المدثر ١١
کپی متن آیه |
---|
ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً |
ترجمه
المدثر ١٠ | آیه ١١ | المدثر ١٢ | ||||||||||||||
|
معنی کلمات و عبارات
«وَحِیداً»: تک و تنها. مراد بدون اموال و اولاد است. اشاره به ولید پسر مُغیره است که یکی از افراد سرشناس مکّه بود و برای اذیّت و آزار مؤمنان تلاش بسیار میکرد. در اینجا هر کافر و منافقی مراد است که برای جلوگیری از اسلام و اذیّت مسلمانان در تک و تاز باشد. واژه (وَحِیداً) میتواند حال مفعول محذوفی، یا حال فاعل باشد. معنی دیگر آیه: مرا واگذار با کسی که تنها خودم او را آفریدهام. مرا تنها واگذار با کسی که او را آفریدهام (که برای عذاب و عقاب او من کافی و بسندهام).
آیات مرتبط (تعداد ریشههای مشترک)
نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرَاتِ... (۰) وَ قَالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوَالاً وَ... (۰) إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ آيَاتُنَا... (۰)
نزول
«شیخ طوسى» گویند: مجاهد و سعید بن جبیر گویند: درباره ولید بن مغیرة المخزومى نازل شده و گویند: هزار دینار ثروت داشته، سفیان گوید: چهار هزار دینار دارائى او بوده، نعمان بن سالم گوید: او مردى ابرص بوده و مجاهد گوید: ده پسر داشته است.[۱]
تفسیر
- آيات ۸ - ۳۱ سوره مدثّر
- تركيب نحوى آيه: «فَذَالِكَ يَومَئذٍ يَومٌ عَسِير * عَلَى الكَافِرینَ غَيرُ يَسِير»
- وصف حال «وليد بن مغيره» و تكذيب نمودن او
- مقصود از توصيف «سقر» به اين كه: «لا تُبقِى وَ لا تَذَر...»
- مراد از نوزده نفری که موكّل بر جهنّم اند، چیست؟
- وجود انگيزه هاى نفاق قبل از هجرت
- رواياتى درباره گفتار «وليد بن مغيره» در باره قرآن
تفسیر نور (محسن قرائتی)
فَإِذا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ «8» فَذلِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ «9» عَلَى الْكافِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ «10» ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً «11» وَ جَعَلْتُ لَهُ مالًا مَمْدُوداً «12» وَ بَنِينَ شُهُوداً «13» وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً «14»
پس هنگامى كه در صور دميده شود. پس آن روز، روز سختى است. بر كافران آسان نيست. مرا واگذار با آن كه خود به تنهايى آفريدم. و به او مالى پيوسته و در حال فزونى دادم. و پسرانى كه در كنارش حاضرند. و براى او اسباب كاميابى را به طور كامل آماده كردم.
جلد 10 - صفحه 284
نکته ها
«ناقور» چيزى است كه براى ايجاد صدا بر آن مىكوبند، همچون طبل و يا در آن مىدمند همچون شيپور و مراد از آن در اينجا همان نفخ در صور است كه در آيات ديگر مىفرمايد:
«فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ» «1»* به نوك پرندگان «منقار» گويند، چون وسيله كوبيدن و سوراخ كردن است و صداى شيپور، گويا گوش را سوراخ مىكند و در مغز فرو مىرود.
در قرآن، به دو نفخ در صور تصريح شده است: نفخهى اوّل كه در اثر آن همه مىميرند و نفخهى دوم كه در اثر آن دوباره همه زنده مىشوند.
در نزديكى مسجدالحرام مركزى به نام «دارالنّدوه» بود كه مشركان براى مشورت در آن جمع مىشدند. وليد بن مغيره كه فردى سرشناس و به داشتن عقل و درايت معروف بود، در مجلسى در آن مركز گفت: بياييد براى مقابله با محمّد، حرفهاى خود را يكى كنيم و به زائران كعبه درباره محمّد يك پاسخ بدهيم. يك نفر گفت: مىگوييم: محمّد شاعر است، ديگرى گفت: مىگوييم: او كاهن است، سوّمى گفت: مىگوييم: او مجنون است. وليد چهره در هم كشيد و گفت: ما شعرهاى بسيارى شنيدهايم امّا سخن محمّد شباهتى به شعر ندارد، و در او اثرى از جنون نيست و كلامش نيز با كاهنان تفاوت دارد. بالاخره تصميم گرفتند كه بگويند: محمّد ساحر است و ميان افراد خانواده جدايى مىاندازد و حتّى در يك خانه، كسانى كه به او ايمان آوردهاند از ساير اعضاى خانواده جدا مىشوند.
در اين آيات، خداوند، در مورد وليد مىگويد: من او را آفريدم و به او مال و فرزند بسيار دادم، اما او از فكر و توان خود سوء استفاده كرد و در برابر پيامبر من ايستاد. پس مرگ بر او باد.
مراد از «وَحِيداً» در «خَلَقْتُ وَحِيداً» يكى از معانى زير است:
1- «وحيد»، صفت مخلوق است، يعنى او تك وتنها وناتوان ونادار بود و من به او نعمت دادم.
2- «وحيد»، صفت خالق است، يعنى من به تنهايى او را آفريدم و اكنون هم خودم به تنهايى به حساب او مىرسم.
«1». مؤمنون، 101 و حاقّه، 13.
جلد 10 - صفحه 285
پیام ها
1- پايان اين جهان و آغاز جهان ديگر، با صدايى وحشتناك و عظيم است. «نُقِرَ فِي النَّاقُورِ»
2- قيامت براى كافران بسيار سخت است و با گذشت زمان هم انسانكافر با آن سختىها خو نمىگيرد و براى او آسان نمىشود. عَسِيرٌ ... غَيْرُ يَسِيرٍ
3- خداوند، پيامبرش را دلدارى مىدهد كه دشمن را به من واگذار. ذَرْنِي ...
4- هم اصل آفرينش و هم امور زندگى به دست خداوند است. خَلَقْتُ ... جَعَلْتُ
5- اگر امروز اموال و فرزندان در اطراف ما هستند، گرفتار غرور نشويم و فراموش نكنيم كه روزى، تنها آمدهايم و تنها مىرويم. «خَلَقْتُ وَحِيداً»
6- دارايى بشر به اراده و مشيّت خداوند وابسته است، نعمتهاى داده شده را در اثر علم و هنر خود ندانيد. جَعَلْتُ ... مَهَّدْتُ
تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)
ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً «11»
ابو جهل و وليد با مشركين، نسبتهاى ناشايسته به پيغمبر مىدادند. عاقبت وليد گفت: ما هو الّا سحر يؤثّر: اين سخنان به سمع مبارك حضرت رسيد، به غايت ملول شد؛ آيه آمد:
ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً: بگذار مرا اى پيغمبر به آنكه آفريدم او را در حالتى كه او تنها بود، يعنى هيچ مالى و اولاد و انصارى نداشت.
تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)
ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً «11» وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً «12» وَ بَنِينَ شُهُوداً «13» وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً «14» ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ «15»
كَلاَّ إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنِيداً «16» سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً «17» إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ «18» فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ «19» ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ «20»
ثُمَّ نَظَرَ «21» ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ «22» ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ «23» فَقالَ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ «24» إِنْ هذا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ «25»
سَأُصْلِيهِ سَقَرَ «26» وَ ما أَدْراكَ ما سَقَرُ «27» لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ «28» لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ «29» عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ (30)
وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِكَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ يَزْدادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيماناً وَ لا يَرْتابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ وَ ما هِيَ إِلاَّ ذِكْرى لِلْبَشَرِ (31)
جلد 5 صفحه 300
ترجمه
واگذار مرا با كسيكه آفريدم او را تنها
و قرار دادم برايش مالى ممتدّ و پهناور
و پسرانى حاضر در خدمت
و آماده نمودم براى او آماده نمودنى
پس طمع دارد كه زياد نمايم
نه چنين است همانا او با آيات ما دشمنى ورزيد
در آتيه وادار ميكنم او را ببر آمدن در گردنه سختى از كوه
همانا او فكر كرد و تعيين نمود
پس هلاك باد چگونه تعيين نمود
باز هلاك باد چگونه تعيين نمود
نظر كرد
پس رو ترش كرد و چهره در هم كشيد
پس روى گرداند و سر كشى كرد
پس گفت نيست اين مگر جادوئى كه نقل ميشود
نيست اين مگر سخن آدمى
زود است كه داخل كنم او را در دوزخ
و چه ميدانى تو كه چيست دوزخ
نه باقى ميگذارد و نه رها ميكند
بسيار سياه كننده است پوست روى را
بر آن نوزده تن موكّلند
و قرار نداديم ملازمان آتش را مگر فرشتگانى و قرار نداديم عددشانرا مگر ابتلا و محنت و عذاب براى آنانكه كافر شدند تا يقين نمايند آنانكه داده شد آنها را كتاب و افزون نمايند آنانكه ايمان آوردند ايمانرا و شك ننمايند آنانكه داده شد بآنها كتاب و گروندگان و تا بگويند آنانكه در دلهاشان مرضى است و كافران چه چيز اراده نموده است خدا باين كه مثل باشد اينچنين گمراه ميكند خدا هر كه را بخواهد و راهنمائى ميفرمايد هر كه را بخواهد و نميداند لشگرهاى پروردگار تو را مگر او و نيست آن مگر پندى براى انسان.
تفسير
مستفاد از نقل قمّى ره در اينمقام آنستكه اين آيات در باره وليد بن مغيره عموى ابو جهل نازل شده و او از بزرگان و رؤساء قريش و مردان كار آزموده و سياستمداران عرب بوده و از كسانيكه استهزاء مينمودند پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را و يك روز كه آنحضرت مشغول بقرائت قرآن بود قريش نزد او آمدند و سؤال نمودند از او كه آيا اين كه محمد ميخواند شعر است يا خطبه يا غيب گوئى او گفت صبر كنيد من بيايم كلام او را بشنوم و خدمت حضرت رسيد و عرضه داشت شعر خود را براى من بخوان او جواب فرمود آن شعر نيست كلام خدا است كه بر پيغمبر او
جلد 5 صفحه 301
نازل شده عرضه داشت قدرى از آن براى من تلاوت نما و حضرت سوره حم سجده را براى او خواند و چون رسيد بقول خداوند فان أعرضوا فقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود بدن آنملعون بلرزه در آمد و تمام موهاى سر و ريش او راست شد و رفت بمنزلش و ديگر بيرون نيامد و قريش نزد ابو جهل آمدند و گفتند عموى تو مايل بدين محمد شده و باين جهت نزد ما نميآيد و او نزد وليد رفت و گفت ما را سر شكسته و رسوا و مورد شماتت دشمنان نمودى و مايل بدين محمّد شدى او گفت من مايل بدين او نشدم ولى از او كلام سختى شنيدم كه بدنم بلرزه آمد ابو جهل گفت خطبه بود گفت خير خطبه كلامى است متّصل بهم و شبيه بيكديگر و اين منثور بود و اجزايش شبيه بهم نبود ابو جهل گفت شعر بود گفت خير آيا نميدانى كه من تمام انواع و اقسام اشعار عرب را شنيده و ميدانم ابو جهل گفت پس چه بود گفت صبر كن فكر كنم و جواب تو را بگويم تا فردا كه ابو جهل او را ملاقات نمود و سؤال خود را تكرار كرد گفت بگو سحر است چون دل مردم را ميبرد پس اين آيات نازل شد و او را وحيد خواندند چون بقريش گفت يك سال من پيراهن بيت را ميدهم يك سال شما همگى و اموال بسيار و باغهاى زياد و ده پسر داشت كه در مكّه بودند و ده غلام داشت كه بهر يك هزار دينار داده بود براى او تجارت كنند و گفتهاند محصول املاك او و ورود ثمرات تابستانى و زمستانى آن در تمام مدّت سال از طائف بمكّه قطع نميشد و اضافاتى بر نقل قمّى ره هم نقل نمودهاند كه مؤيّد و مؤكّد آنست و منافى با آن نيست بنابر اين مفاد آيات شريفه آنستكه اى پيغمبر واگذار مرا بتنهائى با كسيكه خلق نمودم او را تا بسزايش برسانم حاجت بمعارضه تو با او نيست يا واگذار مرا با كسيكه خلق نمودم او را با آنكه تنها و بىكس و بىمال بود و فعلا بقدرى متموّل شده كه او را وحيد ميخوانند و باين بيان لطف كلام بر اهل ذوق پوشيده نيست و مقرّر داشتم براى او مالى را كه در تمام ايّام سال ورودش بمكّه امتداد دارد و پسرانى را كه براى بىنيازى از كسب و تجارت هميشه در مكّه نزد او براى انجام خدماتش حاضرند و بساط رياست و جاه و جلال را براى او گستردم گستردنى كه ملقّب بريحانه قريش و وحيد عصر شد
جلد 5 صفحه 302
باز هم طمع دارد كه من بر مال و جاه او بيفزايم نه چنين است نخواهم افزود چون شكر نعمت مرا بجا نياورد و جاى تعجب است كه با وصف اين بانگ هل من مزيد او بلند است گفتهاند بعد از اين آيه روز بروز از مال و اولاد او كاسته شد تا مرد و سه پسرش مسلمان شدند و علاوه بر آنكه شكر ننمود با آيات ما عناد ورزيد و با آنكه دانست كلام بشر عادى نيست آنرا كلام بشر خواند و نسبت بسحر داد در آتيه او را ببالا رفتن از گردنه كوه سختى وادار مينمائيم و اين مثل است براى كسيكه در شدائد افتد و گفتهاند صعود نام كوهى است از آتش در جهنّم كه دائما بايد با مشقّت دستهئى از آن بالا بروند و پائين بيايند همانا او فكر كرد و تعيين نمود نزد خود كه چگونه آيات ما را تكذيب نمايد كه مورد قبول واقع شود چون اگر ميگفت از قبيل خطبه و شعر و كهانت است مردم آنها را زياد ديده و شنيده بودند و ميديدند اين غير از آنها است كسى قبول نميكرد لذا گفت سحر است كه آموخته و بآن ميان مرد و اهل و اولاد و مملوكهايش جدائى مىاندازد پس بهلاكت ابدى گرفتار گردد تعجب است چگونه فرض و تعيين نمود چيزى را كه عوام بپسندند با آنكه خلاف واقع است چون اگر سحر بود ساحران ميتوانستند مانند آن بياورند و براى مبالغه و تأكيد اينجمله تكرار شده و كلمه ثمّ براى دلالت بر ابلغيّت لعن دوم از اوّل است پس باز تأمّل و نظر نمود كه در باره قرآن چگونه سخنى گويد كه كسانش بپسندند و كاملا از او راضى شوند پس از شدّت حسد و عداوت و حيرت در جواب قوم روى ترش نمود و پيشانى در هم كشيد و با آنكه حق را يافته بود بآن پشت كرد و تكبر ورزيد از متابعت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پس تصريح نمود كه اين سحرى است كه از سحره بابل آموخته و براى مردم نقل ميكند و نيست اين مگر كلام آدمى در آتيه او را داخل در جهنّم خواهم نمود چون سقر يكى از اسماء جهنّم يا يكى از دركات آنست و براى اهميّت و سختى عذاب آن فرموده تو چه ميدانى كه سقر چيست نه باقى ميگذارد چيزى از پوست و گوشت و استخوان براى كسيكه داخل آن شود و نه بعد از سوزاندن و دو مرتبه خلق شدن دست از او برميدارد بسيار سياه كننده است پوست روى گنهكار را در
جلد 5 صفحه 303
كافى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه سقر نام وادى خاصى است در جهنّم براى اهل تكبر شكايت نمود بخدا از شدّت حرارت خود و اجازه خواست كه نفس بكشد و نفس كشيد پس سوزاند جهنّم را و ملائكهاى كه متصدّى امور سقرند نوزده فرشته ميباشند كه يكى از آنها نامش مالك و سمت رياست بر سايرين دارد و قمى ره نقل فرموده كه هر مردى نوزده ملك موكّل عذاب دارد و اوصاف آنان از جهت قوّت و صلابت و شدّت و خشونت و غيره قبلا ذكر شده و معروف بزبانيه ميباشند و البته جعل اينعدد بر حسب حكمتى است كه خدا ميداند آنرا و ما نميدانيم و نبايد بدانيم ولى محتمل است خداوند باين عدد كه مشتمل بر اكثر آحاد و اقلّ عشرات است خواسته باشد اشاره فرمايد بآنكه از مراتب آحاد و عشرات بر حسب اقتضاء دركات و طبقات جهنّم و اهل آنها ما ملائكه بسيار داريم كه موكّلين دوزخند و لذا ميفرمايد و قرار نداديم ما موكّلين آتش را مگر از جنس ملائكه تا بشر با آنها الفت نگيرند و آنها بر گناهكاران ترحّم ننمايند و ذكر ننموديم عدّه آنها را مگر براى فتنه و بلا و عذاب و امتحان كفّار كه استهزاء نمايند و بگويند اين عدّه قليل چگونه از عهده خلق كثير جهنّم بر ميآيند چنانچه از ابو جهل نقل شده كه بعد از نزول اين آيه بقريش گفت آيا هر ده نفر از شما پاى يكنفر از آنها را نميتوانيد بگيريد از جهنّم بيرون كنيد غافل از آنكه يك عزرائيل تمام مردم را قبض روح مينمايد و كسى نميتواند از چنگ او فرار كند و اگر بگويند او أعوان دارد خواهيم گفت آنها هم شايد اعوان داشته باشند و هر يك با اعوانشان مأمور بر دستهاى از گناهكاران يا دركهاى از دركات جحيم باشند و قرار داديم آنها را باين عدّه تا يقين كنند اهل كتاب كه عدّه آنها را در كتب سماوى باين عدد ديدهاند به نبوّت پيغمبر اسلام و صحت كتابش و نقل نمايند آنرا براى مسلمانان تا موجب مزيد ايمان آنان گردد بقرآن براى توافق آن با كتب آسمانى ديگر و هيچ شك و شبههاى براى اهل كتاب و اهل ايمان در حقّ بودن اسلام پيدا نشود بعد از تدبّر و تفحّص در كتب سماوى و يافتن آنعدد را موافق با قرآن و اينجمله در واقع براى تأكيد يقين سابق و ابقاء آن و زائل نشدن بعروض شك
جلد 5 صفحه 304
و شبهه ذكر شده چون ميدانستند پيغمبر اسلام امّى است و درس نخوانده وقتى چنين خبرى دهد و در كتب سماوى يافت شود لابد بوحى الهى است و تا كسانيكه مبتلا بمرض نفاق و شك و شبهه در واضحاتند و كفّار عنود جحود كه عمدا منكر حق ميشوند بگويند معلوم نيست خدا از اينعدد مرموز شگفت آور مانند مثل چه اراده نموده و استحقاقشان براى عذاب كامل گردد اينچنين خدا بشهود ميرساند گمراهى كسيرا كه بخواهد رسوا كند او را بانتقام اعمالش و آشكار ميكند هدايت و درايت كسيرا كه تأمّل مينمايد در آيات او و مىيابد مصدّق آنرا در كتب سماوى و حمل ميكند آنچه را ندانسته بر حكمت الهى و ميداند كه نميداند عدد لشگر خدا را جز خدا و ذكر اين عده نيست مگر براى تذكّر مردم بآتش جهنّم و اوضاع آنعالم و الا عدد لشگريان خدا از جن و انس و ملائكه بىپايان و غير محصور است و بعضى گفتهاند مراد آنستكه نيست سقر يا اينسوره مگر موجب تذكّر مردم و در كافى از امام كاظم عليه السّلام نقل نموده كه مراد ولايت است و اللّه اعلم.
اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)
ذَرنِي وَ مَن خَلَقتُ وَحِيداً «11»
واگذار اي پيغمبر اكرم بمن که خداي تو هستم آن كسي را که من خودم او را
جلد 17 - صفحه 270
خلق كردم بتنهايي که موقعي که بدنيا آمد نه مالي داشت و نه قدرت و نه قوتي و نه لشگر و عسكري لخت و عور برهنه، در اخبار بسيار و كلمات مفسرين دارد: شرح نزول اينکه آيه و آيات بعد در مورد وليد بن مغيره المخزومي است و مكرر گفتهايم که مورد مخصص نيست اطلاق و عموم آيه بجاي خود باقي است.
ذَرنِي وَ مَن خَلَقتُ وَحِيداً خداوند متعال انسان را خلق فرمود و از ابتدا نطفه علقه مضغه تا صورت بندي شده يك جسم بي روح بود سپس از عالم بالا روح انسان را باو افاضه فرمود که ميفرمايد: فَإِنّا خَلَقناكُم مِن تُرابٍ ثُمَّ مِن نُطفَةٍ ثُمَّ مِن عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُضغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيرِ مُخَلَّقَةٍ ... الآيه حج آيه 5. و ميفرمايد: وَ لَقَد خَلَقنَا الإِنسانَ مِن سُلالَةٍ مِن طِينٍ ثُمَّ جَعَلناهُ نُطفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ ثُمَّ خَلَقنَا النُّطفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقنَا العَلَقَةَ مُضغَةً فَخَلَقنَا المُضغَةَ عِظاماً فَكَسَونَا العِظامَ لَحماً ثُمَّ أَنشَأناهُ خَلقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللّهُ أَحسَنُ الخالِقِينَ مؤمنون آيه 12 الي 14.
توضيح: آنكه انسان چند قسم روح دارد روح نباتي روح حيواني انساني ايماني اما نباتي مجرد قوه است مثل قوه که در حبوبات و هسته و تخم است که مجرد قابليت رشد و انبات دارد اگر دست تربيت باو داده شده نمو ميكند، و حيواني مجرد بخار است که موجب حس و حركت است که در حيوانات موجود است و بموت تمام ميشود.
و انساني عقل و شعور که خداوند آن را قبل از اجساد خلق فرموده که در حديث است
(خلقت الارواح قبل الاجسام بالفي عام)
و فرمود:
(الارواح جنود مجنده فما تآلف منها ائتلف و ما تخالف منها اختلف)
و اينکه روح مجرد است و تعلق بجسم مادي اعلي مراتب قدرت است که ميفرمايد: فَتَبارَكَ اللّهُ أَحسَنُ الخالِقِينَ و مراد از خلقا آخر همين روح انساني است. و اما روح ايماني: خداوند قذف ميفرمايد در قلوب كساني که قابليت تشرف ايمان داشته باشند که ميفرمايد: قُل إِنَّ رَبِّي يَقذِفُ بِالحَقِّ عَلّامُ- الغُيُوبِ سبأ آيه 47. بَلِ اللّهُ يَمُنُّ عَلَيكُم أَن هَداكُم لِلإِيمانِ حجرات آيه 17. و اما القلوب القاسية از قابليت اينکه موهبت افتادهاند: ذَرنِي وَ مَن خَلَقتُ وَحِيداً در موقعي که بدنيا ميآيد از هر جهتي دنيوي و اخروي وحيد است. اما دنيوي نه مال دارد
جلد 17 - صفحه 271
نه اولاد نه قدرت دارد عريان وارد ميشود و اما الاخروي خالي از هر گونه كمالات است فقط قابليت همه گونه كمالي را دارد که فرمود:
کل مولود يولد علي الفطرة ثم ابواه يهودانه و ينصرانه
دست ناپاك اگر تصرف در آن نكند بفطرت اسلامي رشد ميكند دست ناپاك وساوس شيطاني هواهاي نفساني معاشرت با اهل ضلال و غير اينها آن را از قابليت مياندازد.
برگزیده تفسیر نمونه
]
اشاره
(آیه 11)
شأن نزول:
قریش در «دار النّدوه» (مرکزی در نزدیکی مسجد الحرام که برای شور در مسائل مهم در آن جمع میشدند) اجتماع کردند، «ولید» (مرد معروف و سرشناس «مکّه» که مشرکان به عقل و درایت او معتقد بودند و در مسائل مهم با او به مشورت میپرداختند) رو به آنها کرده گفت: شما مردمی هستید دارای نسب والا، و عقل و خرد، و عرب از هر سو به سراغ شما میآیند و پاسخهای مختلفی از شما میشنوند حرف خود را یکی کنید.
سپس رو به آنها کرده گفت: شما در باره این مرد (اشاره به پیغمبر اکرم) چه میگوئید؟
گفتند: میگوئیم «شاعر» است! ولید چهره در هم کشید و گفت: ما شعر بسیار شنیدهایم، اما سخن او شباهتی به شعر ندارد! گفتند: میگوئیم «کاهن» است.
گفت: هنگامی که نزد او میروید سخنانی را که کاهنان (به شکل اخبار غیبی) میگویند در او نمییابید.
ج5، ص326
گفتند: میگوئیم «دیوانه» است.
گفت: وقتی به سراغ او میروید هیچ اثری از جنون در او نخواهید یافت.
گفتند: میگوئیم «ساحر» است.
گفت: ساحر به چه معنی؟
گفتند: کسی که میان دشمنان و میان دوستان ایجاد دشمنی میکند.
ولید فکر کرد و نگاهی نمود و چهره در هم کشید و گفت: بلی او «ساحر» است و چنین میکند! سپس از «دار الندوه» خارج شدند در حالی که هر کدام پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله را ملاقات میکرد میگفت: ای ساحر! ای ساحر! این مطلب بر پیامبر گران آمد، خداوند آیات آغاز این سوره را (تا آیه 25) نازل فرمود (و پیامبرش را دلداری داد).
تفسیر:
ولید آن ثروتمند مغرور حق نشناس! در تعقیب آیات گذشته که کافران را بطور جمعی مورد انذار قرار میداد، در اینجا بالخصوص روی بعضی از افراد آنها که مؤثرتر بودند انگشت گذارده و با تعبیراتی گویا و رسا و کوبنده او را زیر رگبار شدیدترین انذارها میگیرد.
نخست میگوید: «مرا با کسی که او را به تنهائی آفریدهام واگذار» (ذرنی و من خلقت وحیدا). که خودم او را کیفر شدید دهم.
این آیه و آیات بعد چنانکه در شأن نزول گفتیم در مورد ولید بن مغیره مخزومی یکی از سران معروف قریش نازل شده است.
نکات آیه
۱ - تهدید شدن ولیدبن مغیره به عذاب و شکست، از سوى خداوند (ذرنى و من خلقت وحیدًا) مطابق نظر مفسّران، این آیه تا آیه ۲۵ درباره ولیدبن مغیره (یکى از سران مکه) نازل شده است (مجمع البیان). گفتنى است کلمه «وحیداً» در این برداشت، حال براى «یا» در «ذرنى» است و عبارت «ذرنى و من خلقت وحیداً» (مرا تنها بگذار با آن کس که خلقش کردم) و مانند آن، براى تهدید مى باشد.
۲ - سران کفر و شرک، مورد تهدید خداوند به عذاب و شکست (ذرنى و من خلقت وحیدًا)
۳ - دلدارى خداوند به پیامبر(ص)، در برابر مخالفت ها و کارشکنى هاى سران کفر و شرک (همچون ولیدبن مغیره) (ذرنى و من خلقت وحیدًا)
۴ - تنها خداوند، خالق بشر است. (و من خلقت وحیدًا) در این برداشت، کلمه «وحیداً» حال براى «تا» در «خلقت» گرفته شده است.
۵ - ناتوانى و نادانى انسان، در آغاز تولد (ذرنى و من خلقت وحیدًا) کلمه «وحیداً» مى تواند حال براى مفعول محذوف باشد; یعنى، «خلقته منفرداً». بر این اساس و به قرینه آیات بعد (و جعلت له مالاً ممدوداً ...)، مقصود از «خلقت وحیداً»، ناتوانى و نادارى انسان در آغاز تولد است.
روایات و احادیث
۶ - «عن أبى عبداللّه و أبى جعفر (علیهماالسلام) أنّ الوحیدَ ولدُ الزّنا;[۲] از امام صادق و امام باقر(ع) روایت شده که مقصود از «وحید»، زنازاده است (کسى که براى او پدرى شناخته نشده)».
موضوعات مرتبط
- انسان: جهل انسان ۵; خالق انسان ها ۴; عجز انسان ۵; ولادت انسان ۵; ویژگیهاى انسان ۵
- خدا: اختصاصات خدا ۴; تهدیدهاى خدا ۱، ۲; خالقیت خدا ۴
- رهبران: تهدید رهبران شرک ۲; تهدید رهبران کفر ۲; مخالفت رهبران شرک ۳; مخالفت رهبران کفر ۳
- شکست: تهدید به شکست ۱، ۲
- عذاب: تهدید به عذاب ۱، ۲
- محمد(ص): دلدارى به محمد(ص) ۳; مخالفان محمد(ص) ۳
- ولیدبن مغیره: تهدید ولیدبن مغیره ۱; زنازادگى ولیدبن مغیره ۶; مخالفت ولیدبن مغیره ۳
منابع
- ↑ صاحبان روض الجنان و مجمع البیان گویند: ولید بن مغیرة داراى ثروت زیادى بود که به هزاران هزار درهم میرسید و داراى باغهاى متعدد در مکه و طائف بود و کفار قریش را در دارالندوه جمع کرد و گفت: نمیدانیم محمد را چه بنامیم؟ آیا او را جادوگر بگوئیم یا شاعر بنامیم یا دیوانه بخوانیم و این آیات درباره او نازل شد. سرانجام بعد از نزول این آیات در بدبختى افتاد و مال و ثروتش از دست رفت و فرزندان او نیز هلاک شدند و خود با نگونسارى از میان رفت.
- ↑ مجمع البیان، ج ۱۰، ص ۵۸۴; نورالثقلین، ج ۵- ، ص ۴۵۷، ح ۱۷.