روایت:الکافی جلد ۱ ش ۲۱۶

از الکتاب


آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ التَّوْحِيدِ

علي بن ابراهيم عن ابيه عن عباس بن عمرو الفقيمي عن هشام بن الحكم :

فِي حَدِيثِ اَلزِّنْدِيقِ اَلَّذِي أَتَى‏ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ وَ كَانَ مِنْ قَوْلِ‏ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ لاَ يَخْلُو قَوْلُكَ إِنَّهُمَا اِثْنَانِ مِنْ أَنْ يَكُونَا قَدِيمَيْنِ‏ قَوِيَّيْنِ‏ أَوْ يَكُونَا ضَعِيفَيْنِ‏ أَوْ يَكُونَ أَحَدُهُمَا قَوِيّاً وَ اَلْآخَرُ ضَعِيفاً فَإِنْ كَانَا قَوِيَّيْنِ فَلِمَ لاَ يَدْفَعُ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا صَاحِبَهُ‏ وَ يَتَفَرَّدُ بِالتَّدْبِيرِ وَ إِنْ زَعَمْتَ أَنَّ أَحَدَهُمَا قَوِيٌّ وَ اَلْآخَرَ ضَعِيفٌ ثَبَتَ أَنَّهُ‏ وَاحِدٌ كَمَا نَقُولُ لِلْعَجْزِ اَلظَّاهِرِ فِي اَلثَّانِي‏ فَإِنْ قُلْتَ إِنَّهُمَا اِثْنَانِ‏ لَمْ يَخْلُ مِنْ أَنْ يَكُونَا مُتَّفِقَيْنِ مِنْ كُلِّ جِهَةٍ أَوْ مُفْتَرِقَيْنِ مِنْ كُلِّ جِهَةٍ فَلَمَّا رَأَيْنَا اَلْخَلْقَ مُنْتَظِماً وَ اَلْفَلَكَ جَارِياً وَ اَلتَّدْبِيرَ وَاحِداً وَ اَللَّيْلَ وَ اَلنَّهَارَ وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ دَلَّ صِحَّةُ اَلْأَمْرِ وَ اَلتَّدْبِيرِ وَ اِئْتِلاَفُ اَلْأَمْرِ عَلَى أَنَّ اَلْمُدَبِّرَ وَاحِدٌ ثُمَّ يَلْزَمُكَ‏ إِنِ اِدَّعَيْتَ اِثْنَيْنِ فُرْجَةٌ مَا بَيْنَهُمَا حَتَّى يَكُونَا اِثْنَيْنِ‏ فَصَارَتِ اَلْفُرْجَةُ ثَالِثاً بَيْنَهُمَا قَدِيماً مَعَهُمَا فَيَلْزَمُكَ ثَلاَثَةٌ فَإِنِ اِدَّعَيْتَ‏ ثَلاَثَةً لَزِمَكَ مَا قُلْتَ فِي اَلاِثْنَيْنِ‏ حَتَّى تَكُونَ بَيْنَهُمْ فُرْجَةٌ فَيَكُونُوا خَمْسَةً ثُمَّ يَتَنَاهَى فِي اَلْعَدَدِ إِلَى مَا لاَ نِهَايَةَ لَهُ‏ فِي اَلْكَثْرَةِ قَالَ‏ هِشَامٌ‏ فَكَانَ مِنْ سُؤَالِ اَلزِّنْدِيقِ أَنْ قَالَ فَمَا اَلدَّلِيلُ عَلَيْهِ‏ فَقَالَ‏ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ ع‏ وُجُودُ اَلْأَفَاعِيلِ‏ دَلَّتْ عَلَى أَنَّ صَانِعاً صَنَعَهَا أَ لاَ تَرَى أَنَّكَ إِذَا نَظَرْتَ إِلَى بِنَاءٍ مُشَيَّدٍ مَبْنِيٍ‏ عَلِمْتَ‏ أَنَّ لَهُ بَانِياً وَ إِنْ كُنْتَ لَمْ تَرَ اَلْبَانِيَ وَ لَمْ تُشَاهِدْهُ‏ قَالَ فَمَا هُوَ قَالَ شَيْ‏ءٌ بِخِلاَفِ اَلْأَشْيَاءِ اِرْجِعْ‏ بِقَوْلِي‏ إِلَى إِثْبَاتِ مَعْنًى‏ وَ أَنَّهُ شَيْ‏ءٌ بِحَقِيقَةِ اَلشَّيْئِيَّةِ غَيْرَ أَنَّهُ لاَ جِسْمٌ‏ وَ لاَ صُورَةٌ وَ لاَ يُحَسُّ وَ لاَ يُجَسُ‏ وَ لاَ يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ اَلْخَمْسِ لاَ تُدْرِكُهُ اَلْأَوْهَامُ‏ وَ لاَ تَنْقُصُهُ اَلدُّهُورُ وَ لاَ تُغَيِّرُهُ اَلْأَزْمَانُ‏


الکافی جلد ۱ ش ۲۱۵ حدیث الکافی جلد ۱ ش ۲۱۷
روایت شده از : امام جعفر صادق عليه السلام
کتاب : الکافی (ط - الاسلامیه) - جلد ۱
بخش : كتاب التوحيد
عنوان : حدیث امام جعفر صادق (ع) در کتاب الكافي جلد ۱ كِتَابُ التَّوْحِيدِ‏ بَابُ حُدُوثِ الْعَالَمِ وَ إِثْبَاتِ الْمُحْدِث‏
موضوعات :

ترجمه

کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۱, ۲۳۵

هشام بن حكم در ضمن حديث از زنديقى كه خدمت امام صادق (ع) رسيده نقل كرده است كه: امام صادق (ع) در ضمن بياناتش فرمود:اينكه تو مى‏گوئى دو مبدأ وجود دارد از اين بيرون نيست كه‏ يا هر دو قديمند و توانا، يا هر دو قديمند و ضعيف، يا يكى توانا است و ديگرى ناتوان اگر هر دو توانايند چرا هر كدام به دفع ديگرى نپردازند و خود را بى‏همتا نسازند در تدبير جهان، اگر بگوئى يكى توانا است و ديگرى ناتوان ثابت شود كه همان توانا خدا است و آن ناتوان درمانده خدا نيست. اگر تو بگوئى كه آنها دوتايند- يا از هر جهت يگانه‏اند يا از هر جهت جدايند و امتياز از هم دارند، وقتى ملاحظه مى‏كنيم مى بينيم خلقت رشته منظمى دارد و گردون گردش يك نواختى و تدبير يكسان است و شب و روز و خورشيد و ماه را هم مى‏بينيم. درستى كار و تدبير، هم آهنگى جريان هستى دلالت دارند كه مدبر يكى است. باز هم اگر تو مدعى دو مبدأ آفرينش گردى بر تو لازم شود رخنه‏اى ميان آنها معتقد شوى تا دو باشند، اين رخنه خود مبدأ سومى گردد قديم، و بايد به سه مبدأ قديم معتقد شوى و اگر به سه مبدأ معتقد شدى لازم است دو رخنه ميان اين سه باشد و سه پنج مى شود و به همين تقرير شماره بالا مى‏گيرد تا از كثرت به لا نهايت رسد. هشام گويد: آن زنديق به پرسش خود ادامه داد و گفت: چه دليلى بر وجود خداى يگانه است؟ امام فرمود: وجود افعال دليل است كه سازنده‏اى آنها را ساخته، ندانى كه چون به ساختمان محكمى نگاه كنى كه ساخته شده مى‏دانى بنّائى داشته و گر چه تو خود بنّا را نديده‏اى و مشاهده نكرده‏اى. زنديق: حقيقت آن خداى يگانه چيست؟ امام: چيزى است بر خلاف هر چيز ديگر كه ديدى و درك‏ كردى، گفته مرا به اين برگردان كه يك معنائى اثبات مى‏كند و مى‏فهماند كه او چيزى است واجد حقيقت هستى جز اينكه جسم نيست، صورت نيست، محسوس نيست، قابل ستايش نيست، در حواس خمسه نيايد، اوهام دركش نكنند، گذشت روزگارها از او نكاهد و گذشت زمانها او را ديگرگون نسازد.

مصطفوى‏, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۱, ۱۰۵

هشام بن حكم گويد: قسمتى از سخن امام صادق عليه السلام بزنديقى كه خدمتش رسيد اين بود: اينكه گوئى خدا دوتاست بيرون از اين نيست كه يا هر دو قديم و قويند و يا هر دو ضعيف يا يكى قوى و ديگرى ضعيف: اگر هر دو قويند پس چرا يكى از آنها ديگرى را دفع نكند تا در اداره جهان هستى تنها باشد (زيرا قدرت خدا بايد فوق همه قدرتها باشد و اگر قدرتى در برابرش يافت شود نشانه عجز و ناتوانى است)، و اگر يكى را قوى و ديگرى را ضعيف پندارى گفتار ما ثابت شود كه خدا يكى است بعلت ناتوانى و ضعفى كه در ديگرى آشكار است (و اگر هر دو ضعيف باشند پيداست كه هيچ يك خدا نخواهد بود) (اين بيان امام (ع) ساده و روشن و مطابق فهم عامه مردم است، اكنون همين مطلب را با استدلالى دقيقتر كه مناسب فهم خواص و نكته‏سنجانست بيان مى‏فرمايد- از ملا صدرا) اگر بگوئى خدا دو تاست بيرون از اين نيست كه يا هر دو در تمام جهات برابرند يا از تمام جهات مختلف و متمايزند، چون ما امر خلقت را منظم مى‏بينيم و فلك را در گردش و تدبير جهان را يكسان و شب و روز و خورشيد و ماه را مرتب: درستى كار و تدبير و هماهنگى آن دلالت كند كه ناظم يكى است بعلاوه اگر ادعاى دو خدا كنى بر تو لازمست ميانه‏اى بين آنها قائل شوى تا دوئيت آنها درست شود بنا بر اين آن ميانه خداى سومى قديمى است بين آن دو پس سه خدا گردنگيرت شود و اگر سه خدا ادعاى كنى بر تو لازم شود آنچه در دو خدا گفتم كه بين آنها ميانه باشد بنا بر اين خدايان پنج ميشوند و همچنين در شماره بالا مى‏رود و زيادى خدا بى‏نهايت مى‏شود، هشام گويد از جمله سؤال زنديق اين بود كه گفت: دليل بر وجود خدا چيست؟ امام (ع) فرمود: وجود ساخته‏ها دلالت دارد بر اينكه سازنده‏اى آنها را ساخته، مگر نمى‏دانى كه چون ساختمان افراشته و استوارى بينى يقين كنى كه بنائى داشته اگر چه تو آن بنا را نديده و مشاهده نكرده باشى، زنديق گفت خدا چيست؟ فرمود: خدا چيزيست بر خلاف همه چيز بعبارت ديگر ثابت كردن معنائيست و اينكه او چيزيست بحقيقت «چيز بودن» جز اينكه جسم و شكل نيست، ديده نشود، لمس نگردد، بهيچ يك از حواس پنجگانه درك نشود: خيالها او را در نيابند و گذشت زمان كاهشش ندهد و دگرگونش نسازد. شرح- مجلسى (ره) در شرح اين حديث گويد: اين حديث از غوامض و مشكلات احاديث است و هفت وجه مفصل از قول علما در شرح آن بيان كرده است، ولى پيداست كه مشكل بودن اين حديث از نظر مستصعب بودن و يا متشابه بودن آن نيست بلكه از اين جهت است كه سخن امام (ع) تقطيع شده و تنها قسمتهائى از آن با حذف ايصال ذكر شده و قرائن فهم معنى از ميان رفته است لذا تفكر در توجيه و تاويل آن و تكثير احتمالات خالى از تكلف نگردد مجلسى (ره) نسبت به چند احتمال كه نقل مى‏كند مى‏گويد تكلف است، دور از فهم است، و حق هم با اوست ولى براى اينكه خوانندگان بكلى بى‏بهره نباشند خلاصه بيان مرحوم ملا صدرا (ره) را كه مجلسى هم يكى از اقوال شمرده با اندكى تصرف ذكر مى‏كنيم: او مى‏گويد: اين‏ حديث مشتمل بر سه مطلب است: ۱- اثبات وحدت خداى جهان ۲- اثبات وجود او ۳ اثبات اينكه او وجود بحت بسيط است و ماهيتى غير از اين ندارد اما براى مطلب اول امام (ع) دو دليل بيان فرموده كه يكى براى عوام و ديگرى براى خواص است (سپس دليل عوام را چنان كه گفتيم تشريح كرده) و اما دليل خواص بيانش اينست كه اگر دو خداى قديم فرض شود يا هر دو از تمام جهات متفقند و يا از تمام جهات مختلف و يا از جهتى متفق و از جهتى مختلفند، اگر از هر دو جهت متفق باشند بطلانش واضحست زيرا تا يكى از دو چيز از ديگرى امتياز نداشته باشد و لو از يك جهت دوئيت محقق نميشود بلكه آن دو يك چيز است و بواسطه وضوحش در روايت ذكر نشده و اگر هر دو از تمام جهات مختلف باشند فرضش باطلست زيرا هيچ دو چيز در عالم نيست مگر اينكه يك جهت اتفاق دارند و لو جهت اتفاق تنها اشتراك در جود و شيئيت باشد كه اين را امام (ع) نفرموده و دليل ديگرى فرموده و آن اينست كه تمام جهان مانند يك انسانست كه داراى اعضاء و جوارح بسياريست و با آنكه هر يك از اعضاء خاصيت و عمل مخصوصى دارد ولى يك روح و نفس است كه مدير و فرمانرواى همه آنهاست همچنين است جهان هستى كه آسمان و زمين و كوه و دريا و ماه و خورشيدش هر يك وظيفه مخصوصى دارد و عمل جدائى انجام ميدهد ولى در عين حال همه با هم همكارى و تشريك مساعى دارند و بنفع ساكنان زمين و حيوان و گياه آن قدم برميدارند، انسان طورى آفريده شده كه مواد مخصوصى باندازه معينى براى تغذيه لازم دارد و از آن طرف زمين و گياه و حيوان روى زمين همان مواد مخصوص را بهمان اندازه معين تحويل انسان ميدهند، انسان براى تنفس احتياج بهوا دارد و براى زينت احتياج بطلا و هر دو در جهان هستى موجود است باندازه احتياج بنا بر اين از ارتباط و هماهنگى أجزاء عالم و وحدت هدف و منظور پى ميبريم كه صانع و مدبر آنها يكى است. و اما در صورتى كه دو خدا از جهتى متفق و از جهتى مختلف باشند لازمست يك امر وجودى در ميان باشد كه يكى از دو خدا آن را داشته باشد و ديگرى نداشته باشد تا امتياز صادق آيد و اين امر نميتواند عدمى باشد زيرا اعدام تمايزى ندارند و ما به الامتياز واقع نشوند و نيز اين امر وجودى بايد قديم باشد و همراه آن دو خدا تا دوئيت قديم صادق آيد بنا بر اين خدايان سه تا شوند و چون سه شدند بين هر دوتاى آنها چنان كه گفتيم يك امر وجودى فارق لازمست پس خدايان پنج ميشوند و باز بهمين ترتيب عدد خداها بالا ميرود تا به بينهايت ميرسد و آن تسلسل باطلست و اگر بگوئى بنا بر اين نبايد هيچ دو چيزى در خارج پيدا شود ميگويم فرق دو خدا با دو چيز خارجى اينست كه در دو چيز خارجى آن امر وجودى كه در ميان‏ آيد و بآنها ضميمه شود مانند انضمام فصل بجنس است كه فصل جنس مبهم را تحصل ميدهد ولى در دو خدا چون واجب الوجود خود امر محصلى است پس ضميمه امر وجودى بآن ضميمه كردن امر محصل موجوديست بامر محصل موجود ديگر. مطلب دوم: اثبات وجود خدا- در اين قسمت مرحوم ملا صدرا (ره) ابتدا شرحى راجع به تقدم توحيد بر اثبات صانع و توضيح دليل انّى و لمّى ميدهد كه از شرح متن حديث خارج است سپس حاصل بيان امام (ع) را برهانى كرده و بشكل اول برميگرداند باين طريق: جهان ساخته و بنا شده است و هر ساخته بناشده‏اى اقتضاى بانى و صانعى ميكند پس جهان صانعى دارد. مطلب سوم: اثبات اينكه خدا وجود بحت است- ماهيت خداى تعالى همان انيت اوست يعنى خدا جز همان حقيقت محض و انيت بحت ماهيتى ندارد و وجود صرفى است كه وجودى كاملتر و تمامتر از او نيست از اين رو عدم و عموم و خصوص عارضش نشود اينست معنى قول امام عليه السلام شى‏ء بخلاف الاشياء زيرا هر چيزى جز حقيقت وجود ماهيت خاصى هم دارد كه عدم و كليت و جزئيت عارضش شود و اشياء بسيارى از او سلب شود مانند جسم كه عقل نيست انسان كه فلك نيست ماده كه صورت نيست بخلاف ذات خداى تعالى كه كل وجود و وجود كل است پس در عالم هستى جز ذات او و صفات و افعال او چيزى نيست و نيز از اين جهت امام عليه السلام نقايص و تصورات و تراكيب و كثرات و تغيرات را از او نفى كرده است و هر چه جز او باشد اين نقايص و معايب را دارد چنانچه جسم مركب است و هر چه بحس درك شود در خارج يا در ذهن كثير الافراد است و هر چه در عقل يا ذهن يافت شود قابل اشتراك بين كثيرين است و آنچه در زمان يافت شود ناپايدار و معدوم‏شدنى است ولى ذات خدا كه مثل و نظيرى ندارد نه بحسى درك شود و نه زمان و دهر و ساعت بر او توارد كند.

محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۱, ۲۶۹

على بن ابراهيم، از پدرش، از عباس بن عمرو فُقَيمى، از هشام بن حكم روايت كرده است در حديث زنديقى كه به خدمت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام آمد و از جمله آنچه آن حضرت با او فرمود كه: «آنچه تو مى‏گويى كه خدا دو تاست، خالى از اين نيست كه يا هر دو قديم‏اند و قوّت دارند و بر هر فعلى كه اراده آن دارند و خواسته باشند كه در آن منفرد باشند كه هر يك ديگرى را مدخليت ندهد، يا هر دو ضعيف‏اند كه هيچ‏يك از ايشان به تنهايى قدرت بر آن ندارد و يا دارد و اراده آن ندارد و هر يك قوه و قدرت بر پاره‏اى از كارها دارد و يا يكى از اين دو قوى است و ديگرى ضعيف است. پس اگر هر دو قوى باشند، چرا هر يك از دو خدا ديگرى را دفع نمى‏كند كه منفرد و تنها باشد در تدبير عالم؟ چه خواهش غلبه و استعلا در هر صاحب قوتى مركوز است. و به قدر قوت و قدرت خويش به عمل مى‏آورد. و اين مستلزم نفى هر دو است؛ چه ممكن است كه اراده هر يك به نفى ديگرى تعلق گيرد. و اگر گمان كنى كه يكى از اين دو قوى و ديگرى ضعيف است، ثابت مى‏شود كه خدا يكى است؛ چنانچه ما مى‏گوييم؛ به جهت عجزى كه ظاهر و هويداست در دويم (چه آن محتاج است به سوى قوى؛ زيرا كه قوى وجودش اقوى است و از او ضعف وجود تصور نمى‏شود، مگر به جواز خالى بودن ماهيت از وجود). پس اگر بگويى كه ايشان دواند، خالى از اين نيست كه يا هر دو از هر جهت با هم اتفاق دارند (و در حقيقت كه ما به الامتيازى در ميانه ايشان نيست و اين، مستلزم نفى تعدد است،- چنانچه بيايد-) و يا هر دو از هر وجهى با هم اختلاف دارند و چون ديديم كه خلائق انتظام دارند و چرخ را ديديم كه مى‏گردد و تدبير را يكى ديديم كه اختلافى در آن نيست و شب و روز و آفتاب و ماه را ديديم كه در ايشان نيز كمال انتظام است، صحت اين امر و تدبير عالم و تناسب امر دلالت نمود بر اين‏كه مدبر عالم، يكى است‏ بعد از آن بر تو لازم مى‏آيد دو خدا را ادعا كنى كه در ميانه ايشان فُرجه «۱» نباشد تا به واسطه آن دو تا شوند (در اين، إشعارى است به اين‏كه مخاطب فهم درستى نداشته باشد و تا چيزى محسوس او نمى‏شد، آن را نمى‏فهميد و حضرت فرمود كه:) اين فرجه در ميان ايشان سيم مى‏شود كه قدم دارد با اينها و او نيز بايد كه خدا باشد. پس بر تو لازم مى‏آيد كه به سه خدا قائل شوى با آن‏كه دو خدا را ادعا مى‏كنى و اگر سه خدا را ادعا كنى، آنچه در دو خدا گفتم، بر تو لازم مى‏آيد و آن، صورت نبندد تا در ميانه هر يك از ايشان با ديگرى فرجه باشد، و به واسطه دو فرجه، سه خدا را كه ادعا مى‏كنى، پنچ خدا مى‏شوند. پس كلام متناهى مى‏شود در عدد به سوى آنچه آن را در بسيارى، نهايتى نباشد». هشام گفت كه: از جمله سؤال آن زنديق اين بود كه عرض كرد: دليل بر خدا چيست؟ حضرت فرمود كه: «وجود كارهاى غريبه كه در غايت استحكام و متانت است، دلالت مى‏كند بر اين‏كه صانعى اينها را ساخته است. آيا نمى‏بينى كه هر گاه نظر كنى به سوى عمارت بلند افراشته يا گچ‏كارى كرده‏اى كه آن را ساخته‏اند، مى‏دانى كه آن را بنا كننده‏اى هست، هر چند كه آن بانى را نديده باشى و او را مشاهده نكرده باشى كه آن را مى‏سازد». زنديق عرض كرد كه: پس آن جناب چه چيز است؟ فرمود كه: «به خلاف چيزها كه به هيچ‏يك از آنها نمى‏ماند. برگشت قول من به سوى ثابت كردن مقصود از لفظ است و آن‏كه چيزى است كه موصوف است به حقيقت چيزى بودن و به اين اعتبار چيزى بر او اطلاق مى‏شود و او را چيز مى‏گويند، غير از آن‏كه نه جسم است و نه صورت، و محسوس نمى‏شود و به حس در نمى‏آيد (در بعضى نسخ اين زيادتى نيز هست كه و ملموس نمى‏گردد كه به دست يا غير آن، او را لمس كنند و دست بر او مالند). و به حواس پنچگانه (كه سمع و بصر و ذوق و شمّ و لمس است)، او را نتوان يافت. و وهم‏ها و خيال‏ها او را در نيابد، و مرور ايام او را ناقص نكرده‏اند، و زمان‏ها او را تغيير ندهند (كه پير و شل و كور و كر و بيمار نشود، و همچنين ساير ناخوشى‏ها كه بر مُعمّرين وارد مى‏شود، در او راه نيابد). «۲» __________________________________________________

(۱). فرجه، به معنى رخنه و شكاف است و مراد از آن در اينجا، چيزى است كه موجب امتياز يكى از اين، از ديگرى‏گردد كه اين دو را از هم جدا كند؛ چه از فاصله ميان دو جسم به فرجه و شكاف و رخنه تعبير مى‏كنند. (مترجم)
(۲). اين سؤال و جواب اخير را در باب، بعد از اين ذكر نموده با تتمه‏حديث كه بعد از اين، مذكور خواهد شد. (مترجم)


شرح

آیات مرتبط (بر اساس موضوع)

احادیث مرتبط (بر اساس موضوع)