تفسیر:نمونه جلد۳ بخش۷۲

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۴۹

آيه ۴۷

آيه و ترجمه

يـَأَيهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَب ءَامِنُوا بمَا نَزَّلْنَا مُصدِّقاً لِّمَا مَعَكُم مِّن قَبْلِ أَن نَّطمِس ‍ وُجُوهاً فَنرُدَّهَا عَلى أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنهُمْ كَمَا لَعَنَّا أَصحَب السبْتِ وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً(۴۷) ترجمه : ۴۷ - اى كـسـانـى كـه كـتـاب (خـدا) بـه شـمـا داده شـده ! بـه آنـچـه (بـر پـيـامـبـر خـود) نازل كرديم - و هماهنگ با نشانه هايى است كه با شماست - ايمان بياوريد، پيش از آنكه صورتهايى را محو كنيم ، و سپس به پشت سر بازگردانيم ، يا آنها را از رحمت خود دور سـازيـم ، هـمـان گـونـه كـه «اصـحـاب سـبـت » (گـروهـى از تـبـهـكـاران بـنـى اسـرائيـل ) را دور سـاخـتـيـم ، و فـرمـان خـدا، در هـر حال انجام شدنى است . تفسير : سرنوشت افراد لجوج بـه دنـبـال بحثى كه در آيات سابق درباره اهل كتاب بود، در اينجا روى سخن را به خود آنها كرده ، مى فرمايد: «اى كسانى كه كتاب آسمانى به شما داده شده ، ايمان بياوريد بـه آيـات قـرآن مـجـيد كه هماهنگ است با نشانه هايى كه در كتب شما درباره آن وارد شده است » (يا ايها الذين اوتوا الكتاب آمنوا بما نزلنا مصدقا لما معكم ). و مـسـلمـا شـمـا بـا داشـتـن اين همه نشانه ها از ديگران سزاوارتريد كه به اين آيين پاك بگرويد. سـپـس آنها را تهديد مى كند كه سعى كنيد پيش از آنكه گرفتار يكى از دو عقوبت شويد در بـرابـر حـق تسليم گرديد، نخست اينكه : ((صورتهاى شما را به كلى محو كرده (و تمام اعضايى كه به وسيله آن حقايق را مى بينيد و مى شنويد و درك مى كنيد از ميان برده ) سـپـس صـورتـهـاى شـمـا را بـه پـشـت سـر بـازگـردانـيـم )) (مـن قبل ان

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۵۰

نطمس وجوها فنردها على ادبارها). شـايـد نـيـاز بـه يـادآورى نـداشـتـه بـاشـد كـه مـنـظـور از ايـن جـمـله از كـار افـتـادن عـقـل و هـوش و چـشـم و گـوش آنـهـا از نظر عدم درك واقعيات زندگى و انحراف از صراط مـسـتـقـيـم اسـت ، هـمـانـطـور كـه در حـديـثـى از امـام بـاقـر (عـليـه السـلام ) نقل شده كه فرمود: «منظور از آن محو كردن وجوه آنها در مسير هدايت و بازگرداندن آنها به عقب در مسير گمراهى و ضلالت است ». تـوضـيـح ايـنـكـه : اهـل كتاب ، مخصوصا يهود هنگامى كه با آن همه نشانه هاى روشن در بـرابـر حق تسليم نشدند و آگاهانه به لجاجت و عناد برخاستند، و در صحنه هاى مختلف ايـن خـلاف گـويـى و خلافكارى آگاهانه را تكرار كردند تدريجا به صورت يك طبيعت ثانوى براى آنها شد، گويى به كلى افكارشان مسخ و چشم و گوششان كور و كر شد و چـنين كسانى به جاى اينكه در زندگى به پيش بروند به قهقرا و عقب بازمى گردند و اين است جزاى آنهايى كه حق را دانسته انكار مى كنند. و اين در حقيقت شبيه همان چيزى است كه در آغاز سوره بقره آيه ۶ به آن اشاره شده است . بـنـابـر ايـن مـنـظـور از «طـمـس و مـحو و بازگرداندن به عقب » در آيه فوق همان محو فكرى و روحى و عقب گرد معنوى است . و اما مجازات دوم كه به آن تهديد شده اند اين است كه : «آنها را از رحمت خود دور سازيم ، همانطور كه اصحاب سبت را دور ساختيم » (او نلعنهم كما لعنا

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۵۱

اصحاب السبت ). در ايـنـجـا سـؤ الى پـيـش مـى آيـد كـه اين دو تهديد چه تفاوتى با هم دارد كه با لفظ «او» به معنى «يا» عطف به يكديگر شده اند؟ بـعـضـى از مـفـسران معتقدند كه تهديد نخست ، جنبه معنوى دارد و تهديد دوم جنبه ظاهرى و مـسـخ جـسـمانى ، به قرينه اينكه خداوند در اين آيه مى فرمايد: «همانطور كه اصحاب سـبـت را از رحـمـت خود دور ساختيم اينها را نيز از رحمت خود دور خواهيم ساخت » و مى دانيم كـه اصـحـاب سـبـت (چـنانكه به خواست خدا در سوره اعراف خواهد آمد) از نظر ظاهرى مسخ شدند. بـعـضى ديگر معتقدند كه اين لعن و دورى از رحمت خدا نيز جنبه معنوى داشت با اين تفاوت كـه تهديد اول اشاره به انحراف و گمراهى و عقب گرد آنها است ، و تهديد دوم به معنى نابودى و هلاكت (يكى از معانى لعن همان هلاكت است ). خلاصه اينكه اهل كتاب با اصرار و پافشارى در مخالفت با حق عقب گرد و سقوط مى كنند و يا نابود مى شوند. سـؤ ال ديـگـرى در ايـنـجـا پيش مى آيد و آن اينكه آيا اين تهديد درباره آنها عملى شد يا نشد؟ شك نيست كه تهديد اول در مورد بسيارى از آنها و تهديد دوم درباره بعضى از آنها عملى گرديد و حداقل جمع زيادى از آنها در جنگهاى اسلامى درهم كوبيده شدند و قدرتشان بر بـاد رفـت ، تـاريـخ دنـيـا نـشـان مى دهد كه آنها بعد از آن نيز در كشورهاى مختلفى تحت فشار شديد قرار گرفتند و نفرات زيادى را از دست دادند،

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۵۲

و هم اكنون نيز در شرايط بسيار نامساعد و خطرناكى زندگى مى كنند. در پـايـان آيـه بـراى تـاءكـيـد ايـن تـهـديـدهـا مـى فـرمـايـد: «فـرمـان خـدا در هـر حال انجام مى شود» و هيچ قدرتى مانع از آن نخواهد بود (و كان امر الله مفعولا).

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۵۳

آيه ۴۸

آيه و ترجمه

إِنَّ اللَّهَ لا يـَغـْفِرُ أَن يُشرَك بِهِ وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِك لِمَن يَشاءُ وَ مَن يُشرِك بِاللَّهِ فَقَدِ افْترَى إِثْماً عَظِيماً(۴۸) ترجمه : ۴۸ - خـداونـد (هرگز) شرك را نمى بخشد! و پائين تر از آن را براى هر كس بخواهد (و شـايـسـتـه بـدانـد) مـى بخشد، و آن كس كه براى خدا، شريكى قرار دهد، گناه بزرگى مرتكب شده است . تفسير : اميد بخش ترين آيات قرآن آيـه فـوق صـريحا اعلام مى كند كه همه گناهان ممكن است مورد عفو و بخشش واقع شوند، ولى «شرك » به هيچ وجه بخشوده نمى شود، مگر اينكه از آن دست بردارند و توبه كـنـند و موحد شوند، و به عبارت ديگر هيچ گناهى به تنهايى ايمان را از بين نمى برد هـمـانـطـور كه هيچ عمل صالحى با شرك ، انسان را نجات نمى بخشد (ان الله لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء). ارتباط اين آيه با آيات سابق از اين نظر است كه يهود و نصارى هر يك به نوعى مشرك بودند، و قرآن به وسيله اين آيه به آنها اعلام خطر مى كند كه اين عقيده را ترك گويند كه گناهى است غير قابل بخشش . سـپـس در پـايـان آيـه دليـل اين موضوع را بيان كرده مى فرمايد: «كسى كه براى خدا شريكى قايل شود گناه بزرگى مرتكب شده است » (و من يشرك بالله فقد افترى اثما عظيما). ايـن آيـه از آيـاتـى است كه افراد موحد را به لطف و رحمت پروردگار دلگرم مى سازد، زيرا در اين آيه خداوند امكان بخشش گناهان را غير از شرك بيان

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۵۴

كـرده اسـت ، و طـبـق روايـتـى كه مرحوم طبرسى در مجمع البيان از امير مؤ منان على (عليه السـلام ) نقل كرده ، اين آيه اميد بخش ترين آيات قرآن است : «ما فى القرآن آية ارجى عندى من هذه الاية ». و بـه گفته ابن عباس «اين آيه از جمله آياتى است كه خداوند در سوره نساء بيان كرده و براى افراد باايمان بهتر است از آنچه خورشيد بر آن مى تابد». زيـرا افـراد بـسـيارى هستند كه مرتكب گناهان عظيمى مى شوند و براى هميشه از رحمت و آمـرزش الهـى مـاءيـوس مى گردند، و همان سبب مى شود كه در باقيمانده عمر، راه گناه و خطا را با همان شدت بپيمايند، ولى اميد به آمرزش و عفو خداوند وسيله مؤ ثر باز دارنده اى نـسـبـت به آنان در برابر گناه و طغيان مى گردد، بنابر اين آيه در واقع يك مساءله تربيتى را تعقيب مى كند. هـنـگـامـى كـه مـى بـيـنـيـم (طـبـق گـفـتـه بـعـضـى مـفـسـران و پـاره اى از روايـات كـه در ذيـل آيـه نـقـل شـده ) افـراد جـنـايـتـكـارى هـمـچـون «وحـشـى » قـاتـل افـسـر رشـيـد اسلام حمزة بن عبد المطلب عموى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) با نـزول ايـن آيـه ايـمـان مـى آورد و دسـت از جـنـايات خود مى كشد، اين اميدوارى براى ديگر گـنـاهـكـاران پـيدا مى شود، كه از رحمت پروردگار ماءيوس ‍ نشوند و بيش از آنچه گناه كرده اند خود را آلوده نسازند. مـمـكـن اسـت گـفته شود كه اين آيه در عين حال مردم را به گناه تشويق مى كند، زيرا وعده آمرزش «همه گناهان غير از شرك » در آن داده شده است . ولى شـك نـيـست كه منظور از اين وعده آمرزش ، وعده بدون قيد و شرط نيست بلكه افرادى را شامل مى شود كه يك نوع شايستگى از خود نشان بدهند، و همانطور كه سابقا هم اشاره كرده ايم ، «مشيت » و خواست خداوند كه در اين آيه و آيات مشابه آن ، ذكر شده به معنى «حـكـمت » الهى است ، زيرا هرگز خواست خدا از حكمت او جدا نيست ، و مسلما حكمت او اقتضا نـمـى كـنـد كـه بدون شايستگى ، كسى را مورد عفو قرار دهد، بنابر اين جنبه تربيتى و سازندگى آيه به مراتب بيش از

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۵۵

سوء استفاده هايى است كه ممكن است از آن بشود. اسباب بخشودگى گناهان نـكـتـه قـابـل تـوجـه ايـنكه آيه فوق ، ارتباطى با مساءله توبه ندارد، زيرا توبه و بـازگـشـت از گـنـاه ، هـمـه گـنـاهـان حـتـى شـرك را مـى شـويـد، بلكه منظور از آن امكان شـمـول عـفـو الهـى نـسـبـت بـه كـسـانـى اسـت كـه تـوفـيـق تـوبـه نـيـافـتـه انـد، يعنى قـبـل از آنـكـه از كـرده هـاى خـود پـشـيـمـان شـونـد، و يـا بـعـد از پـشـيـمـانـى و قبل از جبران اعمال بد خويش از دنيا بروند. تـوضـيـح ايـنـكـه : از آيـات مـتـعـدد قـرآن مـجـيـد اسـتـفـاده مـى شـود كـه وسايل آمرزش و بخشودگى گناه متعدد است كه آنها را مى توان در پنج موضوع خلاصه كرد: ۱ - توبه و بازگشت به سوى خدا كه تواءم با پشيمانى از گناهان گذشته و تصميم بـر اجـتـنـاب از گـنـاه در آيـنـده و جـبـران عـمـلى اعـمـال بـد بـه وسـيـله اعمال نيك بوده باشد (آياتى كه بر اين معنى دلالت دارد فراوان است ) از جمله آيه : «و هـو الذى يـقـبل التوبة عن عباده و يعفو عن السيئات ؛ او است كه توبه را از بندگان خود مى پذيرد و گناهان را مى بخشد.» . ۲ - كـارهـاى نـيـك فـوق العـاده اى كـه سـبـب آمـرزش اعمال زشت مى گردد، چنانكه مى فرمايد: «ان الحسنات يذهبن السيئات ؛ كارهاى نيك آثار پاره اى از گناهان را از بين مى برد». ۳ - شفاعت كه شرح آن در جلد اول تفسير نمونه صفحه ۲۲۳ گذشت . ۴ - پرهيز از گناهان «كبيره » كه موجب بخشش گناهان «صغيره » مى گردد همانطور كه شرح آن در ذيل آيات ۳۱ و ۳۲ از همين سوره گذشت .

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۵۶

۵ - عـفـو الهـى كـه شـامـل افرادى مى شود كه شايستگى آن را دارند، همانطور كه در آيه مورد بحث بيان گرديد. مـجـددا يـادآورى مـى كنيم كه عفو الهى مشروط به مشيت او است و به اين ترتيب يك مساءله عمومى و بدون قيد و شرط نيست ، و مشيت و اراده او تنها در مورد افرادى است كه شايستگى خـود را عـمـلا بـه نـوعـى اثـبـات كـرده انـد، و از ايـنـجـا روشـن مـى شـود كـه چـرا شـرك قـابـل عفو نيست ، زيرا مشرك ارتباط خود را از خداوند به كلى بريده است و مرتكب كارى شده كه بر خلاف تمام اساس اديان و نواميس آفرينش است .

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۵۷

آيه ۴۹-۵۰

آيه و ترجمه

أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنفُسهُم بَلِ اللَّهُ يُزَكى مَن يَشاءُ وَ لا يُظلَمُونَ فَتِيلاً(۴۹) انظرْ كَيْف يَفْترُونَ عَلى اللَّهِ الْكَذِب وَ كَفَى بِهِ إِثْماً مُّبِيناً(۵۰) ترجمه : ۴۹ - آيـا نـديـدى كسانى را كه خودستايى مى كنند؟! (اين خودستاييها، بى ارزش است ؛) ولى خدا هر كس را بخواهد ستايش مى كند؛ و كمترين ستمى به آنها نخواهد شد. ۵۰ - بـبـيـن چـگـونـه بـه خـدا دروغ مـى بندند! و همين گناه آشكار، (براى مجازات آنان ) كافى است . شان نزول : در بـسـيـارى از تـفـاسـيـر اسـلامـى در ذيـل آيـه چـنـيـن نـقـل شـده : كـه يـهـود و نـصـارى بـراى خـود امـتـيـازاتـى قـائل بودند و همانطور كه در آيات قرآن نقل شده گاهى مى گفتند ما «فرزندان خداييم » و گـاهـى مـى گـفـتـنـد: «بهشت مخصوص ما است و غير از ما، در آن راهى ندارد» آيات فوق نازل شد و به اين پندارهاى باطل پاسخ گفت . تفسير : خودستايى در ايـن آيـه اشـاره بـه يـكـى از صـفات نكوهيده شده كه گريبانگير بسيارى از افراد و مـلتـهـا مـى شود و آن خودستايى و خويشتن را پاك نشان دادن و فضيلت براى خود ساختن است ، آيه مى گويد: «آيا نديدى كسانى را كه خودستايى مى كنند» (الم تر

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۵۸

الى الذين يزكون انفسهم ). سـپـس مـى فـرمـايـد: «خـداونـد هـر كـه را بـخـواهـد مـى سـتـايـد» (بل الله يزكى من يشاء). و تـنها اوست كه از روى حكمت و مشيت بالغه بدون كم و زياد، افراد را طبق شايستگيهايى كـه دارنـد، مـدح و سـتـايـش مـى كـنـنـد «و هرگز به هيچ كس ، سر سوزنى ستم نخواهد كرد» (و لا يظلمون فتيلا). در حـقـيـقـت فـضيلت چيزى است كه خداوند آن را فضيلت بداند نه آنچه خودستايان براى خود از روى خودخواهى قايل مى شوند و به خويشتن و ديگران ستم مى كنند. گـرچـه روى سـخـن بـه قـوم يـهـود و نـصـارى اسـت كـه بـراى خـود امـتـيـازات بـى دليـل و نـادرسـتـى قـايـل بـودند و خود را برگزيده ملتها معرفى مى كردند، گاهى مى گـفـتـنـد: «لن تـمـسـنـا النـار الا اياما معدودة ؛ آتش دوزخ جز چند روزى ما را فرا نخواهد گرفت ». و گاهى مى گفتند: «نحن ابناء الله و احبائه ؛ ما فرزندان و دوستان خداييم » ولى مـفـهوم آن اختصاصى به قوم و جمعيتى ندارد بلكه تمام افراد و ملتهايى را كه به اين صفت نكوهيده گرفتارند شامل مى شود. قـرآن در سـوره نـجـم آيـه ۳۲ خـطـاب بـه همه مسلمانان كرده ، مى گويد: «فلا تزكوا انفسكم هو اعلم بمن اتقى ؛ خودستايى مكنيد، خداوند پرهيزكاران را بهتر

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۵۹

مى شناسد». سـرچـشـمـه اين كار همان عجب و غرور و خودبينى است كه تدريجا به صورت خودستايى جـلوه كرده و در مرحله نهايى سر از تكبر و برترى جويى در مى آورد. اين عادت غلط كه با نهايت تاءسف در ميان بسيارى از ملل و طبقات و افراد وجود دارد سرچشمه قسمت مهمى از نـابـسامانيهاى اجتماعى ، جنگها و استعمارها و تفوق طلبى ها است ، تاريخ گذشته نشان مـى دهـد كـه بـعـضـى از مـلل دنـيـا بـر اثـر هـمـيـن احـسـاس كـاذب خـود را بـرتـر از مـلل ديـگـر مـى دانـسـتند و به همين جهت به خود حق مى دادند كه آنها را بنده و برده خويش سـازند. عربهاى جاهلى با تمام عقب افتادگى و فقر همه جانبه اى كه داشتند خود را نژاد برتر! مى شمردند و در ميان قبايل آنها، هر يك خود را «قبيله برتر» مى دانست . در عـصـر اخـيـر مـسـاءله تـفـوق طـلبـى نـژاد آلمـان و يـا نـژاد اسرائيل سرچشمه جنگهاى جهانى و يا جنگهاى منطقه اى شد. در صـدر اسـلام نيز قوم يهود و نصارى نسبت به ديگران گرفتار چنين توهمى بودند و لذا به زحمت حاضر مى شدند كه در برابر حقايق اسلام تسليم گردند. بـه همين جهت در آيه بعد، قرآن با شدت ، اين گونه توهمات و برترى طلبى ها را مى كوبد. و آن را يك نوع افترا و دروغ به خدا بستن و گناه بزرگ و آشكار معرفى مى كند، و مـى فـرمـايـد: «بـبـيـن ايـن جـمـعـيـت چـگـونـه بـا سـاخـتـن فضايل دروغين و نسبت دادن آنها به خدا، به پروردگار خويش دروغ مى بندند، آنها اگر گناهى جز همين گناه نداشته باشند، براى مجازات آنان كافى است » (انظر كيف يفترون على الله الكذب و كفى به اثما مبينا). على (عليه السلام ) در خطبه معروف «همام » در باره صفات ممتاز پرهيزكاران چنين

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۶۰

مى فرمايد: «لا يـرضـون مـن اعـمـالهـم القليل و لا يستكثرون الكثير فهم لانفسهم متهمون و من اعمالهم مشفقون اذا زكى احد منهم خاف مما يقال له فيقول انا اعلم بنفسى من غيرى و ربى اعلم بى من نـفـسـى اللهـم لا تـؤ اخـذنـى بـمـا يـقـولون و اجـعـلنـى افضل مما يظنون و اغفرلى مالا يعلمون » «آنـهـا هـرگـز از اعـمـال كـم خـود راضـى نـيـسـتـنـد، و هـيـچ گـاه اعـمـال زيـاد خـود را بـزرگ نـمـى شـمـرنـد، آنـهـا در هـمـه حـال خـود را در بـرابـر انـجـام وظـايـف مـتـهـم مـى شـمـرنـد و از اعـمـال خـويـش ‍ بـيـمـناكند، هنگامى كه كسى يكى از آنان را بستايد از آنچه در حق آنها مى گويد: وحشت مى كند و چنين مى گويد: من به حال خود از ديگران آگاهترم ، و خدا نسبت به مـن از مـن آگاهتر است ، پروردگارا! به اين ستايشى كه ستايشگران در حق من مى كنند مرا مـؤ اخـذه مـكـن و مـرا از آنـچـه گـمـان مـى بـرند، نيز برتر قرار ده و آنچه را كه آنها از خطاهاى من نمى دانند بر من ببخش »!

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۶۱

آيه ۵۱-۵۲

آيه و ترجمه

أَ لَمْ تـَرَ إِلى الَّذِيـنَ أُوتـُوا نـَصـِيـبـاً مِّنَ الْكتَبِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هَؤُلاءِ أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ ءَامَنُوا سبِيلاً(۵۱) أُولَئك الَّذِينَ لَعَنهُمُ اللَّهُ وَ مَن يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَن تجِدَ لَهُ نَصِيراً(۵۲) ترجمه : ۵۱ - آيـا نـديـدى كـسـانـى را كـه بـهـره اى از كـتـاب (خـدا) بـه آنـان داده شده ، (با اين حـال ،) بـه «جبت » و «طاغوت » (بت و بت پرستان ) ايمان مى آورند، و به مشركان مى گويند: «آنها، از كسانى كه ايمان آورده اند، هدايت يافته ترند؟!» ۵۲ - آنها كسانى هستند كه خداوند، ايشان را از رحمت خود دور ساخته است ؛ و هر كس را خدا از رحمتش دور كند، ياورى براى او نخواهى يافت . شان نزول : بسيارى از مفسران در شاءن نزول آيات فوق چنين گفته اند كه بعد از حادثه احد يكى از بـزرگـان يـهود بنام «كعب بن اشرف » به اتفاق هفتاد نفر از يهوديان به سوى مكه آمـد، تـا بـا مشركان مكه بر ضد پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) هم پيمان شوند و پـيـمـانـى را كـه بـا پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) داشتند بشكنند، «كعب » به مـنـزل ابـوسـفـيان وارد شد و ابوسفيان او را گرامى داشت و يهود در خانه هاى قريش به طـور پـراكـنـده مـيـهـمـان شـدنـد، يـكـى از اهـل مـكـه بـه كـعـب گـفـت : شـمـا اهـل كـتـابـيـد و مـحـمـد نـيـز داراى كـتـاب اسـت ، حـقـيـقـت ايـن اسـت كـه مـا احتمال مى دهيم اين كار توطئه اى باشد كه براى از بين بردن ما چيده شده است ، اگر مى خـواهـيـد با شما هم پيمان شويم نخستين شرط آن اين است كه در برابر اين دو بت (اشاره به دو بت بزرگ كردند)، سجده كنيد و به آنها

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۶۲

ايمان بياوريد، آنان چنين كردند. پس «كعب » به اهل مكه پيشنهاد كرد كه سى نفر از شما و سى نفر از ما به كنار خانه كعبه برويم و شكمهاى خود را بر ديوار خانه كعبه بگذاريم و با پروردگار كعبه عهد كنيم كه در نبرد با محمد كوتاهى نكنيم ، اين برنامه نيز انجام شد، و پس از پايان آن ، ابـوسفيان رو به كعب كرده ، گفت : تو مرد دانشمندى هستى و ما بيسواد و درس نخوانده !، بـه عـقـيـده تـو، مـا و مـحمد كدام به حق نزديكتريم ، كعب گفت : آئين خود را براى من كاملا تـشـريـح كـن ابوسفيان گفت : ما براى حاجيان ، شتران بزرگ قربانى مى كنيم ، و به آنـهـا آب مى دهيم ، ميهمان را گرامى مى داريم ، و اسيران را آزاد كرده ، و صله رحم به جا مى آوريم ، و خانه پروردگار خود را آباد نگه مى داريم ، و بر گرد آن طواف مى كنيم ، و مـا اهـل حـرم خـدا سـرزمـيـن مكه ايم ، ولى محمد از دين نياكان خود دست برداشته ، و قطع پيوند خويشاوندى كرده ، و از حرم خدا و آئين كهن ما بيرون رفته ، و آئين محمد آئينى است تازه و نوپا - كعب گفت : به خدا سوگند آئين شما از آئين محمد بهتر است !، در اين هنگام آيات فوق نازل شد و به آنها پاسخ گفت . تفسير : سازشكاران ايـن آيه با توجه به شاءن نزولى كه در بالا گفته شد، يكى ديگر از صفات ناپسند يـهـود را مـنـعكس مى كند كه آنها براى پيشبرد اهدافشان آنچنان سازشكارى با هر جمعيتى نـشـان مـى دادنـد كـه حـتـى بـراى جلب نظر بت پرستان در برابر بتهاى آنها سجده مى كـردنـد و آنچه را كه درباره عظمت اسلام و صفات پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ديـده يـا خـوانـده بـودنـد زيـر پـا مـى گـذاشتند، و حتى براى خوش آيند بتپرستان آئين خـرافـى و مـمـلو از نـنـگ آنـهـا را بـر اسـلام تـرجـيـح مـى دادنـد، بـا ايـنـكـه اهـل كـتـاب بودند و قدر مشتركشان با اسلام به مراتب بيش از بت پرستان بود، لذا آيه فوق به عنوان تعجب

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۶۳

مى گويد: «آيا نديدى كسانى را كه سهمى از كتاب خدا داشتند، اما در برابر بت سجده كردند و به طغيانگران اظهار ايمان نمودند» (الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب يؤ منون بالجبت و الطاغوت ). بـه ايـن هـم قـنـاعت نكردند، بلكه به كفار گفتند: راه شما از مسلمانان به هدايت نزديكتر است (و يقولون للذين كفروا هؤ لاء اهدى من الذين آمنوا سبيلا). جبت و طاغوت واژه «جـبـت » تـنها در همين آيه از قرآن مجيد به كار رفته ، و اسم جامد است و هيچگونه مشتقاتى ندارد و مى گويند در اصل يك لغت حبشى بوده كه به معنى سحر يا ساحر و يا شـيـطان به كار مى رفته ، سپس در لغت عرب وارد شده و به همين معنى يا به معنى بت و هـر مـعـبـودى غـيـر از خـدا اسـتـعـمـال مـى شـود، و گـفـتـه مـى شـود كـه در اصل «جبس » بوده و سپس «س » آن تبديل به «ت » شده است . واژه «طاغوت » در هـشـت مـورد از قـرآن مـجـيـد بـه كـار رفـتـه و هـمـانـطـور كـه در جـلد اول ايـن تـفـسـيـر ذيـل آيـه ۲۵۶ سوره بقره گفتيم ، صيغه مبالغه از ماده طغيان به معنى تـعدى و تجاوز از حد و مرز است و به هر چيزى كه موجب تجاوز از حد شود (از جمله بتها) گـفـته مى شود، به همين جهت شيطان ، بت ، حاكم جبار و متكبر و هر معبودى غير از خدا و هر مـسـيرى كه به غير حق منتهى شود، طاغوت ناميده مى شود، اين بود معنى دو واژه فوق به طور كلى . اما در اينكه منظور از اين دو كلمه در آيه مورد بحث چيست ؟ مفسران تفسيرهاى مختلفى دارند، بـعـضـى گفته اند اينها نام دو بت بوده اند كه جمعيت يهود در داستان فوق در برابر آن سـجـده كردند، و بعضى گفته اند: «جبت » در اينجا به معنى بت و طاغوت به معنى بت پرستان و يا حاميان بت است كه به عنوان سخنگوى

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۶۴

بـتـهـا مـطـالبى را از قول بتها نقل كرده و به دروغ به آنها مى بستند تا مردم را فريب دهـنـد و ايـن مـعـنى با آنچه در شاءن نزول و تفسير آيه گفته شد سازگارتر است زيرا يهود هم در برابر بتها سجده كردند و هم در برابر بت پرستان تسليم شدند. سپس در آيـه بـعـد، سرنوشت اين گونه سازشكاران را بيان كرده مى فرمايد: آنها كسانى هستند كـه خـدا آنـان را از رحـمـت خود دور ساخته و كسى كه خدا او را از رحمت خويش دور كند، هيچ يـاورى بـراى او نـخـواهـى يـافـت (اولئك الذيـن لعـنـهم الله و من يلعن الله فلن تجد له نصيرا). و هـمـانـطـور كـه ايـن آيـه مـى گـويـد، يـهود از سازشكاريهاى ننگين نتيجه اى نبردند و سـرانـجـام بـا نـاكـامـى گـرفـتـار شكست شدند و پيش بينى قرآن درباره آنها به حقيقت پـيـوسـت . آيـات فـوق گـرچـه دربـاره جـمـعـيـت خـاصـى نـازل شـده ولى مـسـلمـا اخـتـصـاصـى بـه آنها ندارد و تمام افراد سازشكار را كه براى نيل به مقاصد پست ، شخصيت و حيثيت خود و حتى ايمان و اعتقاد خويش را قربانى مى كنند، شـامـل مـى شود، اين گونه سازشكاران در دنيا و آخرت از رحمت خداوند دورند و غالبا با شـكـسـت مـواجـه مى شوند. جالب توجه اينكه روحيه ناپسند فوق در اين قوم هنوز هم به شدت باقى است ، و مى بينيم براى رسيدن به اهداف خود، از هيچ گونه سازشكارى در تـحـت هـر شـرائطـى رويـگـردان نـيـسـتـنـد، و بـه هـمـيـن دليل گرفتار شكستها در طول تاريخ گذشته و امروز خود شده اند.

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۶۵

آيه ۵۳ ـ ۵۵

آيه و ترجمه

أَمْ لهَُمْ نَصِيبٌ مِّنَ الْمُلْكِ فَإِذاً لا يُؤْتُونَ النَّاس نَقِيراً(۵۳) أَمْ يـحـْسـدُونَ النَّاس عـَلى مـَا ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ فَقَدْ ءَاتَيْنَا ءَالَ إِبْرَهِيمَ الْكِتَب وَ الحِْكْمَةَ وَ ءَاتَيْنَهُم مُّلْكاً عَظِيماً(۵۴) فَمِنهُم مَّنْ ءَامَنَ بِهِ وَ مِنهُم مَّن صدَّ عَنْهُ وَ كَفَى بجَهَنَّمَ سعِيراً(۵۵) ترجمه : ۵۳ - آيا آنها (يهود) سهمى در حكومت دارند (كه بخواهند چنين قضاوتى كنند؟) در حالى كه اگر چنين بود به مردم هيچ حقى نميدادند (و همه چيز را در انحصار خود ميگرفتند). ۵۴ - بـا ايـنـكـه بـه مـردم (پـيـامـبر و خاندانش ) در برابر آنچه خدا از فضلش به آنها بـخـشـيـده ، حـسـد مـيـورزنـد (چـرا حـسـد مـيـورزنـد) بـا ايـنـكـه بـه آل ابـراهـيـم (كه يهود از خاندان او هستند) كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمى در اختيار آنها قرار داديم . ۵۵ - ولى جـمـعى از آنها به آن ايمان آوردند و جمعى ايجاد مانع در راه آن نمودند و شعله فروزان آتش دوزخ براى آنها كافى است ! تفسير : در تـفـسـيـر دو آيـه گـذشـتـه گـفته شد كه يهود به خاطر جلب توجه بت پرستان مكه گـواهى دادند كه بت پرستى قريش از خدا پرستى مسلمانان بهتر است ! و حتى خود آنان در مـقـابـل بتها سجده كردند!، در اين آيات اين نكته يادآورى شده كه قضاوت آنان به دو دليل فاقد ارزش و اعتبار است : ۱ - آنـهـا (يـهـود) از نـظـر مـوقـعـيـت اجـتـماعى ، آن ارزش را ندارند كه بتوانند بين افراد قـضـاوت و حـكـومـت كـنند و هرگز مردم حق حكومت و قضاوت در ميان خود را به آنها واگذار نكرده اند تا آنها بتوانند دست به چنين كارى بزنند (ام لهم نصيب من الملك ). به علاوه آنها هيچگاه شايستگى حكومت مادى و معنوى بر مردم را ندارند،

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۶۶

زيـرا آنـچـنـان روح انحصار طلبى بر آنان چيره شده كه اگر چنان موقعيتى را پيدا كنند به هيچكس ، هيچ حقى ، نخواهند داد، و همه امتيازات را در بست به خودشان تخصيص ‍ ميدهند! (فاذا لا يؤ تون الناس نقيرا). بنابراين با توجه به اينكه قضاوت يهود از چنين روحيهاى سرچشمه گرفته كه همواره حق را به خود يا به كسانى ميدهند كه در مسير منافع آنها باشند مسلمانان هرگز نبايد از اين گونه سخنان ، نگرانى بخود راه دهند. ۲ - اين گونه قضاوتهاى نادرست از حسادت آنها نسبت به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سـلم ) و خـانـدانـش سـرچـشـمـه مـى گـيـرد و بـه هـمـيـن دليل بى ارزش است ، آنها بر اثر ظلم و ستم و كفران نعمت ، مقام نبوت و حكومت را از دست دادنـد، و بـه هـمين جهت مايل نيستند اين موقعيت الهى به دست هيچكس سپرده شود، و لذا نسبت بـه پـيـامـبـر اسـلام (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) و خـانـدانـش كـه مشمول اين موهبت الهى شده اند حسد ميورزند، و با آنگونه قضاوتهاى بى اساس ميخواهند آبى بر شعله هاى آتش حسد خويش بپاشند (ام يحسدون الناس على ما آتيهم الله من فضله ). سـپس ميفرمايد: چرا از اعطاى چنين منصبى به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) و خـانـدان بـنـى هـاشـم تعجب و وحشت ميكنيد و حسد ميورزيد در حالى كه خداوند به شما و دودمـان آل ابـراهيم ، كتاب آسمانى و حكمت و دانش و حكومت پهناورى (همچون حكومت موسى و سليمان و داود) داد، اما متاءسفانه شما مردم ناخلف آن سرمايه هاى معنوى و مادى پر ارزش را بـر اثـر شـرارت و قـسـاوت از دسـت داديـد (فـقـد آتـيـنـا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما) .

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۶۷

از آنچه گفتيم روشن شد كه منظور از «ناس » در «ام يحسدون الناس » پيامبر اسلام و خـانـدان او اسـت ، زيـرا نـاس به معنى جمعى از مردم است ، و اطلاق آن بر يك نفر (تنها شـخـص پـيـامـبـر) مـا دامـى كـه قـريـنـهـاى در كـار نـبـاشـد جـايـز نـيـسـت بـه عـلاوه كلمه «آل ابراهيم » (خاندان ابراهيم ) قرينه ديگرى است كه منظور از ناس ، پيامبر اسلام و خـانـدان او اسـت ، زيـرا از قـريـنـه مقابله ، چنين استفاده ميشود كه ما اگر به خاندان بنى هاشم چنين موقعيتى را داديم تعجب ندارد، زيرا به خاندان ابراهيم نيز بر اثر شايستگى ، آن همه موقعيت معنوى و مادى بخشيديم . در روايـات مـتـعـددى كـه در مـنـابـع اهـل تـسنن و شيعه آمده است تصريح شده كه منظور از «ناس » خاندان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ميباشد: از امـام بـاقـر (عـليـهـالسـلام ) در ذيـل ايـن آيـه چـنـيـن نـقـل شده است كه فرمود: خداوند در خاندان ابراهيم پيامبران و انبياء و پيشوايان قرار داد (سـپـس بـه يـهـود خـطـاب مـيـكـند) چگونه حاضريد در برابر آن اعتراف كنيد، اما درباره آل مـحـمـد (صـلى الله عـليـه و آله و سلم ) انكار مينمائيد. و در روايت ديگرى از امام صادق (عـليـه السـلام ) مـيـخـوانـيـم كـه دربـاره ايـن آيـه سـؤ ال كـردنـد فـرمـود: «نـحـن المـحـسـودون : يـعـنـى مـائيـم كـه در مـورد حـسد دشمنان قرار گرفتهايم » و در تـفـسـيـر «درالمـنـثـور» از ابـن مـنـذر، و طـبـرانـى از ابـن عـبـاس ، نقل شده است كه درباره اين آيه ميگفت : منظور از «ناس » در اين آيه مائيم نه ديگران .

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۶۸

سـپـس در آخـريـن آيـه مـى گـويـد: ((جـمـعـى از مـردم آن زمـان بـه كـتاب آسمانى كه بر آل ابـراهـيم نازل شده بود ايمان آوردند و بعضى ديگر (نه تنها ايمان نياوردند بلكه ) در راه پـيـشـرفـت آن ايـجاد مانع كردند و شعله فروزان آتش دوزخ براى آنها كافى است (فمنهم من آمن به و منهم من صد عنه و كفى بجهنم سعيرا). هـمـچـنـيـن كسانى كه به اين كتاب آسمانى كه بر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل گرديده كفر ميورزند نيز به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد. حسدها، در جنايات «حـسـد» كـه در فـارسـى از آن تـعـبـيـر بـه «رشـك » مـيـكـنـيـم بـه مـعـنـى آرزوى زوال نـعـمت از ديگران است ، خواه آن نعمت به حسود برسد يا نرسد، بنابراين كار حسود در ويـران كردن و آرزوى ويران شدن متمركز ميشود، نه اينكه آن سرمايه و نعمت حتما به او منتقل گردد. حسد سرچشمه بسيارى از نابسامانيهاى اجتماعى است از جمله اينكه : ۱ - حـسـود تـمـام يـا بـيـشـتـر نـيروها و انرژيهاى بدنى و فكرى خود را كه بايد در راه پـيـشـبـرد اهـداف اجـتـمـاعى به كار برد در مسير نابودى و ويران كردن آنچه هست صرف ميكند، و از اين رو هم سرمايههاى وجودى خود را از بين برده و هم سرمايه هاى اجتماعى را. ۲ - حـسـد انـگـيـزه قـسـمـتـى از جـنـايـات دنـيـا اسـت و اگـر عوامل و علل اصلى قتلها، دزديها، تجاوزها و مانند آن را بررسى كنيم خواهيم ديد كه قسمت قـابـل تـوجـهـى از آنـهـا از عـامـل حـسد مايه ميگيرد، و شايد بخاطر همين است كه آن را به شـرارهـاى از آتـش تـشـبـيـه كرده اند كه ميتواند موجوديت حسود و يا جامعه اى را كه در آن زندگى ميكند به خطر بيندازد.

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۶۹

يـكـى از دانـشـمندان ميگويد حسد و بدخواهى از خطرناكترين صفات است و بايد آن را به مـنـزله مـوحـشـتـرين دشمن سعادت تلقى كرد و در دفع آن كوشيد. جوامعى كه افراد آن را اشـخـاص حسود و تنگ نظر تشكيل ميدهند جوامعى عقب افتاده هستند، زيرا همانطور كه گفتيم حـسـود هـمـيـشـه مـيـكـوشـد تـا ديـگـران را بـه عـقـب بـكـشـد و ايـن درسـت بـر خـلاف روح تكامل و ترقى است . ۳ - از همه اينها گذشته حسد اثرات بسيار نامطلوبى روى جسم و سلامت انسان ميگذارد، و افـراد حـسـود مـعـمـولا افـرادى رنـجـور و از نـظر اعصاب و دستگاههاى مختلف بدن غالبا نـاراحـت و بـيـمارند، زيرا امروز اين حقيقت مسلم شده كه بيماريهاى جسمانى در بسيارى از مـوارد عـامل روانى دارند، و در طب امروز بحثهاى مشروحى تحت عنوان بيماريهاى روان تنى ديده ميشود كه به اين قسمت از بيماريها اختصاص دارد. جـالب ايـنـكه در روايات پيشوايان اسلام روى اين موضوع تكيه شده است : در روايتى از عـلى (عـليـهـالسـلام ) ميخوانيم «صحة الجسد من قلة الحسد» تندرستى از كمى حسد است .)) و در جـاى ديـگـر ميفرمايد: «العجب لغفلة الحساد عن سلامة الاجساد: عجيب است كه حسودان از سـلامـت جـسـم خـود بكلى غافلند» و حتى در پاره اى از احاديث مى خوانيم كه حسد پيش از آنـكـه بـه مـحـسـود زيـان بـرسـانـد از حـسـود شـروع مـيـكـنـد، و تـدريـجـا او را بـه قتل ميرساند! ۴ - از نـظـر مـعـنـوى حـسـد نـشانه كمبود شخصيت و نادانى و كوتاه فكرى و ضعف و نقص ايـمان است ، زيرا حسود در واقع خود را ناتوانتر از آن ميبيند كه به مقام محسود و بالاتر از آن بـرسـد و لذا سـعـى مـيـكند محسود را به عقب برگرداند، به علاوه او عملا به حكمت خداوند كه بخشنده اصلى اين نعمتها است معترض است و نسبت به اعطاى نعمت به افراد از طرف خداوند ايراد دارد، و لذا

تفسير نمونه ، جلد ۳، صفحه ۴۷۰

در حـديـثى از امام صادق (عليهم السلام ) ميخوانيم ((الحسد اصله من عمى القلب و الجحود لفـضـل الله تـعـالى و هـمـا جـنـاحان للكفر و بالحسد وقع ابن آدم فى حسرة الابد و هلك مـهـلكـا لا يـنـجـو مـنـه ابـدا: حـسـد و بـدخـواهى از تاريكى قلب و كوردلى است و از انكار نـعـمـتـهـاى خـدا بـه افراد سرچشمه ميگيرد، و اين دو (كوردلى و ايراد بر بخشش خدا) دو بـال كـفـر هستند، به سبب حسد بود كه فرزند آدم در يك حسرت جاودانى فرو رفت و به هلاكتى افتاد كه هرگز از آن رهائى نمى يابد. قـرآن مـجـيـد مـيـگـويـد: نـخـسـتـيـن قـتـل و كـشـتـارى كـه در روى زمـيـن واقـع شـد عامل آن حسد بود. و در نـهـج البـلاغـه از عـلى (عـليـهـالسـلام )، نـقـل شـده كـه فـرمـود ((ان الحـسـد ياكل الايمان كما تاكل النار الحطب حسد تدريجا ايمان را ميخورد همانطور كه آتش هيزم را تدريجا از بين ميبرد. چـه ايـنـكـه شخص حسود تدريجا سوء ظنش به خدا و حكمت و عدالت او بيشتر ميشود و همين سوء ظن است كه او را از وادى ايمان بيرون ميكشد. زيانهاى معنوى و مادى ، فردى ، اجتماعى حسد فوق العاده زياد است و آنچه گفتيم در حقيقت فهرستى از آن به شمار ميرود.


→ صفحه قبل صفحه بعد ←