تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۲۶

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۱۰:۰۷ توسط 127.0.0.1 (بحث) (Edited by QRobot)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


جنبه هاى مختلف غلبه خدا و رسولان او (كتب الله لاءغلبن انا و رسلى )

و ظاهر اطلاق غلبه و بدون قيد آوردنش اين است كه خدا از هر جهت غالب باشد، هم ازاستدلال و هم از جهت تا ييد غيبى ، و هم ازطبيعت ايمان به خدا و رسول . اما از حيث استدلال ، براى اين كه درك حق و خضوع در برابر آن فطرى انسان است ، اگر حق را برايش بيان كنند، و مخصوصا از راهى كه با آن راه مانوس است روشن سازند، بدون درنگ آن را مى فهمد، و وقتى فهميد فطرتش به آن اعتراف مى كند، و ضميرش در برابر آن خاضع مى گردد، هر چند كه عملا خاضع نشود، و پيروى از هوى و هوس و يا هر مانع ديگر از خضوع عمليش مانع شود. و اما غلبه از حيث تاءييد غيبى ، و به نفع حق و به ضرر باطل قضاء راندن ، بهترين نمونه اش انواع عذابهايى است كه خداى تعالى بر سر امت هاى گذشته كه دعوت انبياء را تكذيب كردند آورد، مانند قوم نوح همه را غرق كرد، و قوم هود كه زنده زنده در زير سنگ و خاك دفنشان نمود، و قوم صالح و لوط و شعيب و آل فرعون و ديگران كه هر يك را به عذابى دچار فرمود. و در كلام مجيدش درباره همين نوع تاءييد فرموده : «ثم ارسلنا رسلنا تترى كلما جاء امه رسولها كذبوه فاتبعنا بعضهم بعضا و جعلناهم احاديث فبعدا لقوم لا يومنون » و سنت الهى به همين منوال جريان يافته آيه زير آن را به طور اجمال خاطرنشان ساخته ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۳۹

مى فرمايد: «و لكل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون ». و اما غلبه از حيث طبيعتى كه ايمان به خدا و رسول دارد، دليلش اين است كه ايمان مؤ من به طور مطلق و بدون هيچ قيدى او را به دفاع از حق و قيام در برابر باطل دعوت مى كند، چنين كسى معتقد است كه اگر كشته شود رستگار مى گردد، و اگر هم بكشد رستگار مى شود، و ثبات و مقاومت او در دفاع از حق مقيد به هيچ قيدى ، و محدود به هيچ حدى نيست ، خلاف كسى كه اگر از حق دفاع مى كند نه بدان جهت است كه حق است ، بلكه بدان جهت است كه هدفى از اهداف دنيايى او را تاءمين مى كند، چنين كسى در حقيقت از خودش دفاع كرده ، و به همين دليل اگر ببيند كه مشرف به هلاكت شده ، و يا نزديك است گرفتار خطرى شود، پا به فرار مى گذارد. پس دفاع او از حق شرط و حدى دارد، و آن شرط سلامتى نفس و آن حد تاءمين منافع خودش است ، و اين واضح است كه عزيمت بى قيد و شرط، بر چنين عزيمتى مقيد و مشروط، غالب مى شود. يكى از شواهدش جنگهاى پيامبر اسلام است كه مسلمانان در عين نداشتن عده و عده همواره غلبه مى كردند، و جنگها جز به پيشرفت مسلمانان خاتمه نمى يافت . و اين غلبه و فتوحات اسلامى متوقف نشد، و جمعيت مسلمين به تفرقه مبدل نگشت ، مگر وقتى كه نياتشان فاسد، و سيرت تقوا و اخلاصشان در گسترش دين حق ، به قدرت طلبى و گسترش و توسعه مملكت (و در نتيجه حكمرانى بر انسان هايى بيشتر، و به دست آوردن اموال زيادتر) مبدل شد، در نتيجه آن فتوحات متوقف گرديد. آرى ، خداى تعالى هرگز نعمتى را كه به مردمى داده تغيير نمى دهد، مگر وقتى كه مردمى نياتشان را تغيير دهند، و خداى تعالى در آن روزى كه دين مسلمانان را تكميل نمود و از شر دشمنان ايمنشان ساخت ، با آنان شرط كرد

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۴۰

كه تنها از او بترسند، و فرمود: «اليوم يئس الذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون » و در مسلم بودن اين غلبه كافى است كه در آيه ۱۳۹، در سوره آل عمران مؤ منين را خطاب نموده مى فرمايد: «و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مؤ منين ».

هرگز دوستى با دشمنان خدا و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) با داشتن ايمانقابل جمع نيست

لا تجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسولَهُ وَ لَوْ كانُوا ءَابَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَنَهُمْ أَوْ عَشِيرَتهُمْ ... در اين آيه شريفه يافتن قومى با چنين صفتى را نفى نموده ، مى فرمايد: چنين مؤ منينى نخواهى يافت . وكنايه است از اينكه ايمان راستين به خدا و روز جزا با چنين صفاتى نمى سازد آن كس كه واقعا به خدا و رسول و روز جزا ايمان دارد، ممكن نيست با دشمنان خدا دوستى كند، هر چند كه همه قسم سبب و انگيزه دوستى در آنان وجود داشته باشد، مثل اين كه پدرش يا پسرش يا برادرش باشد، و يا قرابتى ديگر داشته باشد، براى اين كه اين چنين دوستى با ايمان به خدا منافات دارد. پس روشن گرديد كه جمله «و لو كانوا ابائهم ...» مطلق اسباب مودت اشاره دارد. و اگر تنها مودت ناشى از قرابت را ذكر كرد، به خاطر آن است كه مودت خويشاوندى قوى ترين محبت ، و هم با ثبات ترين آن است و زوالش از دل به آسانى صورت نمى گيرد. «اولئك كتب فى قلوبهم الايمان » - كلمه «اولئك » اشاره به مردمى است كه به خاطر ايمانى كه به خدا و روز جزا دارند با دشمنان خدا هر چند پدر و يا پسر يا برادرشان باشد دوستى نمى كنند. و «كتابت » به معناى اثبات غير قابل زوال است . و ضمير در «كتب » به خداى تعالى برمى گردد. و اين آيه تصريح و نص در اين است كه چنين كسانى مؤ منين حقيقى هستند.

مراد از تاءييد مؤ منين به روحى از او

«و ايدهم بروح منه » - كلمه «تاييد» به معناى تقويت است . و ضمير فاعل در جمله «ايدهم » به «اللّه » برمى گردد، و همچنين ضمير در «منه ». و كلمه «من » ابتدائيه است . و معناى جمله اين است كه : خداى تعالى اين گونه انسان ها را به روحى از خود تقويت نمود. و بعضى گفته اند: ضمير به ايمان برمى گردد، و معناى جمله اين است كه : خداى تعالى آنان را به روحى از جنس ايمان تقويت كرد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۴۱

و دلهايشان را با آن روح زنده ساخت . اين معنا هم عيبى ندارد. بعضى هم گفته اند: مراد از «روح » جبرئيل است . و بعضى گفته اند: قرآن است . بعضى ديگر گفته اند حجت و برهان است . و همه اين اقوال وجوهى ضعيف كه از جهت لفظ آيه شاهدى ندارد. نكته اى كه در اينجا هست اين است كه «روح » به طورى كه از معناى آن به ذهن تبادر مى كند عبارت است از مبداء حيات ، كه قدرت و شعور از آن ناشى مى شود. بنابر اين ، اگر عبارت «و ايدهم بروح منه » را بر ظاهرش باقى بگذاريم ، اين معنا را افاده مى كند كه در مؤ منين به غير از روح بشريت كه در مؤ من و كافر هست ، روحى ديگر وجود دارد كه از آن حياتى ديگر ناشى مى شود، و قدرتى و شعورى جديد مى آورد، و به همين معنا است كه آيه «او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها» به آن اشاره نموده . و نيز آيه شريفه زير به آن اشاره نموده ، مى فرمايد: «من عمل صالحا من ذكر او انثى و هوفلنحيينه حيوة طيبه ».

و بيان اينكه مؤ منان علاوه بر حيات طبيعى از حيات طيبه برخوردارند

و حيات طيبى كه در آيه است ملازم با اثر طيب است . اثر حيات - كه قدرت و شعور است - در زندگى طيب ، طيب خواهد بود، و وقتى قدرت و شعور طيب شد، آثارى كه متفرع بر آن است يعنى اعمالى كه از صاحب چنين حياتى سر مى زند، همه طيب و صالح خواهد بود، و اين قدرت و شعور طيب ، همان است كه در آيه سوره انعام چند سطر پيش ‍ گذشت از آن تعبير به نور كرد، و همچنين آيه «يا ايها الذين امنوا اتقوا اللّه و امنوا برسوله يوتكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا تمشون به ». و اين حيات ، زندگى خاصى است كريم كه آثارى خاص و ملازم با سعادت ابدى انسان دارد. حياتى است وراء حياتى كه مشترك بين مؤ من و كافر است ، و آثارش هم مشترك بين هر دو طايفه است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۴۲

پس اين زندگى مبدئى خاص دارد، و آن روح ايمانى است كه آيه شريفه آن را روحى سواى روح مشترك بين مؤ من و كافر مى داند. و براساس ديگر اجبارى نداريم وجهى را كه در اين باب ذكر كرده اند، بپذيريم و بگوييم : مراد از روح نورانيت قلب است - كه همان نور علم باشد - كه به وسيله آن آرامش و اطمينان حاصل مى شود، و اگر اين نور قلب را روح خوانده تسميه اى است مجازى ، از باب مجاز مرسل . چون همين آرامش قلبى است كه مايه حيات طيب و ابدى است . و يا از باب استعاره است چون نور قلب همواره ملازم با وجوهى از علم است ، كه بر قلب آدمى افاضه مى شود. و معروف است كه مى گويند: علم مايه حيات قلب ، و جهل ، مرگ قلب است . پس علم شبيه روحى است كه به جسمى بى جان افاضه مى شود، تا زنده گردد. اين بود آن وجهى كه گفتيم در معناى روح ذكر كرده اند. «و يدخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها» - اين جمله وعده جميلى است كه به مؤ منين واقعى داده ، و در آن اوصاف حيات طيبه آخرت ايشان را ذكر نموده است . «رضى اللّه عنهم و رضوا عنه » - اين جمله استينافى و ابتدايى است ، مى خواهد جمله قبلى را تعليل نموده ، بفرمايد: به اين علت خدا ايشان را به چنان بهشتى كه گفته شد در مى آورد كه از ايشان راضى بوده است ، و رضايت خدا عبارت است از رحمت او كه مخصوص افرادى است كه در ايمانشان به خدا خالص باشند. ايشان هم از خدا راضى ند، براى اين كه با رسيدن به آن زندگى طيب و آن بهشت ، شادمان و خرسند مى گردند. «اولئك حزب اللّه الا ان حزب اللّه هم المفلحون » - اين جمله تشريف و بزرگداشتى است از همان افراد مخلص ، مى فرمايد: اينها كه داراى ايمانى خالصند حزب خداى تعالايند، همچنان كه آن منافقين كه در ظاهر اظهار اسلام مى كنند، و در باطن كفار و دشمنان خدا را دوست مى دارند، حزب شيطانند، اينها رستگارند همچنان كه آنها زيانكارند. در جمله «الا ان حزب اللّه » با اين كه كلمه «حزب اللّه » قبلا ذكر شده بود، و مى توانست بفرمايد «الا انهم هم المفلحون » دوباره اسم ظاهر حزب اللّه را به جاى ضمير ذكر كرد، تا كلام جنبه مثلى معروف بخود بگيرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۴۳

بحث روايتى رواياتى درباره نزول آيه : «كتب الله لاءغلبن انا و رسلى » حب و بغض فى الله ، وروح ايمان در مجمع البيان در تفسير آيه «كتب اللّه لاغلبن انا و رسلى » مى گويد: روايت شده كه مسلمانان وقتى ديدند كه خداى تعالى فتوحاتى نصيبشان كرد، به يكديگر گفتند: به زودى خدا روم و فارس را هم برايمان فتح خواهد نمود. منافقين گفتند: شما خيال كرده ايد كه روم و فارس مانند ديگر شهرهايى است كه بر آنها غلبه يافت ه ايد؟ و خداى تعالى در پاسخشان اين آيه را نازل كرد. مؤ لف : ظاهرا اين حديث از باب تطبيق آيه بر داستان مذكور مى باشد، نه اين كه آيه در خصوص داستان نازل شده باشد. و نظائر اين تطبيق در ميان احاديث مربوط به شاءن نزول بسيار است ، و از همين باب است كه در روايات آمده آيه شريفه «لا تجد قوما يومنون باللّه و اليوم الاخر» درباره ابى عبيده بن جراح نازل شده ، كه پدرش را در جنگ بدر كشت . و در بعضى از روايات آمده كه در شاءن پدر ابوبكر نازل شده كه وقتى به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) ناسزا گفت پسرش ابوبكر چنان بر سرش كوبيد كه به زمين افتاد، و آيه نامبرده در شاءن وى نازل شد. و در بعضى ديگر آمده كه : در شاءن عبدالرحمان بن ثابت بن قيس بن شماس ‍ نازل شده كه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) اجازه خواست به زيارت دايى اش كه از مشركين بود برود، و حضرت اجازه اش داد. همين كه برگشت و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) وارد شد حضرت و مسلمانانى كه در اطراف آن جناب بودند اين آيه را برايش ‍ خواندند. ليكن هيچ يك از اين روايات با سياق و مضمون آيات مورد بحث نمى سازد، براى اين كه آيه مورد بحث جداى از ساير آيات قبل و بعدش ‍ نيست ، و اتصالى روشن به آنها دارد. و در الدر المنثور است كه طيالسى و ابن ابى شيبه از براء بن عازب ، روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: محكم ترين و مورد اعتمادترين دستاويرهاى ايمان ، حب در راه خدا، و بغض در راه خدا است . و در كافى به سند خود از ابان بن تغلب از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: هيچ مومنى نيست مگردر باطن قلبش دو گوش ‍ هست ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۴۴

در يكى از آن دو شيطان وساوس خود را بر او مى خواند، و در يكى ديگر فرشته خدا مى خواند، و خداى تعالى بنده مومنش را به وسيله فرشته تاءييد مى كند، و اين همان است كه قرآن مى فرمايد: «و ايدهم بروح منه ». مؤ لف : معناى اين حديث اين نيست بگويد روح به معناى فرشته است ، بلكه مى خواهد بفرمايد فرشته همواره با روح است ، و با آن كار مى كند، همچنان كه قرآن هم فرموده خدا همواره فرشته را با روح نازل مى كند: «ينزل الملائكه بالروح من امره ». و در همان كتاب به سند خود از ابن بكير روايت كرده كه گفت : به امام باقر (عليه السلام ) عرضه داشتم : معناى اين كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرموده : «اگر مردى زنا كند روح ايمان از او قهر مى كند و جدا مى شود» چيست ؟ فرمود: اين كلام ناظر به همان كلام خداى تعالى است كه مى فرمايد: «و ايدهم بروح منه » اين روح خدايى است كه از مرد زناكار جدا مى شود. باز در همان كتاب است كه محمد بن سنان از ابى خديجه روايت كرده كه گفت : داخل شدم بر ابى الحسن (عليه السلام ) به من فرمود: خداى تعالى مؤ من را به روحى تاءييد مى كند كه همواره در هر عمل نيكى كه مى كند و تقوايى كه به خرج مى دهد به سراغش مى آيد، و هر وقت عمل زشتى مرتكب شود و يا تجاوزى بكند، از او غايب مى شود. پس روح خدا در هنگام عمل خير مؤ من از خوشحالى به اهتزاز در مى آيد، و در هنگام گناه و عمل زشتش به زمين فرو مى رود. حال كه چنين است اى بندگان خدا قدر نعمت هاى خدا را بدانيد، و دل خود را اصلاح كنيد تا يقين شما زياد گشته ، سود نفيس و پر قيمت ببريد، خدا رحمت كند شخصى را كه تصميم بر عمل خيرى بگيرد، و آن را انجام دهد، و چون تصميم بر عمل زشتى مى گيرد از آن صرفنظر كند. آنگاه فرمود: ما روح را با اطاعت خدا و عمل براى او كمك و تاءييد مى كنيم .

مراد از روحى كه خداوند مؤ من را بوسيله آن تاءييد مى كند

مؤ لف : از آنچه در ذيل آيه گذشت روشن شد كه اين روح يكى ازمراتب روح انسانى است كه تنها مؤ من آن هم بعد از آنكه ايمان خود را به حد كمال رسانيد به آن مرتبه مى رسد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۴۵

و ديگر از آن جدا نمى شود، همانطور كه روح نباتى و حيوانى و انسانى كه بين مؤ من و كافر مشترك است ، از مراتب روح آدمى است ، و هرگز از آن جدا نمى گردد. چيزى هست اين مرتبه از روح بعد از آنكه در نفس ‍ پيدا شد، گاهى همچنان در نفس باقى مى ماند، و رو به رشد مى گذارد، و در نفس هيئتى و صورتى خوب پديد مى آورد. و گاهى دچار هيئت زشتى مى شود، هيئتى كه در اثر گناه پيدا شده ، و با آن معارضه مى كند، و پس از توبه يا عوامل ديگر از شر آن خلاصى يافته ، موانع ناسازگارش از بين مى رود، تا آنكه خودش در نفس مستقر گشته ، آن صورت نيكو در نفس رسوخ يابد، و ديگر دستخوش زوال و دگرگونگى نشود. با اين بيان روشن مى شود كه مراد امام (عليه السلام ) از «روحى كه به سراغش ‍ مى آيد» و اين كه فرمود: «اين روح همواره با او هست » است صورت آن روح در نفس پيدا مى شود، چون اين صورت است كه گاهى در اثر برخورد با صورتى زشت از بين مى رود، نه اصل روح . و نيز روشن شد كه مرادش از اين كه فرمود: «در زمين فرو مى رود» اين است كه بطور كنايه بفهماند آن صورت خوب از بين مى رود. و همچنين است مرادش در روايت قبلى كه مى فرمود: «روح ايمان از او جدا مى شود». سوره حشر

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۴۶

آيات ۱ - ۱۰، سوره حشر

سوره حشر مدنى است و بيست و چهار آيه دارد بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ سبَّحَ للَّهِ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الاَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ(۱) هُوَ الَّذِى أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَبِ مِن دِيَرِهِمْ لاَوَّلِ الحَْشرِ مَا ظنَنتُمْ أَن يخْرُجُوا وَ ظنُّوا أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمْ حُصونهُم مِّنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْث لَمْ يحْتَسِبُوا وَ قَذَف فى قُلُوبهِمُ الرُّعْب يخْرِبُونَ بُيُوتهُم بِأَيْدِيهِمْ وَ أَيْدِى الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبرُوا يَأُولى الاَبْصرِ(۲) وَ لَوْ لا أَن كَتَب اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبهُمْ فى الدُّنْيَا وَ لهَُمْ فى الاَخِرَةِ عَذَاب النَّارِ(۳) ذَلِك بِأَنهُمْ شاقُّوا اللَّهَ وَ رَسولَهُ وَ مَن يُشاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شدِيدُ الْعِقَابِ(۴) مَا قَطعْتُم مِّن لِّينَةٍ أَوْ تَرَكتُمُوهَا قَائمَةً عَلى أُصولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيُخْزِى الْفَسِقِينَ(۵) وَ مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلى رَسولِهِ مِنهُمْ فَمَا أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ وَ لَكِنَّ اللَّهَ يُسلِّط رُسلَهُ عَلى مَن يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كلِّ شىْءٍ قَدِيرٌ(۶) مَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلى رَسولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَللَّهِ وَ لِلرَّسولِ وَ لِذِى الْقُرْبى وَ الْيَتَمَى وَ الْمَسكِينِ وَ ابْنِ السبِيلِ كىْ لا يَكُونَ دُولَةَ بَينَ الاَغْنِيَاءِ مِنكُمْ وَ مَا ءَاتَاكُمُ الرَّسولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شدِيدُ الْعِقَابِ(۷) لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَرِهِمْ وَ أَمْوَلِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضلاً مِّنَ اللَّهِ وَ رِضوَناً وَ يَنصرُونَ اللَّهَ وَ رَسولَهُ أُولَئك هُمُ الصدِقُونَ(۸) وَ الَّذِينَ تَبَوَّءُو الدَّارَ وَ الايمَنَ مِن قَبْلِهِمْ يحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيهِمْ وَ لا يجِدُونَ فى صدُورِهِمْ حَاجَةً مِّمَّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بهِمْ خَصاصةٌ وَ مَن يُوقَ شحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئك هُمُ الْمُفْلِحُونَ(۹) وَ الَّذِينَ جَاءُو مِن بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لاخْوَنِنَا الَّذِينَ سبَقُونَا بِالايمَنِ وَ لا تجْعَلْ فى قُلُوبِنَا غِلاًّ لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا رَبَّنَا إِنَّك رَءُوفٌ رَّحِيمٌ(۱۰)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۴۷

ترجمه آيات به نام خداى رحمان و رحيم ، آنچه در آسمانها است و آنچه در زمين است براى خدا تسبيح مى گويد و او عزيز و حكيم است (۱). او كسى است كه براى اولين بار كافرانى از اهل كتاب را از ديارشان بيرون كرد با اين كه شما احتمالش را هم نمى داديد و مى پنداشتيد دژهاى محكمى كه دارند جلوگير هر دشمن و مانع آن مى شود كه خدا به ايشان دست يابد ولى عذاب خداى تعالى از راهى كه به فكرشان نمى رسيد به سراغشان رفت و خدا رعب و وحشت بر دلهايشان بيفكند چنانكه خانه هاى خود را به دست خود و به دست مؤ منين خراب كردند، پس ‍ اى صاحبان بصيرت عبرت بگيريد (۲). و اگر نه اين بود كه خدا جلاى وطن را براى آنان مقدر كرده بود هر آينه در دنيا عذابشان مى كرد و به هر حال در آخرت عذاب آتش دارند (۳). اين بدان جهت است كه ايشان با خدا و رسولش دشمنى كردند و هر كس ‍ با خدا دشمنى كند (همين سرنوشت را دارد) چون خدا شديدالعقاب است (۴). شما مسلمانان هيچ نخلى را قطع نمى كنيد و هيچ يك را سر پا نمى گذاريد مگر به اذن خدا و همه اينها براى اين است كه خدا فاسقان را خوار كند (۵). خدا هر غنيمتى از آنان به رسول خود رسانيد بدون جنگ شما رسانيد شما بر اموال آنان هيچ اسب و شترى نتاختيد ليكن اين خدا است كه رسولان خود را بر هركس كه خواهد مسلط مى كند كه او بر هر چيزى قادر است (۶). آنچه خدا از اموال اهل قرى به رسول خود برگردانيد از آن خدا و رسول او و از آن خويشان رسول و فقيران و مسكينان و درماندگان در راه است تا اموال بين توانگران دست به دست نچرخد. و هر دستورى كه رسول به شما داد بگيريد و از هر گناهى نهيتان كرد آن را ترك كنيد و از خدا بترسيد كه خدا عقابى سخت دارد (۷). از غنائم سهمى براى فقراى مهاجرين است ، آنان كه به دست دشمن از اموال و خانه هاى خود بيرون شدند، و به اميد رسيدن به فضل و رضوان خدا ترك وطن كردند و همواره خدا و رسولش را يارى مى دهند اينان همان صادقانند (۸).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۴۸

و نيز سهمى از آن غنائم از آن كسانى از اهل مدينه است كه در مدينه و در قلعه ايمان جاى دارند و قبل از مهاجرين ايمان آورده بودند و هر مومنى را كه از ديار شرك به سويشان هجرت مى كند دوست مى دارند و وقتى اسلام به آنان چيزى مى دهد در دل خود نيازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى كنند و مهاجرين را بر خود مقدم مى دارند هر چند كه خود نيز محتاج باشند. و كسانى كه بخل درونى خود را به توفيق خداى تعالى جلو مى گيرند رستگارند (۹). و سهمى از آن كسانى است كه بعدها به اسلام در مى آيند مى گويند: پروردگارا ما را و برادران ايمانيمان را كه در ايمان از ما سبقت گرفتند بيامرز و كينه كسانى را كه ايمان آوردند در دلهاى ما ميفكن كه تو رووف و رحيمى (۱۰). بيان آيات اين سوره به داستان يهوديان بنى النضير اشاره دارد كه بخاطر نقض ‍ پيمانى كه بام سلمين بسته بودند محكوم به جلاى وطن شدند. و نيز به اين قسمت از داستان اشاره دا رد كه سبب نقض عهدشان اين بود كه منافقان به ايشان وعده دادند كه اگر نقض عهد كنيد ما شما را يارى مى كنيم ، ولى همين كه ايشان نقض عهد كردند، منافقين به وعدهاى كه داده بودند وفا ننمودند. و در ضمن اين اشارات مطالبى ديگر نيز در اين سو ره آمده ، و از آن جمله مساءله حكم غنيمت بنى النضير است . و از آيات برجسته اين سوره هفت آيه آخر آن است كه خداى سبحان در آنها بندگان خود را دستور مى دهد به اين كه از طريق مراقبت نفس و محاسبه آن آماده ديدارش شوند، و عظمت كلام و جلالت قدر خود را در قالب بيان عظمت ذات مقدسش ، و اسماى حسنى و صفات عليايش ، بيان مى فرمايد. و اين سوره به شهادت سياقش در مدينه نازل شده . سبَّحَ للَّهِ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الاَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الحَْكِيمُ اين آيه آغاز سوره مى باشد و سوره با مضمونى افتتاح شده كه با همان مضمون ختم مى شود، چون در آخر سوره باز سخن از تسبيح تمامى موجودات آسمانها و زمين رفته ، مى گويد: «يسبح له ما فى السموات و الارض و هو العزيز الحكيم ». و اگر سوره را با مساءله تسبيح افتتاح نمود، به خاطر مطالب ى است كه در خلال سوره آمده ، و آن - همان طور كه گفتيم - خيانت يهود و نقض ‍ عهدش ، و وعده فريبكارانه منافقين به يهوديان است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۴۹

خواسته بفهماند اين گونه مكرها بر دامن كبريايى خدا گردى نمى نشاند. و اگر آيه را با جمله «عزيز» و «حكيم » ختم كرد، براى اين است كه باز در اين سوره سرانجام كار يهود و منافقين را تشبيه كرده به اقوامى كه در قرنهاى نزديك به عصر يهوديان و منافقين و بال فريبكاريهاى خود را چشيدند، و اين خود شاهد عزت و اقتدار خداست . و نيز اگر دچار عذاب شدند، بدين جهت بوده كه عذابشان بر طبق حكمت و مصلحت بوده ، و اين خود شاهد حكمت خدا است .

آيات مربوط به اخراج بنى النضير از سرزمينشان

هُوَ الَّذِى أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَبِ مِن دِيَرِهِمْ لاَوَّلِ الحَْشرِ اين آيه تسبيح موجودات و عزت و حكمت خداى را كه در آيه قبلى آمده بود تاءييد مى كند، و مراد از جمله «آنان كه از اهل كتاب كافر شدند و خدا بيرونشان كرد» قبيله بنى النضير است كه يكى از قبائل يهود بودند، و در بيرون شهرمدينه منزل داشتند، و بين آنان و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) عهدى بر قرار شده بود كه همواره با هم به مسالمت زندگى كنند، دشمنان هر يك دشمنان ديگرى و دوستان هر يك دوستان ديگرى باشد. ولى بنى النضير اين پيمان را شكستند، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) دستور داد تا جلاى وطن كنند كه - ان شاء اللّه - شرح داست انشان در بحث روايتى آينده مى آيد. كلمه «حشر» به معناى بيرون كردن است اما نه بيرون كردن يك نفر، بلكه يك جمعيت ، و نه به اختيار، بلكه به اجبار. و اضافه «اول الحشر» اضافه صفت به موصوف ، و به معناى حشر اولى است . و لام در «لاول » به معناى «فى - در» است ، نظير لامى كه بر سر كلمه «دلوك » در جمله «اقم الصلوة لدلوك الشمس » آمده ، يعنى نماز بخوان در هنگام دلوك شمس . و معناى آيه اين است كه : خداى تعالى همان كسى است كه يهوديان بنى النضير را براى اولين بار از جزيره العرب از خانه و زندگيشان بيرون كرد. آنگاه به اهميت جريان اشاره نموده ، مى فرمايد: «ما ظننتم ان يخرجوا» يعنى : هيچ احتمال نمى داديد كه دست از وطن خود كشيده بيرون روند، چون شما از اين قبيله قوت و شدت و نيرومندى سابقه داشتيد. «و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من اللّه » خود آنها هم هرگز چنين احتمالى نمى دادند، آنها پيش خود فكر مى كردند قلعه هاى محكمشان نمى گذارد خدا آسيبشان برساند، و مادام در آن قلعه ها متحصن هستند، مسلمانان بر آنان غلبه نمى يابند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۵۰

در اين آيه با اين كه مى توانست بفرمايد «مانعتهم حصونهم من المسلمين » فرمود «من اللّه » و اين بدان جهت است كه در آيه قبلى اخراج آنان را به خدا نسبت داده بود. و همچنين در ذيل آيه ، القاى رعب در دلهاى آنان را به خدا نسبت داد. از لحن اين آيه استفاده مى شود بنى النضير چندين قلعه داشتند، نه يكى ، چون فرموده «حصونهم ». آنگاه به فساد پندار آنان ، و خبط و اشتباهشان پرداخته ، مى فرمايد: «فاتيهم اللّه من حيث لم يحتسبوا» خداى تعالى از جايى و از درى به سراغشان آمد كه هيچ خيال نمى كردند. و منظور از «آمدن خدا» نفوذ اراده او در ميان آنان است ، اما نه از راهى كه آنان گمان مى كردند - كه همان دژها و درها است - بلكه از طريق باطنشان كه همان راههاى قلبيشان است ، لذا مى فرمايد: «و قذف فى قلوبهم الرعب ». و كلمه «رعب » به معناى خوفى است كه دل را پر كند، «يخربون بيوتهم بايديهم »، معناى اينكه فرمود: «يخربون بيوتهم بايديهم و ايدى المؤ منين » خانه هايشان را به دست خود ويران مى كردند كه به دست مسلمانان نيفتد. و اين از قوت سيطره اى بود كه خداى تعالى بر آنان داشت ، براى اين كه خانمانشان را به دست خود آنان و به دست مؤ منان ويران كرد. و اين كه فرمود: و به دست مؤ منان بدين جهت است خدا به مومنان دستور داده ، و آنان را به امتثال دستور و به كرسى نشاندن اراده اش موفق فرموده بود. «فاعتبروا» پس پند بگيريد اى صاحبان بصيرت ، چون مى بينيد كه خداى تعالى يهوديان را به خاطر دشمنيشان با خدا و رسول چگونه در بدر كرد. بعضى از مفسرين گفته اند: خود يهوديان خانه هايشان را خراب كردند، تا بهتر بتوانند فرار كنند، و مؤ منين خانه هاى ايشان را خراب كردند تا به آنان برسند. بعضى ديگر گفته اند: منظور از تخريب خانه ها اختلال نظام زندگى است . يهوديان به خاطر نقض عهد، خانه هاى خود را خراب كردند. و منظور از خراب كردن آن به دست مؤ منين ، اين است كه مؤ منين ماءمور شدند با ايشان قتال كنند. ولى هيچ يك از اين دو قول به نظر درست نمى رسد، زيرا ظاهر جمله «يخربون بيوتهم ...» اين است كه بيان باشد براى جمله «فاتيهم اللّه من حيث لم يحتسبوا» و معلوم مى شود كه تخريب بيوت اثر نقض عهد است ، و بعد از آن واقع شده است ، و وجه اول مى خواست بگويد: تخريب خانه ها به نقشه خود يهود بود، نه نقشه الهى . و وجه دوم مى خواست بگويد: تخريب خانه ها عين نقض عهد است ، نه اين كه به راستى خانه ها را خراب كرده باشند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۳۵۱

وَ لَوْ لا أَن كَتَب اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبهُمْ فى الدُّنْيَا وَ لهَُمْ فى الاَخِرَةِ عَذَاب النَّارِ گفتيم جلاء به معناى ترك وطن است . و «نوشتن جلاء عليه يهود» به معناى راندن قضاء آن است ، و مراد از عذاب دنيوى آنان ، عذاب انقراض و يا كشته شدن و يا اسير گشتن است . و معناى آيه است كه : اگر خداى تعالى اين سرنوشت را براى آنان ننوشته بود كه جان خود را برداشته و جلاى وطن كنند، در دنيا به عذاب انقراض ‍ يا قتل يا اسيرى گرفتارشان مى كرد، همانطور كه با بنى قريظه چنين كرد، ولى در هر حال در آخرت به عذاب آتش معذبشان مى سازد. ذَلِك بِأَنهُمْ شاقُّوا اللَّهَ وَ رَسولَهُ وَ مَن يُشاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شدِيدُ الْعِقَابِ كلمه «مشاقه » به معناى مخالفت از روى دشمنى است . و اشاره با كلمه «ذلك » به همان مساءله بيرون راندن بنى النضير، واستحقاق عذاب آنان در صورت عدم جلاء است . در اين آيه شريفه نخست مشاقه با خدا و رسول را ذكر نموده ، سپس خصوص مشاقه با خدا را آورده ، و اين اشاره است به اينكه مخالفت با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هم مخالفت با خداست . و بقيه الفاظ آيه روشن است .