تفسیر:المیزان جلد۱۵ بخش۱۲

از الکتاب
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ آبان ۱۳۹۲، ساعت ۱۰:۰۱ توسط 127.0.0.1 (بحث) (Edited by QRobot)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)


موارد اشكال در اين روايت و روايات ديگرى كه از طرق عامه در اين باره نازل شده است .

مؤ لف : اين روايت به طرقى ديگر نيز از عايشه ، از عمر، ابن عباس ، ابو هريره ، ابو اليسر انصارى ، ام رومان مادر عايشه ، و ديگران نقل شده ، و با اين روايت مقدارى اختلاف دارد. و در آن آمده كه منظور از «الّذين جاءوا بالافك » عبد اللّه بن ابى بن سلول ، و مسطح بن اثاثه (كه از اصحاب بدر و از سابقين اولين از مهاجرين است )، و حسان بن ثابت و حمنه خواهر زينب همسر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بودند. و نيز در آن آمده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بعد از نزول آيات افك ، ايشان را خواست ، و بر آنان حد جارى ساخت ، چيزى كه هست عبد اللّه بن ابى را دو بار حد زد، براى اينكه كسى كه همسر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را نسبت زنا بدهد دو حد دارد. و در اين روايت كه با هم قريب المضمون مى باشند در جريان قصه از چند جهت اشكال است : جهت اول اينكه : از خلال اين روايات برمى آيد كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) درباره عايشه سوء ظن پيدا كرده بود، مثلا يك جاى روايات آمده كه حال آن جناب نسبت به عايشه در ايام مرضش تغيير يافته بود، تا آيات تبرئه نازل شد، جاى ديگر آمده كه عايشه گفت : بحمد اللّه نه به حمد تو، و در بعضى از روايات آمده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به پدرش دستور داد برو و به عايشه بشارت بده ، ابوبكر وقتى بشارت را داد گفت بحمد اللّه نه به حمد صاحبت كه تو را فرستاده ، و مقصودش رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بوده ، و در جاى ديگر روايات آمده كه وقتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) او را نصيحت مى كرد كه اگر واقعا اين كار را كرده اى توبه كن ، زنى جلو در خانه نشسته بود، عايشه گفت از اين زن خجالت نمى كشى كه برود و شنيده هاى خود را بازگو كند؟ و معلوم است كه اين جور حرف زدن با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، - كه منظور در همه آنها اهانت و اعتراض است

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۴۳

وقتى از عايشه سر مى زند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را در امر خود دچار سوء ظن ببيند، علاوه بر اين در روايت عمر تصريح شده كه گ فت : در قلب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از آنچه مى گفتند سوء ظنى پيدا شده بود. و كوتاه سخن اينكه دلالت عموم روايات بر سوء ظن رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نسبت به عايشه جاى هيچ حرفى نيست ، و حال آنكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) اجل از اين سوء ظن است و چطور نباشد؟ با اينكه خداى تعالى ساير مردم را از اين سوء ظن توبيخ نموده و فرمود: «چرا وقتى مؤ منين و مؤ منات اين را شنيدند حسن ظن به يكديگر از خود نشان ندادند، و نگفتند كه اين افترايى است آشكار»؟، و وقتى حسن ظن به مؤ منين از لوازم ايمان باشد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) سزاوا رتر به آن است ، و سزاوارتر از اجتناب از سوء ظن است كه خود يكى از گناهان مى باشد و مقام نبوت و عصمت الهى او با چنين گناهى نمى سازد. علاوه بر اين قرآن كريم تصريح كرده به اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) داراى حسن ظن به مؤ منين است و فرموده : ((و منهم الّذين يوذون النبى و يقولون هو اذن قل اذن خير لكم ، يؤ من بالله و يؤ من للمؤ منين ، و رحمة للذين آمنوا منكم ، و الّذين يوذون رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) لهم عذاب اليم )) از اين هم كه بگذريم اصولا اگر بنا باشد گناهانى چون زنا در خانواده پيغمبر نيز راه پيدا كند، مايه تنفر دلها از او شده و دعوت او لغو مى گردد، و بر خدا لازم است كه خاندان او را از چنين گناهانى حفظ فرمايد، و اين حجت و دليل عقلى عفت زنان آن جناب را به حسب واقع ثابت مى كند، نه عفت ظاهرى را فقط، و با اينكه عقل همه ما اين معنا را درك مى كند، چطور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آن را درك نكرده و نسبت به همسر خود دچار ترديد مى شود. جهت دوم اينكه : آنچه از روايات بر مى آيد اين است كه داستان افك از روزى كه سازندگان آن آن را به راه انداختند، تا روزى كه به همين جرم تازيانه خوردند، بيش از يك ماه طول كشيده ، و با اينكه حكم قذف در اسلام معلوم بوده ، كه هر كس شخصى را قذف كند و

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۴۴

شاهد نياورد بايد تازيانه بخورد، و شخص متهم تبرئه شود، با اين حال چرا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بيش از يك ماه حكم خدا را در حق قذف كنندگان جارى نكرد و منتظر وحى ماند تا دستورى در امر عايشه برسد و در نتيجه اين مسامحه ، قضيه دهان به دهان بگردد و مسافران از اينجا به آنجا بكشانند و كار به جايى برسد كه ديگر وصله بر ندارد؟ مگر آيه شريفه غير آن حكم ظاهرى چيز زايدى آورد؟ وحيى هم كه آمد همان را بيان كرد كه آيه قذف بيان كرده بود كه مقذوف به حكم ظاهرى شرعى براءت دارد. و اگر بگويى كه آيات مربوط به افك چيز زايدى بيان كرد، و آن طهارت واقعى عايشه ، و براءت نفس الامرى او است ، و آيه قذف اين را نمى رسانيد، و شايد انتظار رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) براى همين بوده كه آيه اى نازل شود، و بى گناهى عايشه را به حسب واقع بيان كند. در جواب مى گوييم هيچ يك از آيات شانزده گانه افك دلالتى بر براءت واقعى ندارد، تنها حجت عقليه اى كه گذشت كه بايد خانواده هاى انبياء از لوث فحشاء پاك باشند آن را افاده مى كند. و اما آيات ده گانه اول ، كه در آن شائبه اختصاصى هست ، روشن ترين آنها در دلالت بر براءت عايشه آيه «لولا جاءوا عليه باربعة شهداء، فاذلم ياتوا بالشهداء فاولئك عند اللّه هم الكاذبون » است ، كه در آن استدلال شده بر دروغگويى اصحاب افك ، به اينكه شاهد نياورده اند، و معلوم است كه شاهد نياوردن دليل بر براءت ظاهرى ، يعنى حكم شرعى به براءت است ، نه براءت واقعى ، چون پر واضح است كه بين شاهد نياوردن و براءت واقعى حتى ذره اى هم ملازمه نيست . و اما آيات شش گانه اخير كه حكم به براءت طيبين و طيبات مى كند، حكم عامى است كه در لفظ آن مخصصى نيامده و در نتيجه شامل عموم طيبين و طيبات مى شود و براءتى كه اثبات مى كند در بين عموم آنان مشترك است ، و اين نيز واضح است كه براءت عموم مقذوفين (البته در قذفى كه اقامه شهود نشده باشد) با حكم ظاهرى شرعى مناسب است نه با براءت واقعى . پس حق مطلب اين است كه هيچ گريزى از اين اشكال نيست ، مگر اينكه كسى بگويد: آيه قذف قبل از داستان افك نازل نشده بوده ، بلكه بعد از آن نازل شده ، و علت توقف رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) هم اين بوده كه حكم اين پيش آمد و نظاير آن در اسلام نازل نشده بوده ، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) منتظر حكم آسمانى آن بوده .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۴۵

و از جمله روشن ترين ادله بر نادرستى اين روايت اين است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در مسجد از مردم درباره شخص قاذف استعذار كرد (يعنى فرمود: شر او را از من دور كنيد به طورى كه ملامتى متوجه من نشود) و سعد بن معاذ آن پاسخ را داد، و سعد بن عباده با او مجادله كرد، و سر انجام در ميان اوس و خزرج اختلاف افتاد. و در روايت عمر آمده كه بعد از ذكر اختلاف مزبور، اين گفت : ياللاؤ س ‍ وآن گفت : يا للخزرج ، پس اين دو قبيله دست به سنگ و كفش زده به تلاطم در آمدند، تا آخر حديث ، و اگر آيه قذف قبلا نازل شده بود، و حكم حد قاذف معلوم گشته بود، سعد بن معاذ پاسخ نمى داد كه من او را مى كشم ، بلكه او و همه مردم پاسخ مى دادند كه يا رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) حكم قذف را در باره اش جارى كن ، قدرت هم كه دارى ، ديگر منتظر چه هستى ؟. اشكال سومى كه به اين روايات وارد است اين است كه اين روايات تصريح مى كنند به اينكه قاذفين ، عبداللّه بن ابى و مسطح و حسان و حمنه بودند، آن وقت مى گويند: كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) عبداللّه بن ابى را دو بار حد زد، ولى مسطح و حسان و حمنه را يك بار، آنگاه تعليل مى آورند كه قذف همه جا يك حد دارد، ولى در خاندان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) دو حد و اين خود تناقضى است صريح ، چون همه نامبردگان مرتكب قذف شده بودند و فرقى در اين جهت نداشتند. بله در روايات آمده كه عبداللّه بن ابى تولى كبره يعنى تقصير عمده زير سر او بوده ، و ليكن هيچ يك از امت اسلام نگفته كه صرف اين معنا باعث اين مى شود كه دو حد بر او جارى شود، و عذاب عظيم را در آيه «الذى تولّى كبره منهم له عذاب عظيم » تفسير به دو حد نكرده اند. رواياتى از طرق شيعه كه بنابر آنها داستان افك درباه ماريه قبطيه ، و تهمت زننده عائشه بوده . و در تفسير قمى در ذيل آيه «ان الّذين جاءوا بالافك عصبه منكم ...» گفته كه : عامه روايت كرده اند كه اين آيات درباره عايشه نازل شد، كه در جنگ بنى المصطلق از قبيله خزاعه نسبت ناروا به او دادند، ولى شيعه روايت كرده اند كه درباره ماريه قبطيه نازل شده ، كه عايشه نسبت ناروا به او داد. بعد مى گويد: محمد بن جعفر براى ما حديث كرد كه محمد بن عيسى ، از حسن بن على بن فضال ، برايمان حديث كرد، كه عبداللّه بن بكير از زراره برايمان نقل كرد كه گفت : از امام ابى جعفر (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: وقتى ابراهيم فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از دنيا رفت ، آن جناب سخت غمگين شد، عايشه گفت : چه خبر شده ؟ چرا اينقدر

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۴۶

بر مرگ اين كودك مى گريى ؟ او كه فرزند تو نبود، بلكه فرزند جريح بود، پس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) على (عليه السلام ) را فرستاد تا جريح را به قتل برساند، على (عليه السلام ) با شمشير حركت كرد، و جريح مردى قبطى بود كه در باغى زندگى مى كرد، على (عليه السلام ) در باغ را كوبيد، جريح پشت در آمد كه آن را باز كند، همين كه على را غضبناك ديد، به داخل باغ گريخت ، و در را باز نكرد، على (عليه السلام ) از ديوار پريد و وارد باغ شد و او را دنبال كرد، وقتى ديد نزديك است خونش ريخته شود، به بالاى درختى رفت ، على (عليه السلام ) هم به دنبالش بالا رفت ، او خود را از درخت پرت كرد، و در نتيجه عورتش ‍ نمايان شد، و على (عليه السلام ) ديد كه او اصلا هيچيك از آلت تناسلى مردان و زنان را ندارد، پس نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) برگشت و عرضه داشت يا رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) هر وقت به من فرمانى مى دهى كه من مانند سيخ داغ در داخل كرك باشم و يا آنكه با احتياط اقدام كنم ؟ حضرت فرمود: نه البته بايد كه با احتياط باشى ، عرضه داشت به آن خدايى كه تو را به حق مبعوث فرموده جريح نه از مردان را دارد، و نه اززنان را، حضرت فرمود: الحمد لله شكر خدايى را كه اين سوء را از ما اهل بيت بگردانيد. و در همان كتاب در روايت عبيداللّه بن موسى ، از احمد بن راشد، از مروان بن مسلم ، از عبداللّه بن بكير، روايت شده كه گفت : به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم : فدايت شوم ، اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) دستور داد مرد قبطى را بكشد، آيا مى دانست كه عايشه دروغ مى گويد، يا نمى دانست ؟ و خدا خون قبطى را به خاطر احتياط على (عليه السلام ) حفظ كرد؟ فرمود: نه ، به خدا سوگند مى دانست ، و اگر دستور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به على از باب عزيمت و تكليف حتمى بود، على بر نمى گشت ، مگر بعد از كشتن او و ليكن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) اين دستور را طورى داد كه هم او كشته نشود و هم عايشه از گناهش برگردد، ولى از گناهش برنگشت ، و از اينكه خون مسلمان بى گناهى ريخته مى شود هيچ باكى نكرد. مؤ لف : البته در اين ميان روايات ديگرى هست كه غير عايشه را هم شريك عايشه در اين نسبت ناروا دانسته ، و جريح نامبرده خادم ماريه قبطيه و مردى خواجه بوده كه مقوقس بزرگ مصر او را با ماريه نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) هديه فرستاده بود، تا ماريه را خدمت كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۴۷

ولى اين روايات هم خالى از اشكال نيست :

اشكالاتى كه بر اين روايت نيز وارد است

اما اولا: براى اينكه داستانى كه در اين روايات آمده با آيات افك منطبق نمى شود، مخصوصا با آيه «ان الّذين جاءوا بالافك عصبه منكم ...» و آيه «و لولا اذ سمعتموه ظن المؤ منون و المؤ منات بانفسهم خيرا» و آيه «اذ تلقونه بالسنتكم و تقولون بافواهكم ما ليس لكم به علم ...» زيرا حاصل اين آيات اين است كه در اين داستان جماعتى با هم دست داشته اند، و داستان را اشاعه مى دادند تا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را رسوا كنند، و مردم هم آن را دهان به دهان مى گرداندند و در نتيجه قضيه ، منتشر شده ، و مدتى طولانى در بين مردم باقى مانده ، و اين جماعت هيچ حرمتى را براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) رعايت نكردند، اين مطالب كجا و مضمون حديث فوق كجا؟! خدا مى داند، مگر اينكه بگوييم در روايات در شرح مفصل داستان ، كوتاهى شده . و اما ثانيا: مقتضاى براءت ماريه قبطيه اين است كه حد خداى را بر عايشه جارى كرده باشند، و حال آنكه جارى نكردند، و هيچ مفرى از اين اشكال نيست ، جز اينكه بگوييم اين قصه قبل از نزول حكم قذف واقع شده ، و آيه قذف بعد از مدت زمانى نازل شده است . ولى آنچه در حل اشكال حد بر هر دو صنف از روايات بايد گفت - همان طور كه گذشت - اين است كه بگوييم آيات افك قبل از آيه حد قذف نازل شده و با نزول آيه افك هم غير از براءت مقذوف در صورت اقامه نشدن شاهد و غير از حرمت اين عمل چيزى تشريع نشد، يعنى حد قاذف در آن آيه تشريع نشد، چون اگر حد قاذف قبل از داستان افك تشريع شده بود، هيچ مجوزى براى تاءخير آن ، و به انتظار وحى نشستن نبود، و هيچ يك از قاذف ها هم از حد رهايى نمى يافتند، و اگر هم با خود آيات افك تشريع شده بود، بايد در آنها اشاره اى به آن شده بود، و لااقل آيات افك متصل به آيات قذف مى شد، و كسى كه عارف به اسلوبهاى كلام است هيچ شكى نمى كند در اينكه آيه «ان الّذين جاءوا بالافك » تا آخر آيات ، هيچ گونه اتصالى با ما قبل خود ندارد. و اينكه هر كس به يكى از زنان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نسبت ناروا دهد دو بار حد دارد، بايد در خلال آيات افك كه آن همه تشديد و نص تهديد به عذاب در آنها هست به اين مساءله اشاره مى شد، و نشده . و اين اشكال در صورتى كه آيه قذف با آيات افك نازل شده باشد شديدتر است ، براى اينكه لازمه چنين فرضى اين است كه مورد ابتلاء حكم دو حد باشد آن وقت حكم يك حد نازل شود.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۴۸

روايات ديگرى در ذيل آيات مربوط به افك ، قذف و آيه : «الزانى لا يتكح ...» و در كافى از على بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير از بعضى اصحابش از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: هر كس ‍ درباره مؤ منين چيزى بگويد كه با دو چشم خود ديده و با دو گوش خود شنيده باشد، تازه از كسانى خواهد بود كه دوست دارند فحشاء در بين مؤ منين منتشر شود. مؤ لف : اين روايت را قمى هم در تفسير خود از پدرش از ابن ابى عمير از هشام از آن جناب ، و نيز صدوق در امالى به سند خود از ابن ابى عمير، از محمد بن حمران ، از آن جناب ، و همچنين مفيد در اختصاص از آن جناب به طور مرسل نقل كرده . باز در همان كتاب به سند خود از اسحاق بن عمار، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: هر كس عمل زشتى را اشاعه دهد، مثل كسى مى ماند كه آن را باب كرده باشد. و در مجمع البيان است كه بعضى گفته اند: آيه «و لا ياتل اولوا الفضل منكم و السعه ...» درباره ابى بكر و مسطح بن اثاثه و پسر خاله وى نازل شده و او از مهاجرين ، و از جمله بدريين و مردى فقير بود، و ابوبكر زندگى اش را تاءمين مى كرد و خرجى اش را مى داد، همين كه در قضيه افك شركت جست ، ابوبكر نفقه اش را قطع كرد، و سوگند خورد كه تا ابد كمترين نفعى به او نرساند، ولى وقتى آيه فوق نازل شد، به روش نخست خود برگشت و گفت به خدا سوگند من دوست مى دارم خدا مرا بيامرزد، و به خدا تا زنده ام اين مرسوم را از او قطع نمى كنم ، (نقل از ابن عباس و عايشه و ابن زيد) باز در مجمع البيان است كه بعضى گفته اند: درباره جماعتى از صحابه نازل شده ، كه سوگند خورده بودند به هيچ يك از كسانى كه در داستان افك حرفى زدند چيزى انفاق و صدقه ندهند، و با ايشان مواسات :نكنند، (نقل از ابن عباس و غير او). مؤ لف : اين روايت را الدرالمنثور هم از ابن جرير و ابن مردويه ، از ابن عباس روايت كرده .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۴۹

و در تفسير قمى و در روايت ابى الجارود، از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه درباره آيه «و لا ياتل اولوا الفضل منكم و السعه ان يوتوا اولى القربى » فرمود: منظور از «اولى القربى » خويشاوندان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى باشد، و در آيه «و المساكين و المهاجرين فى سبيل اللّه و ليعفوا و ليصفحوا» فرمود: بعضى از شما از بعضى ديگر گذشت كند و از يكديگر درگذريد. و اگر چنين كنيد رحمت خداوند بر شماست . خداوند مى فرمايد: «الا تحبون ان يغفر اللّه لكم و اللّه غفور رحيم » و در كافى به سند خود از محمد بن سالم از امام باقر (عليه السلام ) نقل كرده كه در ضمن حديثى فرمود: آيه «و الّذين يرمون المحصنات ثم لم ياتوا باربعة شهداء فاجلدوهم ثمانين جلده و لا تقبلوا لهم شهادة ابدا و اولئك هم الفاسقون الا الّذين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا فان اللّه غفور رحيم »، در مدينه نازل شد. و خداى تعالى از ناميدن چنين كسانى در صورتى كه به عمل افتراء ادامه دهند به نام مؤ من دريغ نموده و فرموده است : «افمن كان مؤ منا كمن كان فاسقا لا يستوون » و در جاى ديگر فاسق را از اولياى شيطان خوانده ، و فرموده : «الا ابليس كان من الجن ففسق عن امر ربه » و در جاى ديگر رامى محصنات را ملعون خوانده و فرموده : «ان الّذين يرمون المحصنات الغافلات المؤ منات لعنوا فى الدنيا و الاخرة ، ولهم عذاب عظيم ، يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعملون » و البته جوارح عليه مؤ من شهادت نمى دهد، بلكه عليه كسى شهادت مى دهد كه كلمه عذاب درباره اش حتمى شده ، و اما مؤ من نامه اش را به دست راستش مى دهند، همچنان كه خداى عزوجل فرموده : «فاما من اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرون كتابهم و لا يظلمون فتيلا» و در مجمع البيان در ذيل آيه «الخبيثات للخبيثين و الخبيثون للخبيثات ...» آمده كه در معناى آن اقوالى گفته اند، تا آنجا كه مى گويد: سوم اينكه زنان پليد مال مردان پليد، و مردان پليد مال

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۱۵۰

زنان پليدند، (نقل از ابى مسلم و جبائى ) از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه اين آيه مثل آيه «الزانى لا ينكح الا زانية او مشركة » مى باشد، چيزى كه هست بعضى تصميم گرفتند كه از زنان پليد بگيرند، خدا از اين كار نهيشان كرد، و آن رابراى ايشان نپسنديد. و در خصال از عبداللّه بن عمر و ابو هريره روايت كرده كه گفتند: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: وقتى قلب كسى پاك باشد، جسدش ‍ هم پاك مى شود، و چون قلب پليد شد، بدن هم به سوى پليدى مى گرايد. و در احتجاج ، از حسن بن على (عليه السلام ) روايت كرده كه در ضمن گفتارى كه با معاويه و اصحاب او داشت و آنان به على (عليه السلام ) ناسزا گفتند، فرمود: «الخبيثات للخبيثين و الخبيثون للخبيثات » و به خدا سوگند اى معاويه اين مردان و زنان خبيث ، تو هستى و اصحاب تو و شيعيان تواند، «و الطيبات للطّيبين و الطّيّبون للطّيّبات ...» و اين مردان و زنان پاك ، على بن ابيطالب و اصحاب و شيعيان اويند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه :۱۵۱

آيات ۲۷ - ۳۴، سوره نور

يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيرَ بُيُوتِكمْ حَتى تَستَأْنِسوا وَ تُسلِّمُوا عَلى أَهْلِهَا ذَلِكُمْ خَيرٌ لَّكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ(۲۷) فَإِن لَّمْ تجِدُوا فِيهَا أَحَداً فَلا تَدْخُلُوهَا حَتى يُؤْذَنَ لَكمْ وَ إِن قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكى لَكُمْ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ(۲۸) لَّيْس عَلَيْكمْ جُنَاحٌ أَن تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيرَ مَسكُونَةٍ فِيهَا مَتَعٌ لَّكمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا تَكْتُمُونَ(۲۹) قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضوا مِنْ أَبْصرِهِمْ وَ يحْفَظوا فُرُوجَهُمْ ذَلِك أَزْكى لهَُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ بِمَا يَصنَعُونَ(۳۰) وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَتِ يَغْضضنَ مِنْ أَبْصرِهِنَّ وَ يحْفَظنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلا مَا ظهَرَ مِنْهَا وَ لْيَضرِبْنَ بخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبهِنَّ وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ ءَابَائهِنَّ أَوْ ءَابَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَنِهِنَّ أَوْ بَنى إِخْوَنِهِنَّ أَوْ بَنى أَخَوَتِهِنَّ أَوْ نِسائهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَت أَيْمَنُهُنَّ أَوِ التَّبِعِينَ غَيرِ أُولى الارْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظهَرُوا عَلى عَوْرَتِ النِّساءِ وَ لا يَضرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يخْفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلى اللَّهِ جَمِيعاً أَيُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكمْ تُفْلِحُونَ(۳۱) وَ أَنكِحُوا الاَيَمَى مِنكمْ وَ الصلِحِينَ مِنْ عِبَادِكمْ وَ إِمَائكمْ إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ وَ اللَّهُ وَسِعٌ عَلِيمٌ(۳۲) وَ لْيَستَعْفِفِ الَّذِينَ لا يجِدُونَ نِكاحاً حَتى يُغْنِيهُمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ وَ الَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتَب مِمَّا مَلَكَت أَيْمَنُكُمْ فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيراً وَ ءَاتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِى ءَاتَاكُمْ وَ لا تُكْرِهُوا فَتَيَتِكُمْ عَلى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تحَصناً لِّتَبْتَغُوا عَرَض الحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ مَن يُكْرِههُّنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِن بَعْدِ إِكْرَهِهِنَّ غَفُورٌ رَّحِيمٌ(۳۳) وَ لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكمْ ءَايَتٍ مُّبَيِّنَتٍ وَ مَثَلاً مِّنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكمْ وَ مَوْعِظةً لِّلْمُتَّقِينَ(۳۴)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۵۲

ترجمه آيات شما كه ايمان داريد به خانه هيچ كس غير از خانه هاى خود داخل نشويد تا آنكه آشنايى دهيد و بر اهلش سلام كنيد اين براى شما بهتر است اميد است كه پند گيريد(۲۷) و اگركسى را در خانه نيافتيد داخل نشويد تا شما را اجازه دهند، و اگر گفتند برگرديد برگرديد كه اين براى شما پاكيره تر است و خدا به اعمالى كه مى كنيد دانا است (۲۸) و اما در خانه هاى غير مسكونى براى شما گناهى نيست كه به خاطر كالايى كه در آن داريد داخل شويد و خدا آنچه را كه آشكار و يا پنهان كنيد مى داند (۲۹) به مردان مؤ من بگو ديدگان خويش را از نگاه به زنان اجنبى باز گيرند و فرجهاى خويش را نگهدارند اين براى ايشان پاكيزه تر است كه خدا از كارهايى كه مى كنيد آگاه است (۳۰) و به زنان با ايمان بگو چشم از نگاه به مردان اجنبى فرو بندند و فرجهاى خويش را حفظ كنند و زينت خويش را جز آنچه آشكار است آشكار نسازند و بايد كه روپوش هايشان را به گريبان ها كنند و زينت خويش را نمايان نكنند مگر براى شوهرانشان ، يا پدران و يا پدر شوهران يا پسران و يا پسر شوهران و يا برادران و يا خواهرزادگان و يا برادرزادگان و يا زنان و يا آنچه مالك آن شده اند يا افراد سفيه كه تمايلى به زن ندارند و يا كودكانى كه از اسرار زنان خبر ندارند، و مبادا پاى خويش را به زمين بكوبند تا آنچه از زينتشان كه پنهان است ظاهر شود اى گروه مؤ منان همگى به سوى خدا توبه بريد شايد رستگار شويد(۳۱) دختران و پسران و غلامان و كنيزان عزب خود را اگر شايستگى دارند نكاح نماييد كه اگر تنگدست باشند خدا از كرم خويش توانگرشان كند كه خدا وسعت بخش و دانا است (۳۲) و كسانى كه وسيله نكاح كردن ندارند به عفت سر كنند تا خدا از كرم خويش از اين بابت بى نيازشان كند و از مملوكانتان كسانى كه خواستار آزادى خويش و پرداخت بهاى خود از دسترنج خويشند اگر خيرى در آنان سراغ داريد پيشنهادشان را بپذيريد و از مال خدا كه عطايتان كرده به ايشان بدهيد و كنيزان خود را كه مى خواهند داراى عفت باشند به خاطر مال دنيا به زناكارى وامداريد، و اگر كنيزى به اجبار مالكش وادار به زنا شد خدا نسبت به وى آمرزنده و رحيم است (۳۳) ما آيه هاى روشن با مثلى از سرگذشت نياكان شما و پندى براى پرهيزگاران به تو نازل كرديم (۳۴)

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۵۳

بيان آيات در اين آيات احكام و شرايعى كه متناسب و مناسب با مطالب گذشته است تشريع شده .

بيان آيات مربوط به دخول به خانه ديگران .

يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيرَ بُيُوتِكمْ حَتى تَستَأْنِسوا وَ تُسلِّمُوا عَلى أَهْلِهَا... «انس به هر چيز و به سوى هر چيز» به معناى الفت گرفتن به آن و آرامش يافتن قلب به آن است ، و كلمه «استيناس » به معناى عملى است كه به اين منظور انجام شود، مانند: استيناس براى داخل شدن خانه به وسيله نام خدا بردن ، و يا، يا اللّه گفتن ، يا تنحنح كردن و امثال آن ، تا صاحب خانه بفهمد كه شخصى مى خواهد وارد شود، و خود را براى ورود او آماده كند، چه بسا مى شود كه صاحب خانه در حالى قرار دارد كه نمى خواهد كسى او را به آن حال ببيند، و يا از وضعى كه دارد با خبر شود. از اينجا معلوم مى شود كه مصلحت اين حكم پوشاندن عورات مردم ، و حفظ احترام ايمان است ، پس وقتى شخص داخل شونده هنگام دخولش به خانه غير، استيناس كند، و صاحب خانه را به استيناس خود آگاه سازد، و بعد داخل شده و سلام كند، در حقيقت او را در پوشاندن آنچه بايد بپوشاند كمك كرده ، و نسبت به خود ايمنى اش داده . و معلوم است كه استمرار اين شيوه پسنديده ، مايه استحكام اخوت و الفت و تعاون عمومى بر اظهار جميل و ستر قبيح است و جمله «ذلكم خير لكم لعلكم تذكرون » هم اشاره به همين فوايد است ، يعنى شايد با استمرار بر اين سيره متذكر وظيفه خود بشويد، كه چه امورى را بايد رعايت كنيد، و چگونه سنت اخوت را در ميان خود احياء سازيد، و در سايه آن ، قلوب را با هم ماءلوف نموده ، به تمامى سعادتهاى اجتماعى برسيد. بعضى از مفسرين گفته اند: جمله «لعلكم تذكرون » تعليل است براى مطلبى حذف شده و تقدير آن «به شما چنين گفته شده تا شايد متذكر مواعظ خدا بشويد و بدانيد كه علت و فلسفه اين دستورات چيست » مى باشد، و بعضى ديگر گفته اند تقدير جمله «حتى

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۱۵۴

تستانسوا و تسلّموا»، «حتى تسلّموا و تستاءنسوا» مى باشد، ولى خواننده بى اعتبارى آن را خود درك مى كند. فَإِن لَّمْ تجِدُوا فِيهَا أَحَداً فَلا تَدْخُلُوهَا حَتى يُؤْذَنَ لَكمْ... يعنى اگر دانستيد كه احدى در خانه نيست - البته كسى كه اختيار دار اجازه دخول است - پس داخل نشويد تا از ناحيه مالك اذن ، به شما اجازه داده شود. و منظور اين نيست كه سر به داخل خانه مردم كند، اگر كسى را نديد داخل نشود، چون سياق آيات شاهد بر اين است كه همه اين جلوگيريها براى اين است كه كسى به عورات و اسرار داخلى مردم نظر نيندازد. اين آيه شريفه حكم داخل شدن در خانه غير را در صورتى كه كسى كه اجازه دهد در آن نباشد بيان كرده ، و آيه قبلى حكم آن فرضى را بيان مى كرد كه اجازه دهنده اى در خانه باشد، و اما حكم اين صورت كه كسى در خانه باشد ولى اجازه ندهد، بلكه از دخول منع كند آيه «و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكى لكم و اللّه بما تعملون عليم » آن را بيان كرده .

اذن عام براى دخول به اماكن عمومى .

لَّيْس عَلَيْكمْ جُنَاحٌ أَن تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيرَ مَسكُونَةٍ فِيهَا مَتَعٌ لَّكمْ... ظاهر سياق اين است كه جمله «فيها متاع لكم » صفت بعد از صفت براى كلمه «بيوتا» است ، نه اينكه جمله اى نو و ابتدايى باشد، و جمله «ليس عليكم جناح » را تعليل كند و ظاهرا كلمه «متاع » به معناى استمتاع و بهره گيرى باشد. بنابراين آيه مورد بحث تجويز مى كند داخل شدن در خانه هايى را كه براى استمتاع بنا شده و كسى در آن سكونت طبيعى ندارد، مانند كاروانسراها و حمامها و آسيابها و امثال آن ، زيرا همين كه براى عموم ساخته شده است خود اذن عام براى داخل شدن است . و چه بسا بعضى گفته باشند كه مراد از متاع ، معناى اسمى كلمه است ، يعنى اثاث و چيرهايى كه براى خريد و فروش عرضه مى شود، مانند تيمچه ها و بازارها كه صرف ساخته شدنش براى اين كار اذن عام براى دخول است ، ولى اين وجه خالى از بعد نيست ، چون لفظ آيه از افاده آن قاصر است .