يوسف ٨٥

از الکتاب
کپی متن آیه
قَالُوا تَاللَّهِ‌ تَفْتَأُ تَذْکُرُ يُوسُفَ‌ حَتَّى‌ تَکُونَ‌ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ‌ مِنَ‌ الْهَالِکِينَ‌

ترجمه

گفتند: «به خدا تو آنقدر یاد یوسف می‌کنی تا در آستانه مرگ قرار گیری، یا هلاک گردی!»

|گفتند: به خدا سوگند، تو پيوسته يوسف را ياد مى‌كنى تا سر انجام يا بيمارى شوى يا خود را هلاك كنى
[پسران او] گفتند: «به خدا سوگند كه پيوسته يوسف را ياد مى‌كنى تا بيمار شوى يا هلاك گردى.»
فرزندانش (به ملامت) گفتند: به خدا سوگند که تو آن قدر دائم یوسف یوسف کنی تا از غصه فراقش مریض شوی و یا خود را به دست هلاک سپاری.
گفتند: به خدا آن قدر از یوسف یاد می کنی تا سخت ناتوان شوی یا جانت را از دست بدهی.
گفتند: به خدا سوگند پيوسته يوسف را ياد مى‌كنى تا بيمار گردى يا بميرى.
گفتند به خدا پیوسته یوسف را یاد می‌کنی تا زار و نزار یا نابود شوی‌
گفتند: به خدا سوگند كه تو پيوسته يوسف را ياد مى‌كنى تا سخت بيمار شوى يا از هلاك‌شدگان گردى.
گفتند: (ای پدر!) به خدا سوگند! آن قدر تو یاد یوسف می‌کنی که مشرف به مرگ می‌شوی یا (می‌میری و) از مردگان می‌گردی. (خویشتن را بپا و به خود و به ما ترحّم فرما و از غم و اندوه بکاه).
(پسران) گفتند: «به خدا سوگند که پیوسته یوسف را یاد می‌کنی تا به پرتگاه هلاکت افتی یا (در پایان) از هلاک‌شدگان باشی.»
گفتند به خدا ترک نکنی یاد کردن یوسف را تا بیماری فسرده گردی یا بشوی از نابودشدگان‌

They said, “By Allah, you will not stop remembering Joseph, until you have ruined your health, or you have passed away.”
ترتیل:
ترجمه:
يوسف ٨٤ آیه ٨٥ يوسف ٨٦
سوره : سوره يوسف
نزول : ١١ بعثت
اطلاعات آماری
تعداد کلمات : ١٢
تعداد حروف :

معنی کلمات و عبارات

«تَفْتَؤُاْ تَذْکُرُ»: پیوسته به خاطر می‌آوری و همیشه یاد می‌کنی. در اصل (لا تَفْتَؤُاْ) است و عربها حرف (لا) را گاهی از اوّل (تَفْتَؤُاْ) حذف می‌نمایند و به معنی (لا تَزالُ) به کار می‌برند. «حَرَضاً»: مصدر است و به معنی نزدیک شدن به مرگ است و در اینجا برای مبالغه و مراد شخص مشرف به مرگ است. «الْهَالِکِینَ»: مردگان. تباه‌شدگان.


تفسیر


تفسیر نور (محسن قرائتی)


قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ «85»

(فرزندان يعقوب به پدرشان) گفتند: به خدا سوگند تو پيوسته يوسف را ياد مى‌كنى، تا آنكه بيمار و لاغر شوى و (يا مشرف به مرگ و) از بين بروى.

نکته ها

«حرض»، به شخصى گويند كه عشق يا اندوه و حزن، او را فرسوده كرده باشد.

پیام ها

1- يوسف‌ها همواره بايد در يادها باشند. «تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ» (اولياى خدا در دعاى ندبه، يوسف زمان را صدا مى‌زنند و گريه مى‌كنند.)

2- اگر مى‌خواهيد ببينيد چقدر كسى را دوست داريد، ببينيد چقدر به ياد او هستيد. «تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ»*

3- آن كه يوسف را مى‌شناسد، سوزى دارد كه افراد عادّى آن را درك نمى‌كنند.

«تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً»

4- مسايل روحى وروانى، در جسم اثر مى‌گذارد. «حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ» (فراق مى‌تواند انسان را بشكند و يا بكشد، تا چه رسد به داغ و مصيبت.)

جلد 4 - صفحه 268

5- حساب عاطفه پدرى، از علاقه‌هاى عادّى جداست. «تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ»

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ (85)

قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ‌: گفتند فرزندان يعقوب: قسم به خدا هميشه به ناله و گريه ياد كنى يوسف را. حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً: تا آنكه لاغر يا مريض يا فاسد العقل يا مشرف به موت شوى، بنابر اختلاف اقوال. أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ‌: يا آنكه باشى از هلاك‌شدگان و مردگان يا خود را به حد هلاكت رسانى. اين را به جهت تسكين گريه و أسف او گفتند.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


ارْجِعُوا إِلى‌ أَبِيكُمْ فَقُولُوا يا أَبانا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلاَّ بِما عَلِمْنا وَ ما كُنَّا لِلْغَيْبِ حافِظِينَ (81) وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيها وَ الْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنا فِيها وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (82) قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَنِي بِهِمْ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ (83) وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا أَسَفى‌ عَلى‌ يُوسُفَ وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ (84) قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ (85)

قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (86) يا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ يُوسُفَ وَ أَخِيهِ وَ لا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ (87)

ترجمه‌

باز گرديد بسوى پدرتان پس بگوئيد اى پدر ما همانا پسر تو دزدى كرد و گواهى نميدهيم مگر بآنچه دانستيم و نباشيم مر علم نهانى را دارندگان‌

و بپرس از اهل آن بلدى كه بوديم در آن و قافله‌اى كه آمديم در آن و همانا ما راستگويانيم‌

گفت بلكه زينت داد براى شما نفسهاتان كارى را پس بر من است شكيبائى نيكو شايد خدا كه بياورد نزد من ايشانرا تمامى همانا كه او است داناى درست كردار

و روى گرداند از آنها و گفت جاى تأسف من است بر يوسف و سفيد شد دو چشمش از اندوه پس او پر بود از خشم‌

گفتند بخدا هميشه ياد كنى يوسف را تا شوى بيمار سخت يا شوى از هلاك شدگان‌

گفت جز اين نيست كه شكايت ميكنم بى‌تابى خود و اندوهم را بخدا و ميدانم از خدا آنچه را كه نميدانيد

اى پسران من برويد پس جستجو كنيد از يوسف و برادرش و نا اميد مشويد از رحمت خدا همانا نا اميد نميشوند از رحمت خدا مگر گروه كافران.

تفسير

- برادر بزرگ مذكور پس از تصميم با قامت در مصر ببرادران خود دستور داد كه مراجعت كنيد نزد پدرتان و خجلت نكشيد صريحا بگوئيد كه پسرت سرقت نمود بر حسب ظاهر كه ما ديديم مشربه پادشاه از باربند او بيرون آمد و مأخوذ شد حال ديگر خدا ميداند كه واقعا او دزدى كرده يا مشربه را براى اتّهام او در بارش گذارده بودند ما علم غيب نداريم و آن مخصوص بذات احديّت است و بعضى گفته‌اند مراد آنستكه ما علم غيب نداشتيم كه او مرتكب چنين امرى ميشود والا او را با خود نمى‌برديم و اگر از ما قبول ندارى اين قصه در مصر شايع شده بفرست از اهل آنجا سؤال كن كسانى هم كه ما با آنها در يك قافله بوديم و از مصر با هم حركت‌


جلد 3 صفحه 170

كرديم مطّلع ميباشند از آنها بپرس و مطمئن باش كه ما از راستگويانيم و برادران لدى الورود بدستور برادر بزرگ خود عمل نموده مراتب را بعرض پدر رسانيدند ولى چون سابقه سوء داشتند حضرت يعقوب باظهارات ايشان مطمئن نشد و فرمود نه چنين است كه شما مقصّر نباشيد باز نفس امّاره شما كار ناصوابى را در نظرتان زينت داده و سهل شمرده كه خودتان بمأمورين عزيز گفتيد كسيكه مشربه در بارش پيدا شود بايد مأخوذ و محبوس گردد پس كار و چاره من صبرى است جميل و نيكو كه در آن شكايتى بخلق ننمايم شايد خداوند بفضل و كرم خود هر سه فرزند من يعنى يوسف و بن يامين و يهودا را يكمرتبه بمن مسترد فرمايد چون خداوند دانا است بحال من و آنها و حكيم است در تدبير امور بر وفق صلاح بندگان و يكباره از همه آنها اعراض فرمود و بواسطه شدت علاقه بيوسف عليه السّلام تأسف و شدت حزن خود را بر او مخاطب ساخت و فرمود اى غم و اندوه و حسرت من بر يوسف بيا كه جاى تو است چون يا حرف نداء و اسف منادى و الف بدل از ياء متكلم است و نامى از دو پس ديگر خود نبرد با آنكه اندوه آن دو تازه و مصيبت او كهنه شده بود ولى حبّ مفرط آنرا تازه نگهداشته بود عيّاشى و قمّى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده‌اند كه حزن يعقوب بر يوسف معادل با حزن هفتاد زن بچه مرده بود و اخيرا از شدت گريه دو چشم آنحضرت سفيد شد يعنى گريه سياهى و نور ديده او را برد و قمّى ره فرموده كور شد از گريه ولى باز كظم غيظ ميفمرود و بكسى اظهار اندوه درونى خود را كه پر بود از آن نمى‌نمود تا آنكه فرزندان براى تسكين خاطر او عرضه داشتند قسم بخدا زائل نميشود ياد مصيبت يوسف از تو تا مريض مشرف بموت شوى يا از غصه دق كنى و بميرى چون تفتؤ مضارع فتى است كه بمعناى زوال است و لاء نافيه قبل از آن براى وضوح معنى حذف شده است و حضرت در جواب فرمود منكه بكسى جز خدا شكايت نكردم البتّه بايد بنده عقده درونى خود كه طاقت صبر بر آنرا ندارد و اندوه خويش را بخداى خود عرضه بدارد و از او فرج بخواهد واگذاريد مرا بحال خود چون ميدانم من از رحمت و لطف خداوند به بندگان آنمرتبه‌اى را كه نميدانيد شما و حسن ظن من بخدا مقتضى است كه بزودى مرا مقضى المرام فرمايد در كافى از امام صادق عليه السّلام نقل نموده كه چون يعقوب بفراق بنيامين مبتلا شد با خدا مناجات كرد


جلد 3 صفحه 171

كه پروردگار من آيا رحم نميفرمائى بر من دو چشم مرا گرفتى و دو پسر مرا بردى و خدا باو وحى فرمود كه اگر آن دو را ميرانده باشم زنده ميكنم براى تو تا بمراد خود برسانم تو را ولى تو ياد كن از گوسفندى كه كباب كردى و خوردى و بشخص روزه‌دارى كه در جوار تو بود ندادى در اين موقع اميدوارى حضرت يعقوب بوصل دو پسر خود زياد شد لذا خطاب بفرزندان خود فرموده ايشانرا مأمور بتجسس و تفحص و جستجوى از دو برادر خودشان فرمود كه از حال آن دو مطلع شوند و خبر سلامتى ايشانرا باو برسانند چون ميدانست يوسف عليه السّلام زنده است و فرمود از رحمت و فرج و گشايش خداوند براى اهل ايمان مأيوس نباشيد چون يأس از رحمت خدا از معاصى كبيره است و مؤمن اميد خير دارد از خداوند در بلاء، و شكر ميكند بر نعمت او در رخاء و كافر اميدوار بكسى و جائى نيست و مأيوس از رحمت خدا است قمّى ره از امام باقر عليه السّلام نقل نموده كه پرسيدند آيا يعقوب عليه السّلام وقتى بفرزندان خود فرمود برويد و از يوسف جستجو كنيد ميدانست او زنده است با آنكه بيست سال بود از او دور و دو چشمش از اندوه كور شده بود فرمود بلى ميدانست عرض كردند چگونه ميدانست فرمود در سحر دعا كرد كه ملك الموت بر او نزول نمايد و بصورت خوشى نازل شد و از او سؤال فرمود كه آيا كسانيكه ميميرند و از دنيا ميروند جانهاشان را با هم قبض مينمائى يا جدا جدا عرض كرد اعوان من جدا جدا قبض مينمايند و با هم نزد من مى‌آورند فرمود هيچ در نظر دارى كه جان يوسف را نزد تو آورده باشند عرض كرد خير آنوقت دانست كه او زنده است و فرزندان خود را مأمور بتجسس فرمود و در كافى و علل و عيّاشى ره قريب باين معنى را از آنحضرت و در اكمال از امام صادق عليه السّلام نقل نموده و در خرائج از آنحضرت روايت شده كه مرد صحرا نشينى از يوسف عليه السّلام گندم خريده بود حضرت باو فرمود چون بفلان وادى رسيدى فرياد كن اى يعقوب پس مرد پيرى نزد تو خواهد آمد باو بگو مردى را در مصر ديدم بتو سلام رساند و گفت امانت تو نزد خدا محفوظ است و ضايع نخواهد شد و چون آنمرد اين پيغام را بحضرت يعقوب رسانيد او بيهوش شد و روى زمين افتاد و چون بهوش آمد بآن مرد گفت آيا حاجتى دارى عرض كرد بلى دختر عموئى دارم كه عيال من است و نزائيده حضرت يعقوب دعا كرد و خدا در چهار مرتبه آبستن شدن آن زن هشت اولاد بآن مرد


جلد 3 صفحه 172

عنايت فرمود هر شكم دو فرزند و در اكمال مانند اين حديث را با بيان مفصّل‌ترى از آنحضرت نقل نموده و آنكه يعقوب عليه السّلام ميدانست يوسف زنده است و باو مسترد خواهد شد و كسانش نميدانستند و او را باين اميد ملامت مينمودند بنظر حقير حضرت يعقوب از خواب حضرت يوسف در حال صباوت ميدانست كه او بمقام ارجمندى خواهد رسيد و از قرائن احوال دانست كه خوردن گرگ و پيراهن خون آلود دروغ است لذا باور نفرمود و آنها را تكذيب فرمود ولى ميدانست كه براى ترك اولى‌ايكه از او صادر شده بايد مجازات شود در دنيا بمصيبت فراق لذا ميسوخت و ميساخت و منتظر فرج بود تا وقتى فرزندان او از مصر مراجعت نموده تقاضاى بردن ابن يامين را بامر عزيز نمودند حضرت اميدوار شد كه پادشاه مصر يوسف گمشده او باشد چون اگر غير او بود بن يامين را ميخواست چه كند كه با آنهمه اصرار و احسان و اكرام او را بگيرد و نگهدارى كند بعلاوه ميدانست كه او دزدى نميكند و چنين سلطان عادلى كسى را بى‌جهت متّهم نمى‌سازد با وجود اين صبر ميكرد تا مصيبت بحد كمال برسد و پاداش بآخرت نيفتد و چون نابينا شد و از ديدار يوسف نااميد گرديد دانست كه مصيبت كامل شده لذا فرزندان را مأمور بتجسس فرمود و اميدوار از لطف الهى بود كه نور ديده‌اش هم بديدار نور ديده‌اش عودت نمايد و اين معنى با هيچ يك از روايات منقوله منافات ندارد و مطالب مندرجه از اوّل سوره تا اينجا شاهد مدّعى است و اللّه اعلم بحقيقة الحال ..

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


قالُوا تَاللّه‌ِ تَفتَؤُا تَذكُرُ يُوسُف‌َ حَتّي‌ تَكُون‌َ حَرَضاً أَو تَكُون‌َ مِن‌َ الهالِكِين‌َ (85)

گفتند پسران‌ يعقوب‌ بپدرشان‌ يعقوب‌ بخدا قسم‌ تو هميشه‌ ياد يوسف‌ ميكني‌ ‌تا‌ آنكه‌ مريض‌ شوي‌ و ناتوان‌ ‌ يا ‌ آنكه‌ تلف‌ شوي‌ و ‌از‌ ‌بين‌ روي‌.

قالُوا تَاللّه‌ِ صيغه‌ قسم‌ ‌است‌ و ‌آن‌ سه‌ قسم‌ ‌است‌ و اللّه‌ باللّه‌ تاللّه‌ و ‌در‌ باب‌ ترافع‌

جلد 11 - صفحه 258

‌اگر‌ مدعي‌ اقامه‌ بينه‌ نكرد حاكم‌ ‌بر‌ منكر حكم‌ قسم‌ ميدهد ‌که‌ بايد بيكي‌ ‌از‌ ‌اينکه‌ سه‌ صيغه‌ قسم‌ ياد كند ‌بر‌ بطلان‌ دعوي‌ مدّعي‌ و ‌اگر‌ رد قسم‌ كرد مدّعي‌ قسم‌ ياد كند ‌بر‌ اثبات‌ دعوي‌ و ‌در‌ باب‌ عهود و نذور و ايمان‌ ‌اگر‌ كسي‌ بيكي‌ ‌از‌ ‌اينکه‌ سه‌ صيغه‌ اجراء قسم‌ كرد ‌بر‌ اتيان‌ فعلي‌ ‌ يا ‌ ترك‌ ‌آن‌ لازم‌ ميشود بشرط آنكه‌ ‌آن‌ فعل‌ ‌في‌ نفسه‌ جايز ‌باشد‌ اعم‌ ‌از‌ واجب‌ و مستحب‌ّ و مباح‌ فقط ‌بر‌ فعل‌ حرام‌ تعلق‌ نميگيرد و لازم‌ نميشود غاية الامر ‌اگر‌ ‌بر‌ فعل‌ واجب‌ قسم‌ ياد كرد وجوبش‌ مؤكد ميشود و ‌اگر‌ ‌بر‌ ترك‌ فعلي‌ قسم‌ ياد كرد اعم‌ ‌از‌ حرام‌ و مكروه‌ و مباح‌ تركش‌ لازم‌ ميشود فقط بترك‌ واجب‌ تعلق‌ نميگيرد و ‌بر‌ ترك‌ حرام‌ حرمتش‌ مؤكد ميشود و ‌در‌ خلف‌ قسم‌ كفاره‌ لازم‌ ميشود چنانچه‌ ميفرمايد فَكَفّارَتُه‌ُ إِطعام‌ُ عَشَرَةِ مَساكِين‌َ مِن‌ أَوسَطِ ما تُطعِمُون‌َ أَهلِيكُم‌ أَو كِسوَتُهُم‌ أَو تَحرِيرُ رَقَبَةٍ فَمَن‌ لَم‌ يَجِد فَصِيام‌ُ ثَلاثَةِ أَيّام‌ٍ ذلِك‌َ كَفّارَةُ أَيمانِكُم‌ إِذا حَلَفتُم‌ وَ احفَظُوا أَيمانَكُم‌ الاية مائده‌ ‌آيه‌ 91 تفتؤ بمعني‌ نزول‌ جواب‌ قسم‌ لاء مضمره‌ ‌است‌ ‌يعني‌ ‌لا‌ تفتؤ، مي‌گويي‌ ‌ما فتاة اذكره‌ ‌يعني‌ ‌ما زلت‌ و ‌ما افتاء ‌يعني‌ ‌ما ازول‌.

تَذكُرُ يُوسُف‌َ ‌يعني‌ دائما ياد يوسف‌ ميكني‌ و يوسف‌ يوسف‌ مي‌گويي‌ حَتّي‌ تَكُون‌َ حَرَضاً حرض‌ بالتحريك‌ آب‌ شدن‌ قلب‌ ‌است‌ ‌از‌ عشق‌ و حزن‌ و فراق‌ بطوري‌ ‌که‌ مشرف‌ ‌بر‌ موت‌ شود.

أَو تَكُون‌َ مِن‌َ الهالِكِين‌َ ‌خود‌ ‌را‌ هلاك‌ ميكني‌ ‌يعني‌ ‌اينکه‌ حزن‌ و اندوه‌ تو ضعف‌ و پيري‌ و سستي‌ قوي‌ ميآورد و روز بروز شدت‌ ميكند ‌تا‌ منجر بهلاكت‌ شود و بالاخص‌ ‌از‌ مثل‌ انبياء ‌که‌ بايد قوه‌ صبر ‌آنها‌ زياد ‌باشد‌ و خودداري‌ كنند ‌در‌ بليات‌ ‌که‌ دارد ‌در‌ خبر

(البلاء موكل‌ بالانبياء ‌ثم‌ الاوصياء ‌ثم‌ الامثل‌ فالامثل‌)

‌هر‌ ‌که‌ ‌در‌ ‌اينکه‌ بزم‌ مقرب‌تر ‌است‌

برگزیده تفسیر نمونه


]

(آیه 85)- برادران که از مجموع این جریانها، سخت ناراحت شده بودند، از یک سو وجدانشان به خاطر داستان یوسف معذب بود، و از سوی دیگر به خاطر بن یامین خود را در آستانه امتحان جدیدی می‌دیدند، و از سوی سوم نگرانی مضاعف پدر بر آنها، سخت و سنگین بود، با ناراحتی و بی‌حوصلگی، به پدر «گفتند: به خدا سوگند تو آنقدر یاد یوسف می‌کنی تا در آستانه مرگ قرار گیری یا هلاک گردی» (قالُوا تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّی تَکُونَ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهالِکِینَ).

نکات آیه

۱- یعقوب(ع) ، همواره به یاد فرزندش یوسف(ع) و دردمند فراق او بود. (قالوا تالله تفتؤا تذکر یوسف) «تفتؤا» از افعال ناقصه و به تقدیر «لا» ى نافیه است. بنابراین «تفتؤا تذکر یوسف» ; یعنى ، پیوسته یوسف(ع) را یاد مى کنى.

۲- یعقوب(ع) در اثر درد طاقت سوز فراق یوسف(ع) ، در معرض زمین گیر شدن و یا از دست دادن جان خویش بود. (قالوا تالله تفتؤا تذکر یوسف حتى تکون حرضًا أو تکون من الهلکین) «حرض» به بیمارى گفته مى شود که بنیانش تباه شده و مشرف بر هلاکت باشد.

۳- فرزندان یعقوب ، نگران وضعیت رو به وخامت پدر خویش و ناراحت از قرار گرفتنش در معرض بیمارى و هلاکت (قالوا تالله تفتؤا تذکر یوسف حتى تکون حرضًا أو تکون من الهلکین)

۴- فرزندان یعقوب او را به خاطر اندوه جانکاهش در فراق یوسف(ع) ملامت کردند. (قالوا تالله تفتؤا تذکر یوسف) لحن و سیاق جمله «قالوا تالله ...» گویاى ملامت یعقوب(ع) و درخواست به فراموشى سپردن یوسف(ع) است.

۵- فرزندان یعقوب از وى تقاضا کردند یوسف(ع) را فراموش کرده و یاد او را از خاطر بزداید. (قالوا تالله تفتؤا تذکر یوسف)

۶- فرزندان یعقوب با سوگند به خدا ، خطر فرسوده شدن و به هلاکت رسیدنش را به او هشدار دادند. (قالوا تالله تفتؤا تذکر یوسف حتى تکون حرضًا أو تکون من الهلکین) حرف «تاء» براى قسم است و جمله «تفتؤا تذکر یوسف» به اعتبار غایتى که براى آن ذکر شده (حتى تکون حرضاً ...) جواب قسم است ; یعنى ، در حقیقت جواب قسم «تکون حرضاً ...» مى باشد.

۷- رنجها و غصه هاى شدید ، فرساینده توان جسمى آدمى و هلاک سازنده وى (قالوا تالله تفتؤا تذکر یوسف حتى تکون حرضًا أو تکون من الهلکین)

موضوعات مرتبط

  • اندوه: آثار اندوه ۷
  • انسان: عوامل ضعف انسان ۷
  • برادران یوسف: برادران یوسف و بیمارى یعقوب(ع) ۳; برادران یوسف و یعقوب(ع) ۴، ۵، ۶; خواسته هاى برادران یوسف ۵; سرزنشهاى برادران یوسف ۴; نگرانى برادران یوسف ۳; هشدارهاى برادران یوسف ۶
  • رنجها: آثار رنجها ۷
  • روانشناسى: روانشناسى عاطفى ۷
  • عواطف: آثار عواطف خانوادگى ۱
  • مرگ: عوامل مرگ ۷
  • یعقوب(ع): اندوه یعقوب(ع) ۴; خطر مرگ یعقوب(ع) ۶; زمینه بیمارى یعقوب(ع) ۲; زمینه مرگ یعقوب(ع) ۲; سرزنش یعقوب(ع) ۴; قصه یعقوب(ع) ۱، ۳، ۴; هشدار به یعقوب(ع) ۶; یعقوب(ع) در فراق یوسف(ع) ۱، ۲، ۴
  • یوسف(ع): درخواست فراموشى یوسف(ع) ۵; سختى فراق یوسف(ع) ۲; قصه یوسف(ع) ۱، ۳، ۴، ۶

منابع