يوسف ١٠

از الکتاب
کپی متن آیه
قَالَ‌ قَائِلٌ‌ مِنْهُمْ‌ لاَ تَقْتُلُوا يُوسُفَ‌ وَ أَلْقُوهُ‌ فِي‌ غَيَابَةِ الْجُبِ‌ يَلْتَقِطْهُ‌ بَعْضُ‌ السَّيَّارَةِ إِنْ‌ کُنْتُمْ‌ فَاعِلِينَ‌

ترجمه

یکی از آنها گفت: «یوسف را نکشید! و اگر می‌خواهید کاری انجام دهید، او را در نهانگاه چاه بیفکنید؛ تا بعضی از قافله‌ها او را برگیرند (و با خود به مکان دوری ببرند)!»

|يكى از آنها گفت: يوسف را مكشيد. اگر كارى مى‌كنيد، او را در نهانخانه چاه بيفكنيد تا يكى از كاروان‌ها او را برگيرد
گوينده‌اى از ميان آنان گفت: «يوسف را مكُشيد. اگر كارى مى‌كنيد، او را در نهانخانه چاه بيفكنيد، تا برخى از مسافران او را برگيرند.»
یکی از برادران یوسف اظهار داشت که اگر ناچار سوء قصدی دارید البته باید از کشتن وی صرف نظر کنید ولی او را به چاهی درافکنید تا کاروانی او را برگیرد (و با خود به دیار دور برد).
یکی از آنان گفت: یوسف را نکشید، اگر می خواهید کاری بر ضد او انجام دهید، وی را در مخفی گاه آن چاه اندازید، که برخی رهگذران او را برگیرند [و با خود ببرند!!]
يكى از ايشان گفت: اگر مى‌خواهيد كارى كنيد، يوسف را مكشيد؛ در عمق تاريك چاهش بيفكنيد تا كاروانى او را برگيرد.
گوینده‌ای از میان آنان گفت یوسف را نکشید، بلکه اگر می‌خواهید کاری بکنید او را در نهانگاه چاهی بیندازید که برخی از کاروانیان او را برگیرد
گوينده‌اى از آنان گفت: يوسف را نكشيد، و [اگر كارى خواهيد كرد] او را در تاريكى بن چاه بيفكنيد تا برخى از كاروانيان او را برگيرند.
گوینده‌ای از آنان گفت: یوسف را مکشید (که کشتن جرمی عظیم و گناهی نابخشودنی است) و بلکه او را به ژرفای چاه بیندازید تا قافله‌ای او را برگیرد (و به سرزمین دورافتاده‌ای ببرد)، اگر (برای دورکردن او و رسیدن به هدف خود) می‌خواهید کاری بکنید.
گوینده‌ای از میان آنان گفت: «یوسف را مکشید و اگر انجام‌دهنده‌ی کاری هستید، او را در نهان‌خانه‌ی (آن) چاه بیفکنید، تا برخی از مسافران او را دریابند.»
گفت گوینده‌ای از ایشان نکشید یوسف را و بیفکنیدش در تاریکی چاه تا برگیردش برخی از کاروانیان اگر هستید کنندگان‌

One of them said, “Do not kill Joseph, but throw him into the bottom of the well; some caravan may pick him up—if you must do something.”
ترتیل:
ترجمه:
يوسف ٩ آیه ١٠ يوسف ١١
سوره : سوره يوسف
نزول : ١١ بعثت
اطلاعات آماری
تعداد کلمات : ١٧
تعداد حروف :

معنی کلمات و عبارات

«غَیَابَةِ»: نهآن گاه. مراد ژرفای چاه است. «الْجُبِّ»: چاه. «السَّیَّارَةِ»: جمع سَیّار، قافله‌ها. کاروانیان.


تفسیر


تفسیر نور (محسن قرائتی)


قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ «10»

گوينده‌اى از ميان آنان گفت: يوسف را نكشيد و اگر قصد اين كار را داريد، او را به نهان‌خانه چاه بيفكنيد تا بعضى كاروان‌ها (كه از آنجا عبور مى‌كنند) او را برگيرند.

نکته ها

«جب» به معناى چاهى است كه سنگ‌چين نشده باشد. «غَيابَتِ» نيز به طاقچه‌هايى مى‌گويند كه در ديواره‌ى چاه، نزديك آب قرار مى‌دهند كه اگر از بالاى چاه نگاه شود، ديده نمى‌شود.

نهى از منكر داراى بركاتى است كه در آينده روشن مى‌شود. نهى‌ «لا تَقْتُلُوا» يوسف را نجات داد و در سال‌هاى بعد، او مملكت را از قحطى نجات داد. همان گونه كه آسيه، همسر فرعون با نهى‌ «لا تَقْتُلُوا»، جان موسى را نجات داد و او در سال‌هاى بعد، بنى‌اسرائيل را از شر فرعون نجات داد.

اين نمونه روشن وعده الهى است كه مى‌فرمايد: «وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً» «1» هر كس يك نفر را زنده كند، گويا همه مردم را زنده كرده است.

پیام ها

1- گاهى نهى از منكر يك فرد مى‌تواند نظر جمع را عوض كند و بر آن تأثير بگذارد. (يكى گفت: نكشيد، ولى نظر جمع را تغيير داد) «قالَ قائِلٌ»*

2- نام گوينده‌ى سخن مهم نيست، محتواى كلام مهم است. قالَ قائِلٌ‌ ...

3- مرعوب اكثريّت و همرنگ جماعت نشويم. (يك نفر بود، ولى همرنگ جماعت نشد) «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا»*


«1». مائده 32.

جلد 4 - صفحه 166

4- اگر نمى‌توان جلو منكر را به كلى گرفت، هر مقدار كه ممكن است بايد آنرا پايين آورد. لا تَقْتُلُوا ... وَ أَلْقُوهُ‌

5- مشورت در كار ناپسند نيز راهگشا است، تا چه رسد در كارهاى خوب. (براى كشتن برادر مشورت كردند) لا تَقْتُلُوا ...*

6- براى مبارزه با فساد، گاهى دفع افسد به فاسد لازم است. (او را نكشيد، در چاه بيندازيد) «لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ»*

7- در كنار نهى از منكر، جايگزين ارائه كنيم. (اگر گفتيم اين كار را نكنيد، پس بگوييم چكار كنند) لا تَقْتُلُوا ... أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ*

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ «10»

قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ‌: گفت گوينده‌اى از ايشان يعنى يهودا كه در رأى احسن از ايشان بود يا روبيل. به روايت على بن ابراهيم: لاوى بوده، گفت: لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ‌:


«1» نهج البلاغه فيض حكمت 161.

جلد 6 - صفحه 178

مكشيد يوسف را زيرا كشتن بى‌گناهان گناهى بزرگ است. وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِ‌: و بيندازيد او را در قعر چاه.

بيان: در معنى «جبّ» اقوالى است: 1- مراد اطاقى باشد كه در چاه بود پيش از آنكه به آب رسد. 2- ظلمت و تاريكى چاه باشد. 3- مكانى كه خبر غائب شود. 4- چاهى باشد ناهموار.

و در مكان چاه نيز اختلاف است: 1- در بيت المقدس بود. 2- در زمين اردن. 3- ميان مدين و مصر. 4- سه فرسخى منزل يعقوب بوده. حاصل آنكه چون غرض شما نابودى او است، در چاه اندازيد.

يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ: تا فرا گيرد او را بعضى راهگذران كه بدانجا رسند او را بيرون آورده به شهر ديگر برند و شما از او برهيد: تدبير بر اين وجه كنيد، إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ‌: اگر هستيد شما بجاآورندگان به مشورت من، پس همه بر اين رأى متّفق شدند.

تذكرة: سبب پيش آمدن افتراق يعقوب به يوسف:

ابو حمزه ثمالى از حضرت امام زين العابدين عليه السّلام روايت نموده‌ «1» كه:

عادت يعقوب چنان بود هر روز گوسفندى ذبح خود و عيالات از آن تناول و تصدق مى‌كردند. اتفاقا شب جمعه سائلى مؤمن روزه‌دار بر در خانه او گذر و طعامى خواست، اهل يعقوب آواز او شنيدند و به او تصدق ندادند با آنكه زيادتى طعام نزد آنها بود. چون سائل مأيوس شد، كلمه استرجاع بر زبان راند و به سبب گرسنگى و بى‌چيزى بگريست و وظايف حمد الهى بجا آورد و بر آن شكيبائى ورزيد، روز ديگر روزه داشت. حق تعالى بدين جهت او را به مفارقت مبتلا و به او وحى فرمود كه مستعد بلاى من باش و به قضاى من راضى شو، در همان شب يوسف خواب را ديد.


«1» تفسير عياشى ج 2 ص 167، و تفسير نور الثقلين ج 2 ص 411، و تفسير برهان ج 2 ص 243.

جلد 6 - صفحه 179


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


لَقَدْ كانَ فِي يُوسُفَ وَ إِخْوَتِهِ آياتٌ لِلسَّائِلِينَ «7» إِذْ قالُوا لَيُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى‌ أَبِينا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبانا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ «8» اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْماً صالِحِينَ «9» قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ «10»

ترجمه‌

بتحقيق بوده است در قصّه يوسف و برادرانش نشانه‌هائى براى سؤال- كنندگان‌

هنگاميكه گفتند هر آينه يوسف و برادرش محبوب‌ترند نزد پدر ما از ما با آنكه مائيم جماعتى توانا همانا پدر ما در خطائى است آشكار

بكشيد يوسف را يا بيندازيد او را در زمينى تا خالص شود براى شما توجّه پدر شما و بشويد پس از آن گروهى شايستگان‌

گفت گوينده‌اى از ايشان نكشيد يوسف را و بيندازيد او را در قعر چاه كه بگيرند او را بعضى از كاروانان اگر باشيد كارى كنندگان.

تفسير

در جوامع نقل نموده كه بعضى از يهود ببزرگان مشركين گفتند از محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سؤال كنيد كه چرا آل يعقوب از شام بمصر هجرت نمودند و قصّه يوسف چه بوده و آنها سؤال نمودند و حضرت جواب صحيح فرمود بدون آنكه شنيده يا در كتابى خوانده باشد بنابراين مراد از آيات براى سؤال كنندگان نشانه‌هاى قدرت و حكمت خداوند و دليل بر نبوّت پيغمبر خاتم است در اين قصّه كه از اين قرار است وقتى كه گفتند برادران پدرى حضرت يوسف كه يوسف و برادر ابوينى او بنيامين محبوب و عزيزترند نزد پدر ما از ما با آنكه ما مردان متعصّب توانا و اهل كار و كارزاريم و آن دو كودك ضعيف ناتوان و نبايد بر ما مزيّت داشته باشند و اين نيست مگر براى آنكه پدر ما از راه حقّ تخطّى نموده و در تشخيص مورد قابل محبّت خطا كرده و مفضول را بر فاضل مقدّم داشته و بايد براى اين امر چاره‌اى نمود و آن اين است كه يوسف را بكشيد يا ببريد او را و بيندازيد در زمينى دور از آبادى كه اميد باز گشت از آن نباشد و در نتيجه محبّت و توجّه و علاقه پدر شما مخصوص بشما شود و ديگرى شريك يا حائز قسمت عمده آن نباشد و پس از انجام امر توبه كنيد و مردم صالحى شويد و جهت محبّت فوق العاده حضرت يعقوب بحضرت يوسف و برادر ابوينى او گفته‌اند آن بوده‌


جلد 3 صفحه 125

كه مادر او و بنيامين راحيل زوجه دوم آنحضرت بيشتر مورد علاقه او بود و در ولادت بنيامين بمرض نفاس فوت كرده بود لذا آندو بيشتر مورد مرحمت و شفقت بودند براى صغر سن و نداشتن مادر و حضرت يوسف علاوه بر كمال حسن و جمال و جلال آثارى در طفوليّت براى مقامات عاليه او مشاهده ميشد كه از آن جمله خواب مذكور بود كه چون بسمع برادران رسيد يكباره عنان صبر و شكيبائى را از دست داده و كانون حسد در آنها مشتعل گرديد و متّفقا در مقام چاره جوئى بر آمدند يكى از آنها كه بعضى گفته‌اند يهودا ارشد آنها بوده و بعضى گفته‌اند روبيل اكبر آنها بوده و قمّى ره روايت نموده كه لاوى بوده در هر حال بالنّسبه مهربانتر بوده گفت نبايد او را كشت چون معصيت كبيره است بهتر آنستكه او را در چاهى كه سر راه قافله باشد بيندازيد تا كاروانان كه ناچار محتاج بآب ميشوند او را بيرون آورند و با خودشان باسيرى ببرند و از نظر پدر ما غائب شود و ما بمقصود خودمان نائل شويم بدون آنكه مرتكب جنايت بزرگى شده باشيم اگر چاره‌اى بايد كرد اين است سايرين هم قبول نمودند و كلمه غيابت مأخوذ از غيبت و مراد جائى است كه چيزى كه در آنجا است غائب از انظار شود و سبب اطلاع برادران بر خواب بعدا ذكر خواهد شد ..

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


قال‌َ قائِل‌ٌ مِنهُم‌ لا تَقتُلُوا يُوسُف‌َ وَ أَلقُوه‌ُ فِي‌ غَيابَت‌ِ الجُب‌ِّ يَلتَقِطه‌ُ بَعض‌ُ السَّيّارَةِ إِن‌ كُنتُم‌ فاعِلِين‌َ «10»

‌گفت‌ گوينده‌اي‌ ‌از‌ ‌آنها‌ نكشيد يوسف‌ ‌را‌ و بيندازيد ‌او‌ ‌را‌ ‌در‌ ته‌ چاه‌ التقاط ميكنند و ميگيرند ‌او‌ ‌را‌ بعضي‌ ‌از‌ قافله‌ ‌که‌ ‌از‌ ‌اينکه‌ راه‌ عبور و سير ميكنند ‌اگر‌ ‌شما‌ هستيد بجا ميآوريد.

قال‌َ قائِل‌ٌ مِنهُم‌ بيان‌ نفرموده‌ كدام‌ يك‌ ‌از‌ ‌آنها‌ بوده‌ لا تَقتُلُوا يُوسُف‌َ زيرا فقط مقصود ‌ما تفرقه‌ و جدايي‌ ‌است‌ ‌بين‌ ‌او‌ و پدرمان‌ يعقوب‌ دشمني‌ ديگري‌ ‌با‌ ‌او‌ نداريم‌ ‌که‌ ‌او‌ ‌را‌ بكشيم‌ ‌ يا ‌ ‌او‌ ‌را‌ ‌در‌ بيابان‌ اندازيم‌ ‌که‌ سباع‌ و درندگان‌ ‌او‌ ‌را‌ پاره‌ كنند و هلاك‌ شود چاهي‌ ‌است‌ ‌که‌ سر راه‌ مسافرين‌ ‌است‌ و ‌هر‌ قافله‌ ‌که‌ ميآيد ‌از‌ ‌اينکه‌ چاه‌ آب‌ برميدارند.

وَ أَلقُوه‌ُ فِي‌ غَيابَت‌ِ الجُب‌ِّ غيابة ‌از‌ ماده‌ غيبوبة ‌يعني‌ مستور و مخفي‌ كنيم‌ ‌که‌ ته‌ چاه‌ ‌باشد‌ و ‌خود‌ نتواند ‌از‌ چاه‌ بيرون‌ آيد ‌آنها‌ بيرون‌ آورند و بغلامي‌ همراه‌ ‌خود‌ برند يَلتَقِطه‌ُ بَعض‌ُ السَّيّارَةِ لقطه‌ چيزي‌ ‌را‌ ‌در‌ راه‌ پيدا كردن‌ ‌است‌ و يافتن‌ و احكام‌ لقطه‌ ‌در‌ شرع‌ معيّن‌ ‌شده‌ ‌که‌ ‌اگر‌ قيمتش‌ كمتر ‌از‌ درهم‌ ‌است‌ و نشان‌ ندارد تملك‌ كند و ‌اگر‌ ‌ما زاد ‌از‌ درهم‌ ‌است‌ و نشان‌ دارد يك‌ سال‌ اعلان‌ كند بترتيب‌ معيّن‌ ‌در‌ محالي‌ ‌که‌ احتمال‌ ميدهد صاحبش‌ پيدا شود.

هفته‌ اول‌ همه‌ روزه‌، سپس‌ هفته‌ يك‌ مرتبه‌، سپس‌ ماهي‌ يك‌ مرتبه‌ و ‌پس‌ ‌از‌ ‌آن‌ ‌از‌ جانب‌ صاحبش‌ صدقه‌ دهد و ‌اگر‌ اتفاقا ‌پس‌ ‌از‌ صدقه‌ صاحبش‌ پيدا شد ‌اگر‌ قبول‌ كرد صدقه‌ ‌او‌ ‌را‌ قبول‌ و الّا عوضش‌ ‌را‌ باو بدهد و صدقه‌ ‌را‌ ‌بر‌ ‌خود‌ قرار دهد، و ‌اگر‌ نشان‌ ندارد ‌تا‌ مادامي‌ ‌که‌ احتمال‌ ميدهد صاحبش‌ يافت‌ شود بنحو امانت‌ نگاه‌ دارد و ‌پس‌ ‌از‌ يأس‌ ‌از‌ جانب‌ ‌او‌ صدقه‌ دهد و بهتر آنست‌ ‌که‌ اصلا ‌بر‌ ندارد

جلد 11 - صفحه 161

و ‌خود‌ ‌را‌ عهده‌دار نكند مگر بقصد حفظ ‌بر‌ صاحبش‌ ‌که‌ ‌از‌ ‌بين‌ نرود چنانچه‌ فرمودند

(حرمة مال‌ المسلم‌ كحرمة دمه‌)

و ‌اگر‌ انسان‌ ‌باشد‌ مثل‌ اطفالي‌ ‌که‌ سر راه‌ ميگذارند ‌ يا ‌ بچه‌هايي‌ ‌که‌ گم‌ شده‌اند واجب‌ ‌است‌ ‌آنها‌ ‌را‌ نگاه‌ دارند.

و ‌از‌ قضاياي‌ غريبه‌ ‌که‌ همين‌ چند روزه‌ اتفاق‌ افتاده‌ ‌در‌ همسايگي‌ يكي‌ ‌از‌ آشنايان‌ ‌که‌ شغل‌ قنادي‌ داشتند جعبه‌ بزرگي‌ بسته‌ درب‌ خانه‌ ميآورند بعنوان‌ جعبه‌ گز ‌که‌ ‌از‌ مغازه‌ آورده‌اند ‌براي‌ حمل‌ ‌بر‌ خارج‌ شهر اهل‌ خانه‌ ميگيرند ‌پس‌ ‌از‌ آمدن‌ صاحب‌ مغازه‌ ميگويند جعبه‌ گز ‌را‌ ‌که‌ فرستاده‌ بوديد آوردند ‌او‌ ميگويد ‌من‌ نفرستادم‌ ميآيند ‌در‌ جعبه‌ ‌را‌ باز ميكنند مي‌بينند يك‌ طفل‌ شش‌ ماهه‌ ‌در‌ جعبه‌ خوابيده‌ و پستانك‌ ‌در‌ دهان‌ ‌او‌ ‌است‌.

بايد ‌آنها‌ ‌را‌ حفظ كرد ‌تا‌ كبير شوند ‌اگر‌ پدر و مادرشان‌ معلوم‌ شد بآنها ردّ كنند و مخارج‌ و زحماتي‌ ‌که‌ متحمل‌ شدند ‌از‌ ‌آنها‌ بگيرند و ‌اگر‌ معلوم‌ نشد ‌در‌ عهده‌ ‌خود‌ طفل‌ ‌است‌ ‌که‌ ‌پس‌ ‌از‌ كبر بآنها رد كند ‌در‌ صورتي‌ ‌که‌ بقصد تبرّع‌ نباشد إِن‌ كُنتُم‌ فاعِلِين‌َ ‌يعني‌ فقط مقصود ‌شما‌ همان‌ جدايي‌ ‌بين‌ يوسف‌ و يعقوب‌ ‌است‌ بهمين‌ مقدار حاصل‌ ميشود. ديگر ‌در‌ بيان‌ اينكه‌ ‌اينکه‌ چاه‌ كجا بوده‌ ‌هر‌ كدام‌ ‌از‌ مفسرين‌ چيزي‌ گفتند بعضي‌ گفتند ‌بين‌ مدين‌ و مصر بوده‌ و چند فرسنگي‌ ‌از‌ مدين‌ دور بوده‌ بعضي‌ گفتند ‌در‌ راه‌ شام‌، بعضي‌ گفتند بيت‌ المقدس‌، بعضي‌ گفتند اردن‌ و اقرب‌ ‌در‌ نظر همان‌ قول‌ اول‌ ‌است‌ تنبيه‌‌-‌ مفسرين‌ عامّه‌ نظر ‌به‌ اينكه‌ عصمت‌ ‌را‌ ‌در‌ انبياء شرط نميدانند بلكه‌ نسبتهاي‌ ناروا بانبياء ميدهند ‌اينکه‌ دوازده‌ پسران‌ يعقوب‌ ‌را‌ ‌از‌ انبياء دانسته‌ و تمسك‌ كردند ‌بر‌ نبوت‌ ‌آنها‌ بكلمه‌ اسباط ‌که‌ ‌در‌ آيات‌ شريفه‌ صراحت‌ دارد ‌بر‌ نبوت‌ ‌آنها‌ مثل‌ ‌قوله‌ ‌تعالي‌ قُولُوا آمَنّا بِاللّه‌ِ وَ ما أُنزِل‌َ إِلَينا وَ ما أُنزِل‌َ إِلي‌ إِبراهِيم‌َ وَ إِسماعِيل‌َ وَ إِسحاق‌َ وَ يَعقُوب‌َ وَ الأَسباطِ وَ ما أُوتِي‌َ مُوسي‌ وَ عِيسي‌ الاية بقرة ‌آيه‌ 130، و ‌قوله‌ ‌تعالي‌ أَم‌ تَقُولُون‌َ إِن‌َّ إِبراهِيم‌َ وَ إِسماعِيل‌َ وَ إِسحاق‌َ وَ يَعقُوب‌َ وَ الأَسباطَ كانُوا هُوداً

جلد 11 - صفحه 162

أَو نَصاري‌ الاية بقره‌ ‌آيه‌ 134، و ‌قوله‌ ‌تعالي‌ قُل‌ آمَنّا بِاللّه‌ِ وَ ما أُنزِل‌َ عَلَينا وَ ما أُنزِل‌َ عَلي‌ إِبراهِيم‌َ وَ إِسماعِيل‌َ وَ إِسحاق‌َ وَ يَعقُوب‌َ وَ الأَسباطِ الاية آل‌ عمران‌ ‌آيه‌ 78، و ‌قوله‌ ‌تعالي‌ إِنّا أَوحَينا إِلَيك‌َ كَما أَوحَينا إِلي‌ نُوح‌ٍ وَ النَّبِيِّين‌َ مِن‌ بَعدِه‌ِ وَ أَوحَينا إِلي‌ إِبراهِيم‌َ وَ إِسماعِيل‌َ وَ إِسحاق‌َ وَ يَعقُوب‌َ وَ الأَسباطِ وَ عِيسي‌ وَ أَيُّوب‌َ ‌الي‌ آخر الآيات‌ نساء ‌آيه‌ 161.

لكن‌ نظر ‌به‌ اينكه‌ ادله‌ قطعيه‌ عقليه‌ و نقليه‌ داريم‌ ‌بر‌ لزوم‌ عصمت‌ انبياء و اوصياء ‌که‌ ‌ما ‌در‌ كلم‌ الطيب‌ ‌در‌ مجلد اول‌ ‌در‌ بيان‌ شرايط نبوت‌ عامه‌ و ‌در‌ مجلد ثاني‌ ‌در‌ بيان‌ شرايط امامت‌ عامه‌ مفصلا بيان‌ كرده‌ايم‌ مي‌گوييم‌ مراد ‌از‌ اسباط اولاد بلا واسطه‌ يعقوب‌ نيست‌ بلكه‌ ‌مع‌ الوسائط ‌تا‌ زمان‌ موسي‌ و عيسي‌ انبياء بني‌ اسرائيل‌ بودند بدليل‌ ‌قوله‌ ‌تعالي‌ وَ قَطَّعناهُم‌ُ اثنَتَي‌ عَشرَةَ أَسباطاً أُمَماً الاية اعراف‌ ‌آيه‌ 160، بلكه‌ اطلاق‌ سبط ‌بر‌ اولاد بلا واسطه‌ خلاف‌ ظاهر ‌است‌ و سيد مرتضي‌ اعلي‌ اللّه‌ مقامه‌ ميفرمايد (‌لم‌ يقم‌ لنا الحجة بان‌ اخوة يوسف‌ ‌الّذين‌ فعلوا ‌ما فعلوا كانوا انبياء و ‌لا‌ يمتنع‌ ‌ان‌ ‌يکون‌ الاسباط ‌الّذين‌ كانوا انبياء ‌غير‌ هؤلاء الاخوة ‌الّذين‌ فعلوا بيوسف‌ ‌ما قصه‌ اللّه‌ ‌تعالي‌ عنهم‌ و ليس‌ ‌في‌ ظاهر الكتاب‌ ‌ان‌ جميع‌ اخوة يوسف‌ و سائر الاسباط فعلوا بيوسف‌ ‌ما حكاه‌ اللّه‌ ‌من‌ الكيد).

اقول‌‌-‌ صدق‌ الاسباط ‌بر‌ اولاد بلا واسطه‌ ممنوع‌ جدّا مضافا ‌به‌ اينكه‌ مسلما جميع‌ اسباط ‌که‌ كليه‌ بني‌ اسرائيل‌ باشند پيغمبر نبودند بلكه‌ مراد ‌در‌ آيات‌ شريفه‌ اينست‌ ‌که‌ ‌در‌ ميان‌ اسباط پيغمبراني‌ بودند.

تنبيه‌ آخر‌-‌ ‌در‌ برهان‌ خبر مفصل‌ بسيار مبسوطي‌ ‌از‌ ابي‌ حمزه‌ ‌از‌ حضرت‌ سجاد ‌عليه‌ السّلام‌ نقل‌ كرده‌ ‌در‌ حالات‌ يوسف‌ و برادرانش‌ و يعقوب‌ و افعال‌ ‌آنها‌ و ‌در‌ مجمع‌ يك‌ مختصري‌ ‌از‌ ‌آن‌ ‌را‌ نقل‌ كرده‌ لكن‌ حقير ‌پس‌ ‌از‌ مراجعه‌ ديدم‌ ‌اينکه‌ خبر ‌از‌ حيث‌ سند ضعيف‌ ‌است‌ بعلاوه‌ مشتمل‌ ‌است‌ ‌بر‌ اموري‌ ‌که‌ ‌با‌ قواعد مسلمه‌ شيعه‌

جلد 11 - صفحه 163

سازش‌ ندارد و نسبتهايي‌ بيعقوب‌ و يوسف‌ داده‌ ‌که‌ مناسب‌ ‌با‌ مقام‌ انبياء نيست‌ لذا اعراض‌ ‌از‌ ‌او‌ ‌را‌ اصلح‌ ديدم‌ مراجعه‌ كنيد ببرهان‌.

برگزیده تفسیر نمونه


]

اشاره

(آیه 10)- ولی در میان برادران یک نفر بود که از همه باهوشتر، و یا باوجدانتر بود، به همین دلیل با طرح قتل یوسف مخالفت کرد و هم با طرح تبعید او در یک سرزمین دور دست که بیم هلاکت در آن بود، و طرح سومی را ارائه نمود یکی از آنها «گفت: اگر می‌خواهید کاری بکنید یوسف را نکشید، بلکه او را در نهانگاه چاه بیفکنید (به گونه‌ای که سالم بماند) تا بعضی از راهگذاران و قافله‌ها او را برگیرند و با خود ببرند» و از چشم ما و پدر دور شود (قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَةِ إِنْ کُنْتُمْ فاعِلِینَ).

نقش ویرانگر حسد در زندگی انسانها-

درس مهم دیگری که از این داستان می‌آموزیم این است که چگونه حسد می‌تواند آدمی را تا سر حد کشتن برادر و یا تولید دردسرهای خیلی شدید برای او پیش ببرد و چگونه اگر این آتش درونی مهار نشود، هم دیگران را به آتش می‌کشد و هم خود انسان را.

به همین دلیل در احادیث اسلامی برای مبارزه با این صفت رذیله تعبیرات

ج2، ص401

تکان دهنده‌ای دیده می‌شود.

به عنوان نمونه: از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل شده که فرمود: خداوند موسی بن عمران را از حسد نهی کرد و به او فرمود: «شخص حسود نسبت به نعمتهای من بر بندگانم خشمناک است، و از قسمتهایی که میان بندگانم قائل شده‌ام ممانعت می‌کند، هر کس چنین باشد نه او از من است و نه من از اویم».

و در حدیثی از امام صادق علیه السّلام می‌خوانیم: «افراد با ایمان غبطه می‌خورند ولی حسد نمی‌ورزند، ولی مناق حسد می‌ورزد و غبطه نمی‌خورد».

این درس را نیز می‌توان از این بخش از داستان فرا گرفت که پدر و مادر در ابراز محبت نسبت به فرزندان باید فوق العاده دقت به خرج دهند.

زیرا، گاه می‌شود یک ابراز علاقه نسبت به یک فرزند، آنچنان عقده‌ای در دل فرزند دیگر ایجاد می‌کند که او را به همه کار وا می‌دارد، آنچنان شخصیت خود را در هم شکسته می‌بیند که برای نابود کردن شخصیت برادرش، حد و مرزی نمی‌شناسد.

حتی اگر نتواند عکس العملی از خود نشان بدهد از درون خود را می‌خورد و گاه گرفتار بیماری روانی می‌شود.

در احادیث اسلامی می‌خوانیم: روزی امام باقر علیه السّلام فرمود: من گاهی نسبت به بعضی از فرزندانم اظهار محبت می‌کنم و او را بر زانوی خود می‌نشانم و قلم گوسفند را به او میدهم و شکر در دهانش می‌گذارم، در حالی که می‌دانم حق با دیگری است، ولی این کار را به خاطر این می‌کنم تا بر ضد سایر فرزندانم تحریک نشود و آنچنان که برادران یوسف، به یوسف کردن نکند.

نکات آیه

۱- یکى از برادران یوسف (لاوى) در جلسه توطئه ، سایر برادران را از کشتن او برحذر داشت. (قال قائل منهم لاتقتلوا یوسف) مفرد بودن کلمه «قائل» گویاى این است که تنها یکى از برادران یوسف با کشتن وى مخالفت کرد و او بر اساس روایتى که در پایان آیه خواهد آمد، «لاوى» بوده است.

۲- لاوى برخلاف دیگر برادرانش ، با توطئه علیه یوسف(ع) و دور ساختن او از نزد پدرشان یعقوب(ع) موافق نبود. (لاتقتلوا یوسف و ألقوه فى غیبت الجب ... إن کنتم فعلین) جمله شرطى «إن کنتم فاعلین» (اگر بر توطئه علیه یوسف(ع) مصمم هستید) مى رساند که لاوى با انجام توطئه موافق نبود. لازم به ذکر است که جواب جمله شرطى (إن کنتم...) معنایى است که از «ألقوه...» استفاده مى شود ; یعنى، «إن کنتم فاعلین فألقوه فى غیبت الجب».

۳- لاوى به برادرانش پیشنهاد کرد اگر مصمم بر دور ساختن یوسف هستند او را در نهانگاه چاهى در مسیر کاروانها بیفکنند. (قال قائل منهم لاتقتلوا یوسف و ألقوه فى غیبت الجب یلتقطه بعض السیّارة) «جبّ» به معناى چاه است و برخى از اهل لغت برآنند که «جبّ» به چاه عمیق و پر آب گفته مى شود. در مجمع البیان آمده است: «غیبت الجب» حفره و یا طاق مانندى است که بالاى آب چاه قرار مى دهند و «سیارة» به گروهى که مسافرت مى کنند (کاروان) اطلاق مى شود.

۴- لاوى با پیشنهاد خود (انداختن یوسف به چاه) درصدد حفظ جان یوسف(ع) و پیشگیرى از کشته شدن او بود. (لاتقتلوا یوسف ... و ألقوه فى غیبت الجب یلتقطه بعض السیّارة) پیشنهاد لاوى مبنى بر اینکه یوسف را در چاهى بر سر راه کاروانها بیفکنید، در مقابل این نظر که او را در بیابانى رها سازید (أو اطرحوه أرضاً) و نیز، تصریح به اینکه کاروانى او را بیابد (یلتقطه بعض السیّارة) دلالت مى کند که وى درصدد پیشگیرى از تلف شدن یوسف(ع) و از میان رفتن او بوده است.

۵- چاه پیشنهاد شده از طرف لاوى جهت افکندن یوسف(ع) ، چاهى مشخص و مورد نظر بوده است. (ألقوه فى غیبت الجب) ظاهر آن است که «ال» در «الجب» عهد ذهنى و اشاره به چاهى معهود مى باشد.

۶- لاوى قرار دادن یوسف(ع) را در چاه ، مقدمه دستیابى کاروانها به یوسف(ع) و مایه نجات او از مرگ مى دید. (یلتقطه بعض السیّارة) التقاط (مصدر یلتقطه) به معناى یافتن و برگرفتن است.

روایات و احادیث

۷- «عن على بن الحسین(ع): ... قال کبیرهم «ولاتقتلوا یوسف» و لکن «ألقوه فى غیابت الجبّ» ;[۱] از امام سجاد(ع) روایت شده است: ... که برادر بزرگ تر آنان گفت: یوسف را نکشید ، ولى او را در مخفى گاه چاه قرار دهید».

۸- «عن أبى جعفر(ع):... فقال لاوى لایجوز قتله و نغیبه عن أبینا ;[۲] از امام باقر(ع) روایت شده است: ... پس لاوى گفت: کشتنش روا نیست و [لیکن] او را از پدرمان دور مى سازیم».

موضوعات مرتبط

  • برادران یوسف: توطئه برادران یوسف ۱، ۲، ۳، ۴
  • لاوى: بینش لاوى ۲; پیشنهاد لاوى ۱، ۳، ۵، ۸; فلسفه پیشنهاد لاوى ۴، ۶; لاوى و تبعید یوسف(ع) ۲; لاوى و قتل یوسف(ع) ۱، ۴; لاوى و نجات یوسف(ع) ۴، ۶; لاوى و یوسف(ع) ۳
  • یوسف(ع): توطئه علیه یوسف(ع) ۱، ۲، ۳; چاه قصه یوسف(ع) ۵; قصه یوسف(ع) ۱، ۲، ۳، ۴، ۶، ۷، ۸; یوسف(ع) در چاه ۳، ۷

منابع

  1. علل الشرایع ، ص ۴۷ ، ح ۱ ، ب ۴۱ ; نورالثقلین ، ج ۲ ، ص ۴۱۳ ، ح ۱۷.
  2. تفسیرقمى ، ج ۱ ، ص ۳۴۰ ; نورالثقلین ، ج ۲ ، ص ۴۱۵ ، ح ۱۹.