او را ببر آمدن در گردنه سختى از كوه
همانا او فكر كرد و تعيين نمود
پس هلاك باد چگونه تعيين نمود
باز هلاك باد چگونه تعيين نمود
نظر كرد
پس رو ترش كرد و چهره در هم كشيد
پس روى گرداند و سر كشى كرد
پس گفت نيست اين مگر جادوئى كه نقل ميشود
نيست اين مگر سخن آدمى
زود است كه داخل كنم او را در دوزخ
و چه ميدانى تو كه چيست دوزخ
نه باقى ميگذارد و نه رها ميكند
بسيار سياه كننده است پوست روى را
بر آن نوزده تن موكّلند
و قرار نداديم ملازمان آتش را مگر فرشتگانى و قرار نداديم عددشانرا مگر ابتلا و محنت و عذاب براى آنانكه كافر شدند تا يقين نمايند آنانكه داده شد آنها را كتاب و افزون نمايند آنانكه ايمان آوردند ايمانرا و شك ننمايند آنانكه داده شد بآنها كتاب و گروندگان و تا بگويند آنانكه در دلهاشان مرضى است و كافران چه چيز اراده نموده است خدا باين كه مثل باشد اينچنين گمراه ميكند خدا هر كه را بخواهد و راهنمائى ميفرمايد هر كه را بخواهد و نميداند لشگرهاى پروردگار تو را مگر او و نيست آن مگر پندى براى انسان.
تفسير
مستفاد از نقل قمّى ره در اينمقام آنستكه اين آيات در باره وليد بن مغيره عموى ابو جهل نازل شده و او از بزرگان و رؤساء قريش و مردان كار آزموده و سياستمداران عرب بوده و از كسانيكه استهزاء مينمودند پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را و يك روز كه آنحضرت مشغول بقرائت قرآن بود قريش نزد او آمدند و سؤال نمودند از او كه آيا اين كه محمد ميخواند شعر است يا خطبه يا غيب گوئى او گفت صبر كنيد من بيايم كلام او را بشنوم و خدمت حضرت رسيد و عرضه داشت شعر خود را براى من بخوان او جواب فرمود آن شعر نيست كلام خدا است كه بر پيغمبر او
جلد 5 صفحه 301
نازل شده عرضه داشت قدرى از آن براى من تلاوت نما و حضرت سوره حم سجده را براى او خواند و چون رسيد بقول خداوند فان أعرضوا فقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود بدن آنملعون بلرزه در آمد و تمام موهاى سر و ريش او راست شد و رفت بمنزلش و ديگر بيرون نيامد و قريش نزد ابو جهل آمدند و گفتند عموى تو مايل بدين محمد شده و باين جهت نزد ما نميآيد و او نزد وليد رفت و گفت ما را سر شكسته و رسوا و مورد شماتت دشمنان نمودى و مايل بدين محمّد شدى او گفت من مايل بدين او نشدم ولى از او كلام سختى شنيدم كه بدنم بلرزه آمد ابو جهل گفت خطبه بود گفت خير خطبه كلامى است متّصل بهم و شبيه بيكديگر و اين منثور بود و اجزايش شبيه بهم نبود ابو جهل گفت شعر بود گفت خير آيا نميدانى كه من تمام انواع و اقسام اشعار عرب را شنيده و ميدانم ابو جهل گفت پس چه بود گفت صبر كن فكر كنم و جواب تو را بگويم تا فردا كه ابو جهل او را ملاقات نمود و سؤال خود را تكرار كرد گفت بگو سحر است چون دل مردم را ميبرد پس اين آيات نازل شد و او را وحيد خواندند چون بقريش گفت يك سال من پيراهن بيت را ميدهم يك سال شما همگى و اموال بسيار و باغهاى زياد و ده پسر داشت كه در مكّه بودند و ده غلام داشت كه بهر يك هزار دينار داده بود براى او تجارت كنند و گفتهاند محصول املاك او و ورود ثمرات تابستانى و زمستانى آن در تمام مدّت سال از طائف بمكّه قطع نميشد و اضافاتى بر نقل قمّى ره هم نقل نمودهاند كه مؤيّد و مؤكّد آنست و منافى با آن نيست بنابر اين مفاد آيات شريفه آنستكه اى پيغمبر واگذار مرا بتنهائى با كسيكه خلق نمودم او را تا بسزايش برسانم حاجت بمعارضه تو با او نيست يا واگذار مرا با كسيكه خلق نمودم او را با آنكه تنها و بىكس و بىمال بود و فعلا بقدرى متموّل شده كه او را وحيد ميخوانند و باين بيان لطف كلام بر اهل ذوق پوشيده نيست و مقرّر داشتم براى او مالى را كه در تمام ايّام سال ورودش بمكّه امتداد دارد و پسرانى را كه براى بىنيازى از كسب و تجارت هميشه در مكّه نزد او براى انجام خدماتش حاضرند و بساط رياست و جاه و جلال را براى او گستردم گستردنى كه ملقّب بريحانه قريش و وحيد عصر شد
جلد 5 صفحه 302
باز هم طمع دارد كه من بر مال و جاه او بيفزايم نه چنين است نخواهم افزود چون شكر نعمت مرا بجا نياورد و جاى تعجب است كه با وصف اين بانگ هل من مزيد او بلند است گفتهاند بعد از اين آيه روز بروز از مال و اولاد او كاسته شد تا مرد و سه پسرش مسلمان شدند و علاوه بر آنكه شكر ننمود با آيات ما عناد ورزيد و با آنكه دانست كلام بشر عادى نيست آنرا كلام بشر خواند و نسبت بسحر داد در آتيه او را ببالا رفتن از گردنه كوه سختى وادار مينمائيم و اين مثل است براى كسيكه در شدائد افتد و گفتهاند صعود نام كوهى است از آتش در جهنّم كه دائما بايد با مشقّت دستهئى از آن بالا بروند و پائين بيايند همانا او فكر كرد و تعيين نمود نزد خود كه چگونه آيات ما را تكذيب نمايد كه مورد قبول واقع شود چون اگر ميگفت از قبيل خطبه و شعر و كهانت است مردم آنها را زياد ديده و شنيده بودند و ميديدند اين غير از آنها است كسى قبول نميكرد لذا گفت سحر است كه آموخته و بآن ميان مرد و اهل و اولاد و مملوكهايش جدائى مىاندازد پس بهلاكت ابدى گرفتار گردد تعجب است چگونه فرض و تعيين نمود چيزى را كه عوام بپسندند با آنكه خلاف واقع است چون اگر سحر بود ساحران ميتوانستند مانند آن بياورند و براى مبالغه و تأكيد اينجمله تكرار شده و كلمه ثمّ براى دلالت بر ابلغيّت لعن دوم از اوّل است پس باز تأمّل و نظر نمود كه در باره قرآن چگونه سخنى گويد كه كسانش بپسندند و كاملا از او راضى شوند پس از شدّت حسد و عداوت و حيرت در جواب قوم روى ترش نمود و پيشانى در هم كشيد و با آنكه حق را يافته بود بآن پشت كرد و تكبر ورزيد از متابعت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پس تصريح نمود كه اين سحرى است كه از سحره بابل آموخته و براى مردم نقل ميكند و نيست اين مگر كلام آدمى در آتيه او را داخل در جهنّم خواهم نمود چون سقر يكى از اسماء جهنّم يا يكى از دركات آنست و براى اهميّت و سختى عذاب آن فرموده تو چه ميدانى كه سقر چيست نه باقى ميگذارد چيزى از پوست و گوشت و استخوان براى كسيكه داخل آن شود و نه بعد از سوزاندن و دو مرتبه خلق شدن دست از او برميدارد بسيار سياه كننده است پوست روى گنهكار را در
جلد 5 صفحه 303
كافى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه سقر نام وادى خاصى است در جهنّم براى اهل تكبر شكايت نمود بخدا از شدّت حرارت خود و اجازه خواست كه نفس بكشد و نفس كشيد پس سوزاند جهنّم را و ملائكهاى كه متصدّى امور سقرند نوزده فرشته ميباشند كه يكى از آنها نامش مالك و سمت رياست بر سايرين دارد و قمى ره نقل فرموده كه هر مردى نوزده ملك موكّل عذاب دارد و اوصاف آنان از جهت قوّت و صلابت و شدّت و خشونت و غيره قبلا ذكر شده و معروف بزبانيه ميباشند و البته جعل اينعدد بر حسب حكمتى است كه خدا ميداند آنرا و ما نميدانيم و نبايد بدانيم ولى محتمل است خداوند باين عدد كه مشتمل بر اكثر آحاد و اقلّ عشرات است خواسته باشد اشاره فرمايد بآنكه از مراتب آحاد و عشرات بر حسب اقتضاء دركات و طبقات جهنّم و اهل آنها ما ملائكه بسيار داريم كه موكّلين دوزخند و لذا ميفرمايد و قرار نداديم ما موكّلين آتش را مگر از جنس ملائكه تا بشر با آنها الفت نگيرند و آنها بر گناهكاران ترحّم ننمايند و ذكر ننموديم عدّه آنها را مگر براى فتنه و بلا و عذاب و امتحان كفّار كه استهزاء نمايند و بگويند اين عدّه قليل چگونه از عهده خلق كثير جهنّم بر ميآيند چنانچه از ابو جهل نقل شده كه بعد از نزول اين آيه بقريش گفت آيا هر ده نفر از شما پاى يكنفر از آنها را نميتوانيد بگيريد از جهنّم بيرون كنيد غافل از آنكه يك عزرائيل تمام مردم را قبض روح مينمايد و كسى نميتواند از چنگ او فرار كند و اگر بگويند او أعوان دارد خواهيم گفت آنها هم شايد اعوان داشته باشند و هر يك با اعوانشان مأمور بر دستهاى از گناهكاران يا دركهاى از دركات جحيم باشند و قرار داديم آنها را باين عدّه تا يقين كنند اهل كتاب كه عدّه آنها را در كتب سماوى باين عدد ديدهاند به نبوّت پيغمبر اسلام و صحت كتابش و نقل نمايند آنرا براى مسلمانان تا موجب مزيد ايمان آنان گردد بقرآن براى توافق آن با كتب آسمانى ديگر و هيچ شك و شبههاى براى اهل كتاب و اهل ايمان در حقّ بودن اسلام پيدا نشود بعد از تدبّر و تفحّص در كتب سماوى و يافتن آنعدد را موافق با قرآن و اينجمله در واقع براى تأكيد يقين سابق و ابقاء آن و زائل نشدن بعروض شك
جلد 5 صفحه 304
و شبهه ذكر شده چون ميدانستند پيغمبر اسلام امّى است و درس نخوانده وقتى چنين خبرى دهد و در كتب سماوى يافت شود لابد بوحى الهى است و تا كسانيكه مبتلا بمرض نفاق و شك و شبهه در واضحاتند و كفّار عنود جحود كه عمدا منكر حق ميشوند بگويند معلوم نيست خدا از اينعدد مرموز شگفت آور مانند مثل چه اراده نموده و استحقاقشان براى عذاب كامل گردد اينچنين خدا بشهود ميرساند گمراهى كسيرا كه بخواهد رسوا كند او را بانتقام اعمالش و آشكار ميكند هدايت و درايت كسيرا كه تأمّل مينمايد در آيات او و مىيابد مصدّق آنرا در كتب سماوى و حمل ميكند آنچه را ندانسته بر حكمت الهى و ميداند كه نميداند عدد لشگر خدا را جز خدا و ذكر اين عده نيست مگر براى تذكّر مردم بآتش جهنّم و اوضاع آنعالم و الا عدد لشگريان خدا از جن و انس و ملائكه بىپايان و غير محصور است و بعضى گفتهاند مراد آنستكه نيست سقر يا اينسوره مگر موجب تذكّر مردم و در كافى از امام كاظم عليه السّلام نقل نموده كه مراد ولايت است و اللّه اعلم.
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
سَأُرهِقُهُ صَعُوداً «17»
زود باشد که او گرفتار شود ببالا رفتن.
سَأُرهِقُهُ رهق گرفتاري و عذابي است که از قوت و قدرت انسان خارج است.
صَعُوداً بالا رفتن است. در خبر است: كوهي است در وسط جهنم بسيار مرتفع از آتش ملائكه عذاب يك قسمت با زنجيرهاي آتشي او را ميكشند ببالا رفتن اينکه كوه و يك قسمت با عمودهاي آتشي از عقب او او را ميرانند تا قله آن كوه سپس از بالاي كوه او را پرتاب ميكنند بپايين كوه و اينکه عمل ادامه دارد و صعود اسم آن كوه است و عمل بسيار شاق است.
اقول: مثوبات بهشت و عقوبات جهنم هر كدام بمناسبت عملي است که در دنيا بجا آورده مشابه او در آخرت باو مينمايند، و اينکه عقوبت در جهنم که ميفرمايد:
سَأُرهِقُهُ صَعُوداً مشابه عمل دنيوي او خاص اشخاصي است که در دنيا با هزار مشقت در تحصيل مال و جاه و مقام و ارتفاع درجه هستند هواي نفس زنجير است که او را ميكشند و وادار ميكند برفتن بالا و شيطان از عقب او با عمود و هزار گونه زحمت ميراند او را ببالا تا بحدي که هواي نفس و شيطان او را بردند يك مرتبه اجل ميرسد و او را پرتاب ميكند باسفل السافلين از جاه و مقام و رتبه و مال بكلي ميافتد که گفتند: (توقع زوالا اذا قيل تم) فقط براي او حسرت و ندامت و عذاب باقي ميماند.
274
برگزیده تفسیر نمونه
]
(آیه 17)- و در این آیه، به سرنوشت دردناک او با عبارتی کوتاه و پر معنی اشاره کرده، میفرماید: «و به زودی او را مجبور میکنم که از قلّه زندگی بالا رود» و سپس او را به زیر میافکنم (سارهقه صعودا).
احتمال دارد که آیه اشاره به عذاب دنیوی «ولید» در این جهان باشد، زیرا او بعد از رسیدن به اوج قله پیروزی در زندگی فردی و اجتماعی چنان سقوط کرد که تا آخر عمر مرتبا اموال و فرزندان خود را از دست میداد و بیچاره شد.
ج5، ص328
نکات آیه
۱ - خداوند، ولیدبن مغیره را به عذابى سخت و طاقت فرسا تهدید کرد. (سأُرهقه صعودًا) «إرهاق»، به معناى به کارى دشوار واداشتن یا کار دشوارى را بر شخصى تحمیل کردن است. «صعود» در اصل، به گردنه و راه دشوار کوه گفته مى شود (قاموس المحیط). براى هر امر شاق و طاقت فرسا نیز استعاره آورده مى شود. بنابراین «ساُرهقه صعوداً»; یعنى، به زودى او را بر کارى بس سخت و طاقت فرسا وادار خواهیم کرد.
۲ - حق ناپذیرى و عناد با دین، موجب عذاب سخت و طاقت فرسا (سأُرهقه صعودًا)
روایات و احادیث
۳ - «عن النبىّ(ص) قال: الصَّعود جبلٌ فى النّار یَصْعَدُ فیه الکافرُ سبعین خَریفاً ثمّ یَهْوى و هو کذلک فیه أبداً;[۶] از رسول خدا(ص) روایت شده که فرمود: «صعود»، کوهى است در آتش جهنم که کافر به مدت هفتاد پاییز (در زمانى به مدت هفتاد سال) بر آن بالا مى رود. سپس از آن بالا سقوط مى کند و او در جهنم همیشه و تا ابد کارش همین است».
موضوعات مرتبط
- جهنم: کوههاى جهنم ۳
- حق: آثار حق ناپذیرى ۲
- خدا: تهدیدهاى خدا ۱
- دشمنى: آثار دشمنى ۲
- عذاب: تهدید به عذاب سخت ۱; موجبات عذاب سخت ۲
- ولیدبن مغیره: تهدید ولیدبن مغیره ۱
منابع