تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۱۳

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۱۰:۰۵ توسط 127.0.0.1 (بحث) (Edited by QRobot)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


وجوه مختلف در معناى جمله ((و لن ينفعكم اليوم اذ ظلتم انكم فى العذاب مشتركون (( كهخطاب به كفار و قرين هاى شيطانى آنها است ولى بعضى از مفسرين آيه را طورى ديگر تجزيه و تحليل كرده اند، و گفته اند كه فاعل جمله ((لن ينفعكم (( ضميرى است كه به آرزوى مذكور در آيه قبلى برمى گردد و معناى جمله ((اذ ظلمتم (( چنين مى باشد: ((به خاطر اينكه در دنيا به خود ستم كرديد، و قرينان را در كفر و گناه پيروى نموديد((. و جمله ((انكم فى العذاب مشتركون (( تعليل بى فايده بودن است . و معناى آيه اين است كه : اين آرزو كردنتان كه از قرينان دور باشيد سودى به حالتان ندارد، براى اينكه حقتان همين است كه با آن قرينان در عذاب شريك باشيد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۵۴

و انصاف اين است كه اينها آيه را خوب معنى نكرده اند، زيرا اول و آخرش با هم تناقض و تدافع دارد، چون بنا به گفته آنان جمله ((اذ ظلمتم (( تعليل اول بى فايده بودن آرزو است . و جمله ((انكم فى العذاب مشتركون (( تعليل دوم آن است . و لازمه اينكه قاعدتا بايد بين دو تعليل تطابق باشد، اين است كه در دومى بفرمايد ((خدا حكم رانده كه شما آرزومندان در قيامت و تابعان قرينان ، در عذاب باشيد(( نه اينكه بفرمايد: ((خدا حكم كرده كه شما آرزومندان معذب در قيامت با متبوعان خود مشترك باشيد((. بعضى ديگر گفته اند معناى آيه اين است كه : اشتراك ، چيزى از عذاب را از شما كم نمى كند، براى اينكه هر يك از شما و قرينان شما بهره وافرى از عذاب دارد. اين هم درست نيست ؛ چون بر فرض ، علتى كه براى كم نشدن عذاب و بى فايده بودن اشتراك ذكر كرده فى نفسه صحيح باشد، نه لفظ آيه شريفه و نه سياق آن دلالتى بر اين علت ندارد. بعضى ديگر گفته اند معنايش اين است كه : اشتراك شما و قرينان در عذاب سودى به حال شما ندارد آنطور كه در دنيا سود داشت ، چون در دنيا وقتى مشتركا به شدائد گرفتار مى شديد به يكديگر كمك مى كرديد، و سنگينى گرفتارى بين همه شما تقسيم مى شد، ولى در اينجا اينطور نيست ، چون هر يك از شما و قرينان شما بيش از حد طاقت ، تحمل عذاب ندارد. اين نيز مانند وجه قبلى درست نيست و همان اشكال بر اين نيز وارد است . بعلاوه فهم چنين معنايى به ذهن هيچ كس در نمى آيد، تا آيه شريفه بخواهد آن را از ذهنش بيرون آورد. أَ فَأَنت تُسمِعُ الصمَّ أَوْ تهْدِى الْعُمْىَ وَ مَن كانَ فى ضلَلٍ مُّبِينٍ بعد از آنكه داستان قرين قرار دادن براى كور صفتان را ذكر كرد، و فرمود كه در نتيجه چنين سرنوشتى درك و فهمشان معكوس مى شود بطورى كه ضلالت را هدايت مى پندارند و نمى توانند حق را بشناسند، اينك در اين آيه به عنوان تفريع و نتيجه گيرى ، رسول گرامى خود را متوجه مى كند به اينكه اين گونه افراد، كرها و كورهايى هستند كه تو نمى توانى سخن حق را به ايشان بشنوانى ، و به سوى راه رشد هدايتشان كنى ، پس ‍ بيهوده خودت را به زحمت مينداز و در دعوت آنان پافشارى منما، و از اعراضشان اندوه مخور. چيزى كه هست اين معنا را به صورت استفهام انكارى بيان مى فرمايد. بقيه الفاظ آيه روشن است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۵۵

فَإِمَّا نَذْهَبنَّ بِك فَإِنَّا مِنهُم مُّنتَقِمُونَ أَوْ نُرِيَنَّك الَّذِى وَعَدْنَهُمْ فَإِنَّا عَلَيهِم مُّقْتَدِرُونَ مراد از ((بردن پيامبر(( بردنش از دنيا است قبل از انتقام گرفتن از كفار. بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از بردن آن جناب ، بيرون كردنش از بين مشركين است . و معناى جمله ((فانا منهم منتقمون (( اين است كه ما ناچار از ايشان انتقام خواهيم گرفت . و مراد از اينكه فرمود: ((آنچه به ايشان وعده داديم به تو نشان مى دهيم (( همان انتقام گرفتن از ايشان است ، قبل از آنكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از دنيا برود، و يا در حالى كه در بين ايشان باشد. و معناى جمله ((فانا عليهم مقتدرون (( اين است كه اقتدار ما بر آنان تفوق دارد (و اين تفوق را از كلمه ((على (( مى فهميم ). و جمله ((فاما نذهبن بك (( در اصل ((ان نذهب بك (( بوده ، كلمه ((ما(( بر كلمه ((ان (( اضافه گشته و ((اما(( شده ، و نون تاءكيد هم بر ((نذهب (( اضافه شده ، ((نذهبن (( گشته . و حاصل معناى آيه اين است كه : ما از ايشان انتقام خواهيم گرفت ، حال يا بعد از درگذشت تو، و يا قبل از آن . فَاستَمْسِك بِالَّذِى أُوحِىَ إِلَيْك إِنَّك عَلى صِرَطٍ مُّستَقِيمٍ از ظاهر كلام برمى آيد كه حرف ((فاء(( در آغاز جمله براى اين است كه اين جمله نتيجه همه حرفهاى گذشته (نازل كردن ذكر از طريق وحى ، و اينكه نبوت يكى از سنتهاى الهى است ، و اينكه كتاب نازل بر آن جناب حق است ، و اينكه آن جناب رسولى مبين است كه دعوتش را جز مردم با تقوى اجابت نمى كنند، و جز دارندگان قرين از شياطين از آن اعراض ‍ نمى نمايند، و اينكه پيامبر بايد براى هميشه از ايمان آوردن آنان ماءيوس ‍ باشد، و اينكه خدا از ايشان انتقام خواهد گرفت ) مى باشد. و به همين جهت بعد از همه آن مطالب تاءكيد مى فرمايد بر اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به كتابى كه بر او وحى شده تمسك جويد، چون او بر صراط مستقيم است . وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّك وَ لِقَوْمِك وَ سوْف تُسئَلُونَ ظاهرا مراد از ((ذكر(( ذكر خدا باشد. و كلمه ذكر در اين سوره به اين معنا مكرر آمده . و حرف ((لام (( در جمله ((لك و لقومك (( اختصاص را مى رساند، به اين معنا كه تكاليفى كه در كتاب است متوجه آن جناب و قوم او است . مؤ يد اين معنا تا اندازه اى جمله ((و سوف تسالون (( است ، يعنى در روز قيامت از آن بازخواست مى شويد (چون اگر آن جناب و قومش خصوصيتى نداشتند نمى فرمود شما بازخواست مى شويد بلكه مى فرمود همه مردم به زودى بازخواست مى شوند).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۵۶

و از بيشتر مفسرين نقل شده كه گفته اند مراد از ((ذكر(( شرف و نام نيكى است كه از آن جناب و قومش باقى بماند. و معنايش اين است كه : اين قرآن شرافت عظيمى است براى تو و قومت - يعنى اعراب - كه تا قيام قيامت در بين امت هاى ديگر سر بلند خواهيد بود. وَ سئَلْ مَنْ أَرْسلْنَا مِن قَبْلِك مِن رُّسلِنَا أَ جَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمَنِ ءَالِهَةً يُعْبَدُونَ

اقوال مفسرين درباره مقصود از اينكه خطاب به پيامبر اكرم (ص ) فرمود: ((

واسئل من ارسلنا من قبلك اجعلنا من دون الرحمن آلهه يعبدون (( بعضى از مفسرين گفته اند: منظور از اينكه مى فرمايد: ((بپرس از رسولانى كه قبل از تو فرستاده ايم (( پرسيدن از امت هاى آن رسولان است ، يعنى مثلا از علماى يهود و نصارى بپرس ، نظير آيه : ((فاسال الذين يقرون الكتاب من قبلك (( و فايده اين مجاز گويى اين است كه اگر مى فرمود: ((از امتهايى كه قبل از تو پيامبرانى به سويشان فرستاديم بپرس ، آيا ما غير از رحمان آلهه ديگرى برايشان قرار داديم تا آنها را بپرستند؟(( ممكن بود همان امت ها به دروغ بگويند: بله . ولى فرمود: ((از پيامبرانى كه قبل از تو فرستاديم بپرس (( تا معلوم شود كه گفتار امت ها حجت نيست تا هر چه در جواب بگويند درست باشد. بعضى ديگر گفته اند: مراد سؤ ال از اهل كتاب ، تورات و انجيل است و بس ، چون اين دو امت هر چند كه كافر بودند ليكن وقتى به تواتر خبر دادند كه : نه ، خداوند آلهه اى براى ما قرار نداده ، سخن ايشان براى مردم حجت مى شود، چون گو اينكه خطاب به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) است ، ليكن تكليف در آن متوجه به امت آن جناب است . ليكن بعيد بودن اين دو تفسير بر خواننده پوشيده نيست ، مخصوصا وجه دومى ، از اين جهت كه اهل اين دو كتاب خصوصيتى ندارند تا تنها از آنان سؤ ال شود. بعضى ديگر گفته اند: آيه شريفه از آياتى است كه در شب معراج خطاب به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) شده تا آن جناب از ارواح انبياء (عليهم السلام ) اين سؤ ال را بكند، و در هنگامى كه به ايشان بر مى خورد بپرسد: آيا جز دين توحيد دين ديگرى براى امت خود آورده بودند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۵۷

البته روايات زيادى هم از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) بر طبق اين تفسير رسيده كه در بحث روايتى آينده - ان شاء اللّه تعالى - از نظر خواننده خواهد گذشت . بحث روايتى توضيحى درباره روايتى كه جمله ((و جعلها كلمة باقية فى عقبه (( را به امامت ذريهابراهيم (ع ) تفسير كرده اند در مجمع البيان در ذيل جمله ((و جعلها كلمه باقيه فى عقبه (( آمده كه بعضى گفته اند: منظور از ((كلمه باقيه در نسل آن جناب (( امامت است كه تا روز قيامت در ذريه آن جناب باقى است - نقل از امام صادق (عليه السلام ). مؤ لف : و در اين معنا روايات ديگرى نيز هست كه در بعضى از آنها، آيه شريفه بر امامت از نسل امام حسين (عليه السلام ) تطبيق شده . و دقت در اين روايات اين معنا را به دست مى دهد كه بناى آن بر اين است كه ضمير در ((جعلها(( به هدايتى برگردد كه از جمله ((سيهدين (( استفاده مى شود. و در سابق هم در آيه ((انى جاعلك للناس اماما(( گفتيم كه وظيفه امام هدايت مردم است در ملكوت و واقع اعمالشان ، به اين معنا كه با ارشاد خود ايشان را به سوى خداى سبحان سوق دهند، و به درجات قرب به خداى عزّوجلّ نزديك گردانند، و عمل هر صاحب عملى را به آن منزلتى كه عملش اقتضاء دارد نازل سازند، البته با در نظر داشتن اينكه حقيقت هدايت از خدا است ، و اگر به امام هم نسبت مى دهيم به تبع يا بالعرض است . و فعليت هدايتى كه از ناحيه خدا به سوى خلق نازل شده ، نخست شامل امام مى شود و سپس از ناحيه امام به سوى سايرين افاضه مى شود، پس ‍ هدايت امام تمام ترين مراتب هدايت است ، و هدايتهاى ديگران مادون آن است . و اينكه ابراهيم (عليه السلام ) گفت : ((فانه سيهدين (( و قيدى براى هدايت نياورد، خود دليل است بر اينكه مراد از هدايت ، مطلق هدايت است ، هم مى تواند با عالى ترين مراتب هدايت كه حظ امام از آن مرتبه است منطبق شود، و هم بر ديگر مراتب . پس مى توانيم بگوييم منظور از آن ، امامت است ، و همين امامت است كه كلمه اى است باقى در نسل ابراهيم (عليه السلام ).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۵۸

روايتى در ذيل آيه : ((و قالوا لا نزل هنا القرآن علىرجل من القريتين عظيم (( و در احتجاج از حضرت عسكرى (عليه السلام ) از پدران بزرگوارش ‍ روايت آورده كه فرمودند: روزى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در سايه كعبه نشسته بود كه عبداللّه بن اميه مخزومى عرضه داشت : اگر خدا مى خواست رسولى در بين ما مبعوث كند، كسى را مبعوث مى كرد كه از همه ما ثروتمندتر و نيكوحالتر باشد، چرا اين قرآن كه تو مى پندارى خدا بر تو نازلش كرده و به وسيله آن مبعوث به رسالتت نموده ، بر يكى از دو مرد عظيم اين دو شهر يعنى وليد بن مغيره در مكه و عروه بن مسعود ثقفى در طائف نازل نشد؟ آنگاه امام (عليه السلام ) در كلامى طولانى پاسخ رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را نقل فرموده كه مضمونش همان است كه در آيات آمده . آنگاه فرموده : و پاسخ همان است كه قرآن در جواب از ((و قالوا لو لا نزل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم (( فرموده : ((اهم يقسمون رحمه ربك (( اى محمد (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) آيا اين مشركين رحمت پروردگار تو را تقسيم مى كنند؟. ((نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحيوه الدنيا(( اين ماييم كه معيشت شان را در زندگى دنيا تقسيم مى كنيم . آرى خدا است كه بعضى از ما را محتاج بعضى ديگر كرده ، اين را محتاج مال او، و او را نيازمند كالا و يا خدمت اين كرده است . در نتيجه مى بينى كه بزرگترين پادشاهان و غنى ترين توانگران ، محتاج به فقيرترين فقراء شده تا كالائى از انواع كالاها كه نزد او است از او بخرد، و يا برايش خدمتى كند و گوشه اى از زندگيش را اصلاح نمايد، كه اگر آن فقير نمى بود اصلاح نمى شد، و خود آن پادشاه نمى توانست آن را اصلاح كند. و يا آنكه از علمى كه آن فقير از انواع حكمت و علوم دارد استفاده نمايد، پس او محتاج به اين فقير است ، و اين فقير هم محتاج مال آن پادشاه توانگر است ، حاجت اين فقير نزد او است و حاجت آن پادشاه كه يا خدمت و يا علم و يا راءى درست است نزد اين فقير است . پس آن پادشاه نمى تواند بگويد: چرا من علم اين فقير و مال خودم را نداشته باشم ، و فقير هم نمى تواند بگويد: چرا مال آن پادشاه با علم و راى و معرفت خودم برايم جمع نشد؟ آنگاه امام (عليه السلام ) اين آيه را قرائت فرمود: ((و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا.(( آنگاه فرمود: ((و رحمه ربك خير مما يجمعون (( يعنى رحمت پروردگار تو بهتر از اموال دنيايى است كه اينان جمع مى كنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۵۹

رواياتى ديگر در ذيل برخى آيات گذشته

و در كافى به سند خود از سعيد بن مسيب روايت كرده كه گفت : من از على بن الحسين (عليهماالسلام ) از كلام خداى عزوجل پرسيدم كه مى فرمايد: ((و لولا ان يكون الناس امه واحده (( فرمود منظورش از اين امت ، امت محمد است كه اگر همه كفار و داراى يك مسلك نمى شدند ((لجعلنا لمن يكفر بالرّحمن ...((. و در تفسير قمى به سند خود از يحيى بن سعيد از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در معناى جمله ((فاما نذهبن بك (( فرمود: اگر تو را از مكه به مدينه هم ببريم ، اراده كرده ايم كه دوباره به مكه برگردانيم ، و به وسيله على بن ابيطالب (عليه السلام ) از اهل مكه انتقام بگيريم . و در الدر المنثور است كه عبد الرزاق ، عبد بن حميد، ابن جرير، ابن منذر، و حاكم - وى حديث را صحيح دانسته - از قتاده روايت كرده اند كه در تفسير جمله ((فاما نذهبن بك فانا منهم منتقمون (( از انس نقل كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از دنيا رفت ، و نقمت و عذاب به جاى گذاشت . تا آن جناب بود خداوند هيچ ناملايمى از امتش ‍ به وى ننمود تا از دنيا رفت ، در حالى كه هيچ پيامبرى نبود مگر آنكه عذاب خدا را در امتش مى ديد، مگر پيغمبر شما كه عذاب امتش را براى آينده اش پيش بينى كرد، و در خواب ديد كه بعد از درگذشتش چه بر سر امتش مى آيد، و به همين جهت ديگر هرگز خندان و خوشحال ديده نشد تا از دنيا رفت . مؤ لف : اين معنا از انس و نيز از على بن ابيطالب و از غير آن دو بطريقى ديگر نقل شده . و نيز در همان كتاب مى گويد: ابن مردويه از طريق محمد بن مروان ، از كلبى ، از ابى صالح ، از جابر بن عبداللّه ، از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) روايت كرده كه در ذيل آيه ((فاما نذهبن بك فانا منهم منتقمون (( فرموده است : اين آيه در باره على بن ابى طالب نازل شده كه بعد از درگذشتم از ناكثين و قاسطين انتقام خواهد گرفت .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۶۰

مؤ لف : از ظاهر اين روايت و روايت قبليش و روايتى كه در اين معنا رسيده برمى آيد كه تهديد در اين دو آيه راجع به كسانى است كه از راه حق منحرف مى شوند، در عين اينكه از مسلمانان هستند، و راجع به كفار قريش نيست . و در احتجاج از امير المؤ منين (عليه السلام ) روايت آورده كه در حديثى طولانى فرمود: و اما آيه ((و اساءل من ارسلنا من قبلك من رسلنا(( خود يكى از براهين نبوت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است كه خداى تعالى به او ارزانى داشته ، و به وسيله آن حجت را بر ساير خلائق تمام كرده ، براى اينكه بعد از آنكه نبوت را به وسيله آن جناب خاتمه داد و او را به عنوان پيامبر براى تمام امت ها و ساير ملل قرار داد اين امتياز را به او داد كه به آسمان عروجش داد، و در آن روز همه انبياء (عليهم السلام ) را برايش جمع كرد، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از نبوت همه آگاه شد، و آنها چيزهايى از عزائم خدا و آيات و براهين او برايش به عنوان ارمغان بيان كردند... مؤ لف : اين معنا را قمى هم در تفسير خود به سند خويش از ابى الربيع از ابى جعفر (عليه السلام ) در پاسخ از سوالات نافع بن ازرق روايت كرده . و نيز الدر المنثور آن را به چند طريق از سعيد بن جبير و ابن جريح و ابن زيد روايت كرده است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۶۱

آيات ۴۶ - ۵۶، سوره زخرف

وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا مُوسى بِئَايَتِنَا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلايهِ فَقَالَ إِنى رَسولُ رَب الْعَلَمِينَ(۴۶) فَلَمَّا جَاءَهُم بِئَايَتِنَا إِذَا هُم مِّنهَا يَضحَكُونَ(۴۷) وَ مَا نُرِيهِم مِّنْ ءَايَةٍ إِلا هِىَ أَكبرُ مِنْ أُخْتِهَا وَ أَخَذْنَهُم بِالْعَذَابِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ(۴۸) وَ قَالُوا يَأَيُّهَ الساحِرُ ادْعُ لَنَا رَبَّك بِمَا عَهِدَ عِندَك إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ(۴۹) فَلَمَّا كَشفْنَا عَنهُمُ الْعَذَاب إِذَا هُمْ يَنكُثُونَ(۵۰) وَ نَادَى فِرْعَوْنُ فى قَوْمِهِ قَالَ يَقَوْمِ أَ لَيْس لى مُلْك مِصرَ وَ هَذِهِ الاَنْهَرُ تجْرِى مِن تحْتى أَ فَلا تُبْصِرُونَ(۵۱) أَمْ أَنَا خَيرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِى هُوَ مَهِينٌ وَ لا يَكادُ يُبِينُ(۵۲) فَلَوْ لا أُلْقِىَ عَلَيْهِ أَسوِرَةٌ مِّن ذَهَبٍ أَوْ جَاءَ مَعَهُ الْمَلَئكةُ مُقْترِنِينَ(۵۳) فَاستَخَف قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فَسِقِينَ(۵۴) فَلَمَّا ءَاسفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَهُمْ أَجْمَعِينَ(۵۵) فَجَعَلْنَهُمْ سلَفاً وَ مَثَلاً لِّلاَخِرِينَ(۵۶) ترجمه آيات همانا ما موسى را با آيات خود به سوى فرعون و درباريانش ‍ فرستاديم ، گفت : من فرستاده رب العالمينم (۴۶). پس از آن همين كه آيات ما را به ايشان نمود، ناگهان از آن معجزات به خنده درآمدند (۴۷). و ما هيچ آيتى به ايشان ننموديم مگر آنكه از آيت قبلى بزرگتر بود، و ايشان را به عذاب گرفتيم شايد برگردند (۴۸).

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۶۲

و گفتند: هان اى جادوگر! پروردگار خود را برايمان بخوان ، بخاطر آن عهدى كه به تو داده (كه اگر ايمان آوريم ) عذاب را از ما بردارد كه ما حتما به راه خواهيم آمد (۴۹). ولى همين كه عذاب را از آنان برداشتيم دوباره پيمان شكستند (۵۰). و فرعون در قوم خود ندا كرد، و گفت : اى مردم آيا ملك مصر از من نيست و اين نهرها از دامنه قصرم نمى گذرد؟ چرا پس نمى بينيد؟ (۵۱). با اين حال آيا من بهترم يا اين مرد بى كس و خوار، كه قادر بر بيان نيست (۵۲). اگر او هم كسى بود چرا (مثل من به علامت سرورى ) دستبندى از طلا از طرف خدا ندارد، و يا (چون من كه خدم و حشم دارم ) ملائكه با او قرين نشدند، و بياريش نيامدند؟ (۵۳). پس به اين وسيله قوم خود را ذليل و زبون داشت در نتيجه اطاعتش ‍ كردند چون آنها مردمى فاسق بودند (۵۴). همين كه ما را به خشم آوردند از ايشان انتقام گرفتيم و همه را غرق كرديم (۵۵). پس سرگذشت شان را سلف و مثلى براى ديگران كرديم (۵۶). بيان آيات

بيان آيات مربوط به ارسال موسى (ع ) به سوى فرعون و فرعونيان

بعد از آنكه در آيات قبل فرمود: خداوند كفار را به نعمت هاى خود متمتع كرد، و اين برخوردارى ايشان را به طغيان واداشت ، و كتاب حقى را كه رسول مبينش آورد به سحر نسبت دادند، و نيز گفتند: چرا اين قرآن بر يكى از مردان دو قريه بزرگ نازل نشد، و با اين گفتار خود دو مرد از شهر بزرگ را به خاطر اين كه مال بيشترى داشتند بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) ترجيح دادند، اينك در اين آيات برايشان مثلى از داستانهاى موسى (عليه السلام ) و فرعون و قومش آورده كه خدا او را با معجزات و آيات باهره اش به سوى ايشان گسيل داشت ، و آنان بر آن آيات خنديدند و مسخره كردند، و فرعون براى قومش احتجاج كرد، و به آنان خطاب نمود كه من بهتر از موسى هستم ، براى اينكه ملك مصر از آن من است كه اين نهرها از دامنه آن جارى است ، با اين حرفها عقل مردم را دزديد و آنان اطاعتش كردند، و سرانجام كارشان و استكبارشان بدينجا كشيد كه خدا از ايشان انتقام گرفته غرقشان كرد. وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا مُوسى بِئَايَتِنَا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلايهِ فَقَالَ إِنى رَسولُ رَب الْعَلَمِينَ حرف ((لام (( كه در اول كلام آمده لام قسم است ، و حرف ((باء(( در جمله ((باياتنا(( مصاحبت را مى رساند. و بقيه الفاظ آيه روشن است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۶۳

فَلَمَّا جَاءَهُم بِئَايَتِنَا إِذَا هُم مِّنهَا يَضحَكُونَ منظور از عبارت ((همين كه آيات ما را آورد(( اظهار معجزاتى است كه بر رسالت آن جناب دلالت مى كرد. و مراد از اينكه فرمود ((ناگهان از آن به خنده درآمدند(( اين است كه به منظور استهزاء و خوار شمردن آيات خدا خنديدند. وَ مَا نُرِيهِم مِّنْ ءَايَةٍ إِلا هِىَ أَكبرُ مِنْ أُخْتِهَا ... كلمه ((اخت (( به معناى مثل و مانند است . و جمله ((هى اكبر من اختها(( كنايه است از اينكه هر يك از اين آيت ها مستقلا دلالت بر حقيقت رسالت دارد، و جمله ((و ما نريهم من آيه ...(( حال از ضمير ((منها(( است . و معنايش اين است كه : وقتى معجزات را ديدند ناگهان از آن بخنده درآمدند، در حالى كه هر يك از آن معجزات در دلالت بر حقانيت رسالت و در اعجاز به حد كمال بود و هيچ نقص و قصورى در آن نبود. ((و اخذناهم بالعذاب لعلهم يرجعون (( - يعنى ما آنان را به عذاب دنيايى گرفتيم ، به اميد اينكه دست از استكبار بردارند و از لجبازى به سوى قبول رسالت برگردند. و مراد از عذاب مذكور همان بلاهايى است كه بر بنى اسرائيل نازل شد، مانند: قحطى ، كمى ثمرات ، طوفان ، ملخ ، شپش ، قورباغه ، و خون كه هر يك جدا جدا بلايى بزرگ بودند كه تفصيلش در سوره اعراف آمده . وَ قَالُوا يَأَيُّهَ الساحِرُ ادْعُ لَنَا رَبَّك بِمَا عَهِدَ عِندَك إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ كلمه ((ما(( در جمله ((بما عهد عندك (( مصدريه است ، و جمله را معناى ((بعهده عندك (( مى دهد. و منظور از اين عهد - به طورى كه گفته اند - عهدى است كه خدا به موسى (عليه السلام ) داده بود كه اگر بنى اسرائيل ايمان آوردند بلا را از ايشان بردارد. و جمله ((يا ايه الساحر(( خطاب قوم فرعون به موسى (عليه السلام ) است كه خطابى است از در استهزاء و استكبار، همچنان كه در جمله ((ادع لنا ربك : پروردگارت را بخوان (( نيز اين استهزاء و استكبار به چشم مى خورد، چون اگر اين منظور را نداشتند مى گفتند ((خدا را بخوان ((. و مراد از اين جمله آن است كه از موسى بخواهند دعا كند تا عذاب از ايشان برداشته شود كه اگر برداشته شود به وعده خود عمل نموده ، ايمان مى آورند، و به راه هدايت در مى آيند. بعضى از مفسرين گفته اند: ((ساحر(( در عرف قوم فرعون به معناى عالم است ، و ساحران در نزد ايشان خيلى عظيم و محترم بوده اند. و اگر به موسى ساحر گفته اند منظورشان توهين و مذمت نبوده ، بلكه منظور تعظيم موسى بوده است . و اين حرف صحيح نيست بلكه همانطور كه گفتيم منظورشان استكبار بوده ، به شهادت اينكه دنبالش گفتند: ((ادع لنا ربك ((.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۶۴

فَلَمَّا كَشفْنَا عَنهُمُ الْعَذَاب إِذَا هُمْ يَنكُثُونَ كلمه ((ينكثون (( از مصدر ((نكث (( است كه به معناى نقض عهد و خلف وعده است و وعده اى كه به موسى داده بودند همان بود كه گفتند: ((اننا لمهتدون : ما حتما و قطعا ايمان خواهيم آورد((. وَ نَادَى فِرْعَوْنُ فى قَوْمِهِ قَالَ يَقَوْمِ أَ لَيْس لى مُلْك مِصرَ وَ هَذِهِ الاَنْهَرُ تجْرِى مِن تحْتى أَ فَلا تُبْصِرُونَ يعنى فرعون قوم خود را ندا كرد كه اى قوم آيا ملك مصر از آن من نيست ؟ و اين نهرها از دامنه ملكم جارى نيست ؟ آيا نمى بينيد؟ و در اين جمله با آوردن كلمه ((قال (( جمله بعد را از ما قبل جدا كرد، چون جمله بعد به منزله جواب از سؤ الى تقديرى است . بعد از آنكه فرمود ((فرعون در ميان قوم خود ندا كرد(( كاءنه كسى پرسيده : چه گفت ؟ فرمود: ((قال يا قوم ...((. و معناى اينكه فرمود ((و هذه الانهار تجرى من تحتى (( اين است كه اين نهرها از تحت قصرم و يا از زير و دامنه بستانم كه قصرم در آن است جارى است كه به احتمال دوم قصرش در آن باغ و در نقطه مرتفعى قرار داشته ، و بنايى بلند بوده است . و جمله مذكور حال از ما قبل است ، و نيز عطف است بر ((ملك مصر(( و جمله ((تجرى من تحتى (( حال است از ((انهار(( و منظور از ((انهار(( شعبه هاى رود نيل است . و جمله ((افلا تبصرون (( در معناى تكرار كردن استفهام سابق است كه فرعون مى پرسيد ((اليس لى ملك مصر...(( أَمْ أَنَا خَيرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِى هُوَ مَهِينٌ وَ لا يَكادُ يُبِينُ كلمه ((مهين (( به معناى خوار و ضعيف است ، و از مصدر مهانت است كه معناى حقارت را مى دهد، و منظور فرعون از مهين حضرت موسى (عليه السلام ) است ، چون او مردى فقير و تهى دست بود. و معناى جمله ((و لا يكاد يبين (( اين است كه او هرگز نمى تواند مقصود خود را تفهيم كند. و بعيد نيست كه اين سخن را به آن جهت گفته كه سابقه قبل از رسالت موسى (عليه السلام ) را مى دانسته ، كه مردى كم حرف بوده ، و يا لكنتى در زبان داشته ، و فرعون خبر نداشته از اينكه موسى (عليه السلام ) از خدا خواست تا لكنت را از زبانش بردارد، و به حكايت قرآن عرضه داشت : ((و احلل عقده من لسانى يفقهوا قولى (( و خداى تعالى هم دعايش را مستجاب نموده ، فرمود: ((قد اوتيت سولك يا موسى ((.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۶۵

و در صدر آيه در جمله ((ام انا خير...(( كلمه ((ام (( هم مى تواند منقطعه باشد، و هم متصله . اگر منقطه اش بگيريم بيانگر كلام سابق مى شود و معناى جمله چنين مى شود ((بلكه من از موسى بهترم ، براى اين كه او چنين و چنان است ((. و اگر متصله بگيريم ، يكى از دو طرف ترديدش با همزه استفهامش حذف شده ، و تقديرش چنين است : ((اهذا خير ام انا خير... : آيا اين موسى بهتر است و يا من ...((. و در مجمع البيان مى گويد: سيبويه و خليل حرف ((ام (( را عاطفه گرفته اند. و جمله ((انا خير(( را عطف بر آخر آيه قبلى ، يعنى جمله ((افلا تبصرون (( گرفته اند، چون معناى ((اناخير(( همان معناى ((ام تبصرون (( است ، پس گويا فرموده : ((افلا تبصرون ام تبصرون (( چون به نظر فرعون اگر مردم مى گفتند ((تو بهترى (( داراى بصيرت بودند. در حقيقت خواسته اند بگويند به كار بردن جمله ((ام انا خير(( در جاى ((ام تبصرون (( از باب به كار بردن مسبب در جاى سبب ، و يا به كار بردن سبب در جاى مسبب است . و به هر حال فرعون در اين آيه شريفه نام موسى (عليه السلام ) را نبرد، و از او به اسم اشاره ((هذا - اين (( تعبير كرد كه اين خود نوعى تحقير و توهين است . و همچنين جمله ((الذى هو مهين و لا يكاد يبين (( تحقير را مى رساند، و علت بهتر نبودن موسى را بيان مى كند. فَلَوْ لا أُلْقِىَ عَلَيْهِ أَسوِرَةٌ مِّن ذَهَبٍ أَوْ جَاءَ مَعَهُ الْمَلَئكةُ مُقْترِنِينَ كلمه ((اسوره (( جمع ((سوار(( - به كسر سين - است كه راغب آن را معرب كلمه ((دستواره (( دانسته . مى گويند: رسم مردم آن روز بود كه وقتى كسى را بر خود رئيس مى كردند، دستبندى از طلا به دستش و گردن بندى از طلا به گردنش مى انداختند. و بنابر اين معناى آيه چنين مى شود: اگر موسى رسول مى بود، و بدان جهت بر مردم سيادت و سرورى مى داشت بايد از آسمان دستبندى از طلا برايش انداخته مى شد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۶۶

و از ظاهر جمله ((او جاء معه الملئكه مقترنين (( بر مى آيد كه ((اقتران (( به معناى تقارن است (در نتيجه ((مقترنين (( به معناى ((متقارنين (( مى باشد) همچنان كه كلمه ((استباق (( به معناى ((تسابق (( و كلمه ((استواء(( به معناى تساوى مى باشد. و منظور از ((آمدن ملائكه با موسى (عليه السلام ) در حالى كه مقترن باشند(( اين است كه ملائكه همراه او بيايند و رسالت او را تصديق كنند. و اين كلمه از سخنانى است كه در قرآن كريم از زبان تكذيب كنندگان رسولان مكرر آمده ، مانند اينكه گفتند: ((لولا انزل اليه ملك فيكون معه نذيرا((. فَاستَخَف قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فَسِقِينَ يعنى فرعون با اين سخنان عقول قوم خود را دزديد و فريبشان داد. و بقيه الفاظ آيه روشن است . فَلَمَّا ءَاسفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَهُمْ أَجْمَعِينَ كلمه ((آسفوا(( از مصدر ((ايساف (( است ، كه به معناى خشمگين كردن ديگرى است . و معناى آيه چنين است : بعد از آنكه با فسوق خود ما را به خشم در آوردند، از ايشان انتقام گرفتيم و همه شان را غرق كرديم . البته اين نكته را بايد در نظر داشت كه خشم در خداى تعالى به معناى اراده عقوبت است . فَجَعَلْنَهُمْ سلَفاً وَ مَثَلاً لِّلاَخِرِينَ كلمه ((سلف (( به معناى متقدم است ، و ظاهرا مراد از ((سلف بودنشان براى ديگران (( اين است كه قبل از ديگران داخل آتش ‍ مى شوند. و مراد از اينكه مثل باشند براى ديگران اين است كه ديگران سرنوشت آنان را مثل بزنند و از آن عبرت بگيرند، و ظاهر مثل بودن فرعونيان براى مردم اين است كه اقوام ديگر اگر اهل عبرت باشند و پند بپذيرند از سرگذشت آنان پند بگيرند. بحث روايتى در تفسير قمى در ذيل جمله ((و لا يكاد يبين (( گفته : يعنى كلامش را روشن اداء نمى كرد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : : ۱۶۷

بحث روايتى

روايتى در بيان مراد از خشم و رضاى خداى تعالى

و در كتاب توحيد به سندى كه به احمد بن ابى عبداللّه رسانده ، و او بدون ذكر بقيه سند از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل جمله ((فلما آسفونا انتقمنا منهم (( فرمود: خداى تعالى مانند ما خشمگين نمى شود بلكه او براى خود اوليائى خلق كرده كه آنها خشمگين و يا خشنود مى شوند. و آن اولياء مخلوق خدا و مدبر به تدبير خدايند، و خداى تعالى رضاى آنان را رضاى خود، و سخط آنان را سخط خود قرار داده ، چون ايشان را داعيان به سوى خود، و دليل هايى بر هستى و آثار هستى خود قرار داده ، بدين جهت اولياء بخاطر او خشم مى كنند، و به خاطر او راضى مى شوند. و اصولا خداى تعالى در معرض اينگونه احوال قرار نمى گيرد. و اگر خود خداى تعالى اينگونه الفاظ را در باره خود استعمال نكرده بود، ما نيز استعمال نمى كرديم ولى از آنجا كه خودش استعمال كرده ، ناگزير بايد معناى صحيحى برايش بكنيم . معنايى كه كلام خود او مصدقش باشد، همچنان كه فرموده : ((هر كس يكى از اولياء مرا اهانت كند به جنگ من آمده است ، و به من اعلان جنگ كرده (( و نيز فرموده : ((من يطع الرسول فقد اطاع اللّه : هر كس رسول را اطاعت كند خدا را اطاعت كرده (( و نيز فرموده : ((ان الذين يبايعونك انما يبايعون اللّه : كسانى كه با تو بيعت مى كنند با خدابيعت مى كنند(( همه اين گونه تعبيرات همان معنايى را دارد كه برايت گفتم ، و همچنين رضا و غضب خدا و صفات ديگرى كه نظير رضا و غضب هستند، همه در حقيقت صفات اولياى خدا است نه صفات خدا. چون اگر صفات خدا باشد، و خدا كه پديد آورنده عالم است ، در معرض ‍ اسف و ضجر قرار گيرد، با اينكه اسف و ضجر را خود او خلق كرده آن وقت مى تواند كسى بگويد: پديد آورنده عالم هم نابود خواهد شد، براى اينكه وقتى بنا باشد او نيز در معرض ضجر و غضب واقع شود در معرض تغيير و دگرگونگى هم واقع مى شود. و همين كه فرض ‍ دگرگونگى در او صدق كرد، فرض نابودى هم صدق خواهد كرد. و چنين خدايى ايمن از نابودى نخواهد بود. و اگر بگويى : چه عيبى دارد كه او هم نابود شود؟ مى گوييم ديگر پديد آورنده فرقى با پديده نخواهد داشت و ديگر بين قادر و مقدور و خالق و مخلوق فرقى نمى ماند. و خداى تعالى بزرگتر از اينگونه فرض ها است . ((تعالى اللّه عن ذلك علوا كبيرا((.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۶۸

او خالق اشياء است اما نه به خاطر احتياجش بدانها، پس وقتى حاجتى به آنها ندارد ديگر محال است محدود به حدى شود و به حالتى كيفيت پيدا كند (چون اگر احتياج در او فرض شود وجودش و يا حدى از كمال وجودش محدود و مشروط به وجود محتاج اليه است ولى وقتى احتياج نبود اين حد هم به ميان نمى آيد) پس اين نكته را بفهم - ان شاء اللّه . مؤ لف : نظير اين روايت را كافى هم به سند خود از محمد بن اسماعيل بن بزيع از عمويش حمزه بن بزيع از آن جناب (عليه السلام ) آورده .