روایت:الکافی جلد ۲ ش ۴۷۴

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۲، كتاب الإيمان و الكفر

محمد بن يحيي عن محمد بن الحسين عن عبد الرحمن بن محمد الاسدي عن سالم بن مكرم عن ابي عبد الله ع قال :

اِشْتَدَّتْ حَالُ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِ‏ اَلنَّبِيِّ ص‏ فَقَالَتْ لَهُ اِمْرَأَتُهُ لَوْ أَتَيْتَ‏ رَسُولَ اَللَّهِ ص‏ فَسَأَلْتَهُ فَجَاءَ إِلَى‏ اَلنَّبِيِّ ص‏ فَلَمَّا رَآهُ‏ اَلنَّبِيُّ ص‏ قَالَ مَنْ سَأَلَنَا أَعْطَيْنَاهُ وَ مَنِ اِسْتَغْنَى أَغْنَاهُ اَللَّهُ فَقَالَ اَلرَّجُلُ مَا يَعْنِي غَيْرِي فَرَجَعَ إِلَى اِمْرَأَتِهِ فَأَعْلَمَهَا فَقَالَتْ إِنَ‏ رَسُولَ اَللَّهِ ص‏ بَشَرٌ فَأَعْلِمْهُ فَأَتَاهُ فَلَمَّا رَآهُ‏ رَسُولُ اَللَّهِ ص‏ قَالَ مَنْ سَأَلَنَا أَعْطَيْنَاهُ وَ مَنِ اِسْتَغْنَى أَغْنَاهُ اَللَّهُ حَتَّى فَعَلَ اَلرَّجُلُ ذَلِكَ ثَلاَثاً ثُمَّ ذَهَبَ اَلرَّجُلُ فَاسْتَعَارَ مِعْوَلاً ثُمَّ أَتَى اَلْجَبَلَ فَصَعِدَهُ فَقَطَعَ حَطَباً ثُمَّ جَاءَ بِهِ فَبَاعَهُ بِنِصْفِ مُدٍّ مِنْ دَقِيقٍ فَرَجَعَ بِهِ فَأَكَلَهُ ثُمَّ ذَهَبَ مِنَ اَلْغَدِ فَجَاءَ بِأَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ فَبَاعَهُ فَلَمْ يَزَلْ يَعْمَلُ وَ يَجْمَعُ حَتَّى اِشْتَرَى مِعْوَلاً ثُمَّ جَمَعَ حَتَّى اِشْتَرَى بَكْرَيْنِ وَ غُلاَماً ثُمَّ أَثْرَى حَتَّى أَيْسَرَ فَجَاءَ إِلَى‏ اَلنَّبِيِّ ص‏ فَأَعْلَمَهُ كَيْفَ جَاءَ يَسْأَلُهُ وَ كَيْفَ سَمِعَ‏ اَلنَّبِيَّ ص‏ فَقَالَ‏ اَلنَّبِيُّ ص‏ قُلْتُ لَكَ مَنْ سَأَلَنَا أَعْطَيْنَاهُ وَ مَنِ اِسْتَغْنَى أَغْنَاهُ اَللَّهُ‏


الکافی جلد ۲ ش ۴۷۳ حدیث الکافی جلد ۲ ش ۴۷۵
روایت شده از : حضرت محمد صلی الله علیه و آله
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۲
بخش : كتاب الإيمان و الكفر
عنوان : حدیث حضرت محمد (ص) در کتاب الكافي جلد ۲ كتاب الإيمان و الكفر‏‏ بَابُ الْقَنَاعَة
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۴, ۴۱۵

فرمود كه: حال يكى از اصحاب پيغمبر سخت شد، همسرش به او گفت: كاش مى‏رفتى نزد رسول خدا (ص) و از او چيزى مى‏خواستى، آمد نزد پيغمبر، چون پيغمبر او را ديد، فرمود: هر كه از ما خواهد به او عطا كنيم و هر كه نخواهد خدايش بى‏نياز كند، آن مرد گفت: جز مرا قصد نكرده است، نزد زنش برگشت و به او اعلام كرد، زنش گفت: رسول خدا (ص) هم بشر است (يعنى باطن كسى را نمى‏داند) برو و به او حال خود را بگو، آمد نزد آن حضرت و تا چشم رسول خدا (ص) به او افتاد فرمود: هر كه از ما خواهد به او عطا كنيم و هر كه نخواهد خدايش بى‏نياز كند و تا سه بار آن مرد رفت و آمد كرد و سپس رفت يك تبرى عاريه كرد و به كوه رفت و بالاى آن بر آمد و هيزمى بريد و آن را آورد و فروخت به نيم مد (نيم كيلو تقريباً) آرد و آن را برد و خورد، سپس فردا رفت و هيزم بيشترى آورد و فروخت و پيوسته كار كرد و جمع كرد تا يك تبرى خريد و سپس‏ جمع كرد تا دو نره شتر خريد و غلامى خريد و توانگر شد و به رفاه رسيد، پس از آن آمد نزد پيغمبر و به او خبر داد كه چگونه آمد خواهشى كند و چه از پيغمبر (ص) شنيد (بازهم) پيغمبر (ص) فرمود: هر كه از ما بخواهد به او عطا كنيم و هر كه نخواهد، خدا او را بى‏نياز كند.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۳, ۲۰۸

امام صادق عليه السّلام فرمود: مردى از اصحاب پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله حال زندگيش سخت شد همسرش گفت: كاش خدمت پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله ميرفتى و از او چيزى ميخواستى، مرد خدمت پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله آمد و چون حضرت او را ديد فرمود: هر كه از ما سؤال كند باو عطا كنيم و هر كه بى‏نيازى جويد خدايش بى‏نياز كند، مرد با خود گفت: مقصودش جز من نيست، پس بسوى همسرش آمد و باو خبر داد. زن گفت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله هم بشر است (و از حال تو خبر ندارد) او را آگاه ساز، مرد خدمتش آمد و چون حضرت او را ديد فرمود: هر كه از ما سؤال كند باو عطا كنيم و هر كه بى‏نيازى جويد خدايش بى‏نياز كند، و تا سه بار آن مرد چنين كرد. سپس برفت و كلنگى عاريه كرد و بجانب كوهستان شده بالاى كوه رفت و قدرى هيزم بريد و بياورد و به نيم چارك آرد فروخت و آن را بخانه برد و بخورد، فردا هم رفت و هيزم بيشترى آورد و فروخت و همواره كار ميكرد و اندوخته مينمود تا خودش كلنگى خريد، باز هم اندوخته كرد تا دو شتر و غلامى خريد و ثروتمند و بى‏نياز گشت. آنگاه خدمت پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله آمد و گزارش داد كه چگونه براى سؤال آمد و چه از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله شنيد: پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود، من كه بتو گفتم: هر كه از ما سؤال كند باو عطا كنيم و هر كه بى‏نيازى جويد خدايش بى‏نياز كند

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۳, ۳۵۹

محمد بن يحيى، از محمد بن حسين، از عبدالرحمان بن محمد اسدى، از سالم بن مكرّم، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: «حال مردى از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله بسيار سخت و پريشان شد. زن آن مرد به وى گفت كه: كاش به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله مى‏رفتى و از آن حضرت چيزى طلب مى‏كردى! پس آن مرد به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد، و چون پيغمبر صلى الله عليه و آله او را ديد، فرمود كه: هر كه از ما چيزى خواهد، به او مى‏دهيم، و هر كه بى‏نيازى جويد، خدا او را بى‏نياز گرداند. آن مرد گفت كه: از اين سخن غير مرا قصد ندارد و مقصود آن حضرت منم. بعد از آن، به سوى زنش برگشت و او را اعلام كرد. زنش گفت كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله انسان است؛ يعنى معلوم نيست كه اين امر را بداند؛ زيرا كه اين غيب است، و چون چنين است او را اعلام كن؛ پس آن مرد دوباره به خدمت حضرت آمد، و چون رسول خدا صلى الله عليه و آله او را ديد، فرمود كه: هر كه از ما سؤال كند، به او عطا مى‏كنيم، و هر كه بى‏نيازى جويد، خدا او را بى‏نياز گرداند. تا آنكه آن مرد سه مرتبه چنين كرد. بعد از آن رفت و تبرتيشه‏اى را از كسى به عاريت گرفت و به كوه آمد، و بر آن بالا رفت و قدرى هيزم كند؛ پس آن را آورد و فروخت به نيم مدّ «۱» [حدود ۳۷۵ گرم‏] از آرد، به خانه برگشت و آن را خورد. و در فردا رفت و بيش از آن‏چه در روز اوّل آورده بود هيزم آورد، و پيوسته كار مى‏كرد و جمع‏ مى‏نمود تا آنكه تبر تيشه‏اى را خريد. بعد از آن، جمع كرد تا آنكه دو كنيز و يك غلام خريد. بعد از آن، مالش بسيار شد، تا آنكه توانگر گرديد؛ پس به خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد، و آن حضرت را اعلام كرد كه چگونه آمده بود كه از آن حضرت چيزى طلب كند، و چگونه از پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيده بود. پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه: با تو گفتم كه هر كه از ما سؤال كند، به او عطا مى‏كنيم، و هر كه بى‏نيازى جويد، خدا او را بى‏نياز گرداند».


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)