تفسیر:المیزان جلد۶ بخش۱۸

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



و در تفسير عياشى از حريز از ابى عبدالله (عليه السلام ) روايت شده است كه فرمود: مراد از صيد دريا در آيه «احل لكم صيد البحر و طعامه متاعا لكم » ماهى هاى شورى است كه مى خورند، و فرق بين حيوان دريايى و صحرايى اين است كه هر مرغى كه در باتلاقها و نيزارها بسر مى برد، اگر تخم گذارى و پرورش جوجه اش در خشكى انجام مى گيرد، آن مرغ از مرغهاى صحرايى بشمار ميرود، و اگر تخم گذارى و پرورش جوجه اش را در آب انجام مى دهد، آن مرغ از مرغهاى آبى محسوب مى شود، و شكار آن حلال است . و نيز در تفسير عياشى از زيد شحام ، نقل مى كند كه گفت : از امام ابى عبدالله (عليه السلام ) از معناى : «احل لكم صيد البحر» پرسيدم ، فرمود: مراد از صيد دريا ماهى شور و ماهى هاى دودى است كه همراه خود برده اى ، و اما اگر ماهى تازه باشد آن صيد نيست بلكه متاع است .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۱۴

مؤ لف : روايات در اين معنا از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) از طريق شيعه بسيار است . و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه از معاويه بن قره و احمد از مردى از انصار روايت كرده اند كه مردى شترش تخمدان يعنى لانه شتر مرغى را لگد كرد و تخم هاى آن را شكست ، رسول الله (صلى الله عليه و آله ) فرمود بايد براى شكستن هر تخمى يك روز روزه بدارى ، و يا يك مسكين را اطعام كنى . مؤ لف : و نيز همين معنا را از ابن ابى شيبه از عبدالله بن ذكوان از رسول الله (صلى الله عليه و آله ) و نيز از ابن ابى شيبه و از ابى الزناد از عايشه از رسول الله (صلى الله عليه و آله ) نقل كرده است . باز در الدر المنثور است كه ابوالشيخ و ابن مردويه از طريق ابى المهزم از رسول الله (صلى الله عليه و آله ) نقل كرده اند كه فرمود: كفاره در تخم شتر مرغ همان قيمت آنست . و نيز در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم از ابى جعفر محمد بن على نقل كرده كه مردى از على (عليه السلام ) پرسيد هدى از چه چيز بايد باشد؟ فرمود از هشت جفت ، مرد سائل مثل اينكه نفهميد و به شك افتاد، امام فرمود: شماها قرآن مى خوانيد؟ گويا مرد سائل عرض كرد: آرى مى خوانيم ، امام فرمود: هيچ شنيده اى كه خداى تعالى فرموده : «يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود احلت لكم بهيمه الانعام »؟ عرض ‍ كرد: آرى ، حضرت فرمود شنيده اى كه خداى تعالى مى فرمايد: «ليذكروا اسم الله على ما رزقهم من بهيمه الانعام » و نيز مى فرمايد: «و من الانعام حموله و فرشا» و نيز مى فرمايد: «فكلوا من بهيمه الانعام ؟»

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۱۵

عرض كرد آرى همه اينها را شنيده ام ، امام فرمود: آيا شنيده اى كه مى فرمايد: «من الضان اثنين » و «و من المعز اثنين و من الابل اثنين و من البقر اثنين » عرض كرد: آرى شنيده ام ، فرمود: آيا شنيده اى كه مى فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا لا تقتلوا الصيد و انتم حرم » تا آنجا كه مى فرمايد: «هديا بالغ الكعبه » عرض كرد آرى شنيده ام ، فرمود: اگر من آهويى شكار كنم و بكشم بنابراين چه كفاره اى بر من واجب مى شود؟ عرض كرد گوسفند، على (عليه السلام ) پرسيد آيا بايد آن را به كعبه برساند؟ مرد عرض كرد آرى ، حضرت فرمود: مطلب همين است . چون همانطورى كه شنيده اى خداوند آن هدى را بالغ الكعبه ناميده . و نيز در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم از عطاى خراسانى نقل كرده كه گفت عمر بن خطاب و عثمان بن عفان و على بن ابيطالب و ابن عباس ‍ و زيد بن ثابت و معاويه در اين مساءله كه محرم اگر شكارى را بكشد چه كفاره اى به عهده اش مى آيد حكم كرده اند به اينكه بايد ديد قيمت آن شكار چقدر بوده است ، با همان مبلغ اطعام مسكين كند. و نيز ابن جرير از ابى هريره از رسول الله (صلى الله عليه و آله ) نقل مى كند كه در ذيل آيه «احل لكم صيد البحر و طعامه متاعا لكم » فرمود: چيزى كه دريا از مردارها بيرون افكند همان طعام درياست . مؤ لف : در همين معنا رواياتى از بعضى از صحابه نيز نقل شده ، ليكن رواياتى كه از طرق اهل بيت (عليهم السلام ) نقل شده و از نظر خواننده گذشت با آن روايات مخالفت دارند. در تفسير عياشى از ابان بن تغلب نقل مى كند كه گفت : حضور حضرت ابى عبدالله (عليه السلام ) عرض كردم معناى «جعل الله الكعبه البيت الحرام قياما للناس » چيست ؟ فرمود: كعبه را مايه قوام دين و دنياى مردم قرار داد. مؤ لف : توضيح اين معنا در سابق گذشت .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۱۶

آيه ۱۰۰ ، سوره مائده

قُل لا يَستَوِى الْخَبِيث وَ الطيِّب وَ لَوْ أَعْجَبَك كَثرَةُ الْخَبِيثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ يَأُولى الاَلْبَبِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (۱۰۰) ترجمه آيه بگو اى محمد هرگز پاك و ناپاك مساوى نيستند هر چند زيادى ناپاكان شما را به تعجب وا دارد، پس اى خردمندان از خدا بترسيد باشد كه رستگار شويد .(۱۰۰) بيان آيه اين آيه سياقش نحوه اى است كه گويا منفرد و غير مربوط به ما قبل و ما بعد خود نازل شده و گويا زحمت ارتباط دادن آن به ما قبل و ما بعدش ‍ زحمتى بى نتيجه است ، آيه ايست مشتمل بر يك مثال كلى كه خداوند آن مثال را براى بيان خصوصيتى كه براى دين حق است در بين ساير اديان ، و رفتار مردم نسبت به دين حق و دين باطل بكار برده است ، و آن خصوصيت اين است كه اعتبار در هر جا با حق است ، و لو اينكه اهل حق و جمعيت آن كم و معدود باشند، و در برابر خير و سعادت بايد تسليم شد، هر چند بيشتر مردم مخصوصا اقويا از آن گريزان و روى گردان باشند، زيرا حق در احكام و نواميسش جز بر عقل سليم اعتماد ندارد، و حاشا كه عقل سليم مردم را جز به سوى صلاح مجتمعشان و جز به كارهايى كه جامعه را احكام و انتظام مى بخشد راهنمايى نمايد، خواه هواپرستان كه هميشه اكثريت را دارا هستند بخواهند يانخواهند، اين نظام كون است كه مى بينيم جز پيرو آراء حقه نيست ، و ذره اى بخاطر دلخواه هواپرستان از نظم خود صرفنظر نمى كند، آرى اگر حق دنبال هواهاى اين و آن را مى گرفت آسمان ها و زمين فاسد مى شدند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۱۷

قُل لا يَستَوِى الْخَبِيث وَ الطيِّب وَ لَوْ أَعْجَبَك كَثرَةُ الْخَبِيثِ گويا مراد از يكسان نبودن «خبيث » و «طيب » (پليد و پاك ) اين است كه پاك بهتر از پليد است ، و چون گفتن اين حرف مثل گفتن : آنچه در جوى مى رود آب است ، مى باشد، از اين رو بايد گفت جمله مبنى بر كنايه است ، به اين بيان كه مقام و منزلت پاك به حسب طبع اولى و اقتضاى فطريش از ناپاك بالاتر است ، بطورى كه اگر عكس آن فرض ‍ شود و ناپاك براى بعضى از عوارض بهتر از پاك گردد لازمه اش اين است كه نخست مدارج كمال را يكى پس از ديگرى بپيمايد تا بحد خوبى پاك رسيده و محاذى و برابر او قرار بگيرد تا خوب شود، سپس از آن درجه هم بالاتر رفته و ما فوق خوبى پاك قرار بگيرد، تا خوب تر از پاك شود. بنابراين براى نفى اين مطلب گفتن اينكه : خبيث و طيب يكسان نيستند، در انكار بهترى خبيث ابلغ و رساتر است ، از اينجا نيز معلوم مى شود براى چه نكته اى خبيث جلوتر از طيب ذكر شده است ، سياق كلام در اين آيه بيان اين جهت است كه زيادى و كثرت خبيث آنرا از طيب بهتر نمى كند، و چون در مقام بيان اين جهت است ، بايد اول خبيث را ذكر كند، و بفرمايد: بد مانند خوب نيست اگر چه خيلى هم زياد باشد، و اما اگر در چنين مقامى بفرمايد: طيب مانند خبيث نيست ، بايد دنبالش ‍ فرموده باشد: و لو طيب خيلى هم كمتر از خبيث باشد، (دقت بفرمائيد). اين را هم بايد دانست كه پاكى و پليدى به هر معنائى كه باشد دو وصف حقيقى و دو واقعيت خارجى هستند براى اشياء، مانند طعام پاك و ناپاك ، و زمين پاك و ناپاك و امثال آن ، خداى تعالى هم آن دو را در امور مادى و واقعيت هاى خارجى بكار برده و مى فرمايد: «و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذى خبث لا يخرج الا نكدا» و نيز درباره روزى پاك فرموده :«و الطيبات من الرزق » و اگر گاهى ديده مى شود كه اين دو كلمه در امور وضعى و اعتباريات قرار دادى بكار مى رود و مثلا گفته مى شود: حكم طيب يا خبيث ، خلق طيب يا خبيث ، اين در حقيقت استعمالى است مجازى و بنوعى عنايت .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۱۸

در آيه مور بحث گر چه تقوا، يا عبارت است از انجام كارهلاى نيك و طيب يا ترك كارهاى زشت و خبيث ، ليكن اينكه جمله «فاتقوا الله » را متفرع كرده است بر جمله «لا يستوى الخبيث و الطيب » و اينكه مساءله يكسان نبودن خبيث و طيب را از مسلمات گرفته ، شاهد قوى و زنده ايست بر اينكه مراد از طيب و خبيث پاك و پليدهاى خارجى و حقيقى مى باشد، بنابراين ، دليل خيلى روشن است و كسى نمى تواند در آن خدشه كند، بخلاف اينكه اگر مراد از طيب و خبيث كارهاى نيك و بد بود كه در اين صورت دليل خيلى روشن نبود، زيرا هر طائفه و ملتى هر قدر هم منحرف باشند كار خود را خوب و اعمالى كه مخالف ميل و هواى نفس آنهاست بد مى پندارند،

منشاء قواعد دين ، خبيث يا طيب بودن اشياء عالم است و ملاك بهتر و برتر بودن ، طيببودن است نه بسيار بودن

بنابراين در اينجا مطلب مبنى است بر مطلب ديگرى كه خداى سبحان در موارد متعددى در كلام مجيد خود آنرا بيان فرمود، و آن مطلب اين است كه دين از احكام فطرت و نواميس خلقت است ، و چيزى را كه دين دعوت به آن مى كند همان زندگى طيب و پاكيره است ، و چيزى را كه از آن نهى مى كند همان زندگى آلوده و ناپاك است ، و خدا جز طيبات را حلال نكرده ، و جز خبائث را تحريم ننموده ، و لذا فرموده است : «فاقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم » و نيز فرموده «و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث » و نيز فرموده : «قل من حرم زينه الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق ». پس ما حصل كلام اين شد كه خداى تعالى در آيه مورد بحث لا يستوى الخبيث و الطيب و لو اعجبك كثره الخبيث ))مثالى زده است براى بيان اينكه قواعد دين ناشى هستند از صفاتى تكوينى كه در اشياى عالم است ، از پاكيها و پليديها، كه بى شك در سعادت و شقاوت آدميان تاءثير تامى دارند، و فرقى در كم و زياد آنها از جهت اثر نيست ، خوبش خوب است اگر چه اندك باشد، و بدش بد است اگر چه بسيار باشد. چون چنين است هر شخص عاقلى كه پاكيها و پليديها را از هم تشخيص ‍ مى دهد و عقلش قدرت قضاوت اينكه پاك از ناپاك بهتر است ،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه ::۲۱۹

و اينكه واجب است كه در سعادت زندگى خويش بكوشد و خير را بر شر ترجيح دهد بايد از خداى تعالى ترسيده و راه او را سلوك كند، هيچگاه از اينكه اكثر مردم از راه خدا منحرفند مغرور نشود، و مانند آنان به كارهاى زشت و رذايل اخلاقى تن در ندهد، هوا و هوسهاى كشنده او را از پيروى حق باز ندارد، نه از راه فريبندگى مفتونش سازد، و نه از طريق تهديد زبونش كند، كه اگر در برابر اكثريت منحرف چنين استوار ايستاد اميد فلاح و رسيدن به سعادت انسانيت براى او هست . فَاتَّقُوا اللَّهَ يَأُولى الاَلْبَبِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ اين جمله تفريع است بر مثالى كه در صدر آيه زده است ، و محصل معنى آن با رعايت اين جهت كه متعلق تقوا همان احكام شرعى است كه مبتنى بر پاكيها و ناپاكيهاى تكوينى است . چنين مى شود: هيچ عاقلى در اينكه رعايت پاكيها و اجتناب از ناپاكيها در سعادت و رستگارى آدمى تاءثير دارد شك نمى كند، از اين رو واجب است كه شما صاحبان عقل و بينش از خدا بترسيد و به شرايع دين او عمل كنيد تا شايد رستگار شوى

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۲۰

آيات ۱۰۲ - ۱۰۱ ، سوره مائده

يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تَسئَلُوا عَنْ أَشيَاءَ إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسؤْكُمْ وَ إِن تَسئَلُوا عَنهَا حِينَ يُنزَّلُ الْقُرْءَانُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللَّهُ عَنهَا وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ(۱۰۱) قَدْ سأَلَهَا قَوْمٌ مِّن قَبْلِكمْ ثُمَّ أَصبَحُوا بهَا كافِرِينَ (۱۰۲) ترجمه آيات اى كسانى كه ايمان آورده ايد سؤ ال نكنيد از چيرهائى كه اگر ظاهر شود بر شما ناراحت مى شويد و اگر هنگام نزول قرآن از آنها بپرسيد معلوم مى شود بر شما و خداوند آنها را مى بخشد، و خداوند بخشنده و حليم است .(۱۰۱) گروهى سؤ ال كرده اند پيش از شما از آنها و آنگاه صبح كردند در حاليكه به آن كافر شدند .(۱۰۲) بيان آيات اين دو آيه ظهورى در ارتباط به ما قبل خود ندارد و مضمونشان بى نياز از اتصال به كلام ديگرى است ، كه آن كلام چيزى را بيان نمايد كه خود اين دو آيه به تنهايى نتوانند آنرا افاده كنند، بنابراين هيچ حاجتى نيست به اينكه ما خود را مانند جمعى از مفسرين به زحمت انداخته و براى بر قرار كردن پيوند ما بين آن دو و آيات قبل يا بين آنها و اول سوره يا براى اينكه آندو را به غرضى كه در سراسر سوره است مربوط سازيم ، توجيهاتى بنماييم ، پس چه بهتر كه از معنا چشم پوشيده و بگذريم :

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۲۱

نهى از پرسش درباره امورى كه خداى تعالى دريچه علم به آنها را با اسباب عادىبسته است

يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تَسئَلُوا عَنْ أَشيَاءَ إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسؤْكُمْ ... ابداء به معناى اظهار و ساء به معناى بد حال كرد و ضد سر است كه به معناى خوشحال كرد مى باشد. اين آيه مؤ منين را نهى مى كند از اينكه از چيرهايى سراغ بگيرند و مطالبى رابپرسند كه اگر برايشان آشكار شود ناراحت مى شوند، گر چه از بيان اينكه از چه كسى بپرسند ساكت است ، ليكن از اينكه بعدا مى فرمايد: «و ان تسئلوا عنها حين ينزل القرآن تبد لكم » و همچنين از اينكه در آيه بعد مى فرمايد: «قد سالها قوم من قبلكم ثم اصبحوا بها كافرين » بدست مى آيد كه مقصود سؤ ال از رسول الله (صلى الله عليه و آله وسلم ) است ، و نيز گر چه در آيه روى سخن به مؤ منين عصر رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) و غرض ، نهى از سوالات معينى است ، ليكن از علتى كه از آيه براى نهى استفاده مى شود بدست مى آيد كه آيه ، سوالات غير مورد غرض را كه مشمول عفو خداوند شدند نيز شامل مى شود، و در نتيجه سؤ ال از هر چيزى كه خداى تعالى دريچه اطلاع از آن (با اسباب عادى ) را بروى بشر بسته است ممنوع شده است ، زيرا خطرى كه در سؤ ال از اينگونه امور است منحصر در سوالات اصحاب رسول الله (صلى الله عليه و آله ) نيست ، پرسش از روز مرگ خود، مثلا و يا روز مرگ دوستان و عزيزان يا پرسش ‍ از زوال ملك و عزت ، هميشه مظنه هلاكت و بدبختى است ، و چه بسا همان جستجو و بدست آوردن مطلب خود باعث هلاكت و بدبختى شود، آرى نظامى كه خداى تعالى زندگى بشر بلكه جميع عالم كون را به آن نظام منتظم ساخته نظامى است حكيمانه ، و از روى حكمت است كه امورى را براى آدميان آشكار و امور ديگرى را نهان داشته است ، و دست و پا كردن براى اخفاى آنچه ظاهر و اظهار آنچه مخفى است باعث اختلال نظامى است كه گسترده شده است ، مثلا حيات انسانى كه يكى از موجودات عالم است ، پديده نظامى است كه آن نظام از تركيب قوا و اعضا و اركانى بوجود آمده ، كه اگر يكى از آن اعضا و اركان كم و زياد مى شد آن نظام موجود نمى شد، و در نتيجه آن حيات بطور كامل تحقق نيافته و اجزاى زيادى را فاقد مى شد، و همچنين اگر اجزاى ديگر آن كم و زياد شود همان اثر را دارد تا آنجا كه يكباره باعث بطلان حقيقت يا كمال حيات بشود. آيه شريفه از دو جهت ابهام دارد، يكى از جهت شخص مورد سؤ ال كه گذشت ، يكى هم از جهت سنخ مطالبى كه از سؤ ال از آنها نهى فرموده ، و همين قدر فرموده سوالاتى است كه جواب صحيح آن باعث ناراحتى و نگرانى است ، و شكى در اين نيست كه جمله «ان تبد لكم تسوكم وصفى » است براى كلمه اشياء و چون جمله ، جمله ايست شرطيه و دلالت دارد بر وقوع جزا در تقدير،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۲۲

وقوع شرط و لازمه آن اين است كه اين اشيا چيرهايى باشد كه اطلاع بر آنها مايه نگرانى است ، از اين رو جستجوى از آنها در حقيقت درد سر براى خود خريدن است ، بنابراينممكن است كسى اشكال كند و بگويد مگر هيچ عاقلى بدون جهت براى خود نگرانى را مى خرد كه اين آيه از آن نهى مى كند؟ خوب بود مى فرمود: از مطالبى نپرسيد كه در آنها چيرهايى است كه اگر برملا شود شما را نگران مى كند. و يا مى فرمود: نپرسيد از چيرهايى كه ايمن نيستند از اينكه روشن شدنش شما را ناراحت كند. زيرا اگر به يكى از اين دو تعبير مى فرمود بى اشكال تر بود.

جواب هائى كه در مورد ابهام و اشكال در آهى ۶ «

لا تساءلوا عن اشياء...» داده شده است از جواب هاى عجيبى كه به اين اشكال داده شده يكى اين است كه آيه شريفه نمى خواهد بگويد از سوالاتى كه مى دانيد و يقين داريد جوابش ‍ شما را نگران مى كند بپرهيزيد تا اشكال شود به اينكه اين معنا چيزى نيست كه محتاج به سفارش و نهى باشد، بلكه مى خواهد بگويد از سوالاتى كه احتمال چنين محذورى را در آن مى دهيد بپرهيزيد، براى اينكه لفظ: «ان » در ادبيات عربى كلمه ايست كه قطع به وقوع را نمى رساند، و چون جزا هم در قاطعيت و احتمالى بودنش تابع شرط است ، بنابراين جزا مترتب است بر احتمال شرط، نه يقين به شرط، پس معناى آيه اين است كه : احتمال اينكه جواب مايه نگرانى باشد كافى است براى اينكه مردم از اينگونه سوالات خوددارى كنند. اين بود ماحصل آن جواب عجيب . و چه اشتباه بزرگى است كه گوينده آن كرده ، خوب بود مى فهميديم كدام قانون از قوانين عربيت مقرر كرده است كه شرط مقطوع الوقوع نباشد؟! و چون جزا هم تابع آنست پس افاده قطع نمى كند و آيا گفتن اينكه : اگر به منزلم آيى من احترامت مى كنم ، افاده قطع به اكرام من را در زمينه آمدن شما نمى كند؟! و آيا من كه اين وعده را مى دهم در اين وعده شوخى مى كنم ؟! علاوه اين جواب وقتى صحيح است كه آيه بخواهد نهى از سؤ الى بكند كه احتمال مزبور در آن برود، و حال آنكه آيه صورت قطع به آن را مى فرمايد. پس اشكال به حال خود باقى و اين جواب صحيح نيست . نظير اين جواب در بطلان جواب ديگرى است كه از اين اشكال داده شده ، و بيانش بنا بر بعضى از نقل ها اين است كه مراد از اينكه فرمود: اشيايى كه اگر برايتان كشف شود نگران مى شويد، مغيباتى است از قبيل تعيين روز مرگ و عواقب امور، و جريان خير و شر و امثال آن ، كه چه بسا مردم هوسران به هواى اطلاع از آن مى افتند، و حال آنكه اطلاع از آن عادتا خالى از نگرانى و تشويش براى انسان نيست و معلوم است كه جواب صحيح از پرسش از اينكه ، چند سال ديگر مثلا از عمر من مانده ؟ و يا سبب مرگ من چيست ؟ عاقبتم خير است يا شر؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۲۳

و يا پدر من كه من نطفه اى از اويم كيست ؟ و امثال آن ، از سوالاتى كه در جاهليت فراوان بوده چه تشويش و اضطرابى در دل مى اندازد، چون اين امور امورى است كه هميشه جواب صحيح آن مطابق ميل آدمى اتفاق نمى افتد، و غالبا باعث اندوه مى شود، چه اطمينانى هست از اينكه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در جواب از اينگونه مطالب خبر خوشى دهد؟ ممكن است خبرى كه مى دهد ناراحت كننده و ناخوش ‍ باشد، آنوقت جز اينكه حس خودخواهى و عصبيت ، سائل را وادار به تكذيب رسول الله (صلى الله عليه و آله ) كند چه فائده ديگرى دارد؟ چنانكه قرآن كريم در ذيل همين آيه به اين جهت اشاره كرده و مى فرمايد: «قد سالها قوم من قبلكم ثم اصبحوا بها كافرين » اين بود جواب دومى كه از اشكال داده شده است . و اين جواب گر چه در بدو نظر جوابى سالم از خدشه بنظر مى رسد، ليكن با جمله : «و ان تسئلوا عنها حين ينزل القرآن تبدلكم » نمى سازد، چه اينكه بگوييم مفاد اين جمله تجويز اينگونه سوالات در حين نزول قرآن است ، و چه اينكه بگوييم بر عكس ، مفادش تشديد نهى است از آن سوالات ، و اينطور توجيه كنيم كه در غير آن حال رسول الله (صلى الله عليه و آله ) فرصت اين را دارد كه رعايت حال سائل را كرده و جواب ندهد، و اما در حين نزول قرآن كه همه حجاب ها بر طرف شده و همه حقايق بر آن جناب مكشوف گشته در آن حال بيشتر بايد از اينگونه سوالات پرهيز نمايند. ناسازگارى اين جواب با جمله مزبور در صورتى كه مفاد آيه تجويز باشد از اين جهت است كه سؤ ال از اينگونه مطالب چون بحسب طبع داراى مفسده است از اين رو معنا ندارد كه در حال نزول قرآن جايز شود، و اما در صورتى كه مفاد آيه تشديد در نهى باشد، آن نيز از اين جهت است كه درست است حال نزول وحى حال كشف حقايق است ، ليكن حال كشف هر حقيقتى نيست ، بلكه در آن حال حقايقى كشف مى شود كه مربوط به معارف الهى و شريعتها و احكام دين و امثال آن باشد، نه از اينكه مثلا فلان گوساله در شكم مادرش نر است يا ماده و امثال آن از مطالبى كه قرآن كريم اجل از آن است كه در خلال آياتش جواب از آنها را هم مندرج كند؟ پس هيچ حاجت نيست به اينكه خداى تعالى نسبت به خصوص حال نزول قرآن بفرمايد: «و ان تسئلوا عنها حين ينزل القرآن تبدلكم » پس اين جواب هم جواب صحيحى نيست . مراد از «اشياء» كه در آيه شريفه سؤ ال از آنها ممنوع شده ، جزئيات مربوط به احكامدين است بهتر از همه همان جوابى است كه بعضى هم داده اند به اينكه آيه دومى يعنى «قد سالها قوم من قبلكم ...» و همچنين جمله «و ان تسئلوا» دلالت دارد بر اينكه سوالات ، سوالاتى بوده مربوط به خرده ريزهاى احكام دين ، و چيرهايى كه تفحص و كاوش در آنها جز دشوار كردن دين و سنگين كردن بار تكليف نتيجه ديگرى ندارد، مانند سوالاتى كه بنى اسرائيل درباره خصوصيات گاوى كه مامور به ذبح آن شده بودند مى كردند، و در نتيجه اينقدر آن گاو را محدود و مشخص ‍ كردند تا منحصر شد به يك گاو، و مجبور شدند به قيمت گزافى خريدارى كنند. مقصود از اشياء همين مطالب است نه امور غيبى .

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۲۴

و اما اينكه فرمود: «عفا الله عنها» ظاهرش اين است كه جمله ايست مستقل : و در مقام تعليل نهى در «لا تسئلوا عن اشياء ان تبدلكم تسوكم » مى باشد نه اينكه وصف باشد براى اشيا و كلام پس و پيش و تقدير آن چنين باشد: «لا تسئلوا عن اشياء عفا الله عنها ان تبدلكم تسوكم » چنانكه بعضى توهم كرده اند، زيرا خود اين تعبير يعنى متعدى ساختن عفو را به لفظ «عن » بهترين شاهد است بر اينكه مراد از اشياى مذكور همان امورى است كه مربوط به شرايع و احكام است ، زيرا اگر مراد از اشياء امور تكوينى بود جا داشت بلكه واجب بود بفرمايد: «عفا الله » به هر حال تعليل به عفو مى فهماند كه مراد از كلمه اشيا خصوصياتى است راجع به احكام ، و شرايع و قيود و شرايطى است راجع به متعلقات آنها، و اينكه اگر اسمى از آن نبرده نه از روى غفلت و يا سهل انگارى بوده ، بلكه منظور خداى سبحان ، تخفيف بر بندگان و تسهيل امر بر آنان بوده ، چنانكه در همين آيه اشاره به اين معنا كرده و فرموده : «و الله غفور حليم » بنابراين ، ساختن و پرداختن سوالاتى از پيش خود در حقيقت خود را بيهوده به زحمت انداختن و در ديندارى كار را بر خود تنگ گرفتن است ، و البته اين باعث بد حالى و اندوه مى شود، چون در حقيقت اينگونه سوالات رد عفو پروردگار و نپذيرفتن آن است ، با اينكه خداى تعالى جز تسهيل امر و تخفيف در تكليف بندگان و تحكيم صفت مغفرت و حلم خود غرض ديگرى از آن ندارد. پس برگشت مفاد «لا تسئلوا عن اشياء...» به مثل اين است كه كسى بگويد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد از رسول الله (صلى الله عليه و آله ) از چيرهايى كه شريعت او از آنها ساكت است و خدا هم از روى عفو و تسهيل و تخفيف بر بندگان متعرض بيان آنها نشده سؤ ال مكنيد، زيرا آنها خصوصياتى هستند كه سؤ ال از آنها در حين نزول قرآن - يعنى ساعتى كه هر چه از احكام دين در آن ساعت سؤ ال شود - بيانش نازل مى شود و باعث بد حالى و اندوهتان مى گردد. پس از آنچه گذشت بدست آمد كه اولا جمله «و ان تسئلوا عنها حين ينزل القرآن تبدلكم » همانطورى كه بيان شد نهى قبلى را تتميم مى كند نه اينكه نهى را از سوالات در حين نزول قرآن بردارد، كما اينكه بعضى توهم كرده اند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۶ صفحه : ۲۲۵

و ثانيا جمله «عفا الله عنها» جمله ايست مستقل و در مقام تعليل نهى از سؤ ال ،بنابراين با اينكه بحسب تركيب كلامى وصف نيست و ليكن نقش وصف را ايفا مى كند، و ثالثا وجه اينكه در آخر كلام فرمود «و الله غفور حليم » با اينكه كلام مشتمل بر نهى است و جا ندارد در اينگونه مقامات امثال «غفور» و «حليم » بكار برده شود. اين است كه اگر نهى فرمود از سوالات كذايى از باب رحمت و عفو و مغفرت بود، در حقيقت برگشت اين دو اسم به مفاد عفوى است كه در «عفا الله عنها» است ، نه به نهى كه در آيه است . قَدْ سأَلَهَا قَوْمٌ مِّن قَبْلِكمْ ثُمَّ أَصبَحُوا بهَا كَفِرِينَ كلمه سؤ ال هم به خودى خود متعدى مى شود و هم بوسيله لفظ «عن »، هم گفته مى شود سؤ ال كرد آنرا و هم سؤ ال كرد از آن ، كلمه «ثم » تراخى و بعديت بحسب ترتيب را مى رساند نه بحسب زمان ، حرف «با» در «بها» متعلق است به كافرين چون سياق آيه نهى از سؤ الهائى است كه مربوط باشد به متعلقات احكام و قيود شرايع كه از آنها در موقع تشريع احكام اسمى برده نشده است ، بنابراين معناى «كفر» در اينجا كفر به احكام است ، چون اين سوالات مستلزم دشواريهائى است در دين ، بقسمى كه نفوس را از دين گريزان و موجب كفر آنها مى شود، احتمال هم دارد كه «با» در «بها» براى سببيت باشد، و ليكن بعيد است . آيه شريفه گر چه از آن قومى كه قبل از اسلام در اثر اينگونه سوالات كافر شدند اسمى نبرده ، و معلوم نكرده كه آنها چه كسانى و امت چه پيغمبرى بوده اند، و ليكن داستانهائى در قرآن كريم هست كه مى توان آنرا با اقوامى تطبيق نمود، مانند داستان مائده كه از داستانهاى ملت نصارا است و همچنين داستانهاى ديگرى از قوم موسى (عليه السلام ) و ديگران . بحث روايتى (رواياتى در ذيل آيه : «لا تساءلوا عن اشياء...» و مذمت سؤال كردن بسيار و بيجا) در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابوالشيخ و ابن مردويه از ابى هريره نقل كرده اند كه گفت : روزى رسول الله (صلى الله عليه و آله ) براى ما خطبه خواند و فرمود: «ايها الناس » خداوند حج را بر شما واجب كرده ، عكاشه بن محصن اسدى از ميان جمعيت برخاست و عرض كرد: يا رسول الله ! آيا همه ساله بر ما واجب است ؟ فرمود: اگر بگويم آرى همه ساله واجب مى شود و اگر واجب شد و شما انجام نداديد گمراه خواهيد شد. پس چيزى كه از من صادر نشده شما به زبان نياوريد و از آن نپرسيد و همانطورى كه خدا و رسولش از آن ساكتند شما نيز سكوت كنيد، زيرا مردانى كه قبل از شما بودند و هلاك شدند هلاكتشان از همين جهت بود كه زياد نزد پيغمبر خود آمد و شد مى كردند، و مرتبا از او چيز مى پرسيدند، و همين باعث شد بار تكليف بر آنان دشوار شده و ريسمان از زير بار دين كشيده و يكباره گمراه شدند، آنگاه دنبال فرمايش رسول الله (صلى الله عليه و آله ) اين آيه نازل شد: «يا ايها الذين آمنوا لا تسئلوا عن اشياء ان تبدلكم تسوكم ...». مؤ لف : اين داستان را عده اى از راويان خبر از ابى هريره و ابى امامه و ديگران نقل كرده اند، و در كتب اماميه از قبيل مجمع البيان و غيره نيز روايت شده است . اين روايت با بيانى كه ما سابقا گذرانديم و گفتيم : مراد از اشياء جزئيات احكام دين است نه امور غيبى ، بخوبى تطبيق دارد. و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن ابى حاتم از سدى نقل مى كنند كه در تفسير آيه شريفه «يا ايها الذين آمنوا لا تسئلوا عن اشياء ان تبدلكم ...» گفته است روزى از روزها رسول الله (صلى الله عليه و آله ) ناراحت شد و در همان حال به خطبه ايستاد و فرمود: تا مى توانيد از من پرسش كنيد، زيرا هيچ سؤ الى از شما نيست مگر اينكه من شما را به جوابش خبر مى دهم ، مردى از قريش از قبيله بنى سهم بنام عبدالله بن حذاقه كه مردم در اينكه پدرش كيست حرفها داشتند برخاست و عرض ‍ كرد: يا رسول الله پدر من كيست ؟ حضرت فرمود: پدرت فلانى است ، (و همان پدر معروفش را نام بردند) عمر بر خاست و پاى رسول الله (صلى الله عليه و آله ) را بوسيده و عرض كرد يا رسول الله از پروردگارى خدا و رسالت تو و پيشوائى قرآن خوشنود شديم ، و خيلى معذرت مى خواهم اميدوارم عفو بفرمائيد، خدا از تو عفو كند همچنان پوزش مى طلبيد تا رسول الله (صلى الله عليه و آله ) راضى شد، در همين روز بود كه حضرت فرمود: «الولد للفراش و للعاهر الحجر» و نيز در همين روز بود كه آيه : «قد سالها قوم من قبلكم » نازل شد. مؤ لف : اين روايت به طرق زياد و به بيانات مختلفى نقل شده و با بيانى كه ما در سابق براى آيه كرديم قابل انطباق نيست .


→ صفحه قبل صفحه بعد ←