روایت:من لايحضره الفقيه جلد ۴ ش ۲۶۶

از الکتاب


آدرس: من لا يحضره الفقيه، جلد ۴، كِتَابُ الدِّيَات

و روي عن عمرو بن ابي المقدام قال :

كُنْتُ شَاهِداً عِنْدَ اَلْبَيْتِ اَلْحَرَامِ‏ يُنَادِي‏ بِأَبِي جَعْفَرٍ اَلدَّوَانِيقِيِ‏ رَجُلٌ وَ هُوَ يَطُوفُ وَ يَقُولُ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ إِنَّ هَذَيْنِ اَلرَّجُلَيْنِ طَرَقَا أَخِي لَيْلاً فَأَخْرَجَاهُ مِنْ مَنْزِلِهِ فَلَمْ يَرْجِعْ إِلَيَّ وَ وَ اَللَّهِ مَا أَدْرِي مَا صَنَعَا بِهِ فَقَالَ لَهُمَا مَا صَنَعْتُمَا بِهِ فَقَالاَ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ كَلَّمْنَاهُ ثُمَّ رَجَعَ إِلَى مَنْزِلِهِ فَقَالَ لَهُمَا وَافِيَانِي غَداً عِنْدَ صَلاَةِ اَلْعَصْرِ فِي هَذَا اَلْمَكَانِ فَوَافَوْهُ صَلاَةَ اَلْعَصْرِ مِنَ اَلْغَدِ فَقَالَ‏ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ وَ هُوَ قَابِضٌ عَلَى يَدِهِ يَا جَعْفَرُ اِقْضِ بَيْنَهُمْ فَقَالَ اِقْضِ بَيْنَهُمْ أَنْتَ قَالَ لَهُ بِحَقِّي عَلَيْكَ إِلاَّ قَضَيْتَ بَيْنَهُمْ قَالَ فَخَرَجَ‏ جَعْفَرٌ ع‏ فَطُرِحَ لَهُ مُصَلَّى قَصَبٍ فَجَلَسَ عَلَيْهِ ثُمَّ جَاءَ اَلْخُصَمَاءُ فَجَلَسُوا قُدَّامَهُ فَقَالَ لِلْمُدَّعِي مَا تَقُولُ فَقَالَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ‏ إِنَّ هَذَيْنِ طَرَقَا أَخِي لَيْلاً فَأَخْرَجَاهُ مِنْ مَنْزِلِهِ وَ وَ اَللَّهِ مَا رَجَعَ إِلَيَّ وَ وَ اَللَّهِ مَا أَدْرِي مَا صَنَعَا بِهِ فَقَالَ مَا تَقُولاَنِ فَقَالاَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ‏ كَلَّمْنَاهُ ثُمَّ رَجَعَ إِلَى مَنْزِلِهِ فَقَالَ‏ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ يَا غُلاَمُ اُكْتُبْ‏ بِسْمِ اَللََّهِ اَلرَّحْمََنِ اَلرَّحِيمِ‏ قَالَ‏ رَسُولُ اَللَّهِ ص‏ كُلُّ مَنْ طَرَقَ رَجُلاً بِاللَّيْلِ فَأَخْرَجَهُ مِنْ مَنْزِلِهِ فَهُوَ لَهُ ضَامِنٌ إِلاَّ أَنْ يُقِيمَ اَلْبَيِّنَةَ أَنَّهُ قَدْ رَدَّهُ إِلَى مَنْزِلِهِ يَا غُلاَمُ نَحِّ هَذَا اَلْوَاحِدَ مِنْهُمَا وَ اِضْرِبْ عُنُقَهُ فَقَالَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ ص‏ مَا أَنَا قَتَلْتُهُ وَ لَكِنِّي أَمْسَكْتُهُ ثُمَّ جَاءَ هَذَا فَوَجَأَهُ فَقَتَلَهُ‏ فَقَالَ أَنَا اِبْنُ رَسُولِ اَللَّهِ ص‏ يَا غُلاَمُ نَحِّ هَذَا فَاضْرِبْ عُنُقَهُ لِلْآخَرِ فَقَالَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ‏ وَ اَللَّهِ مَا عَذَّبْتُهُ وَ لَكِنِّي قَتَلْتُهُ بِضَرْبَةٍ وَاحِدَةٍ فَأَمَرَ أَخَاهُ فَضَرَبَ عُنُقَهُ ثُمَّ أَمَرَ بِالْآخَرِ فَضَرَبَ جَنْبَيْهِ وَ حَبَسَهُ فِي اَلسِّجْنِ وَ وَقَّعَ عَلَى رَأْسِهِ يُحْبَسُ عُمُرَهُ يُضْرَبُ كُلَّ سَنَةٍ خَمْسِينَ جَلْدَةً


من لايحضره الفقيه جلد ۴ ش ۲۶۵ حدیث من لايحضره الفقيه جلد ۴ ش ۲۶۷
روایت شده از : امام جعفر صادق عليه السلام
کتاب : من لايحضره الفقيه - جلد ۴
بخش : كتاب الديات
عنوان : حدیث در کتاب من لا يحضره الفقيه جلد ۴ كِتَابُ الدِّيَات‏‏‏ بَابُ حُكْمِ الرَّجُلِ يَقْتُلُ الرَّجُلَيْنِ أَوْ أَكْثَرَ وَ الْقَوْمِ يَجْتَمِعُونَ عَلَى قَتْلِ رَجُل‏
موضوعات :

ترجمه

‏محمد جواد غفارى, من لا يحضره الفقيه - جلد ۵ - ترجمه على اكبر و محمد جواد غفارى و صدر بلاغى, ۴۹۲

عمرو بن أبى المقدام گويد: من خود در مسجد الحرام شاهد بودم كه شخصى در هنگام طواف با صداى بلند منصور دوانيقى را مى‏خواند و ميگفت: اى امير مؤمنين اين دو نفر مرد (و آنان را نشان داد) شب هنگام در خانه برادرم را كوبيده‏اند و او را از خانه بيرون كرده و بهمراه خود برده و او بمنزل باز نگشته است، و بخدا سوگند نمى‏دانم با او چه كرده‏اند، منصور از آن دو پرسيد: با او چه كرديد؟ گفتند: اى امير با او كلامى چند سخن‏ گفتيم و او به منزل بازگشت، منصور گفت: فردا در همين مكان‏ وقت نماز عصر نزد من آئيد، آنان وقت نماز عصر فرداى آن روز حاضر شدند، منصور به امام صادق عليه السّلام- در حالى كه او دست آن حضرت را گرفته بود- گفت: اى جعفر تو ميان اينان حكم كن، حضرت فرمود: تو خود ميان آنها داورى كن، منصور گفت: به حقّى كه بر تو دارم چاره‏اى نيست جز آنكه تو حكومت كنى، گويد: امام جعفر صادق عليه السّلام بيرون رفت و حصير نمازى براى او گستردند و بر آن نشست، سپس شاكى و دو تن مخاصمش آمدند و در مقابل آن حضرت نشستند، حضرت به مدّعى فرمود: حرف تو چيست؟ مرد گفت: يا ابن رسول اللَّه اين دو مرد در تاريكى شب آمدند و درب منزل برادرم را كوفتند و او را از منزل خارج نمودند و بخدا سوگند تاكنون به سوى ما بازنگشته است و نميدانم با او چه كرده‏اند، سپس حضرت از آن دو پرسيد: شما چه ميگوئيد؟ گفتند: يا ابن رسول اللَّه با او چند كلامى گفتگو كرديم و بعد او به خانه بازگشت، امام صادق عليه السّلام فرمود: اى غلام بنويس: بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: هر كس‏ بهنگام شب در خانه كسى را بكوبد و او را از منزل خود بيرون كشد، وى ضامن تن اوست مگر اينكه شاهد آورد كه او را بمنزلش باز گردانيده است، اى غلام اين شخص را ببر و گردنش را بزن، مرد گفت: اى پسر پيغمبر خدا من او را نكشتم بلكه او را نگهداشتم و اين شخص آمد و با حربه‏ بر او كوفت و او را بكشت، امام فرمود: من پسر پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله ميباشم و اى غلام اين ديگر را نيز ببر و سرش را از بدن جدا ساز، مرد گفت: يا ابن رسول اللَّه من او را زجركش نكردم بلكه يك ضربه باو زدم و او جان سپرد، پس حضرت اوّلى را فرمود: رفيقت را گردن بزن، و او ضارب را كشت، و فرمان داد خود او را نيز تازيانه‏اى چند بر تهى‏گاه و پهلويش زدند و بر كلاهش نوشتند «زندانى ابد و سالى پنجاه ضربه شلاق».


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)