تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۹: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۰۰: خط ۱۰۰:
«'''وَ قَضَى رَبُّك أَلّا تَعْبُدُوا إِلّا إِيَّاهُ'''»:
«'''وَ قَضَى رَبُّك أَلّا تَعْبُدُوا إِلّا إِيَّاهُ'''»:


جملۀ «ألّا تَعبُدُوا إلّا إيَّاهُ»، نفى و استثناء و كلمۀ أن» مصدريه است. ممكن هم هست بگویيم «لَا تَعبُدُوا...» نهى و استثناء و كلمه «أن» مصدريّه و يا مفسرّه است، و به هر حال مجموع مستثنى و مستثنى منه، به دو جمله تقسيم مى شود. نظير اين كه بگویيم: «او را بپرستيد» و «غير او را نپرستيد». و به وجه ديگر، برگشت هر دو جمله به يك حكم است، و آن اين كه «بايد او را با اخلاص بپرستيد».
جملۀ «ألّا تَعبُدُوا إلّا إيَّاهُ»، نفى و استثناء و كلمۀ أن» مصدريه است. ممكن هم هست بگویيم: «لَا تَعبُدُوا...» نهى و استثناء و كلمه «أن» مصدريّه و يا مفسرّه است، و به هر حال مجموع مستثنى و مستثنى منه، به دو جمله تقسيم مى شود. نظير اين كه بگویيم: «او را بپرستيد» و «غير او را نپرستيد». و به وجه ديگر، برگشت هر دو جمله به يك حكم است، و آن اين كه «بايد او را با اخلاص بپرستيد».


و اين جمله، چه برگشت به دو جمله كند و چه به يك جمله، در هر حال چيزى است كه قضاى الهى متعلق بدان شده است. البته قضاى تشريعى خدا كه متعلق به احكام و مسائل تشريعى مى شود، و معناى يك طرفى كردن و حكم قاطع مولوى نمودن را مى رساند، و اين قضاء، همان طور كه شامل اوامر خدا مى شود، شامل نواهى او نيز مى گردد. همان طور كه احكام مثبته را يك طرفى مى كند، احكام منفيه را نيز يك طرفى مى كند. به همين جهت فرمود: «وَ قَضَى رَبُّكَ»، زيرا اگر فرموده بود: «وَ أمَرَ رَبُّكَ أن لَا تَعبُدُوا...» صحيح نبود. زيرا معنايش اين مى شد كه خدا امر كرده جز او را نپرستيد و حال آن كه نهى كرده از اين كه غير او را نپرستند و محتاج به نوعى تأويل و تجوز مى شد.
و اين جمله، چه برگشت به دو جمله كند و چه به يك جمله، در هر حال چيزى است كه قضاى الهى متعلق بدان شده است. البته قضاى تشريعى خدا كه متعلق به احكام و مسائل تشريعى مى شود، و معناى يك طرفى كردن و حكم قاطع مولوى نمودن را مى رساند، و اين قضاء، همان طور كه شامل اوامر خدا مى شود، شامل نواهى او نيز مى گردد. همان طور كه احكام مثبته را يك طرفى مى كند، احكام منفيه را نيز يك طرفى مى كند. به همين جهت فرمود: «وَ قَضَى رَبُّكَ»، زيرا اگر فرموده بود: «وَ أمَرَ رَبُّكَ أن لَا تَعبُدُوا...» صحيح نبود. زيرا معنايش اين مى شد كه خدا امر كرده جز او را نپرستيد و حال آن كه نهى كرده از اين كه غير او را نپرستند و محتاج به نوعى تأويل و تجوز مى شد.

نسخهٔ ‏۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۱۵

→ صفحه قبل صفحه بعد ←



اين معنا نيز به اثبات رسيد كه: وجود ماسواى او، هرچه كه هست، اثر مجعول اوست، و هيچ فعلى نيست كه ميان آن فعل و فاعلش سنخيت نباشد. به همين جهت، بايد گفت:

از آن جایي كه خداى تعالى واحد است، اثر صادر از او هم، واحد حقيقى است، و از آن جایى كه او مطلق است، اثر او هم، به حكم سنخيّت، مطلق و غيرمحدود مى باشد. و گرنه اگر مقيّد و محدود مى بود، لازم مى آمد كه ذاتش مركب باشد از «محدود» و «حد». و يا به عبارت ديگر: از وجود (در داخل حد) و عدم (در خارج آن) و به حكم سنخيت، اين مناقضت ذاتى، به ذات فاعل و آفريدگارش سرايت مى كرد و او هم مركب مى شد. با اين كه فرض كرديم كه او، واحد است و مطلق. پس وجود هم كه اثر و فعل اوست، واحد است و مطلق، و مطلوب هم همين است.

پس اين جهات اختلاف كه موجودات از نظر «نقص و كمال» و «وجود و فقدان» دارند، مربوط به خود آن هاست، نه به وجود آورنده و آفريدگارشان. براى اين كه اين اختلافات، يا اختلاف هایى است كه در اصل نوعى و يا لوازم نوعيه با هم دارند. به اين معنا كه نوعى چنين است و نوعى چنان. يعنى در واقع منشأ اين اختلافات ماهيات است كه قابليت گرفتن وجود، در آن ها مختلف است. مانند انسان و اسب، كه هم در اصل نوع وهم در لوازم نوع با هم اختلاف دارند. يكى به اندازه معينى از وجود گرفته و ديگرى بيش از آن را.

و يا اختلافى است كه افراد يك نوع، در كمال و نقص با هم دارند. يكى از ميان ساير افراد واجد كمالاتى مى گردد، در حالى كه ديگران فاقد آنند، و آن ها هم كه واجدند، بعضى حدّ كامل آن را دارند، و بعضى ناقصش را، و منشأ اين گونه اختلافات، به جهت اختلافى است كه در استعدادهاى مادى آن ها است كه آن هم ناشى از اختلاف علل نهفته اى است كه افاضه را از ناحيه علت و استفاضه را از ناحيه معلول فراهم مى سازند.

پس آنچه را كه علت مفيضه افاضه مى كند، اثر واحد و مطلق است، ليكن اين گيرنده هاى فيض اند كه به خاطر اختلاف در قابليت گرفتن آن فيض، فيض مذكور را بسيار مى كنند. مثلا يكى به طور كلّى آن فيض را نمى پذيرد، و در پى تحصيل چيزى نقيض آن فيض است. يكى ديگر قبول مى كند، ولى اندكى از آن را و آن ديگرى همه آن را. مانند اجسام نسبت به نور آفتاب، كه او يك نور را كه تمامى اجزايش نظير هم اند، افاضه مى كند، ولى اجسام در گرفتن و استفاده از آن مختلف اند، و هر يك بر حسب قوه و استعدادى كه دارد، در آن نور دخل و تصرف مى نمايد.

حال اگر بگویى كه اين اختلافات، يك سلسله امور واقعى و خارجى اى هستند مانند ساير موجودات و واقعيات، اگر منشائى كه براى آن ذكر كردى و آن را با ماهيات دانستى و يا استعدادها اگر امور وهمى بوده باشند، ديگر معنا ندارد اختلاف مذكور را (كه گفتيم از امور واقعى است)، مستند به امور وهمى و خيالى بكنيم، و آنگاه برگشت حرف به اين مى شود كه تنها وجود، اثر فيض حق باشد و حال آن كه شما قبلا گفتيد فيض حق مطلق است، و اگر منشأ آن از امور واقعى باشد، نه امور وهمى، قهرا از سنخ وجود خواهند بود، و خود اصالت خواهند داشت، و باز محذور به جاى خود باقى خواهد ماند. زيرا منشأ اختلاف هم از سنخ وجود و خود مخلوق خداست و اين خلاف مدعاى شما است.

در پاسخ مى گویيم: همين نظر، همه موجودات را به يك سنخ وجود بر مى گرداند و ديگر اثرى از اختلاف باقى نمى گذارد. آرى، در اين نظر چيزى ديده نمى شود، جز يك وجود ظلّى كه قائم است به وجودى واحد و اصلى، و ديگر محلى براى اين بحث باقى نمى ماند.

و به عبارت ديگر: تقسيم كردن موجود مطلق را به «ماهيت» و «وجود»، يا به «ما بالقوّه» و «ما بالفعل»، باعث شده است كه سلب هایى كه در واقع و نفس الامر است، جلوه گر شود، و موجودات را به دو قسم «واجد و فاقد»، «مستكمل و محروم» و «قابل و مقبول» تقسيم نمايد، كه منشأش تحليل عقل است كه اشياء را به «ماهيت قابل وجود» و «وجود مقبول ماهيت»، و همچنين «قوّه فاقد فعليت» و «فعليّت قابل قوّه» تقسيم مى نمايد، و گرنه اگر اين تقسيم ها در بين نيايد، برگشت همه به موجودات كه آن خود يك حقيقت است، خواهد بود، و ديگر جایى براى بحث از سبب اختلاف باقى نمى ماند، و اثر جاعل و فيض او، همان واحد و مطلق خواهد بود، بدون هيچ كثرت و تعددى. (دقت فرمایید).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۰۵

آيات ۲۳ - ۳۹ سوره إسراء

وَ قَضَى رَبُّكَ أَلّا تَعْبُدُوا إِلّا إِيَّاهُ وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاهُمَا فَلا تَقُل لهَُّمَا أُفٍ وَ لا تَنهَرْهُمَا وَ قُل لَّهُمَا قَوْلاً كَرِيماً(۲۳)

وَ اخْفِض لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُل رَبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِى صَغِيراً(۲۴)

رَّبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا فى نُفُوسِكُمْ إِن تَكُونُوا صَالِحِينَ فَإِنَّهُ كَانَ لِلاَوَّبِينَ غَفُوراً(۲۵)

وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِيراً(۲۶)

إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ وَ كانَ الشَّيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً(۲۷)

وَ إِمَّا تُعْرِضنَّ عَنهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِّن رَّبِّك تَرْجُوهََا فَقُل لَّهُمْ قَوْلاً مَّيْسُوراً(۲۸)

وَ لا تَجْعَلْ يَدَك مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِك وَ لا تَبْسُطهَا كُلَّ الْبَسطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً(۲۹)

إِنَّ رَبَّك يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرَا بَصِيراً(۳۰)

وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ خَشيَةَ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطئاً كَبِيراً(۳۱)

وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنَى إِنَّهُ كَانَ فَاحِشةً وَ سَاءَ سَبِيلاً(۳۲)

وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتى حَرَّمَ اللَّهُ إِلّا بِالْحَقِّ وَ مَن قُتِلَ مَظلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسرِف فى الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنصُوراً(۳۳)

وَ لا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلّا بِالَّتى هِىَ أَحْسنُ حَتّى يَبْلُغَ أَشدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسئُولاً(۳۴)

وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذَا كلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسطاسِ الْمُستَقِيمِ ذَلِك خَيرٌ وَ أَحْسنُ تَأْوِيلاً(۳۵)

وَ لاتَقْفُ مَا لَيْس لَك بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصرَ وَ الْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئك كانَ عَنْهُ مَسئُولاً(۳۶)

وَ لا تَمْشِ فى الاَرْضِ مَرَحاً إِنَّك لَن تَخْرِقَ الاَرْض وَ لَن تَبْلُغَ الجِْبَالَ طولاً(۳۷)

كُلُّ ذَلِك كانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّك مَكْرُوهاً(۳۸)

ذَلِك مِمَّا أَوْحَى إِلَيْك رَبُّك مِنَ الحِْكْمَةِ وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً آخَرَ فَتُلْقَى فى جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً(۳۹)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۰۶
«ترجمه آیات»

پروردگارت حكم قطعى كرده كه غير او را نپرستيد و به والدين احسان كنيد، و اگر يكى از آن دو در حيات تو، به حدّ پيرى رسيد، و يا هر دوى آنان سالخورده گشتند، زنهار كلمه اى كه رنجيده خاطر شوند، مگو و كمترين آزار به آن ها مرسان و با ايشان به اكرام و احترام سخن بگو. (۲۳)

از درِ رحمت، پر و بال مسكنت بر ايشان بگستر و بگو: پروردگارا! اين دو را رحم كن، همان طور كه مرا در كوچكی ام تربيت كردند. (۲۴)

پروردگار شما، به آنچه در دل هاى شما است، آگاه است، اگر صالح باشيد، خداوند براى توبه گزاران غفور است. (۲۵)

حق خويشاوند و مسكين و راه مانده را بده، و اسراف و زياده روى هم مكن. (۲۶)

چه اسرافكاران برادران شيطان هايند، و شيطان، كفران پروردگار خود كرد. (۲۷)

و چنانچه از ارحام و فقيران ذوى الحقوق مذكور چون فعلا نادار هستى ولى در آتيه به لطف خدا اميدوارى، اكنون اعراض مى كنى و توجه به حقوقشان نتوانى كرد، باز به گفتار خوش و زبان شيرين آن ها را از خود دلشاد كن. (۲۸)

(در انفاق به محتاجان زياده روى مكن)، نه بخل بورز كه گویى دستت را به گردنت بسته اند و نه آن چنان باز كن كه چيزى (براى روز مبادا) نزد خود نگذارى، آن وقت تهیدست بنشينى و خود را ملامت كنى. (۲۹)

كه پروردگار تو رزق را براى هر كه بخواهد، توسعه مى دهد و براى هر كه بخواهد، تنگ مى گيرد. آرى، او به (صلاح) بندگان خود آگاه و بينا است. (۳۰)

و فرزندان خود را از ترس فقر مكشيد، ما آنان را و خود شما را روزى مى دهيم، و كشتن آنان خطایى بزرگ است. (۳۱)

و نزديك زنا مشويد، كه زنا هميشه فاحشه بوده و روشى زشت است. (۳۲)

و خونى را كه خدا محترم شمرده، مريزيد، مگر آن كه كشتن او حق باشد، و كسى كه بیگناهى را بكشد، ما براى ولىّ او، سلطنت و قدرت قانونى قرار داده ايم (كه مى تواند قاتل را بكشد). پس نبايد كسى در خونريزى از حد تجاوز كند، كه كشته بى گناه به وسيله قانون يارى شده. (۳۳)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۰۷

به مال يتيم هم نزديك مشويد، مگر به نحوى كه تصرف در آن بهتر باشد براى يتيم از تصرف نكردن، (وهمچنان مال او را نگه داريد) تا به حدّ رشد برسد، و (نيز) به عهد خود وفا كنيد، كه از عهدها نيز بازخواست خواهيد شد. (۳۴)

و چون ترازودارى مى كنيد، كيل تمام بدهيد و با وزنى مستقيم و يكسان بدهيد و بستانيد، اين هم (براى دنيايتان) خوب است و هم در آخرت عاقبت بهترى دارد. (۳۵)

دنبال چيزى را كه بدان علم ندارى، مگير كه گوش و چشم و دل در باره همه اين ها، روزى مورد بازخواست قرار خواهى گرفت. (۳۶)

در زمين با نخوت و غرور قدم مزن، تو نه مى توانى زمين را بشكافى و نه به بلندى كوه ها مى رسى (خلاصه نمى توانى هرچه بخواهى، بكنى). (۳۷)

همه اين ها، گناهش نزد پروردگارت كيفر بد دارد. (۳۸)

اين ها، از جمله وحى هایى است كه پروردگارت از حكمت به سويت فرستاد، و (نيز) با خداى تعالى، خدايانى ديگر مگير، تا ملامت زده و رانده از رحمت خدا به جهنم نيفتى. (۳۹)

«بیان آیات»

اين آيات بعضى از كليات دين را ذكر مى كند، و در حقيقت دنباله آيه شريفه «إنَّ هَذَا القُرآنَ يَهدِى لِلَّتِى هِىَ أقوَم...» است.

قضاء تشريعى خداوند به نپرستيدن جز او

«وَ قَضَى رَبُّك أَلّا تَعْبُدُوا إِلّا إِيَّاهُ»:

جملۀ «ألّا تَعبُدُوا إلّا إيَّاهُ»، نفى و استثناء و كلمۀ أن» مصدريه است. ممكن هم هست بگویيم: «لَا تَعبُدُوا...» نهى و استثناء و كلمه «أن» مصدريّه و يا مفسرّه است، و به هر حال مجموع مستثنى و مستثنى منه، به دو جمله تقسيم مى شود. نظير اين كه بگویيم: «او را بپرستيد» و «غير او را نپرستيد». و به وجه ديگر، برگشت هر دو جمله به يك حكم است، و آن اين كه «بايد او را با اخلاص بپرستيد».

و اين جمله، چه برگشت به دو جمله كند و چه به يك جمله، در هر حال چيزى است كه قضاى الهى متعلق بدان شده است. البته قضاى تشريعى خدا كه متعلق به احكام و مسائل تشريعى مى شود، و معناى يك طرفى كردن و حكم قاطع مولوى نمودن را مى رساند، و اين قضاء، همان طور كه شامل اوامر خدا مى شود، شامل نواهى او نيز مى گردد. همان طور كه احكام مثبته را يك طرفى مى كند، احكام منفيه را نيز يك طرفى مى كند. به همين جهت فرمود: «وَ قَضَى رَبُّكَ»، زيرا اگر فرموده بود: «وَ أمَرَ رَبُّكَ أن لَا تَعبُدُوا...» صحيح نبود. زيرا معنايش اين مى شد كه خدا امر كرده جز او را نپرستيد و حال آن كه نهى كرده از اين كه غير او را نپرستند و محتاج به نوعى تأويل و تجوز مى شد.

مسأله امر به اخلاص در پرستش بزرگترين اوامر دينى، و اخلاص در عبادت، از واجب ترين واجبات شرعى است. همچنان كه در مقابل، شرك ورزيدن به خداى عزوجل بزرگترين گناه است. و به همين جهت فرمود: «خدا نمى آمرزد اين گناه را كه بدو شرك بورزند، و پایين تر از آن را از هر كه بخواهد مى آمرزد».

و ما اگر يك يك معاصى را تحليل و تجزيه كنيم، خواهيم ديد كه برگشت تمامى گناهان به شرك است. زيرا اگر انسان غير خدا، يعنى شيطان هاى جنّى و انسى و يا هواى نفس و يا جهل را اطاعت نكند، هرگز اقدام به هيچ معصيتى نمى كند، و هيچ امر و نهيى را از خدا نافرمانى نمى كند. پس هر گناهى اطاعت از غير خدا است، و اطاعت هم، خود يك نوع عبادت است. همچنان كه در آيات زير، اطاعت شيطان را پرستش وى خوانده و فرمود: «ألَم أعهَد إلَيكُم يَا بَنِى آدَمَ ألّا تَعبُدُوا الشَّيطَانَ». و نيز فرمود: «أفَرَأيتَ مَنِ اتَّخَذَ إلَهَهُ هَوَيهُ».

حتى كافرى كه منكر صانع است، نيز مشرك است. زيرا با اين كه فطرت ساده اش حكم مى كند بر اين كه براى عالَم صانعى است، مع ذلك امر تدبير عالَم را به دست ماده و يا طبيعت و يا دهر مى داند.

و چون مسأله همان طور كه گفتيم، مسأله مهمى بود، لذا آن را قبل از ساير احكام ذكر كرد، با اين كه آن احكام هم، هر يك در جاى خود بسيار اهميت دارند. مانند عقوق والدين و ندادن حقوق واجب مالى و اسراف و تبذير و فرزند كشى و زنا و قتل نفس و خوردن مال يتيم و عهدشكنى و كم فروشى و پيروى غير علم و تكبّر ورزيدن، و با اين كه مسأله اخلاص در عبادت را بر اين ها مقدم داشت، در آخر و بعد از شمردن اين ها مجددا همين اخلاص را خاطرنشان ساخته و از شرك نهى فرمود.

«وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً»:

اين جمله، عطف است بر جملۀ قبلى و معنايش چنين است: «پروردگارت چنين حكم رانده كه: تُحسِنُوا بِالوَالِدَينِ إحسَاناً»، و احسان در فعل، مقابل بدى و آزار است.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۹.۱

نيكى كردن به والدين ، از مهمترين واجبات بعد از توحيد

معلوم مى شود مساءله احسان به پدر ومادر بعد از مساءله توحيد خدا واجب ترين واجبات است همچنانكه مساءله عقوق بعد از شرك ورزيدن به خدا از بزرگترين گناهان كبيره است ، وبه همين جهت اين مساءله را بعد از مساءله توحيد وقبل از ساير احكام اسم برده واين نكته را نه تنها در اين آيات متذكر شده ، بلكه در موارد متعددى از كلام خود همين ترتيب را به كار بسته . در سوره انعام پيرامون تفسير آيه ۱۵۱ كه شبيه به آيه مورد بحث است گذشت كه گفتيم رابطه عاطفى ميان پدر ومادر از يك طرف وميان فرزندان از طرف ديگر از بزرگترين روابط اجتماعى است كه قوام و استوارى جامعه انسانى بدانها است ، وهمين وسيله اى است طبيعى كه زن وشوهر را به حال اجتماع نگهداشته ونمى گذارد از هم جدا شوند، بنابراين از نظر سنت اجتماعى وبه حكم فطرت ، لازم است آدمى پدر و مادر خود را احترام كند وبه ايشان احسان نمايد زيرا كه اگر اين حكم در اجتماع جريان نيابد وفرزندان با پدر ومادر خود معامله يك بيگانه را بكنند قطعا آن عاطفه از بين رفته وشيرازه اجتماع به كلى از هم گسيخته مى گردد. إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَك الْكبرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاهُمَا فَلاتَقُل لهَُّمَا أُفٍ وَ لاتَنهَرْهُمَا وَ قُل لَّهُمَا قَوْلاً كرِيماً(۲۳) كلمه ((اما(( مركب است از ((ان (( شرطيه و((ماى (( زائده ، و اگر اين ما، زائده نبود جائز نبود كه نون تاكيد ثقيله در آخر فعل شرط كه ((يبلغ (( باشد، در آيد، اثر ماء زائده اين است كه چنين كارى را تجويز مى كند. كلمه ((كبر(( به معناى بزرگسالى است ، وكلمه ((اف (( مانند كلمه ((آخ (( در فارسى ، انزجار را مى رساند، وكلمه ((نهر(( به معناى رنجاندن است كه يا با داد زدن به روى كسى انجام مى گيرد ويا با درشت حرف زدن ،

آيه در مقام انحصار حكم به دوران پيرى پدر ومادر نيست !

اگر حكم را اختصاص به دوران پيرى پدر ومادر داده از اين جهت بوده كه پدر ومادر، در آن دوران سخت ترين حالات را دارند، وبيشتر احساس احتياج به كمك فرزند مى نمايند، زيرا از بسيارى از واجبات زندگى خود ناتوانند، وهمين معنا يكى از آمال پدر ومادر است كه همواره از فرزندان خود آرزومى كنند، آرى روزگارى كه پرستارى از فرزند را مى كردند وروزگار ديگرى كه مشقات آنان را تحمل مى نمودند، وباز در روزگارى كه زحمت تربيت آنها رابه دوش ‍ مى كشيدند، در همه اين ادوار كه فرزند از تاءمين واجبات خود عاجز بود آنها اين آرزورا در سر مى پروراندند كه در روزگار پيرى از دستگيرى فرزند برخوردار شوند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه :۱۱۰

پس آيه شريفه نمى خواهد حكم را منحصر در دوران پيرى پدر ومادر كند، بلكه مى خواهد وجوب احترام پدر ومادر ورعايت احترام تام در معاشرت وسخن گفتن با ايشان را بفهماند، حال چه در هنگام احتياجشان به مساعدات فرزند وچه در هر حال ديگر، ومعناى آيه روشن است .

امر به تواضع وخضوع در برابر والدين ودعا براى آنها

«وَ اخْفِض لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُل رَّب ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانى صغِيراً»:

كلمه ((خفض جناح (( (پر وبال گستردن ) كنايه است از مبالغه در تواضع وخضوع زبانى وعملى ، واين معنا از همان صحنه اى گرفته شده كه جوجه بال وپر خود را باز مى كند تا مهر ومحبت مادر را تحريك نموده واورا به فراهم ساختن غذا وادار سازد، وبه همين جهت كلمه جناح را مقيد به ذلت كرده وفرمود: ((جناح الذل (( ومعناى آيه اين است كه : ((انسان بايد در معاشرت وگفتگوى با پدر ومادر طورى روبروشود كه پدر ومادر تواضع وخضوع اورا احساس كنند، وبفهمند كه اوخود را در برابر ايشان خوار مى دارد، ونسبت به ايشان مهر و رحمت دارد(( اين در صورتى است كه ((ذل (( به معناى خوارى باشد، واگربه معناى مطاوعه باشد از گستردن بال مرغان جوجه دار ماءخوذ شده كه از در مهر ومحبت بال خود را براى جوجه هاى خود باز مى كنند تا آنها را زير پر خود جمع آورى نمايند، واز سرما وشكار شدن حفظ كنند. ودر اينكه فرمود: ((وبگوپروردگارا ايشان را رحم كن آنچنانكه ايشان مرا در كوچكيم تربيت كردند(( دوران كوچكى وناتوانى فرزند مرا به يادش مى آورد، وبه اوخاطرنشان مى سازد، در اين دوره كه پدر ومادر ناتوان شده توبياد دوره ناتوانى خود باش واز خدا بخواه كه خداى سبحان ايشان را رحم كند، آنچنانكه ايشان تورا رحم نموده ودر كوچكيت تربيت كردند. در مجمع البيان مى گويد: اين آيه دلالت دارد بر اينكه دعاى فرزند براى پدر ومادرش كه از دنيا رفته اند مسموع است ، زيرا اگر مسموع نبود و براى آنها اثرى نداشت معنا نداشت كه در اين آيه امر به دعا كند. مؤ لف : ليكن آيه بيش از اين دلالت ندارد كه دعاى فرزند در مظنّه اجابت است وچنين دعائى بى خاصيت نيست ، زيرا هم گفتيم كه ممكن است به اجابت رسد وهم اينكه ادبى است دينى كه فرزند از آن استفاده مى برد، ولودر موردى مستجاب نشود، وپدر ومادر از آن بهره مند نگردند، علاوه بر اين ، مرحوم طبرسى دعا را مختص به حال بعد از مرگ پدر ومادر دانسته ، وحال آنكه آيه شريفه مطلق است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۱۱

«رَّبُّكمْ أَعْلَمُ بِمَا فى نُفُوسِكمْ إِن تَكُونُوا صالِحِينَ فَإِنَّهُ كانَ لِلاَوَّابِينَ غَفُوراً»:

سياق آيات حكم مى كند كه اين آيه نيز متعلق به مطالب آيات قبل (در باره پدر ومادر) باشد، بنابراين بايد گفت اين آيه ، متعرض آن حالى است كه احيانا از فرزند حركت ناگوارى سرزده كه پدر ومادر از وى رنجيده ومتاءذى شده اند، واگر صريحا اسم فرزند را نياورده واسم آن عمل را هم نبرده ، براى اين بوده است كه بفهماند همانطور كه مرتكب شدن به اين اعمال سزاوار نيست ، بيان آن نيز مصلحت نبوده ونبايد بازگوشود. پس اينكه فرمود: ((ربّكم اعلم بما فى نفوسكم (( معنايش اين است كه پروردگار شما از خود شما بهتر مى داند كه چه حركتى كرديد واين مقدمه است براى بعدش كه مى فرمايد: ((ان تكونوا صالحين (( و مجموعا معنايش اين مى شود كه اگر شما صالح باشيد وخداوند هم اين صلاح را درنفوس وارواح شما ببيند، اونسبت به توبه كاران آمرزنده است . ودر جمله ((فانّه كان للاوّابين غفورا(( كلمه ((اوابين (( به معناى برگشت كنندگان به سوى خداست كه در هر گناهى كه مى خواهند انجام دهند به ياد خدا افتاده وبر مى گردند. واين تعبير از قبيل بيان عام در مورد خاص است . ومعنايش اين است كه اگر شما صالح باشيد وخداوند هم اين صلاح را در روح شما ببيند وشما در يك لغزشى كه نسبت به والدين خود مرتكب شديد به سوى خدا بازگشت كرده وتوبه نموديد، خداوند شما را مى آمرزد، براى اينكه اوهمواره در باره اوابين (وبازگشت كنندگان ) غفور وبخشنده بوده است .

«وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسكِينَ وَ ابْنَ السبِيلِ»:

در مباحث گذشته در نظائر اين آيه شريفه مطالب مربوط به آن گذشت ، و از همين آيه معلوم مى شود كه انفاق به ذى القربى ومسكينان ودر راه ماندگان از احكامى است كه قبل از هجرت واجب شده است ، براى اينكه اين آيه مكى است ودر سوره مكى قرار دارد.

«وَ لاتُبَذِّرْ تَبْذِيراً * إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كانُوا إِخْوَنَ الشيَاطِينِ وَ كانَ الشيْطانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً»:

صاحب مجمع البيان فرموده است ((تبذير(( به معناى پاشيدن با اسراف است ، ودر واقع از بذر افشانى گرفته شده است ، منتهى فرقى كه با آن دارد اين است كه افشاندن در آنجا به منظور استفاده است ودر اسراف به منظور افساد، وبه همين جهت در هر جا كه به منظور اصلاح باشد ((تبذير(( گفته نمى شود، هر چند كه زياد باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۱۲

اشاره به وجه اينكه فرمود: اسرافكاران برادران شياطين هستند

وجمله ((انّ المبذّرين كانوا اخوان الشّياطين (( تعليلى است بر نهى از تبذير، ومعنايش اين است كه اسراف مكن زيرا كه اگر اسراف كنى از مبذرين - كه برادران شيطانند - خواهى شد. وگويا وجه برادرى مبذرين واسراف كنندگان با شيطانها اين باشد كه اسراف كاران وشيطان از نظر سنخيت وملازمت مانند دوبرادر مهربان هستند كه هميشه با همند، وريشه واصلشان هم يك پدر ومادر است همچنانكه آيه شريفه ((وقضينا لهم قرناء((، وآيه ((احشروا الّذين ظلموا وازواجهم (( كه مقصود از ازواج در اينجا همان قرناء در آيه قبلى است ) وآيه ((واخوانهم يمدّونهم فى الغىّ ثمّ لايقصرون (( همين معنا را مى رساند. واز همينجا معلوم مى شود كه تفسير آن مفسر كه آيه را به قرين ودوستان شيطانها، تفسير كرده بهتر است از تفسيرى كه ديگرى به معناى اتباع و پيروان شيطان گرفته است . ومراد از كلمه شيطان در جمله ((وكان الشيطان لربّه كفورا(( همان ابليس است كه پدر شيطانها است ، وشيطانها ذريه وقوم وقبيله او هستند، بنابراين ، لام ((شيطان (( لام عهد ذهنى است وهمچنين مى شود لام را لام جنس بگيريم كه مراد از شيطان ، جنس شيطان باشد و به هر حال كفر ورزيدن شيطان نسبت به پروردگار خود از اين جهت است كه اونعمتهاى خدا را كفران نموده وآنچه از قوه وقدرت وابزار بندگى از جانب خدا به اوداده شده ، همه را در راه اغواء وفريب بندگان خدا ووادار كردن آنان به نافرمانى ودعوتشان به خطاكارى وكفران نعمت مصرف مى كند. واز آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه چرا اول شيطان را به صيغه جمع (شياطين ) وبعدا به صيغه مفرد (شيطان ) آورد، آيه كريمه ابتدا خواسته بفهماند كه هر اسراف كننده اى برادر شيطان خويش است ، پس ‍ همه اسراف كاران برادران شيطانهايند. واما در تعبير دوم كه مفرد آورد، گفتيم مقصود از آن يا پدر شيطانها است كه نامش ابليس است ويا مقصود جنس شيطان است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۱۳

«وَ إِمَّا تُعْرِضنَّ عَنهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِّن رَّبِّك تَرْجُوهَا فَقُل لَّهُمْ قَوْلاً مَّيْسوراً»:

جمله ((امّا تعرضّن (( در اصل ((ان تعرض (( بوده و((ماى (( زائده بر سر ((ان (( شرطى در آمد تا نون تاكيد بتواند بر سر ((تعرض (( در آيد. شهادت سياق دليل بر اين است كه گفتار در باره انفاق مالى بوده ، پس ‍ مراد از جمله ((امّا تعرضنّ عنهم (( اعراض از كسى است كه مالى درخواست كرده تا در سد جوع ورفع حاجتش مصرف كند، ومقصود از آن ، هر اعراضى آنهم به هر صورت كه باشد نيست ، بلكه تنها آن قسم اعراضى است كه دستش تهى است ونمى تواند مساعدتى به وى بكند، ولى ماءيوس هم نيست ، احتمال مى دهد كه بعدا پولدار شود، ووى را كمك كند، به دليل اينكه دنبالش مى فرمايد: ((بتغاء رحمة من ربّك ترجوها(( يعنى اينكه تواز ايشان اعراض مى كنى نه از اين بابست كه مال دارى ونمى خواهى بدهى ، ونه از اين باب كه ندارى واز به دست آمدن آن هم ماءيوسى ، بلكه از اين بابست كه الان ندارى ولى اميدوار هستى كه به دستت بيايد، وبه ايشان بدهى ، ودر طلب رحمت پروردگار خود هستى . واينكه فرمود: ((فقل لهم قولا ميسورا(( بدين معنى است كه با ايشان به نرمى حرف بزن ، سخن درشت وخشن مگوواين سفارش را در جائى ديگر به بيانى ديگر فرموده : ((وامّا السّائل فلاتنهر(( در كشاف گفته : جمله ((ابتغاء رحمة من ربّك (( يا متعلق به جواب شرطيست كه مقدم بر خود شرط مى باشد، وتقديرش اين است كه : ((با آنان به آسانى ونرمى سخن بگووبا وعده هاى نيك دلشان را خوش كن ، وبا اينگونه رحمت ها كه به ايشان مى كنى رحمت پروردگارت را براى خود بدست آور((، ويا آنكه متعلق است به خود شرط، ومعنايش اين است كه : ((واگر به خاطر نرسيدن آن مالى كه اميدوار رسيدنش بودى از ايشان اعراض كردى كه از رزق تعبير به رحمت شده باشد - در اينصورت ايشان را به نرمى وخوبى برگردان (( بنابراين معنا، كلمه ((ابتغاء(( به جاى ((فقر وتهى دستى ونرسيدن مال (( به كار رفته ، به اين عنايت كه شخص بى روزى هميشه در طلب روزى است ، پس ((نداشتن (( هميشه سبب درخواست وابتغاء است وابتغاء مسبب فقد مى باشد، ودر اين آيه مسبب به جاى سبب آمده است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۱۴

نهى از افراط وتفريط در انفاق

«وَ لاتجْعَلْ يَدَك مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِك وَ لاتَبْسطهَا كلَّ الْبَسطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً محْسوراً»:

((دست به گردن بستن (( كنايه است از خرج نكردن وخسيس بودن و خوددارى از بخشش نمودن ، درست مقابل ((بسط يد(( است كه كنايه از بذل وبخشش مى باشد واين كه هر چه به دستش آيد از دست خود فروبريزد، بطورى كه هيچ چيز براى خود باقى نمى گذارد، مانند كسى كه كاملا دست خود را در مقابل باران گشوده وحتى قطره اى از آن در دست وى باقى نمى ماند، واين تعبير بليغ ‌ترين ورساترين تعبير در مورد نهى از افراط وتفريط در انفاق است . وجمله ((فتقعد ملوما محسورا(( فرع جمله ((ولاتبسطها...(( است ، وكلمه ((محسور(( از ماده ((حسر(( است كه به معناى انقطاع ويا عريان شدن است ودر اين آيه اين معنا را مى رساند كه دست خويش تا به آخر مگشاى وبيش از حد دست ودلباز نباش كه ممكن است روزى زانوى غم بغل كرده ودستت از همه جا بريده شود وديگر نتوانى خود را در اجتماع ظاهر ساخته وبا مردم معاشرت كنى . بعضى گفته اند كه جمله ((فتقعد ملوما محسورا(( متفرع است بر هر دوجمله (((ولاتجعل يدك ...(( و((ولاتبسطها كلّ البسط(() نه تنها به جمله آخرى (ولاتبسطها كل البسط) ومعنايش اين است كه اگر از خرج كردن خوددارى كنى وبخل بورزى سرانجام ملامت ومذمت شده ودر گوشه اى خواهى نشست ، واگر زياده روى كنى حسرت خورده ومغموم وپشيمان خواهى شد. اشكال اين حرف اين است كه معلوم نيست جمله ((ولاتبسطها...(( در مقام نهى از تبذير واسراف باشد، وحتى معلوم نيست دادن تمامى اموال در راه خدا اسراف باشد، هر چند كه با همين آيه از آن نهى شده باشد، زيرا قبلا هم گفتيم كه در مفهوم ((تبذير((، ((افساد(( نهفته است واسراف در راه خدا افساد نيست ، ومعنى ندارد كه چنين عملى كه نه خودش فاسد مى شود ونه چيزى را فاسد مى كند حسرت واندوه در پى داشته باشد.

«إِنَّ رَبَّك يَبْسط الرِّزْقَ لِمَن يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ كانَ بِعِبَادِهِ خَبِيرَا بَصِيراً»:

از ظاهر سياق بر مى آيد كه اين آيه در مقام تعليل مطالب آيه قبل است كه از افراط وتفريط در انفاق نهى مى كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۱۵

ومعنايش اين است كه اين داءب وسنت پروردگار است كه بر هر كس ‍ بخواهد روزى دهد فراخ وگشايش دهد وبراى هر كه نخواهد، تنگ بگيرد وسنت اوچنين نيست كه بى حساب وبى اندازه فراخ سازد ويا بكلى قطع كند، آرى اومصلحت بندگان را رعايت مى كند، چرا كه اوبه حال بندگان خود خبير وبينا است ، تونيز سزاوار است چنين كنى و متخلق به اخلاق خدا گردى وراه وسط واعتدال را پيش گرفته از افراط وتفريط بپرهيزى . بعضى از مفسرين گفته اند كه آيه مورد بحث ، آيه قبل را بدين نحوتعليل مى كند كه ((بسط رزق (( و((قبض آن (( كار خداست ، وتونبايد چنين كارى كنى ، چرا كه اين كار از شؤ ون الوهيت و مختص به ذات پروردگار است ، واما توبايد ميانه روى كنى بدون اين كه از راه اعتدال به سوى افراط ويا تفريط بگرائى . بعضى ديگر در معناى تعليل مذكور حرفهاى ديگرى زده اند كه وجوهى بعيد از اعتبار است .

«وَ لاتَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ خَشيَةَ إِمْلَاقٍ نحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كانَ خِطئاً كَبِيراً»:


((املاق (( به معناى فقر وندارى است ، ودر مفردات گفته است كه ((خطاة (( به معناى انحراف از جهت است واين چند قسم تصور مى شود: ۱ - تصميم به كارى بگيرد كه اراده وانجامش شايسته نيست وبلكه زشت مى باشد، خلاصه تصميم واراده خطاء باشد، واين بارزترين مصداق خطاء است كه آدمى بدان مرتكب شده ودچار مى گردد. ودر تعبير چنين خطائى گفته مى شود: ((خطى ء يخطا وخطا(( وآيات زير به همين معنا است ان قتلهم كان خطا كبيرا(( و((وان كنّا لخاطئين (( ۲ - قسم ديگر خطاء اين است كه : ((آدمى كارى را اراده كند كه انجامش خوبست ، وليكن آنطور كه مى خواسته انجام نشده باشد، وبر خلاف اراده اش از آب درآيد، در تعبير اينگونه خطاء مى گويند: ((اخطاء اخطاء(( وآن شخص را مى گويند ((مخطى ء((، پس ‍ چنين كسى در اراده اش اشتباه نكرده عملش هم خطاء نبوده ، ليكن خطاء از آب در آمده ، در آيه شريفه ((ومن قتل مومنا خطا فتحرير رقبة (( اين معنى مقصود است .


→ صفحه قبل صفحه بعد ←