تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۱۲

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۱۰:۰۵ توسط 127.0.0.1 (بحث) (Edited by QRobot)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


بيان آيات از آنجا كه رشته كلام از رسالت رسول (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) و كفر مشركين به رسالت و تشبث ايشان (در شرك ) به ذيل تقليد از پدران و بدون هيچ دليل ديگر انجاميد، دنبالش داستان ابراهيم (عليه السلام ) را ذكر مى كند كه تقليد كردن از پدر و قومش را دور انداخته ، از آنچه آنان به جاى خداى سبحان مى پرستيدند بيزارى جست ، و از پروردگارش طلب هدايتى كرد كه از فطرتش سرچشمه مى گرفت . بعد از نقل داستان ابراهيم اين مسائل را خاطر نشان مى فرمايد كه از چه نعمت هايى برخوردارشان كرد، و آنها چگونه آن نعمت ها را كفران كردند، و به كتاب خدا كافر شدند، و در آن خرده گيريها نمودند، و به فرستاده خدا طعنه ها زدند، طعنه هايى كه به خودشان بر مى گردد، و سپس آثار اعراض از ياد خدا را ذكر مى كند، و عاقبت اين كار را كه همان شقاوت و خسران است تذكر مى دهد و آنگاه عطف مى كند بر آن اين را كه پيامبر بايد براى هميشه از ايمان آوردن ايشان ماءيوس باشد. و سپس ‍ تهديدشان مى كند به عذاب . و به پيامبر عزيزش تاءكيد مى كند كه به قرآن تمسك جويد، چون قرآن ذكر او و ذكر قوم او است ، و به زودى از آن بازخواست مى شوند، و آنچه در قرآن است دين توحيد است كه همه انبياء گذشته بر آن دين بودند. وَ إِذْ قَالَ إِبْرَهِيمُ لاَبِيهِ وَ قَوْمِهِ إِنَّنى بَرَاءٌ مِّمَّا تَعْبُدُونَ كلمه ((براء(( مصدر ((برء((، ((يبرء(( است كه صفت مشبهه اش ‍ ((برى ء(( مى شود. و بنابر اين ، معناى جمله ((اننى براء((، ((اننى ذو براء(( مى شود. و يا معناى آن ((اننى برى ء(( است ، كه براى مبالغه به جاى ((برى ء((، ((براء(( را به كار برده ، همچنان كه وقتى بخواهيم در عدالت كسى مبالغه كنيم مى گوييم فلانى عين عدالت است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۴۲

معناى سخن ابراهيم (ع ) به پدر و قومش : ((انى براء مما تعبدون الا الذى فطرنىفانه سيهدين (( و در اين آيه اشاره اى است به بيزارى ابراهيم (عليه السلام ) ازستارگان و از بت هايى كه پدرش و قومش مى پرستيدند، بعد از آنكه با ايشان احتجاجكرد، و ايشان جز سيرت پدران - به طورى كه در سوره انعام و انبياء و شعراء و سورههاى ديگر آمده دليل ديگرى را ارائه ندادند. و معنايش اين است كه : اى پيامبر به ياد ايشان بياور آن زمان را كه ابراهيم از آلهه پدر و قومش بيزارى جست چون ايشان آلهه خود را تنها به استناد تقليد پدران مى پرستيدند، و هيچ حجت و دليلى بر آن نداشتند و ابراهيم تنها به اعتقاد و نظر خود اتكاء نمود. إِلا الَّذِى فَطرَنى فَإِنَّهُ سيهْدِينِ يعنى من از هر معبودى بيزارم ، مگر آن كسى كه مرا ايجاد كرده ، و او خداى سبحان است . و در اينكه خدا را به فطر (ايجاد) توصيف كرده ، اشاره است به حجت بر ربوبيت و الوهيت خداى تعالى ، براى اينكه فطر و ايجاد منفك از تدبير امر موجودى كه ايجاد كرده نيست ، پس آن كسى كه تمام عالم را ايجاد كرده ، همان كسى است كه امور آنان را تدبير مى كند، پس تنها او سزاوار آن است كه پرستيده شود. و معناى ((فانه سيهدين (( اين است كه : او به زودى مرا به سوى حق كه من طالب آنم هدايت مى كند. و بعضى از مفسرين گفته اند: معنايش اين است كه به سوى راه بهشت هدايتم مى كند. و در اين جمله اشاره است به يك اثر ديگر از آثار ربوبيت خداى تعالى ، و آن عبارت است از هدايت به سوى راه حق ، راهى كه انسان بايد آن را طى كند، چون سوق دادن هر موجودى به سوى كمال نيز جزء تدبير و از تماميت آن است ، پس بر ربى كه مدبر امر مربوب خويش است لازم است كه او را به سوى كمالش و سعادتش هدايت كند، همچنان كه خودش از قول موسى (عليه السلام ) حكايت كرده كه فرموده : ((ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى (( و نيز فرموده : ((و على اللّه قصد السبيل ((، پس رجوع به خداى تعالى و تنها او را پرستيدن ، هدايت او را به دنبال مى آورد، همچنان كه در اين باره نيز فرموده : ((و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا((.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۴۳

اين را هم بايد دانست كه استثناء ((الا الذى فطرنى استثناء(( منقطع است ، چون همان طور كه مكرر گفته ايم بت پرستان خدا را عبادت نمى كردند، چون خدا در جمله مستثنى نبود، تا كلمه ((الا(( او را استثناء كند. پس اينكه بعضى از مفسرين استثناء مذكور را متصل دانسته و گفته اند: مشركين معتقد بوده اند كه اللّه تعالى رب ايشان است ، ولى غير از اللّه (يعنى بت ها) را مى پرستيدند، صحيح نيست . وَ جَعَلَهَا كلِمَةَ بَاقِيَةً فى عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ از ظاهر كلام برمى آيد كه ضمير فاعل مستتر در كلمه ((جعلها(( به اللّه تعالى بر مى گردد، و ضمير بارز در آن - به طورى كه بعضى گفته اند - به كلمه ((برائت (( برمى گردد كه ابراهيم از آن سخن گفت ، و معنايش ‍ همان معناى كلمه توحيد است ، يعنى كلمه ((لا اله الا اللّه (( كه مفادش ‍ نفى خدايان دروغين است ، نه نفى آنها و اثبات خداى تعالى ، چون كلمه ((اللّه (( در اين جمله مضموم است چون بدل از ((اله (( است و منصوب نيست تا منصوب به استثناء باشد، و اين مطلبى است روشن و هيچ احتياجى به تكلف هايى كه بعضى از مفسرين مرتكب شده اند ندارد. گفته اند كه ضمير در ((جعلها(( به كلمه توحيد برمى گردد كه از كلام ابراهيم (عليه السلام ) فهميده مى شود. و مراد از كلمه ((عقب (( ذريه و فرزندان ابراهيم (عليه السلام ) است . و معناى جمله ((لعلهم يرجعون (( اين است كه : شايد از عبادت آلهه غير خدا به سوى عبادت خدا برگردند. يعنى باز گردند بعضى از آنها - كه همان پرستندگان غير خدا هستند - به دعوت بعضى ديگر - كه همان پرستندگان خدا هستند - به عبادت خداى تعالى . و از همين جا معلوم مى شود كه مراد از بقاء كلمه در ذريه فرزندان ابراهيم اين است كه ذريه آن جناب چنان نباشد كه به كلى و حتى يك نفر موحد در آنان باقى نماند، بلكه همواره و مادام كه نسل آن جناب در روى زمين باقى است ، افرادى موحد در بين آن يافت بشود و چه بسا اين استجابت همان دعايى باشد كه ابراهيم (عليه السلام ) قبلا ذكر كرده و عرضه داشته بود: ((و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام ((. وجوهى كه درباره معناى آيه : ((و جعلها كلمة باقية فى عقبه لعلهم يرجعون (( گفته شده بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: ضمير در كلمه ((جعل (( به ابراهيم برمى گردد، و خلاصه ابراهيم اين كلمه را در ذريه خود قرار داد تا شايد به سوى آن برگردند. و منظور از اين تعبير اين است كه ابراهيم كلمه توحيد را به عنوان وصيت به فرزندان در بين آنان قرار داد تا در هر مدتى يكبار به آن مراجعه كنند، همچنان كه قرآن كريم مى فرمايد: ((و وصى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنى ان اللّه اصطفى لكم الدين فلا تموتن الا و انتم مسلمون ((.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۴۴

ليكن خواننده عزيز خودش خوب مى داند كه از وصيت ، به كلمه توحيد تعبير نمى كنند به اينكه ابراهيم (عليه السلام ) آن را در ذريه خود كلمه باقيه اى قرار داد، گو اينكه ممكن است ابراهيم (عليه السلام ) چنين چيزى را آرزو داشته ، اما خواستن و آرزو كردن ، غير از جعل باقى و قرار دادن است . بعضى ديگر گفته اند: مراد اين است كه خداى تعالى امامت را كلمه باقيه اى در ذريه ابراهيم (عليه السلام ) قرار داد. به زودى در باره اين تفسير در بحث روايتى آينده ان شاءاللّه بحث خواهيم كرد. مطلب ديگر اينكه از آيه شريفه چنين برمى آيد كه ذريه ابراهيم (عليه السلام ) تا روز قيامت از اين كلمه خالى نمى شود. بَلْ مَتَّعْت هَؤُلاءِ وَ ءَابَاءَهُمْ حَتى جَاءَهُمُ الحَْقُّ وَ رَسولٌ مُّبِينٌ اين آيه كه در آغازش كلمه ((بل (( آمده اعراض از چيزى است كه از آيه قبلى فهميده مى شد، و معنايش اين است كه : برگشتن مشركين از شرك به توحيد، نهايت چيزى بود كه از مشركين اميدش مى رفت ، و ليكن برنگشتند، بلكه من اين مشركين قوم تو را و پدران ايشان را چند صباحى از زندگى بهره مند كردم ، و از نعمت هاى خود برخوردار نمودم تا آنكه حق و رسولى مبين به سويشان بيامد. و چه بسا التفاتى كه در اين آيه از غيبت به تكلم بكار رفته ، و فرموده : ((من آنان را برخوردار كردم (( براى اين بوده كه به عظمت جرم مشركين اشاره كرده باشد، و بفهماند مشركين در كفران نعمت ها و كفرشان به حق و نسبت سحر دادن به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هيچ منظورى جز توهين به خداى تعالى نداشتند. و مراد از اينكه فرمود: ((تا آنكه حق به سويشان آمد همين قرآن است . و مراد از ((رسول مبين (( رسول خدا، محمد مصطفى (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است . وَ لَمَّا جَاءَهُمُ الحَْقُّ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ وَ إِنَّا بِهِ كَفِرُونَ اين جمله طعنى را كه مشركين به حق زدند، يعنى به قرآنى كه برايشان نازل شد حكايت مى كند و اين طعن مستلزم طعن به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نيز هست ، همچنان كه كلام بعديشان نيز طعن به آن جناب است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۴۵

وَ قَالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْءَانُ عَلى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَينِ عَظِيمٍ منظور از ((قريتين (( مكه و طائف است . و مقصودشان از ((عظمت (( - به طورى كه از سياق برمى آيد - عظمت از حيث مال و جاه است ، چون در نظر افراد مادى و دنياپرست ملاك عظمت و شرافت و علو مقام همين چيزها است . و مراد از ((رجل من القريتين عظيم (( مردى از يكى از دو قريه است ، كه كلمه ((احد(( به منظور اختصار از آن حذف شده .

سخن مشركين كه در ردّ قرآن گفتند چرا بر يكى از بزرگان و توانگراننازل نشده و جواب به آنها با بيان اينكه روزى هاى مادى و معنوى را خداى تعالى تقسيممى كند

و مقصودشان از اين كلام اين بوده است كه رسالت ، مقامى شريف و الهى است ، و چنين مقامى سزاوار نيست كه به هر كس داده شود،بلكه بايد به كسى داده شود كه فى نفسه شريف باشد، و در قوم خود حكمفرما و مطاع باشد، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مردى فقير است ، كه به همين جهت چنين شرافت و مقامى را ندارد، پس اگر قرآن او به راستى نازل از ناحيه خدا مى بود، بايد به مرد عظيمى در مكه و يا مرد عظيمى در طائف نازل شود كه داراى مال بسيار و نفوذ بى اندازه اند. در مجمع البيان گفته : منظور از دو مرد عظيم در يكى از دو شهر، وليد بن مغيره از مكه و ابا مسعود عروه بن مسعود ثقفى از طائف بوده - به نقل از قتاده . بعضى ديگر گفته اند: عتبه ابن ابى ربيعه از مكه و ابن عبدياليل از طائف بوده - به نقل از مجاهد. بعضى ديگر گفته اند: وليد بن مغيره از مكه و حبيب بن عمر ثقفى از طائف بوده - به نقل از ابن عباس . ليكن حق مطلب اين است كه اين تطبيق ها از خود نامبردگان بوده ، و گر نه مشركين شخص معينى را در نظر نداشتند، بلكه بطور مبهم گفته اند كه جا داشت يكى از بزرگان مكه و طائف پيامبر بشوند، و اين معنا از ظاهر آيه به خوبى استفاده مى شود. أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَت رَبِّك نحْنُ قَسمْنَا بَيْنهُم مَّعِيشتهُمْ فى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا ... مراد از ((رحمت (( بطورى كه از سياق استفاده مى شود نبوت است . راغب مى گويد كلمه ((عيش (( تنها در حيات جانداران استعمال مى شود، و اين كلمه اخص از كلمه حيات است چون حيات هم در مورد جاندار بكار مى رود، و هم در مورد خداى تعالى ، و هم فرشتگان ، ولى كلمه عيش در مورد خدا و ملائكه استعمال نمى شود. و كلمه ((معيشت (( هم از مشتقات ((عيش (( است كه به معناى آذوقه و هر چيزى است كه با آن زندگى مى كنند. و نيز در معناى كلمه ((تسخير(( گفته : تسخير هر چيزى به معناى راندن قهرى آن به سوى غرض ‍ مخصوص است - تا آنجا كه مى گويد: ((و سخرى (( نام همان چيزى است كه مقهور واقع شده ، و آن را به سوى اراده و خواست خود سوق مى دهد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۴۶

پاسخ به گفتار مشركين مكه

آيه مورد بحث و دو آيه بعدش در مقام پاسخ به گفتار مشركين مكه است كه اعتراض كردند كه چرا قرآن بر يكى از مردان مكه و طائف نازل نشد. و حاصل جواب اين است كه گفتار آنان تحكمى است روشن ، تحكمى كه هر شنونده اى را به شگفت وا مى دارد، براى اينكه در مساءله اى مداخله و حكم مى كنند كه مربوط به ايشان نيست ، و آن مساءله نبوت است ، مساءله اى كه از دنيا و آنچه در آن است مهم تر است . و اين مشركين در امر معيشت دنيايى كه در آن زندگى مى كنند و از رزقش ارتزاق مى نمايند، و خود قطره اى از درياى بى كران رحمت ما است ، هيچ مداخله اى ندارند، با اينكه معيشت دنيا از نظر ما مساءله اى است بسيار كوچك و بى ارج ، چون متاعى است زايل و ناپايدار، و تقسيم همين زندگى ناچيز در بين آنان ، به دست ما است ، و از تحت قدرت و مشيت آنان بيرون است ، آن وقت چگونه به خود اجازه مى دهند به تقسيم چيزى مداخله نموده كه هزاران بار از زندگى دنيا مهم تر است ، و آن مساءله نبوت است كه رحمت كبريايى ما، و كليد سعادت دائمى بشر، و رستگارى جاودانه ايشان است . و مشركين كه در تقسيم معيشت دنيا هيچ گونه دخل و تصرفى ندارند چگونه مى خواهند اين مساءله مهم را تقسيم نموده ، بگويند نبوت نبايد بر فلان شخص داده شود، و بايد به فلان و فلان داده مى شد. بنابر اين ، جمله ((اهم يقسمون رحمه ربك (( استفهامى است انكارى ، و التفات از تكلم (نحن قسمنا) به غيبت (رحمه ربك ) براى اين است كه دلالت كند بر اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به عنايتى ربوبى اختصاص يافته كه به مقام نبوت رسيده است . و معناى آيه اين است كه : مشركين ، مالك نبوت - كه رحمت خاصه اى است از ما - نيستند، تا به تقسيم آن پرداخته ، از تو منعش نموده ، به هر كس ‍ ديگرى كه خواستند بدهند. و جمله ((نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحيوه الدنيا(( دليل اين انكار را بيان مى كند و مى فرمايد اينكه گفتيم اينها اختياردار مساءله نبوت نيستند تا به تقسيم آن بپردازند، براى اين است كه از تقسيم چيزى كه به مراتب از نبوت پايين تر است عاجزند،و آن معيشت زندگى دنياى ناچيزشان است كه ما در بينشان تقسيم كرده ايم ، آن وقت چگونه مى خواهند چيزى را تقسيم كنند كه بسيار ارجمندتر و داراى قدر و منزلت بيشتر است ؟ آن هم به اندازه اى كه كسى نمى تواند مقدارش را درك كند، يعنى به مساءله نبوت بپردازد كه رحمت خاصه ما است ، و هر كسى را كه بخواهيم بدان اختصاص مى دهيم ؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۴۷

رزق دنيا به مشيت خداوند است و اختيار آن بدست انسان

و دليل بر اينكه اختيار ارزاق و معيشت هابه دست انسان نيست ، اختلاف افراد مردم در دارائى و فقر، و عافيت و صحت ، و اولاد و ساير چيزهايى است كه رزق شمرده مى شود، با اينكه هر فرد از افراد بشر را كه در نظر بگيرى مى بينى كه او هم مى خواهد از ارزاق نهايت درجه اش را كه ديگر بيش از آن تصور ندارد دارا باشد. اما مى بينيم كه هيچ يك از افراد به چنين آرزويى نمى رسند، و به همه آنچه كه آرزومندند و آنچه كه دوست مى دارند نائل نمى شوند، از اينجا مى فهميم كه ارزاق به دست انسان نيست چون اگر مى بود هيچ فرد فقير و محتاجى در هيچ يك از مصاديق رزق يافت نمى شد بلكه هيچ دو نفرى در داشتن ارزاق ، مختلف و متفاوت پيدا نمى شد، پس اختلافى كه در آنان مى بينيم روشن ترين دليل است بر اينكه رزق دنيا به وسيله مشيتى از خدا در بين خلق تقسيم شده ، نه به مشيت انسان . علاوه بر اينكه اراده و عمل انسانها در به دست آوردن رزق يكى از صدها شرائط آن است ، و بقيه شرائطش در دست آدمى نيست ، و از انواع رزق آنچه مطلوب هر كسى است وقتى به دست مى آيد كه همه آن شرائط دست به دست هم دهند، و اجتماع اين شرائط به دست خدايى است كه تمامى شرائط و اسباب به او منتهى مى شود. همه اينها كه گفتيم در باره مال بود، و اما جاه و آبرو آن نيز از ناحيه خدا تقسيم مى شود، چون متوقف بر صفات مخصوصى است كه به خاطر آن درجات انسان در جامعه بالا مى رود، و با بالا رفتن درجات مى تواند پايين دستان خود را تسخير كند و در تحت فرمان خود درآورد، و آن صفات عبارت است از فطانت ، زيركى ، شجاعت ، علو همت ، قاطعيت عزم ، داشتن ثروت ، قوم و قبيله و امثال اينها، كه جز به صنع خداى سبحان براى كسى دست نمى دهد، همچنان كه فرموده : ((و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا : ما بعضى از ايشان را به درجاتى ما فوق بعضى ديگر كرديم تا بعضى بعضى ديگر را مسخر خود كنند((. پس ، از مجموع دو جمله ، يعنى جمله ((نحن قسمنا...((، و جمله ((و رفعنا بعضهم فوق بعض ...((، استفاده شد كه تقسيم كننده ارزاق مادى و معنوى (جاه ) در بين مردم ، خداى سبحان است ، و لا غير. و معناى جمله ((و رحمه ربك خير مما يجمعون (( اين است كه : نبوت كه رحمت پروردگار تو است بهتر است از مالى كه مشركين در پى جمع آنند، پس ‍ وقتى تقسيم اين مال و جاه پست در دست آنان نيست ، چگونه مى توانند بهتر از آن و مهم تر از آن را تقسيم كنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۴۸

تقسيم معشيت و بيان علل انقسام آن در مجمع انسانى

ممكن هم هست جمله ((و رفعنا بعضهم فوق بعض (( را عطف تفسير بگيريم براى جمله ((نحن قسمنا بينهم معيشتهم ...((، در نتيجه جمله مذكور بيانى مى شود براى تقسيم معيشت ، اما به بيان علل انقسام آن در مجتمع انسانى . توضيح اينكه : كثرت حوائج انسان در زندگى دنيا آن قدر زياد است كه فرد فرد انسانها نمى توانند همه آنها را در زندگى فردى خود برآورده نمايند، و مجبورند كه بطور اجتماعى زندگى كنند، و از اينرو است كه اولا بعضى بعضى ديگر را به خدمت خود مى گيرند، و از آنان استفاده مى نمايند. و ثانيا اساس زندگى را تعاون و معاضدت يكديگر قرار مى دهند، همان طور كه در مباحث نبوت در جزء دوم اين كتاب گذشت . در نتيجه مال كار بدينجا منجر مى شود كه افراد اجتماع هر يك هر چه دارد با آنچه ديگران دارند معاوضه كند، و از همينجا نوعى اختصاص ‍ درست مى شود، چون گفتيم هر يك از افراد اجتماع مازاد فراورده هاى خود را - كه يا غله است و يا كالاى صنعتى - مى دهد و آنچه از حوائج زندگى مى خواهد از مازاد فراورده هاى ديگران مى گيرد. مثلا يكى از افراد اجتماع قناتى كنده ، و آبى در آورده ، آنچه از اين آب كه زائد بر مقدار حاجتش مى باشد مى دهد، و از ديگران مازاد آذوقه شان را مى گيرد، در نتيجه هر دو، هم داراى آب مى شوند، و هم داراى آذوقه . و لازمه اين نوع زندگى اين است كه هر فردى در كارى كه تخصص دارد سعى مى كند و آن كار را به بهترين وجه ممكن انجام داده ، از آنچه درست مى كند هر چه خودش لازم دارد نگه مى دارد، و قهرا مازاد آن مورد احتياج ديگران واقع مى شود، چون ديگران به كارى ديگر اشتغال دارند، و او هم به فراورده هاى آنان محتاج است ، و مايحتاج خود را با آنچه از فراورده هاى خود زياد آمده مبادله مى كند، مانند نانوا كه محتاج آبى است كه سقايان دارند، و سقا هم محتاج نان او است ، پس نانوا براى سقا كار مى كند، و سقا هم براى نانوا. و نيز مانند يك مخدوم كه خادمى را براى خدمت خود مسخر كرده ، و خادم هم مخدوم را براى پولش مسخر كرده ، و همچنين هر دسته از طبقات اجتماع مسخر طبقات ديگر، و خود مسخر كننده آنان است ، و آنان يا بدون واسطه و يا با يك يا چند واسطه مسخر اويند، (كفاشى براى كفش دوزى بدون واسطه محتاج به دباغ است ، ولى برزگر با واسطه محتاج به او است ، چون بين برزگر و دباغ و سراج فاصله است )، براى اينكه هر يك به مازاد آنچه نزد ديگرى است محتاج است ، و هر يك فراورده هاى خود را در دسترس ديگران قرار مى دهد،البته با اختلافى كه مردم در احتياج و اهتمام به فراورده ها دارند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۴۹

و بنا بر آنچه گذشت مراد از كلمه ((معيشت (( هر چيزى است كه زندگى انسان را تشكيل مى دهد، چه مال و چه جاه . و يا تنها مال است ، و غير مال را به تبع شامل مى شود همچنان كه ذيل آيه كه مى فرمايد ((و رحمه ربك خير مما يجمعون (( نيز مؤ يد اين احتمال است ، چون تنها شامل مال مى شود، و غير مال را به تبع شامل مى گردد. وَ لَوْ لا أَن يَكُونَ النَّاس أُمَّةً وَحِدَةً ...وَ مَعَارِجَ عَلَيهَا يَظهَرُونَ اين آيه و آيه بعدش اين معنا را بيان مى كند كه متاع دنيا نزد خداى سبحان قدر و منزلتى ندارد. مفسرين گفته اند: مراد از امت واحده بودن مردم در اين آيه شريفه اجتماع آنان است بر سنت كفر، مى فرمايد: اگر اين نبود كه مردم چون ببينند تمامى زينت هاى زندگى دنيا در دست كفار است ، و مؤ منين به خدا از آن به كلى تهى دست و محرومند كافر مى شدند... و كلمه ((معارج (( به معناى درجات بالا است .

مقصود از اينكه فرمود: اگر مردم امت واحده نمى شدند، سقف خانه كافران را از نقره مىكرديم و...

و معناى آيه اين است : اگر نبود اين مساءله كه مردم در صورت ديدن تنعم كافران و محروميت مؤ منان بر كفر اجتماع كنند هر آينه ما براى خانه هاى هر كس كه به رحمان كفر مى ورزيد سقفى از نقره درست مى كرديم ، و به درجاتى بر ديگران غلبه مى داديم . و ممكن هم هست كه مراد از امت واحده بودن مردم اين باشد كه همه مردم در برابر اسباب و عوامل بهره هاى زندگى يك نسبت دارند، و در اين نسبت فرقى بين مؤ من و كافر نيست ، پس هر كس منتهاى سعى خود را در طلب رزق به كار ببندد، و اسباب و عوامل ديگر هم كه در اختيارش ‍ هست مساعد با اين كوشش باشد، قهرا به رزق مطلوب خود مى رسد، چه مؤ من باشد، چه كافر. و كسى كه آن اسباب و عوامل با سعى وى جمع نباشد، و مساعدت نكند، محروم مى گردد، و رزقش تنگ مى شود، چه مؤ من باشد و چه كافر. و معناى آيه اين است كه : اگر نبود كه ما اراده كرده ايم مردم در برابر اسبابى كه آنان را به زخارف دنيا مى رساند يكسان باشند، و اختلافشان هم به خاطر ايمان و كفر نباشد، هر آينه براى كفار سقف هايى از نقره قرار مى داديم ... وَ لِبُيُوتهِمْ أَبْوَباً وَ سرُراً عَلَيهَا يَتَّكِئُونَ وَ زُخْرُفاً در اين جمله كلمه ((ابوابا(( و كلمه ((سررا(( نكره (بدون الف و لام ) آمده ، و اين به منظور عظمت دادن بدانها است . و كلمه ((زخرف (( به معناى طلا و يا به معناى مطلق زينت است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۵۰

و در مجمع البيان گفته : كلمه ((زخرف (( به معناى كمال زيبايى هر چيز است و از همين جهت طلا را هم ((زخرف (( مى گويند. و وقتى گفته مى شود: ((زخرفه زخرفة (( معنايش اين است كه فلان چيز را زينت كرد و زيبايش نمود. و باز به همين جهت نقش نگار و تصاوير را زخرف مى گويند. و در حديث آمده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) (در فتح مكه ) بيرون كعبه ايستاد و داخل آن نشد، تا آنكه دستور داد زخرف آن را دور ريختند. و بقيه الفاظ آيه روشن است . وَ إِن كلُّ ذَلِك لَمَّا مَتَعُ الحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ الاَخِرَةُ عِندَ رَبِّك لِلْمُتَّقِينَ كلمه ((ان (( نافيه است . و كلمه ((لما(( به معناى ((الا(( است . و معناى جمله اين است كه : آنچه از مزاياى معيشت گفتيم چيزى نيست ، جز متاع زندگى دنياى ناپايدار و فانى و بى دوام . ((و الاخره عند ربك للمتقين (( - مراد از ((آخرت (( به قرينه مقام ، زندگى آخرت است ، البته زندگى با سعادت آخرت . گويا زندگى اشقياء جزء زندگى به شمار نمى آيد. و معناى آيه اين است : زندگى آخرت كه همان زندگى نيكبختان سعيد است (چون زندگى دوزخيان زندگى نيست )، به حكمى از خداى تعالى و به قضايى از او مختص است به متقين . و اين اختصاص و انحصار تا اندازه اى مؤ يد آن معنايى است كه ما قبلا براى جمله مردم در دنيا امت واحده اى بودند ذكر كرديم . وَ مَن يَعْش عَن ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّض لَهُ شيْطناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ در باره كسى گفته مى شود ((عشى ((، ((يعشى ((، ((عشا(( - از باب علم يعلم - كه چشمانش دچار آفتى شده باشد كه هيچ نبيند، و يا تنها شبكور باشد. و در باره كسى گفته مى شود ((عشا((، ((يعشوا((، ((عشوا(( و ((عشوا(( - از باب نصر ينصر - كه خود را به كورى و يا شبكورى زده باشد، بدون اينكه در چشمانش آفتى باشد. و كلمه ((نقيض (( از مصدر ((تقييض (( است كه هم به معناى تقدير است ، و هم چيزى را نزد چيزى بردن . مى گوييم ((قيضه له (( يعنى فلانى را نزد فلان كس آورد.

وصف حال كور دلان روى گردان از ذكر خدا، كه قرين شيطانى دارند و در عين ضلالتخود را راه يافته مى پندارند

بعد از آنكه گفتار به ذكر متقين منتهى شد كه آخرت نزد خدا خاص ايشان است ، اين موقعيت پيش آمد كه چيزى از سرانجام معرضين از حق كه خود را از ياد رحمان به كورى مى زنند بگويد، و به مال امر آنان اشاره نمايد، و بفرمايد اينكه خود را از ياد خدا به كورى مى زنند، باعث مى شود كه قرين هايى از شيطان ملازمشان گردند كه هيچگاه از ايشان جدا نشوند، تا در آخر با خود وارد عذاب آخرتشان كنند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۵۱

پس معناى آيه چنين مى شود: كسى كه از ياد خداى رحمان خود را به كورى بزند، و به اين مساءله به نظر شبكورها بنگرد، ما شيطانى برايش ‍ مى آوريم . و در جاى ديگر تعبير به ارسال كرده مى فرمايد: ((الم ترانا ارسلنا الشياطين على الكافرين توزهم ازا(( و در آيه مورد بحث كلمه ((ذكر(( را به كلمه ((رحمان (( اضافه نموده تا اشاره باشد به اينكه ياد خدا خود رحمتى است از خدا. و معناى قرين در جمله ((فهو له قرين (( مصاحبى است كه هرگز از شخص شبكور جدا نمى شود. و انهم ليصدونهم عن السبيل و يحسبون انهم مهتدون ضمير در ((انهم (( به شياطين و بقيه ضميرهاى جمع به آنهايى كه از ذكر خدا كورند بر مى گردد. و اگر در آيه قبل ضمير آنان را مفرد آورد و فرمود: ((كسى كه از ذكر رحمان خود را به كورى زند شيطانى برايش ‍ قرار مى دهيم (( و در اين آيه ضمير را جمع آورده ، به اعتبار معناى ((من يعش (( مى باشد، و كلمه ((يصدونهم (( از مصدر ((صد(( است كه به معناى برگرداندن و منصرف كردن است . و منظور از ((السبيل (( راه خدا است كه عبارت است از دين توحيد كه ذكر، بشر را به سويش ‍ دعوت مى كند. و معناى آيه اين است كه : شيطانها اينگونه افراد را كه از ياد خدا خود را به كورى مى زنند از ذكر منصرف مى كنند، و آن وقت است كه مى پندارند به سوى حق راه يافته اند. و اين پندار غلط - كه وقتى از راه حق منحرف مى شوند گمان مى كنند هدايت يافته اند خود نشانه تقييض قرين است ، يعنى نشانه آن است كه از تحت ولايت خدا در آمده ، و در تحت ولايت شيطان قرار گرفته اند، براى اينكه انسان به طبع اولى خود مفطور بر اين است كه متمايل به حق باشد، و به حكم فطرتش مى خواهد هر چيزى را كه به وى عرضه مى شود بشناسد، ولى اگر سخن حقى بر او عرضه شود و او به پيروى هواى نفسش از پذيرفتن آن سرباز زند و همين روش را ادامه دهد، خداوند مهر بر دلش زده ، چشم دلش را كور مى كند، و قرينى برايش ‍ مقدر مى كند، آن وقت ديگر با هر حقى كه مواجه شود آن را بر باطل منطبق مى كند، با اينكه فطرتا متمايل به آن است ، ولى شيطانش او را به اين تطبيق دعوت مى كند، در نتيجه مى پندارد كه راه همين است ، و نمى فهمد كه در بيراهه است ، مى پندارد كه بر حق است ، و احتمال هم نمى دهد كه راه باطل را مى رود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۵۲

و اين حالت همان غطائى است كه خداى تعالى مى فرمايد: در دنيا بر جلو ديده هايشان مى اندازد و به زودى در قيامت آن را از پيش رويشان برمى دارد: ((الذين كانت اعينهم فى غطاء عن ذكرى ... قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحيوه الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا((. و نيز اين معنا را در جاى ديگر كه خطابش در آن به اينگونه افراد است كه در دنيا قرينى از شيطان داشتند، و روز قيامت ايشان را مخاطب به آن مى كند، فرموده : ((لقد كنت فى غفله من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد... قال قرينه ربنا ما اطغيته و لكن كان فى ضلال بعيد((. حَتى إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَلَيْت بَيْنى وَ بَيْنَك بُعْدَ الْمَشرِقَينِ فَبِئْس الْقَرِينُ كلمه ((حتى (( غايتى است براى فعل مستمرى كه آيه قبلى بر آن دلالت داشت ، يعنى فعل ((يعبدونهم ((. و معناى جمله ((يحسبون (( اين است كه اين قرينان شيطانى مدام ايشان را از راه خدا باز مى داشتند، و مدام مى پنداشتند كه راه همان است كه ايشان مى پيمايند، تا آنكه مرگ يكى از ايشان برسد. و منظور از اينكه فرمود ((تا نزد ما بيايد(( روز قيامت است . و ضمير در ((جاء(( به موصول ((من يعش (( بر مى گردد، و چون لفظ موصول مفرد بود ((جاء(( نيز مفرد آمده . و مراد از ((مشرقين (( مشرق و مغرب است كه در آن جانب مشرق غلبه داده شده .

بيزارى جستن كافر كور دل از قرين شيطانى خود در قيامت

و معنايش اين است كه : اينان همچنان بر جلوگيرى از راه خدا ادامه مى دهند و آنان هم كه از ذكر ما كور صفتى مى كنند همچنان بر پندار غلطشان - كه گمان مى كنند راه يافتگانند ادامه مى دهند تا آنكه مرگ يكى از ايشان برسد و نزد ما آيد، در حالى كه قرينش هم با او باشد، آن وقت برايش كشف مى شود كه عمرى گمراه بوده ، و اينك عواقب و آثار گمراهى يعنى عذاب قيامت فرا مى رسد، آن وقت قرين خود را مخاطب قرار داده ، با لحنى كه مى رساند از او متاذى و بيزار است مى گويد: اى كاش بين من و تو به مقدار فاصله بين مغرب و مشرق دورى مى بود و من همنشين تو نمى شدم ، كه چه بد همنشينى هستى .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۱۵۳

از سياق آيه استفاده مى شود كه اين گونه افراد غير از عذابى كه در آتش از آتش دارند، عذابى هم از همنشينى با قرينها مى چشند، و بدين جهت آرزو مى كنند كه از آنان دور مى بودند، و از بين همه عذابها تنها دورى از اين عذاب را ياد مى كنند، و ساير عذابها را از ياد مى برند. وَ لَن يَنفَعَكمُ الْيَوْمَ إِذ ظلَمْتُمْ أَنَّكمْ فى الْعَذَابِ مُشترِكُونَ از ظاهر كلام برمى آيد كه اين جمله عطف باشد بر ما قبل كه حال گمراهان را بيان مى كرد، و مراد از كلمه ((اليوم (( روز قيامت است . و جمله ((انكم فى العذاب مشتركون (( فاعل فعل ((لن ينفعكم (( است . و مراد از ضمير ((كم (( كه جمع مخاطب است ، همان افرادى است كه از ذكر خدا كور صفتى مى كنند، و همچنين قرين هاى آنان . و جمله ((اذ ظلمتم (( به منزله تعليل است . و مراد از آيه - و خدا داناتر است - اين است كه : شما تا در دنيا بوديد وقتى يكى از خود شما به شما صدمه اى مى زد و شما را گرفتار مصيبتى مى كرد، و به دنبالش خودش هم گرفتار مصيبتى مى شد، خوشحال مى شديد و تسلى مى يافتيد كه او هم گرفتار شده ، و گرفتارى او همين مقدار فايده براى شما داشت ، ليكن امروز اينطور نيست كه اگر قرينان شما هم مانند شما معذب شوند سودى به حال شما داشته باشد، چون اشتراك آنان با شما در عذاب و بودنشان در آتش با شما، خود عذاب ديگرى است براى شما.